4 - عواطف - مبانی تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث - نسخه متنی

رضا فرهادیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 - عواطف

عواطف يكى ديگر از ابعاد مهم شخصيت آدمى است. گرايشات عاطفى، نقشى اساسى در طرز رفتار و سلوك انسان در زندگى دارد. عواطف، همانند غرايز و انگيزه ها، مى تواند به رفتار و كردار و حتى اعتقادات آدمى جهت بدهد.

آثار عواطف در يادآورى و تداعى انديشه ها، بروز تمايلات و اعتقادات و همچنين در قلب و زبان و اندامهاى ديگر ظاهر مى گردد. ريشه گرايشات عاطفى در روح آدمى نهفته است.

عواطف مى تواند از صورت ابزارى نسبت به شى ء مورد نظر، جابه جا شده و به هدف عاليتر يا پست تر منتقل گردند. انفعالات در وجود انسان تجربه و آزمونى است زودگذر و ناپايدار، حالاتى است كه گاهى از اوقات ايجاد مى شود، در حالى كه عاطفه، شوق و كششى است كه تدريجاً از طريق تجارب وجدانى حاصل مى گردد. عواطف و انفعالات انسان به طور كلى، ريشه در لذت و الم دارد و به تعبير ديگر، هر كشش عاطفى و يا انفعالى، مبتنى است بر رنج و لذت (1) .

عواطف در وجود آدمى منشأ ادراكى ندارند و بر اساس گرايشات فطرى و غريزى قالب گيرى شده و به وسيله عادات، اِعمال مى شوند. عواطف و انفعالات اگر به طور صحيحى هدايت و كنترل شوند، نقش بسيار سازنده اى در پرورش و شكوفايى استعدادها و رشد شخصيّت انسان ايفا خواهند كرد.

از ديدگاه قرآن، نقش و اهميت عواطف و انفعالات به حدّى است كه امام صادق(ع) در روايتى ايمان را منحصر در حبّ و بغض نموده است (2) .

معيار قرآن نسبت به اِعمال صحيح حب و بُغض

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ (3) .

محمد(ص) پيامبر خدا و كسانى كه با او هستند، در برابر كافران سخت گيرند و با يكديگر مهربان.

وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَاِنَّهُ مِنْهُمْ (4) .

كسى از شما كه دوستى آنان [دشمنان ] را در دل بپروراند، از آنان خواهد بود (5) .

بنابراين، ازديدگاه قرآن چگونگى پرورش عواطف و دخالت دادن آگاهى، در رشد عاطفى و تكامل شخصيت انسان تأثير به سزايى دارد.

محبت

محبت گرايش مثبت قلبى است كه بنيان خانواده و شالوده روابط انسانها را در زندگى اجتماعى تشكيل مى دهد و ارتباط بين مخلوق و خالق نيز گاهى سرشار از اين گرايش قلبى است (6) .

نفرت حالت انفعالى ديگرى است ضد محبت. نفرت عبارت است از احساس عدم تمايل و پذيرش نسبت به اشيا و اشخاص و يا نسبت به عواملى كه اين احساس را برمى انگيزاند. محبت و نفرت دو عامل بسيار مهمى است كه در تكوين شخصيت انسان نقش دارد. قرآن كريم نحوه جهت گيرى واكنش عاطفى محبت و اظهار نفرت را طى آياتى چند بيان مى كند.

ارزشيابى رفتارانسان از نظر تعليم و تربيت دينى، در موضع گيرى ها و گرايش هاى فردى و اجتماعى، با دو معيار حُب و بغض، مهر و كينه، قابل سنجش است.

ديدگاه تربيتى قرآن

وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (7) .

كسى از شما كه دوستى (منافقان) را در دل بپروراند، از آنان خواهد بود.

قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ (8) .

كينه توزى ازگفتارشان آشكار است وآن كينه كه در دل دارند بيشتر است از آنچه به زبان مى آورند.

هأنتُمْ أُوْلآءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاَ يُحِبُّونَكُمْ (9) .

آگاه باشيد كه شما آنان را دوست مى داريد و حال آن كه آنها شما را دوست ندارند.

وَ عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَ عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (10) .

شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان شر باشد، خدا مى داند و شما نمى دانيد.

هدايت قرآن نسبت به دوستى و دشمنى

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ الْحَقِ (11) .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خود را به دوستى اختيار مكنيد. شما با آنان طرح دوستى مى افكنيد و حال آن كه به سخن حقى كه بر شما آمده است ايمان ندارند.

إنّ هَؤُلَآءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً (12) .

اينان اين دنياى زودگذر را دوست دارند و آن روز دشوار را پشت سر مى افكنند.

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ (13) .

و چون [براى ابراهيم(ع)] آشكار شد كه [آزر] دشمن خداست از او بيزارى جست.

قَد كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى ابْراهِيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إذْ قالُوا لِقَومِهِم إنّا بُرَءَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضآءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ... (14) .

ابراهيم و كسانى كه با وى بودند، برايتان نيكو اسوه و نمونه اى بودند، آن گاه كه به قومِ خودگفتند كه ما از شما و از آنچه جز خداى يكتا مى پرستيد بيزاريم و شما را كافر مى شماريم وميان ما وشما هميشه دشمنى و كينه توزى خواهد بود تا وقتى كه به خداى يكتا ايمان بياوريد...

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ (15) .

بعضى از مردم در برابر خدا همتايانى [براى او] اختيار مى كنند و آنها را چنان دوست مى دارند كه خدا را، ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند.

لاَ تَتَّخِذُواْ ءَابَآءَكُمْ وَإِخْونَكُمْ أَوْلِيَآءَ إِنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمنِ (16) .

اگر پدر يا برادرتان، دوست دارند كه كفر را به جاى ايمان برگزينند، آنها را به دوستى مگيريد.

وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الأَخِرَةِ (17) .

و عذابى بزرگ برايشان مهياست و اين بدان سبب است كه اينان زندگى دنيا را بيشتر از زندگى آخرت دوست دارند.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ اَوْليآءَ مِنْ دُونِ المُؤمِنينَ (18) .

مؤمنان نبايد كافران را -به جاى مؤمنان- به دوستى بگيرند.

وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً (19) .

و [شما] مال را فراوان دوست داريد.

كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ (20) .

آرى، شما اين جهان زودگذر را دوست مى داريد.

قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ. (21)

بگو: اگر خدارادوست مى داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد (22) .

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبُونَ (23) .

و هر كس، خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند، ولى و سرپرست خود بداند [پيروزاست، چرا كه ] حزب خدا در همه حال پيروزمندند.

لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ (24) .

نيكى را در نخواهيد يافت، تا اين كه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد.

عشق به خدا

وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ (25) .

آنان كه ايمان آورده اند عشق به خدا دارند.

وَءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيَتمَى وَالْمَسكِينَ (26) .

و مال خود را با آن كه دوستش دارند، به خويشاوندان و يتيمان و درماندگان ببخشد.

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ اَسِيراً (27) .

و طعام را در حالى كه خود دوستش دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى خورانند.

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ (28) .

گفت: اى پروردگارمن، براى من زندان دوست داشتنى تراست از آنچه مرا بدان مى خوانند.

فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (29) .

در آن جا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه باشند، زيرا خداوند پاكيزگى را دوست دارد.

و أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّى وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى (30) .

محبت خويش بر تو ارزانى داشتم تا زير نظر من پرورش يابى.

قال رسول اللَّه(ص) : حبّ الدّنيا وحبّ اللَّه لا يجتمعان في قلب أبداً (31) .

دوستى خداوند و دوستى دنيا هرگز در يك دل جمع نمى شوند.

كيف يدّعي حبّ اللَّه من سكن قلبه حبّ الدّنيا (32) .

كسى كه محبت دنيا را در دل خود جا داده، چگونه مى تواند ادعا كند كه خداوند را دوست دارد.

إن كنتم تحبّون اللَّه فأخرجوا من قلوبكم حبّ الدنيا (33) .

اگر خداوند را دوست داريد، محبت دنيا را از دل خود بيرون سازيد.

قال الصادق(ع) : إذا أحب اللَّه عبداً ألهمه الطّاعة، وألزمه القناعة، وفقّهه في الدّين، وقوّاه باليقين، فاكتفى بالكفاف، واكتسى بالعفاف، وإذا أبغض اللَّه عبداً حبّب إليه المال وبسط له ، وألهمه دنياه، ووكله إلى هواه، فركب العناد، وبسط الفساد، وظلم العباد (34) .

هر گاه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد اطاعت (از خودش) را به او الهام و قناعت را ملازم او مى كند و او را در مسائل دينى بصيرت مى بخشد و با نيروى يقين او را قوى مى سازد. در نتيجه او به حد متوسط (كفاف) اكتفا مى كند و خود نگهدارى را پوشش خود قرار مى دهد و اگر خداوند بنده اى را دوست نداشته باشد، ثروت را محبوب او قرار مى دهد و آن را براى او گسترده مى سازد و توجه به دنيا را به او الهام مى كند و او را به هواى نفس خود وا مى گذارد. در نتيجه او بر مركب كينه و دشمنى سوار مى شود و در راه گسترش فساد و ستم بر بندگان گام بر مى دارد.

إذا أحبّ اللَّه عبداً ألهمه حسن العبادة (35) .

هرگاه خداوند كسى را دوست داشته باشد نيكو عبادت كردن را به او الهام مى نمايد.

إذا أحبّ اللَّه عبداً زيّنه بالسكينة والحلم (36) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد او را با آرامش و بردبارى زينت مى بخشد.

إذا أحبّ اللَّه عبداً ألهمه رشده و وفقّه لطاعته (37) .

هرگاه خداوندكسى را دوست بدارد راه رشد و ترقى را به او الهام مى نمايد و او را در راه طاعت خود موفق مى گرداند.

إذا أحبّ اللَّه عبداً خطر عليه العلم (38) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد، دانش را در نظر او بزرگ جلوه مى دهد.

إذا أكرم اللَّه عبداً شغله بمحبته (39) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد، او را به محبت خويش (خداوند) مشغول مى دارد.

إذا أحبّ اللَّه عبداً رزقه قلباً سليماً وخُلقاً قويماً (40) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد، قلبى پاك و اخلاقى استوار به او عطا مى فرمايد.

قال رسول اللَّه(ص) : إذا أحبّ اللَّه عبداً ابتلاه، فإذا أحبّه الحبّ البالغ افتناه، قالوا : وما افتناه ؟ قال : لايترك له مالاً وولداً (41) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد، او را مورد آزمايش قرار مى دهد و هرگاه او را به طور كامل دوست بدارد، او را گرفتار مى كند؛ سپس از حضرت در مورد اين گرفتارى توضيح خواسته شد، رسول خدا(ص) فرمود: مال و فرزندى براى او باقى نمى گذارد.

إذا أحبّ اللَّه عبداً بغّض اليه المال وقصّر منه الآمال (42) .

هرگاه خداوند كسى را دوست بدارد، ثروت را مبغوض او قرار دهد و آرزوهايش را كوتاه نمايد.

قيل لعيسى (ع) علّمنا عملاً واحداً يحبّنا اللَّه عليه ؟

به حضرت عيسى(ع) گفته شد: به ما تنها يك عمل بياموز كه با انجام دادن آن محبوب خداوند گرديم.

قال : ابغُضوا الدّنيا يحببكم اللَّه (43) .

فرمود: دنيا را دشمن بداريد تا خداوند شما را دوست داشته باشد.

قال رسول اللَّه(ص): من أكثر ذكر الموت أحبّه اللَّه (44) .

هر كه بسيار به ياد مرگ باشد، محبوب خداوند خواهد شد.

قال موسى (ع): دلّني على العمل الّذي هو لك، قال : يا موسى هل واليت لي وليّاً وهل عاديت لي عدوّاً قطّ ؟ فعلم موسى أن أفضل الأعمال الحبّ في اللَّه والبغض في اللَّه (45) .

حضرت موسى(ع) گفت: [خدايا] مرا به عملى راهنمايى كن كه تنها از آن تو باشد. خداوند فرمود: اى موسى آيا كسى را به خاطر من دوست يا دشمن داشته اى؟ موسى(ع) دريافت كه محبت و دشمنى در راه خدا برترين اعمال است.

قال الصادق (ع) : كلّ من لم يحبّ على الدّين، ولم يبغض على الدّين، فلا دين له (46) .

هر كه در راه دين دوستى و دشمنى نداشته باشد از دينداران به حساب نمى آيد.

قال رسول اللَّه(ص) : ودّ المؤمن للمؤمن في اللَّه من أعظم شعب الايمان، ألا ومن أحبّ في اللَّه وأبغض في اللَّه، وأعطى في اللَّه، ومنع في اللَّه، فهو من أصفياء اللَّه (47) .

يكى از بزرگترين ابعاد ايمان اين است كه مؤمنى مؤمن ديگر را براى خداوند دوست بدارد و هر كه دوستى و دشمنى و بخشش و نبخشيدن او براى خداوند باشد، او از دوستان حقيقى خداوند خواهد بود.

قال رسول اللَّه(ص) : قال اللَّه : ما تحبّب إليّ عبدي بشي ءٍ أحبُّ إليّ ممّا افترضته عليه، وإنّه ليتحبَّبُ إليّ بالنافلة حتّى أحبَّه فاذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به، وبصره الّذي يبصر به ، ولسانه الّذي ينطق، ويده الّتي يبطش بها، ورجله الّتي يمشي بها، إذا دعاني أجبته وإذا سألني أعطيته (48) .

خداوند مى فرمايد: هيچ بنده اى به وسيله اى بهتر از انجام واجبات نزد من محبوب نشده واو (نيز) به وسيله انجام مستحبات محبوب من قرار مى گيرد، به طورى كه من گوش او مى شوم كه بدان مى شنود و چشم او كه بدان مى بيند و زبان او كه بدان سخن مى گويد و دست او كه بدان توان انجام كار دارد و پاى او كه بدان راه مى رود و هرگاه مرا ندا دهد، او را بپذيرم و هرگاه درخواستى داشته باشد، برآورده كنم.

محبت به اهل بيت رسول اكرم(ص)

قُل لَّا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى (49) .

بگو: براين رسالت مزدى از شما، جز دوست داشتن خويشاوندان، (ائمه معصومين) نمى خواهم.

قال رسول اللَّه(ص) : من رزقه اللَّه حبّ الأئمة من أهل بيتى فقدأصاب خيرالدّنيا والآخرة، فلا يشكّ أنّه في الجنّة، وإنّ في حبّ أهل بيتي عشرين خصلة ، عشر في الدنيا ، وعشر في الآخرة (50) .

هر كه خداوند دوستى ائمه از اهل بيت(ع) مرا روزى اش كند، به خير دنيا و آخرت دست يافته و در بهشت رفتن خود شكى به دل راه ندهد، چه اين كه در محبت اهل بيت(ع) بيست فضيلت وجود دارد كه ده تاى آنها در دنيا و ده تاى ديگر مربوط به آخرت خواهد بود.

قال رسول اللَّه(ص): من أحبّنا أهل البيت فليحمد اللَّه على أولى النّعم ، قيل : وما أولى النّعم ؟ قال : طيب الولادة ، ولا يحبّنا إلاّ من طابت ولادته. (51)

هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد، بايد خداوند را بر بهترين نعمتهايش، حمد و ستايش كند. گفته شد كه بهترين نعمتها چيست؟ فرمود: حلال زادگى چه اين كه فقط انسان حلال زاده ما را دوست خواهد داشت.

قال رسول اللَّه(ص): حبّى وحبّ أهل بيتي نافع في سبعة مواطن أهوالهنّ عظيمة : عند الوفاة ، و في القبر، وعندالنشور ، وعند الكتاب ، وعند الحساب ، وعند الميزان ، وعند الصّراط (52) .

پيامبر(ص) فرمود: دوستى من و اهل بيتم در هفت لحظه خطرناك سودمند خواهد بود: هنگام مرگ و در قبر و هنگام زنده شدن در قيامت و هنگام گرفتن پرونده اعمال و در وقت حسابرسى و [لحظه ايستادن ] در مقابل ميزان عدل الهى و در كنار پل صراط.

قال الباقر (ع): في قوله تعالى: « فقداستمسك بالعروةالوثقى »: مودّتُناأهل البيت (53) .

امام باقر(ع) در تفسير آيه كريمه: «فقد استمسك بالعروة الوثقى» فرمود: مقصود، دوستى ما اهل بيت است.

روى الحاكم النيسابوري باسناده: قال رجل لسلمان: ما أشدّ حبّك لعليّ(ع)؟ قال: سمعت رسول الله(ص) يقول: من احبّ علياً فقد احبّني و من ابغض علّياً فقد أبغضني.

حاكم نيشابورى نقل مى كند كه كسى به سلمان گفت: چرا اين قدر على(ع) را دوست دارى؟ پاسخ داد: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: هر كه على(ع) را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هركه على(ع) را دشمن بدارد، دشمن من خواهد بود (54) .

قال رسول اللَّه(ص) : الأئمة من ولدالحسين ... هم العروة الوثقى ، هم الوسيلةالى اللَّه تعالى (55) .

پيامبر(ص) فرمود: امامان از نسل امام حسين ريسمان محكم و وسيله اى به سوى خداوند هستند.

قال الباقر (ع) : لجابر الجعفي : يا جابر ! بلغ شيعتي عنّي السلام وأعلمهم أنّهُ لا قرابة بيننا وبين اللَّه عزّوجلّ، و لا يتقرّب اليه إلّا بالطّاعة ، يا جابر ! من أطاع اللَّه وأحبّنا فهو وليّنا ومن عصى اللَّه لم ينفعه حبّنا (56) .

امام باقر(ع) به جابر فرمود: اى جابر سلام مرا به شيعيانم برسان و به آنها ابلاغ كن كه ما هيچ گونه نسبتى با خداوند نداريم و تنها راه نزديك شدن به خداوند، همان طاعت الهى است. اى جابر هر كسى از خداوند اطاعت كند وما را دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود و هر كسى خدا را نافرمانى كند، دوستى ما براى او سودى نخواهد داشت.

محبت به همسر

وَ مِنْ ءَايتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوجاً لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذلِكَ لَأَيتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (57) .

و از نشانه هاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد، تا به ايشان آرامش يابيد، و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد. در اين [امر] عبرتهايى است براى مردمى كه تفكر مى كنند.

هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ (58) .

آنها (همسرانتان) پوشش شمايند و شما پوشش آنهاييد.

و عاشروهن بالمعروف (59) .

با زنان برخورد نيكو داشته باشيد.

خيركم خير لإهله و انا خيركم لأهلى (60) .

پيامبر(ص) فرمود: بهترين شما كسى است كه با اهل و عيال خود برخورد بهترى داشته باشد و من نسبت به همه شما در مورد خانواده ام برخورد بهترى دارم.

محبت به برادر دينى

إِذْ كُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوناً (61) .

آن هنگام كه دشمن يكديگر بوديد و او دلهايتان را به هم مهربان ساخت تا به لطف او برادر هم شديد (62) .

انفعالات

حالت انفعالى كراهت و نفرت در انسان گاهى به علت عدم درك صحيح نسبت به مسائل مختلف ايجاد مى شود. قرآن جهت گيرى هاى مختلفى براى هدايت اين حالت انفعالى بيان مى كند (63) :

جهت گيرى منفى انسان در اظهار نفرت و ناخشنودى

كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ (64) .

جنگ بر شما مقرر شد، در حالى كه آن را ناخوش مى داريد.

بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كرِهُونَ (65) .

پيامبرشان با دين حق بر آنها مبعوث شد، ولى بيشترشان از حق كراهت دارند.

لَقَدْ جِئْنكُمْ بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كرِهُونَ (66) .

ما شما را با حق آشنا كرديم، ولى بيشترتان از حق كراهت داريد.

كَمَآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكرِهُونَ (67) .

آن چنان بود كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند.

جهت گيرى نادرست نفرت و كراهت در انسان، نهايتاً به نفاق و كفر و شرك مى انجامد:

وَ كَرِهُواْ أَن يُجهِدُواْ بِأَمْولِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ (68) .

جهاد با مال و جان خويش را در راه خدا ناخوش شمردند.

وَ لاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كرِهُونَ (69) .

و جز به كراهت انفاق نمى كنند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْملَهُمْ (70) .

زيرا آنان چيزى را كه خدا نازل كرده است ناخوش داشتند، خدا نيز اعمالشان را نابود كرد.

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُواْ مَآ أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضْونَهُ (71) .

اين به كيفر آن است كه از آنچه خدا را به خشم مى آورد پيروى كردند و از خشنودى او كراهت داشتند.

وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ (72) .

و چون تنها خدا را ياد كنند، دلهاى آن كسان كه به قيامت ايمان نياورده اند نفرت گيرد.

راهنمايى قرآن در جهت گيرى عواطف انسان

وَ عَسَى اَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (73) .

چه بسا از چيزى ناخشنود باشيد در حالى كه براى شما خير است و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد در حالى كه برايتان شر است و خدا آگاه است و شما نمى دانيد.

وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثيراً (74) .

و با زنان به خوبى رفتار نماييد و اگر هم از آنان ناخشنوديد، بدانيد كه چه بسا از چيزى ناخشنود باشيد، در حالى كه خداوند در آن براى شما خير بسيارى قرار داده است!

موضع گيرى قرآن در برابر احساس نفرت و كراهت كافران

وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكفِرُونَ (75) .

خدا كامل كننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.

فَادْعُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكفِرُونَ (76) .

پس خدا رابخوانيد، درحالى كه تنها براى اودر دين اخلاص مى ورزيد، اگرچه كافران راناخوش آيد.

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (77) .

او كسى است كه پيامبر خود را با هدايت و دين درست فرستاد، تا او را بر همه دينها پيروز گرداند، هرچند مشركان را خوش نيايد.

لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الُْمجْرِمُونَ (78) .

تا حق را ثابت، و باطل را ناچيز گرداند، هر چند گناهكاران ناخشنود باشند.

خشم

خشم يكى از حالتهاى مهم انفعالى است كه هنگام دفاع براى حفظ صيانت ذات، در انسان پديد مى آيد. انسانى كه خشمگين مى شود، نيروى عضلانى وى به شدت افزايش مى يابد و او را براى دفاع از خود و يا برطرف كردن موانعى كه مخالف خواست اوست، آماده مى كند.

انسان به طور طبيعى خشمگين مى شود و اگر اين حالت انفعالى تحت تربيت قرار نگيرد و در موارد لازم، آدمى خشم خويش را كنترل نكند، فكرش از كار باز مانده و عقلش ضعيف مى گردد و در نتيجه رفتارى نامتعادل از وى ظاهر مى شود.

إذَا خَلَوْا عَضُّواْ عَلَيْكُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ (79) .

(منافقان) چون تنها شوند از شدت كينه سر انگشت خشم به دندان گيرند....

رهنمود تربيتى قرآن در مورد جايگاه ابراز خشم

درمواقعى كه حق مطرح است، براى طرفدارى ازآن بايدخشم و شدت عمل نشان داد.

مُحمّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلى الكُفّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ (80) .

محمد فرستاده خداست و ياران و همراهانش بركافران، بسيار سختگير و با يكديگر بسيار دوست و مهربانند.

يَأَيُّهَا النَّبِىُّ جَهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنفِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ (81) .

اى پيامبر! با كُفار و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير.

رهنمود تربيتى قرآن براى كنترل خشم

در مواقعى كه حقِ شخصى مطرح است و يا انسان در مقام تعليم و تربيت است، بايد غضب و خشم خويش را كنترل كند.

ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌ حَمِيْمٌ (82) .

بدى خلق را به بهترين شكل پاسخ ده تا همان كس كه گويى با تو سر ستيز دارد، دوست و يار تو گردد.

وَ سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّموتُ وَ الأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ و الضَّرَّآءِ وَ الْكظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ (83) .

بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و به سوى بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين را فرا گرفته و براى پرهيزگاران مهياست. آنهايى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت وتنگدستى انفاق مى كنند و خشم و غضب فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (چنين مردمى نيكوكارند) و خداوند دوستدار نيكوكاران است.

وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَئِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُواْ هُمْ يَغْفِرُونَ (84) .

و آنان كه از زشتكارى و گناهان بزرگ مى پرهيزند و چون بركسى خشمگين شوند بر او مى بخشند.

فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) .

اكنون به نيكويى در گذر.

وَ لْيَعْفُواْ وَ لْيَصْفَحُواْ أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (86) .

بايد مؤمنان هميشه بلند همت باشند و با مردم با عفو و گذشت برخورد كنند و از بديها درگذرند،آيا دوست نمى داريد كه خدا هم در حق شما مغفرت و احسان نمايد؟ كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ (87) .

پس تو از آنها در گذر و كار بدشان را عفو كن كه همانا خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

قال رسول اللَّه(ص): من كفّ غضبه كفّ اللَّه عنه عذابه (88) .

هر كه غضب خود را نگهدارد، خداوند او را از عذابش نگه خواهد داشت.

احتر سوا من سورة الغضب وأعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم والحلم (89) .

از غليان غضب، خود را حفظ كنيد و با فرو بردن خشم و بردبارى به مبارزه با غضب برخيزيد.

قال الصادق(ع) : الغضب مفتاح كلّ شر (90) .

خشم كليد تمامى بديهاست.

الغضب مركب الطّيش (91) .

خشم گرفتن، [سوار شدن بر] مركب سبك مغزى و بى خردى است.

من طبايع الجهّال التّسرع إلى الغضب في كلّ حال (92) .

زود به خشم آمدن در هر حالتى، طبيعت جاهلان است.

لا يقوم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار (93) .

عزت خشم در مقابل ذلّت عذرخواهى بى ارزش است.

قال رسول اللَّه(ص) : الغضب جمرة من الشيطان (94) .

خشم شراره اى [سنگى ] است از سوى شيطان.

الغضب يردي صاحبه ويبدي معايبه (95) .

خشم انسان را پست مى گرداند و عيوب او را نمايان مى سازد.

عقوبة الغضوب، والحسود، والحقود تبدأ بأنفسهم (96) .

عاقبت و نتيجه بد خشم و حسد و كينه به صاحبش باز مى گردد.

إيّاك والغضب فأوّله جنون وآخره ندم (97) .

از غضب بپرهيز، زيرا ابتداى آن نوعى ديوانگى و آخر آن پشيمانى است.

شدّة الغضب تغيّر المنطق، وتقطع مارّة الحجّة، وتفرّق الفهم (98) .

خشم شديد، گفتار را دگرگون و برهان و استدلال را قطع مى كند و فهم را پراكنده مى سازد.

بئس القرين الغضب : يبدي المعائب، ويدني الشرّ، ويباعد الخير (99) .

خشم براى انسان همراه بسيار بدى است؛ زيرا كه عيوب او را آشكار مى نمايد و بدى را به او نزديك و خوبى را از او دور مى سازد.

الغضب يفسد الألباب ويبعد من الصواب (100) .

خشم مايه تباهى عقل و دورى از حقيقت است.

قال الصادق (ع) : من لم يملك غضبه لم يملك عقله (101) .

كسى كه خشم خود را در اختيار نداشته باشد مالك عقل خود نيست.

قال الصادق(ع):سئل عيسى(ع): ما بدء الغضب؟ قال: الكبر، و التجبّر و محقرة الناس (102) .

از حضرت عيسى(ع) سؤال شد: سر آغاز خشم و غضب چيست؟ فرمود: خشم از خود بزرگ بينى و سركشى و كوچك شمردن ديگران سرچشمه مى گيرد.

قال الصادق (ع) : ثلاثة مكسبة للبغضاء : النفاق، والظّلم، والعجب (103) .

سه چيز مايه كينه و غضب است: 1- دو رويى 2- ستم 3- خودپسندى.

داوا الغضب بالصّمت، والشهوة بالعقل (104) .

خشم را با سكوت و هواى نفس را با خرد درمان كنيد.

رأس الفضائل ملك الغضب وإماتة الشهوة (105) .

تسلط بر خشم و ميراندن شهوت، اساس نيكى هاست.

أعدى عدوّ للمرء غضبه وشهوته، فمن ملكهما علت درجته، وبلغ غايته (106) .

خشم و هواى نفس، بدترين دشمن انسان هستند، هر كه آنها را در اختيار گيرد درجه اش بالا مى رود و به هدف خود نايل مى شود.

قال الرضا (ع): في قوله تعالى «فاصفح...»، العفو من غير عتاب (107) .

امام رضا(ع) درباره آيه «فاصفح...» فرمود:[يعنى ] گذشت بدون سرزنش.

قال الصادق (ع): الصّفح الجميل أن لا تعاقب على الذّنب (108) .

امام صادق(ع) فرمود: صفح جميل عبارت از اين است كه گناهكار را مورد عقوبت قرار ندهى.

إذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه (109) .

هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده.

قال رسول اللَّه(ص): عليكم بالعفو فانّ العفو لايزيدالعبد إلاّ عزّاً فتعافوا يعزّكم اللَّه (110) .

عفو و گذشت داشته باشيد؛ زيرا عفو مايه فزونى عزّت است. عفو كنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند.

ترس

ترس يك واكنش انفعالى طبيعى در آدمى است كه سبب مى گردد انسان از خطراتى كه او را تهديد مى كند، دورى جويد. در واقع واكنش ترس، خود موجب حفظ و صيانت ذات مى شود. واكنش طبيعى انسان در مقابل اين گونه حوادث فرار و يا مقابله با موقعيتى است كه برايش پيش آمده است.

وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يمُوسَى أَقْبِلْ وَ لاَ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الأَمِنِينَ (111) .

و [خدا به موسى(ع) دستور داد كه:] عصايت را بينداز، چون [موسى(ع)] ديد كه [عصايش ] همانند مارى مى جنبد، گريزان بازگشت و به عقب ننگريست. اى موسى، پيش آى و مترس. تو در امان هستى.

فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ (112) .

و چون از شما ترسيدم گريختم. ولى پروردگار من به من نبوت داد ومرا در شمار پيامبران قرار داد.

فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ (113) .

ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اى پروردگار من، مرا از ستمكاران رهايى بخش.

وَ لَهُمْ عَلَىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (114) .

و بر من گناهى (ادعايى) دارند، مى ترسم كه مرا بكشند.

قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (115) .

گفت: اى پروردگار من، مى ترسم كه دروغگويم خوانند.

فَأَوْجَسَ فِى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى (116) .

موسى خويش را ترسان يافت.

إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَآءَ اِنَّ اللَّهَ عليمٌ حَكيمٌ (117) .

و اگر از بينوايى مى ترسيد، خدا اگر بخواهد، به فضل خويش بى نيازتان خواهد كرد.

هدايت قرآن نسبت به واكنش ترس

وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْولِ وَ الأَنفُسِ وَ الَّثمَرتِ وَ بَشِّرِ الصَّبِرِينَ (118) .

و البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و فقر و بيمارى و نقصان در محصول مى آزماييم و شكيبايان را بشارت ده (119) .

قَالَ لاَ تَخَافَآ إنَّنِى مَعَكُمَآ أَسْمَعُ وَأَرَى (120) .

گفت: مترسيد. من با شما هستم. مى شنوم و مى بينم.

وَ عَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنىَ لاَ يُشْرَكُونَ بِى شَيْئاً وَ مَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفسِقُونَ (121) .

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند وعده داد كه در روى زمين جانشين ديگرانشان كند، همچنان كه مردمى را كه پيش از آنها بودند، جانشين ديگران كرد و دينشان را كه خود برايشان پسنديده است، استوار سازد و وحشتشان را به ايمنى بدل كند. مرا مى پرستند و هيچ چيزى را با من شريك نمى كنند و آنها كه ناسپاسى مى كنند، فاسق اند.

يُجهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ (122) .

(مؤمنان) در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسند.

كَلاَّ بَل لاَّ يَخَافُونَ الأَخِرَةَ (123) .

آرى (مجرمان) از آخرت نمى ترسند!

وَ مَا نُرْسِلُ بِالأَيتِ إِلَّا تَخْوِيفاً (124) .

و ما اين معجزات را جز براى ترسانيدن نمى فرستيم.

الخوف سجن النفس من الذّنوب، ورادعها عن المعاصي (125) .

ترس در مقابل گناهان [به منزله ] زندانى براى نفس انسانى است و او را از معصيت باز مى دارد.

أمّن هو قانت آناء اللّيل ساجداً وقائماً يحذر الأخرة ويرجوا رحمة ربه (126) .

آيا آن كسى كه شب را به طاعت خدا به سجود و قيام مى پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهى اميدوار است (با آن كس كه شب و روز به عصيان مشغولست يكسانست؟)

إذا خفت الخالق فررت اليه، إذا خفت المخلوق فررت منه (127) .

اگر انسان از خداوند بترسد، به سوى او فرار خواهد كرد، امّا اگر از ديگران بترسد، از دست آنان فرار مى كند.

نعم الحاجز عن المعاصي الخوف (128) .

ترس مانع خوبى در برابر گناه مى باشد.

رهنمود تربيتى قرآن در مورد ترس

إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقمُواْ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (129) .

هرآينه آنان كه گفتند: پروردگار ما اللَّه است و سپس پايدارى ورزيدند، بيمى بر آنها نيست و اندوهگين نمى شوند.

مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الأَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (130) .

هر كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و كار شايسته كند، بيمى بر او نيست و محزون نمى شود.

فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (131) .

كسانى كه پرهيزكارى كنند و به صلاح آيند، بيمى برآنها نيست و خود غمگين نمى شوند.

فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (132) .

بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند، بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمى شوند.

إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطنُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَآءَهُ فَلاَ تَخَافُو هُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (133) .

آن شيطان است كه در دل دوستان خود بيم مى افكند. اگر ايمان آورده ايد از آنها مترسيد،از من بترسيد.

أَلآ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (134) .

آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمى شوند.

الخوف جلباب العارفين (135) .

ترس، [از خداوند] پوشش [و نشانه ] عارفان است.

قال رسول اللَّه(ص) : رأس الحكمة مخافة اللَّه (136) .

ترس از خداوند، اساس حكمت است.

قال رسول اللَّه(ص) : أعلى النّاس منزلةً عند اللَّه أخوفهم منه (137) .

هر كه از خداوند بيشتر بترسد، منزلت او نزد خداوند از همه بيشتر است.

قال الباقر(ع) : لا مصيبة كعدم العقل، ولا عدم عقل كقلّة يقين، ولا قلّة يقين كفقد الخوف، ولا فقد خوف كقلّة الحزن على فقد الخوف (138) .

هيچ مصيبتى همچون بى عقلى نيست و هيچ بى عقلى همچون كمى يقين نيست و هيچ كمى يقين، همانند تهى بودن از ترس نيست و هيچ خالى بودن از ترس، همچون بى تفاوتى در مقابل تهى بودن از ترس نيست. (بى عقلى بالاترين مصيبت، كمى يقين از بى عقلى بدتر و نترسيدن بدتر از كم داشتن يقين و غمناك نبودن بر نبود ترس از نداشتن ترس بدتر است).

خشية اللَّه جماع الايمان (139) .

ترس از خداوند، مجمع ايمان است.

الخشية من عذاب اللَّه شيمة المتّقين (140) .

ترس از خداوند خوى و سيره پرهيزكاران است.

أكثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه (141) .

خودشناس ترين مردم، ترسان ترين آنان از خداوند است.

قال الصادق (ع): المؤمن بين مخافتين : ذنبٌ قد مضى لا يدري ما صنع اللَّه فيه، وعمرٌ قد بقى لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك، فهو لا يصبح الاّ خائفاً ولا يصلحه الاّ الخوف (142) .

انسان مؤمن در ميان دو خوف قرار دارد: 1- خوف از جهت گناهى كه انجام داده و نمى داند خداوند با او چگونه رفتار خواهد نمود. 2- خوف از جهت عمر و زندگيى كه در پيش دارد و نمى داند كه چه گرفتاريهايى را به دست خود به وجود خواهد آورد. پس او دايماً در حال ترس است و همين ترس باعث اصلاح كار او خواهد شد.

من خاف العقاب، انصرف عن السيئات (143) .

هر كه از عقوبت ترسان باشد، از گناهان روى برمى گرداند.

من خاف اللَّه سبحانه أمّنه اللَّه من كلّ شي ء (144) .

هر كه از خداوند بترسد، خداوند او را از شر همه چيز در امان نگه مى دارد.

لا تخافوا ظلم ربّكم ولكن خافوا ظلم أنفسكم (145) .

هيچ گاه از ستم پروردگار هراس نداشته باشيد [چرا كه خداوند ستم نمى ورزد] بلكه از ستمى كه برخود روا مى داريد ترسان باشيد.

غاية المعرفة الخشية (146) .

ترس، منتهاى شناخت است.

شرّ الناس من يخشى الناس في ربّه ولا يخشى ربّه في الناس (147) .

بدترين مردم كسى است كه در مورد پروردگار از مردم مى ترسد، ولى در مورد مردم هيچ ترسى از خداوند در دل ندارد.

خير الأعمال اعتدال الرجاء والخوف (148) .

ميانه روى در ترس و اميد، برترين اعمال است.

أعظم الناس علماً أشدّهم خوفاً للَّه سبحانه (149) .

هر كه از خداوند بيشتر بترسد، از جهت علمى بر ديگران برترى دارد.

ترس براى خدا، ترس پسنديده خداست

وَ اذْكُر رَّبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً (150) .

پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس ياد كن.

فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ (151) .

از آنها نترسيد از من بترسيد.

وَ لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَرْضِ بَعْدَإِ صْلَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً (152) .

در زمين -آن گاه كه به صلاح آمده است- فساد مكنيد و خدا را از روى بيم و اميد بخوانيد.

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً (153) .

از بستر خواب، پهلو تهى مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند.

وَ أنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ (154) .

كسانى را كه از گرد آمدن بر آستان پروردگارشان هراسناكند به اين كتاب آگاه ساز.

يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الأَبْصرُ (155) .

[مردان خدا] از روزى كه دلها و ديدگان دگرگون مى شوند، هراسناكند.

فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِى وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِى عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (156) .

پس از مردم نترسيد، از من بترسيد. تا نعمت و رحمتم را براى شما به حد كمال برسانم وبه طريق حق و ثواب هدايت يابيد.

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ (157) .

از ميان بندگان خدا تنها عالمان از او مى ترسند.

وَ امَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهىَ النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإنَّ * الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأوى (158) .

و امّا هر كسى كه از عظمت پروردگارش بترسد و نفس را از هوس باز دارد، بهشت جايگاه اوست.

أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِ (159) .

آيا براى مؤمنان زمان آن نرسيده است كه دلهايشان در برابر ياد خدا و آن سخن حق كه نازل گرديده است، خاشع شود؟

وَيَخِرُّونَ لِلاذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (160) .

و به رو در مى افتند و مى گريند و بر خشوعشان افزوده مى شود.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيَى وَ أصْلَحنا لَهُ زَوْجَهُ اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (161) .

دعايش را مستجاب كرديم و به او يحيى(ع) را بخشيديم و زنش را برايش شايسته گردانيديم. زيرا اينان در كارهاى نيك شتاب مى ورزيدند و با بيم و اميد ما را مى خواندند و در برابر ما خاشع بودند.

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدَاً إِلَّا اللَّه وَ كَفى باللَّهِ حَسيباً (162) .

كسانى كه پيامهاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هيچ كس جز او نمى ترسند، (بدانند كه) خدابراى حساب كردن اعمالشان كافى است.

قال رسول اللَّه(ص): لو خفتم اللَّه حقّ خيفته لعلمتم العلم الّذي لا جهل معه، ولو عرفتم اللَّه حقّ معرفته لزالت بدعائكم الجبال (163) .

اگر چنان چه سزاوار است از خداوند بترسيد، به دانشى دست خواهيد يافت كه هيچ گونه جهل در آن راه ندارد و اگر چنان چه سزاوار است، نسبت به خدا معرفت پيدا كنيد، با دعاى شما كوهها نابود خواهند شد.

قال الصادق (ع) : مسكين ابن آدم لو خاف من النّار كما يخاف من الفقر (لأمنها) جميعاً، ولو خاف اللَّه في الباطن كما يخاف خلقه في الظاهر لسعد في الدارين (164) .

آدمى موجودى است درمانده، اگر او از آتش دوزخ نيز بترسد، همچنان كه از فقر مى ترسد و اگر همان گونه كه از مردم، در ظاهر مى ترسد، در باطن نيز از خداوند ترسان باشد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهد شد.

وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّه جَنَّتانِ (165) .

هر كس را كه از عظمت پروردگارش بهراسد، دو بهشت است.

ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامى وَخافَ وَعيد (166) .

(اين بهشت) از آنِ كسى كه از عظمت من و از وعده عذاب من بترسد.

قال الصادق(ع): في قوله تعالى : «ولمن خاف مقام ربّه...» : من علم أنّ اللَّه يراه ويسمع ما يقول ويعلم ما يعمله من خير أو شرّ فيحجزه ذلك عن القبيح من الأعمال، فذلك الذي خاف مقام ربّه ونهي النفس عن الهوى (167) .

امام صادق(ع) در تفسير آيه شريفه «و لمن خاف مقام ربّه» فرمود هر كس بداند كه خداوند او را مى بيند و سخن او را مى شنود و به كار خير و شر او آگاهى دارد و اين دانستن او را از كار زشت باز دارد، او كسى است كه از مقام پروردگار ترسيده و نفس را از خواسته هايش باز داشته است.

قال الصادق (ع) : المؤمن لا يخاف غير اللَّه ولا يقول عليه إلاّ الحق (168) .

مؤمن از غير خدا ترسى ندارد و [به همين دليل ] در مورد او جز كلام حق سخنى نمى گويد.

قال السجّاد (ع): في الدعا: وأعوذبك من نفس لا تقنع، و من بطن لا يشبع، و قلب لا يخشع... (169) .

امام سجاد(ع) در دعا مى فرمايد: خدايا از نفسى كه قانع نمى گردد و شكمى كه سير نمى شود و قلبى كه خشوع و ترس ندارد به تو پناه مى برم....

من حديث المعراج : ما عرفني عبد وخشع لي إلاّ وخشعت له (170) .

در حديث معراج آمده: هر بنده اى كه مرا بشناسد و در برابر من خشوع و فروتنى داشته باشد من هم در برابر او فروتنى خواهم داشت.

نعم عون الدّعاء الخشوع (171) .

حالت خشوع بهترين كمك براى دعا است.

قال رسول اللَّه(ص) : وأمّاعلامةالخاشع فأربعة: مراقبة اللَّه في السرّ والعلانية، و ركوب الجميل، و التفكّر ليوم القيامة، و المناجاة للَّه (172) .

انسان خاشع داراى چهار علامت است: 1- كنترل [وضع خويشتن ] در برابر خداوند در نهان و آشكار 2- انجام دادن كار نيكو 3- تفكر درباره قيامت 4- مناجات با خداوند متعال.

ليخشع للَّه سبحانه قلبك، فمن خشع قلبه خشعت جميع جوارحه (173) .

قلبت بايد براى خداوند خاشع باشد. هر كه قلب او خاشع شود ساير اعضايش نيز خاشع خواهد شد.

في صفة شيعتهم : يرى في أحدهم قوّة في دين، وحزماً في لين، وخشوعاً في عبادة (174) .

على(ع) در وصف شيعه مى فرمايد: در هر يك از آنان، نيرومندى در امر دين و دورانديشى در عين نرمى و خشوع در عبادت [به وضوح ] مشاهده مى شود.

قال الصادق(ع): لا إيمان إلاّ بعمل، ولا عملٍ إلاّ بيقين، ولا يقين الاّ بالخشوع (175) .

ايمان بدون عمل و عمل بدون يقين و يقين بدون خشوع و فروتنى، هيچ اعتبارى ندارند.

فيما اوحى اللَّه تعالى الى موسى وهارون : إنّما يتزيّن لي اوليائي بالذّل والخشوع والخوف الّذي ينبت في قلوبهم فيظهر على اجسادهم (176) .

خداوند به حضرت موسى(ع) وحى فرمود: دوستان من، همانا از راه فروتنى و خشوع و ترسى كه در دل آنان ريشه داشته و آثارش در جسم آنان ظاهر مى گردد، خود را در مقابل من زينت مى بخشند.

قال رسول اللَّه(ص): إيّاكم و تخشع النّفاق و هو أنْ يرى الجسد خاشعاً و القلب ليس بخاشع (177) .

از خشوع منافقانه بپرهيزيد و [علامت ] آن اين است كه جسم [آدمى ] خاشع ولى قلب او تهى از خشوع باشد.

قال رسول اللَّه(ص): تعوّذوا باللَّه من خشوع النّفاق : خشوع البدن ونفاق قلب (178) .

از خشوع نفاق آميز به خداوند پناه ببريد. [خشوع نفاق آميز اين است كه ] جسم داراى خشوع باشد، ولى در دل نفاق وجود داشته باشد.

قال رسول اللَّه(ص): من زاد خشوع الجسد على ما في القلب فهو خشوع نفاق (179) .

هر كه خشوع جسم او بيش از خشوع قلب وى باشد، در او خشوع منافقانه وجود دارد.

أنواع الخوف خمسة : خوف، وخشية، ووجل، ورهبة وهيبة : فالخوف للعاصين ، والخشية للعالمين، والوجل للمخبتين، والرهبة للعابدين، والهيبة للعارفين، أمّا الخوف فلأجل الذّنوب، قال اللَّه عزّوجلّ، لمن خاف مقام ربّه جنّتان، والخشية لأجل رؤية التقصير قال اللَّه عزّوجل : انّما يخشى اللَّهَ من عباده العلماءُ، وأمّا الوجل فلأجل ترك الخدمة قال اللَّه عزّوجلّ : الّذين إذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم، والرهبة لِرؤية التقصير قال اللَّه عزّوجلّ : ويدعوننا رغباً و رهباً، والهيبة لأجل شهادة الحقّ عند كشف أسرار العارفين، قال اللَّه عزّوجلّ: ويحذّركم اللَّه نفسه... يشير إلى هذا المعنى (180) .

انواع خوف عبارتند از: 1- خوف 2- خشيت 3- وجل 4- رهبت 5- هيبت. خوف مربوط به گناهكاران است، خشيت مربوط به دانشمندان، وجل مربوط به فروتنان و رهبت خاص عابدان، هيبت مربوط به عارفان. خوف به علت گناهان است و خداوند عزوجل درباره آن مى فرمايد «و لمن خاف مقام...» و خشيت به علت مشاهده تقصير [ديگران ] است، خداوند عزوجل مى فرمايد: «انمايخشى اللَّه من عباده العلماء». و جل به سبب ترك خدمت پديد مى آيد. خداوند عزوجل مى فرمايد: «اذا ذكر الله وجلت قلوبهم» و رهبت ازديدن تقصير حاصل مى شود، خداوند عزوجل مى فرمايد: «ويدعوننا...» و علت پيدايش هيبت اين است كه هنگام كشف اسرار عارفين خداوند بدان گواهى مى دهد و كلام الهى «و يحذركم...» اشاره به اين نكته دارد.

حزن و اندوه

وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (181) .

روى خود از آنها بگردانيد و گفت: اى اندوه ها بر يوسف و چشمانش از غم سپيدى گرفت و همچنان خشم خود فرو مى خورد.

تَوَلَّواْ وَّ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ (182) .

آنها بر مى گردند و بر اثر اندوه، از چشمانشان اشك فرو مى ريخت كه [چرا] چيزى نمى يابند تا [در راه جهاد] خرج كنند.

حزن و اندوه مذموم:

الحزن شين الخلق (183) .

اندوه بدترين صفت است.

الحزن يهدم الجسد (184) .

اندوه جسم را نابود مى سازد.

الغمّ مرض النفس (185) .

غصه بيمارى روح است.

قال على (ع) : إيّاك والجزع فإنّه يقطع الأمل، ويضعف العمل، ويورث الهمّ (186) .

ازبى صبرى و بى تابى بپرهيز، چه اين كه اميد انسان را قطع و عمل او را ضعيف مى كند. و باعث ايجاد غم و اندوه مى شود.

عوامل ايجاد حزن:

قال الصادق(ع):الرغبة في الدنيا تورث الغمّ والحزن، الزهد في الدنيا راحة القلب و البدن (187) .

توجه به دنيا مايه حزن و اندوه است و بى توجهى به دنيا مايه آسايش دل و بدن.

قال على (ع) : من قصّر في العمل ابتلي بالحزن (188) .

هر كه در عمل كوتاهى كند به حزن و اندوه گرفتار گردد.

قال على (ع) : من غضب على من لا يقدر أن يضرّه طال حزنه وعذّب نفسه (189) .

هر كه بر فردى ضعيف تر از خود خشم ورزد، به اندوهى طولانى و عذاب نفس گرفتار گردد.

قال رسول اللَّه(ص) : ربّ شهوة ساعةٍ تورث حزناً طويلاً (190) .

چه بسا يك لحظه هوسرانى اندوهى طولانى به دنبال داشته باشد.

حزن و اندوه ممدوح:

قال السجاد (ع) : إنَّ اللَّه يحبّ كلّ قلب حزين (191) .

خداوند دل غمگين را دوست مى دارد.

كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد (192) .

چه بسا اندوهگينى كه اندوهش او را به خوشحالى هميشگى رهنمون سازد.

قال رسول اللَّه(ص) : ما عبداللَّه عزوجل على مثل طول الحزن (193) .

خداوند به چيزى همچون اندوه طولانى عبادت نشده است (اندوه طولانى بهترين نوع عبادت است).

إنّ داود (ع): إلهي أمرتني أن أطهّر وجهي وبدني ورجلي بالماء فبماذا أطهّر لك قلبي ؟ قال : بالهموم والغموم (194) .

حضرت داود(ع) عرضه داشت: خدايا دستور دادى كه صورت و بدن و پايم را با آب شستشو دهم، دلم را چگونه برايت پاك كنم؟ خداوند فرمود: با اندوه و غصه.

سئل النّبي(ص) أين اللَّه ؟ فقال : عند المنكسرة قلوبهم (195) .

از پيامبر(ع) سؤال شد: خداوند كجاست؟ فرمود: در دلهاى شكسته.

قال الصادق(ع): الحزن شعار العارفين لكثرة واردات الغيب على سرائرهم وطول مباهاتهم تحت ستر الكبرياء... و لوحجب الحزن عن قلوب العارفين ساعةً لأستغاثوا، و لو وضع في قلوب غيرهم لأستنكروه (196) .

اندوه، پوشش [و نشان ] عارفان است، چه اينكه امور غيبى فراوانى بر باطن ايشان وارد مى گردد و آنان در زير پوشش كبرياى الهى مباهات فراوان دارند. اگر لحظه اى اندوه در دلشان نباشد، فريادشان بلند مى شود و اگر چيزى غير از اندوه در دلشان قرار گيرد، پذيراى آن نخواهند بود.

قال الصادق(ع): نفس المهموم لنا، المغتمّ لظلمنا، تسبيح، وهمّه لأمرنا عبادة (197) .

نفس غمگين بخاطر ما، اندوهگين براى ستم برما، تسبيح است و حزن او به خاطر كار (و هدف) ما عبادت است.

هدايت قرآن درباره غم و اندوه

إنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطنِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيْسَ بِضَآرِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (198) .

البته نجوا كردن كار شيطان است كه مى خواهد مؤمنان را محزون كند و حال آن كه هيچ زيانى، جز به فرمان خداوند، به آنها نمى رساند و مؤمنان بايد كه بر خدا توكل نمايند.

فَأَثبَكُمْ غَمَّاً بِغَمٍّ لِّكَيْلاَ تَحْزَنُواْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا مَآ أَصبَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (199) .

پس به پاداش، غمى بر غم شما افزود. اكنون اندوه آنچه را كه از دست داده ايد، يا رنجى كه به شما رسيده است، مخوريد. خدا به هر كارى كه مى كنيد آگاه است.

قَالَ إِنَّمَآ أَشْكُواْ بَثِّى وَ حُزْنِى إِلَى اللَّهِ (200) .

گفت: جز اين نيست كه شرح اندوه خويش تنها با خدا مى گويم.

مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌلِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاَتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَيكُمْ (201) .

هر رنج و مصيبتى كه در زمين و يا از وجود شما برسد، پيش از آن كه بيافرينيمش، دركتابى نوشته شده است و اين بر خدا آسان است؛ تا بر آنچه از دستتان مى رود، اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مى آيد شادمانى نكنيد.

أَلا إنَّ أَولياءَ اللَّه لاَ خَوفٌ عَليهمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (202) .

آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و آنان غمگين نمى شوند.

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوجاً مِّنْهُمْ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ (203) .

خيره مشو به بعضى از كسانى كه ما آنان را از زن و زندگى (فراوان) برخوردار كرده ايم و به خاطر آنها اندوهگين مباش.

وَ لاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (204) .

سخنان آنان تو را محزون و اندوهگين نسازد. عزت به تمامى از آن خداوند است اوست كه شنوا و داناست.

وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُ فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ (205) .

برايشان (مشركان) اندوهگين مباش و از مكرشان دلتنگى منماى.

فَلاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ (206) .

سخنانشان تو را اندوهگين نسازد. ما هر چه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند مى دانيم.

وَلاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَرِعُونَ فِى الْكُفْرِ (207) .

آنان كه به سوى كفر مى شتابند تو را غمگين نسازند.

فَمَنْ ءَامَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (208) .

پس هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند، بيمى بر او نيست و اندوهگين نمى شود.

إِذْ يَقُولُ لِصَحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ (209) .

هنگامى كه به همراهش (كه در غار بودند) فرمود: اندوهگين مباش، خدا با ماست، پس خدا به دلش آرامش بخشيد.

فَنَادَى فِى الظُّلُمَتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ*فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ (210) .

و در تاريكى ندا داد: هيچ خدايى جز تو نيست، تو منزه هستى و من از ستمكاران هستم.دعايش را مستجاب كرديم و او را از غم و اندوه نجات داديم و مؤمنان را اين چنين مى رهانيم.

وَ لا تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنيْن (211) .

سستى مكنيد و اندوهگين مباشيد، زيرا اگر ايمان آورده باشيد، شما از همه بالاتريد.

قال على (ع) : إطرح عنك واردات الهموم، بعزائم الصّبر وحسن اليقين (212) .

با صبرى قاطع و يقينى نيكو از ورود غم و اندوه (به دل خود) جلوگيرى كنيد.

قال على(ع): نعم طارد الهموم ، اليقين (213) .

يقين عامل بسيار خوبى براى از بين بردن غم و اندوه است.

نعم طارد الهمّ، الاتكال على القدر (214) .

اعتماد به قدر (تقدير الهى) عامل بسيار خوبى براى از بين بردن غم و اندوه است.

قال الصادق (ع) : إن كان كلّ شي ءٍ بقضاءٍ وقدرٍ، فالحزن لماذا ؟! (215) .

اگر هر چيزى طبق قضا و قدر صورت مى گيرد، ديگر جايى براى غم و اندوه نيست.

قال الصادق (ع) : من أصبح على الدّنيا حزيناً أصبح على ربّه ساخطاً (216) .

هر كسى بر دنيا غمناك باشد، نسبت به پروردگارش ناراضى خواهد بود.

قال رسول اللَّه(ص): إنّ اللَّه بحكمه وفضله جعل الرّوح والفرح في اليقين والرّضا وجعل الهمّ والحزن في الشكّ والسخط (217) .

خداوند به حكمت و فضل خويش، آسايش و خوشحالى را در يقين و رضايت، قرار داده و غم و اندوه را در شك و نارضايتى نهاده است.

قال الحسين (ع) : عجبت لمن أيقن بالقدر كيف يحزن ؟! (218) .

امام حسين(ع) فرمود: در شگفتم از كسى كه يقين به قدر (تقدير الهى) دارد ولى محزون مى گردد.

قال على (ع) : الدهر يومان : يوم لك ويوم عليك، فانْ كان لك فلا تبطر، وإن كان عليك فلا تضجر (219) .

روزگار دو روز است: روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو. اگر روزگار به نفع تو باشد، نبايستى به هوسرانى بپردازى و اگر به ضرر تو باشد، نبايد دچار غم و افسردگى گردى.

لا تشعر قلبك الهمَّ على ما فات، فيشغلك عن الاستعداد لما هو آت (220) .

اندوه آنچه را كه گذشته، به خود تلقين مكن، چرا كه تو را از آمادگى براى آينده باز مى دارد.

قال الصادق (ع) : اذا حزنك أمر من سلطان أو غيره فأكثر من قول «لا حول ولا قوة الاّ باللَّه» ، فإنّها مفتاح الفرج وكنز من كنوز الجنّة (221) .

هرگاه از كار حاكم يا غير او، حزن و اندوهى بر دلت بنشيند، ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله» را بسيار تكرار كن، كه آن كليد گشايش و گنجى از گنجهاى بهشت است.

قال الصادق(ع) : إذا توالت الهموم فعليك بلا حول ولا قوة الاّ باللَّه (222) .

هرگاه اندوه ها بر تو هجوم آورد، به ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله» پناه ببر.

أمان لأمّتي من الهمّ : «لا حول ولا قوّة الاّ باللَّه لا ملجأ ولا منجا من اللَّه الاّ اليه» (223) .

ذكر «لاحول و لا قوة الاّ باللَّه» مايه ايمنى امت من (پيامبر(ص)) از اندوه مى باشد.

قال رسول اللَّه(ص): من أكثر الإستغفار جعل اللَّه له من كلّ هم فرجاً ومن كلّ ضيق مخرجاً ورزقه من حيث لا يحتسب (224) .

هر كه زياد استغفار كند، خداوند برايش در مقابل هر اندوهى، گشايشى و در هر تنگنايى راه گريزى قرار خواهد داد و به او از راهى كه تصور نمى كند، روزى مى رساند.

قال رسول اللَّه(ص) : من نظر الى ما في أيدي النّاس، طال حزنه ودام أسفه (225) .

هر كسى به داشته هاى مردم نظر داشته باشد، داراى غمى طولانى و تأسفى دايمى خواهد بود.

قال رسول اللَّه(ص) : ربّ شهوة ساعةٍ تورث حزناً طويلاً (226) .

چه بسا يك لحظه هواپرستى، كه غمى طولانى به دنبال دارد.

قال صادق (ع) : قال رسول اللَّه(ص) من لم يتعزّ بعزاء اللَّه تقطّعت نفسه على الدّنيا حسرات، ومن رمى ببصره إلى ما في يد غيره كثر همّه ولم يشف غيظه (227) .

پيامبر (ص) فرمود: هر كسى به عزت الهى عزيز نگردد، روحش از حسرتهاى دنيا پاره پاره گردد و هر كه به دارايى مردم چشم بدوزد غم او زياد شود و هرگز ناراحتى او تسكين نيابد.

قال رسول اللَّه(ص) : أنا زعيم بثلاث لمن أكبّ على الدّنيا : بفقر لا غناء له، وبشغل لا فراق له، وبهمّ وحزن لا انقطاع له (228) .

هر كه به دنيا روى آورد به سه گرفتارى مبتلا خواهد شد: 1- به فقرى كه هيچ گاه به دارايى مبدل نمى شود. 2- دايماً مشغول بوده و هيچ گونه فراغتى نخواهد داشت. 3- به غم و غصه بى پايان مبتلا مى گردد.

فرح و شادمانى

جهت گيرى منفى واكنش شادمانى و سرور در انسان

فَرِحَ الُْمخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلفَ رَسُولِ اللَّهِ (229) .

[آن مردانى ] كه در خانه نشسته اند و از همراهى با رسول خدا تخلف ورزيده اند خوشحالند.

وَ فَرِحُواْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فِى الأَخِرَةِ إِلاَّ مَتَعٌ (230) .

مردم به زندگى دنيا خشنودند، حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت جز اندك متاعى نيست.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَفِرِينَ * ذلِكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (231) .

خدا كافران را بدان سان گمراه مى كند. اين بدان سبب است كه به ناحق در زمين شادمانى مى كرديد و به ناز مى خراميديد.

لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (232) .

آنان ازكارهايى كه كرده اند، شادمان شده اند، ودوست دارندبه سبب كارهاى ناكرده خويش هم مورد ستايش قرار گيرند، مپندار كه در پناهگاهى دور از عذاب خدا باشند، برايشان عذابى دردآور مهياست.

كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (233) .

هر فرقه اى به روشى كه برگزيده است خوشحال است.

إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (234) .

آن گاه كه قومش به او [قارون ] گفتند: شادمان مباش، زيراخدا سرمستان را دوست ندارد.

اِنَّهُ كانَ فى اَهْلِه مَسْرُوراً (235) .

او [در دنيا] نزد كسانش شادمان و سرمست زيسته بود.

ربّ طرب يعود بالحرب (236) .

چه بسا خوشى كه به جنگ منتهى مى گردد.

مابالكم تفرحون باليسيرمن الدّنيا تدركونه، ولا يحزنكم الكثير من الآخرة تُحرمونه (237) ؟!

شما را چه شده كه با رسيدن به مقدار كمى از دنيا فرحناك و با نشاط مى شويد، ولى از دست رفتن بهره هاى فراوان آخرت شما را محزون نمى كند.

لا تفرحن بسقط غيرك فانّك لا تدري ما يحدث بك الزمان (238) .

هرگز از افتادن و سقوط ديگران خشنود مباش، زيرا نمى دانى كه در آينده چه سرنوشتى خواهى داشت.

لا تبتهجن بخطاء غيرك فانّك لن تملك الاصابة أبداً (239) .

هرگز از خطاى ديگران خشنود مشو، زيرا تو نيز هميشه به حقيقت نايل نخواهى شد.

شادمانى ممدوح از ديدگاه قرآن

لِلَّهِ الأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِاللَّهِ (240) .

فرمان، فرمان خداست، چه پيش ازپيروزى وچه بعدازآن و درآن روزمؤمنان به يارى خداشادمانند.

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَ حُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ (241) .

بگو: به فضل خدا و رحمت او شادمان شوند، زيرا اين دو از هر چه مى اندوزند بهتر است.

وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتبَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ (242) .

اهل كتاب از آنچه بر تو نازل شده شادمانند.

فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ (243) .

از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند.

وَ يَنْقَلِبُ اِلى اَهْلِه مَسْرُوراً (244) .

و (در آن روز) شادمان نزد كسانش باز گردد.

من كتاب لأمير المؤمنين ( عليه السلام ) إلى عبد اللَّه بن العباس : أمّا بعد ، فانّ المرء ليفرح بالشي ء الذي لم يكن ليفوته ، ويحزن على الشي ء الذي لم يكن ليصيبه ، فلا يكن أفضل ما نلت في نفسك من دنياك بلوغ لذّة أو شفاء غيظ ، ولكن إطفاء باطل أو إحياء حقّ ، وليكن سرورك بما قدّمت ، وأسفك على ما خلّفت . وهمّك فيما بعد الموت (245) .

از نامه هاى على(ع) به عبدالله بن عباس: بسيار مى شود كه انسان از يافتن چيزى كه هرگز از او فوت نمى شد، خشنود مى گردد (و به عكس) ازفوت منفعتى كه هرگزنصيب او نمى گرديد اندوهناك مى شود. مواظب باش كه بهترين و برترين چيز نزد تو رسيدن به لذّات دنيا و يا انتقام از دشمن نباشد، بلكه بايد بهترين امور نزد تو خاموش كردن آتش باطل و يا زنده كردن حق باشد. تنها به چيزى كه از پيش فرستاده اى خوشحال باش و از آن چه كه به جاى مى گذارى متأسّف باش و بايد تمام همّ تو معطوف به جهان پس از مرگ باشد.

السّرور يبسط النفس ويثير النّشاط، الغم يقبض النفس ويطوي الانبساط (246) .

خوشحالى مايه انبساط روان و امرى نشاط برانگيز است. غصّه نفس را در تنگنا مى نهد و انبساط روان را در هم مى پيچد.

بقدر السرور يكون التنغيص (247) .

تلخ كامى به اندازه شادمانى، تلخ كامى خواهدبود.

قال على (ع) : من قلّ سروره كان في الموت راحته (248) .

هر كه شادمانى اش اندك گردد، در حال مرگ، آسوده خاطر خواهد بود.

سرور المؤمن بطاعة ربّه وحزنه على ذنبه (249) .

خوشحالى مؤمن به اطاعت از پروردگار و اندوه او به خاطر گناه خويش است.

قال الصادق(ع): أوحى اللَّه عزّوجلّ الى داود(ع): يا داود بي فافرح وبذكري فتلذّذ ، وبمناجاتي فتنعّم (250) .

خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى نمود اى داود [با توجه ] به من خوشحال باش و از ياد من لذت ببر و از مناجات با من بهره جو.

قال على (ع): لا يستعان على السرور إلاّ باللّين (251) .

جز با نرم خويى، نمى توان به خوشحالى دست يافت.

قال على (ع): أصل العقل القدرة، وثمرتها السّرور (252) .

ريشه عقل، توانمندى و ميوه آن خوشحالى است.

أكثر سرورك على ما قدّمت من الخير، و حزنك على ما فات منه (253) .

از كار خيرى كه انجام داده اى خشنود شو و بر كار خيرى كه از دستت رفته است، محزون باش.

قال رسول اللَّه(ص): إنّ في الجنة داراً يُقال لها دارالفرح لايدخلها إلاّمن فرّح يتامى المؤمنين (254) .

در بهشت خانه اى است به نام خانه شادمانى و هر كه يتيمان مؤمن را خشنود كرده باشد، بدان راه خواهد يافت.

قال رسول اللَّه(ص) : إنّ في الجنّة داراً يقال له دارالفرح، لايدخلها إلاّ من فرّح الصّبيان (255) .

در بهشت خانه اى است به نام خانه شادمانى و تنها كسى كه كودكان را خشنود سازد، داخل آن خواهد شد.

قال رسول اللَّه(ص) : من أدخل على مؤمن فرحاً أدخل عليّ فرحاً، ومن أدخل عليّ فرحاً فقد اتّخذ عنداللَّه عهداً، ومن اتّخذ عند اللَّه عهداً جاء من الآمنين يوم القيامة (256) .

پيامبر(ص) فرمود: هر كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد نموده و هر كه مرا شاد سازد با خداوند داراى عهد و پيمانى خواهد شد و هر كه داراى اين چنين عهدى باشد، روز قيامت جزء ايمن يافتگان خواهد بود.

قال الصادق(ع): واللَّه لرسول اللَّه(ص) اسرّ بقضاء حاجة المؤمن إذا وصلت اليه من صاحب الحاجة (257) .

به خدا سوگند كه خوشحالى پيامبر(ص) در مورد برآوردن حاجت مؤمن از خود حاجتمند بيشتر است.

إنّ الزّاهدين في الدنيا تبكي قلوبهم وإن ضحكوا، ويشتدّ حزنهم وإن فرحوا (258) .

زهد پيشه گان نسبت به دنيا داراى دلهايى گريانند، گرچه بخندند و اندوهشان شديد است، گرچه خوشحال باشند.

گريه و خنده

واكنش عاطفى گريه و خنده در انسان يكى ديگر از آيات الهى است:

وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَى (259) .

و پايانِ راه همه، پروردگار توست و اوست كه مى خنداند و مى گرياند.

فتبسّم ضاحكاً من قولها (260) .

سليمان از سخن مورچه لبخند زد و خنديد.

قال الصادق(ع): كان عيسى يبكى ويضحك و كان يحيى يبكى ولا يضحك وكان الذي يفعل عيسى أفضل (261) .

حضرت عيسى(ع) هم مى خنديد و هم مى گريست و حضرت يحيى(ع) گريه مى كرد و نمى خنديد، امّا كار حضرت عيسى(ع) برتر بود.

قال على (ع) : في صفة المؤمن: إن ضحك فلا يعلو صوته سمعه (262) .

على(ع) در توصيف مؤمن مى فرمايد: اگر بخندد صدايش از گوش او تجاوز نمى كند. ( با صداى بلند نمى خندد).

خير الضّحك التبسّم (263) .

بهترين نوع خنده، تبسّم است.

قال الصادق(ع): ضحك المؤمن تبسّم (264) .

خنده مؤمن همان تبسّم است.

قال الصادق(ع): من تبسّم في وجه أخيه كانت له حسنة (265) .

هر مؤمنى به روى مؤمن ديگر تبسّم كند، برايش پاداشى خواهد بود.

جهت گيرى منفى واكنش عاطفى خنده

هذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الأُولَى * أَزِفَتِ الْأَزِفَةُ * لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ * أَفَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لاَ تَبْكُونَ (266) .

اين بيم دهنده اى است همانندبيم دهندگان پيشين. قيامت فرارسيده، كس جز خداوند آشكارش نكند. آيا از اين سخن [نزديكى قيامت ] در شگفت افتاده ايد؟ و مى خنديد و نمى گرييد.

فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَكُونَ (267) .

وشما(كافران) ريشخندشان مى كرديد تا ياد مرا از خاطرتان بزدودند و شما همچنان به آنها (مؤمنان) مى خنديديد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بَِايتِنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ فَقَالَ إِنِّى رَسُولُ رَبِّ الْعلَمِينَ * فَلَمَّا جَآءَهُم بَِايتِنَآ إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ (268) .

وهرآينه موسى را همراه با آيات خود برفرعون و مهتران قومش فرستاديم و گفت: من فرستاده پروردگار جهانيايم، چون آيات ما را بر آن عرضه داشت، به ناگاه همه از آن به خنده افتادند و مسخره كردند.

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ كَانُواْ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضْحَكُونَ (269) .

گناهكاران به مؤمنان مى خنديدند (مسخره مى كردند).

فَلْيَضْحَكُواْ قَلِيلاً وَلْيَبْكُواْ كَثِيراً جَزَآءً بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ (270) .

(گناهكاران) به سزاى اعمالى كه انجام داده اند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.

إيّاك أن تذكر من الكلام ما كان مضحكاً وإن حكيت ذلك عن غيرك (271) .

هرگز كلام خنده آورى را نقل نكن گرچه از ديگرى باشد.

قال رسول اللَّه(ص): ويلٌ للّذي يحدّث فيكذب ليضحك به القوم، ويل له، ويل له (272) .

واى بر كسى كه كلام دروغى را نقل مى كند تا ديگران بخندند. واى بر او، واى بر او.

ما مزح امرءٌ مزحةً إلاّ مجّ من عقله مجّةً (273) .

با هر شوخيى كه انسان مى كند مقدارى از عقل خود را با آن از دست مى دهد.

قال رسول اللَّه(ص): يا علي ! لا تمزح فيذهب بهاؤك ولا تكذب فيذهب نورك (274) .

پيامبر(ص): اى على(ع) از شوخى بپرهيز، كه مايه ريختن آبروست و از دروغ بپرهيز، زيرا كه مايه از بين رفتن نور توست.

آفة الهيبة المزاح (275) .

آفت هيبت و عظمت انسان، شوخى كردن است.

قال على(ع): من مزح استخف به (276) .

هر كه شوخى كند، او را كوچك شمارند.

لكلّ شي ءٍ بذر، وبذر العداوة المزاح (277) .

هر چيزى بذرى دارد و بذر دشمنى شوخى است.

قال الصادق(ع) : لا تمزح فيذهب نورك (278) .

شوخى مكن كه نورانيت تو را زايل كند.

قال على(ع): رُبّ هزل عاد جدّاً (279) .

چه بسا شوخى كه جدى از آب درآيد.

لا تهزل فتحقر (280) .

شوخى و ياوه مگو كه خوار و حقير گردى.

إحذر الهزل واللّعب وكثرة الضحك والمزاح والترهات (281) .

از ياوه گويى و بازى و خنده زياد و شوخى و گفتن سخنان بيهوده بپرهيزيد.

قال الصادق(ع): القهقهة من الشيطان (282) .

[خنده به صورت ] قهقهه كار شيطان است.

قال الباقر(ع): إذا قهقهت فقل حين تفرغ : اللهمّ لا تمقتني (283) .

هرگاه خنده بلندى سردادى، [هنگام فراغت از آن ] بگو خدايا مرا مورد غضب قرار مده.

من قلّ عقله كثر هزله (284) .

زيادى شوخى از كمى عقل سرچشمه مى گيرد.

من غلب عليه الهزل فسد عقله (285) .

زيادى شوخى مايه تباهى عقل است.

أعقل الناس من غلب جدّه هزله واستظهر على هواه بعقله (286) .

خردمندترين مردم كسى است كه سخن جدى اش بر شوخى غلبه داشته باشدو با كمك عقلش بر هواى نفس چيره گردد.

الافراط في المزاح خرقٌ (287) .

زياده روى در شوخى مايه سستى و ضعف انديشه است.

قال رسول اللَّه(ص): إيّاك وكثرة الضّحك فانّه يميت القلب (288) .

از خنده بسيار برحذر باش كه دل را مى ميراند.

قال رسول اللَّه(ص): كثرة الضحك يمحو الايمان.

خنده زياد ايمان را محو مى كند.

قال على (ع): من كثر ضحكه ذهبت هيبته (289) .

خنده زياد باعث از بين رفتن هيبت و عظمت انسان مى شود.

كثرة ضحك الرّجل تفسد وقاره (290) .

خنده زياد آدمى، مايه تباهى وقار و متانت اوست.

قال رسول اللَّه(ص): لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلاً ولبكيتم كثيراً (291) .

پيامبر(ص): اگر آنچه من مى دانم شما هم مى دانستيد، كمتر مى خنديديد و بيشتر گريه مى كرديد.

مزاح جايز است

عن يونس الشّيباني قال: قال لي أبوعبداللَّه (ع): كيف مداعبة بعضكم بعضاً ؟ قلت : قليلٌ، قال فلا تفعلوا، فانَّ المداعبة من حسن الخلق، وإنّك لتدخل بها السّرور على أخيك، ولقد كان رسول اللَّه(ص) يداعب الرّجل يريد أن يسرّه (292) .

- يونس شيبانى مى گويد: امام صادق(ع) از من پرسيد در برخورد با يكديگر چه مقدار مزاح مى كنيد پاسخ دادم كه كم مزاح مى كنيم، حضرت اين شيوه را نپسنديد و فرمود: مزاح كردن جزء اخلاق نيكو به شمار مى آيد و وسيله اى است براى خوشحال نمودن ديگران و روش پيامبر(ص) اين بود كه براى خوشحال نمودن افراد، با آنان مزاح مى نمود.

قال الباقر(ع): إنّ اللَّه يحبّ المداعب في الجماعة بلا رفث (293) .

خداوند كسى را كه در ميان مردم مزاح مى كند -به شرط اينكه كلام زشت نگويد- دوست مى دارد.

قال الصادق (ع) : ما من مؤمن إلاّ وفيه دعابة قيل له : وما الدعابة؟ قال: المزاح (294) .

امام صادق(ع) فرمود: در هر مؤمنى دعابه وجود دارد. از حضرت در مورد معناى دعابه سؤال شد. امام فرمود: دعابه همان مزاح است.

قال رسول اللَّه(ص): المؤمن دعب لعب ، والمنافق قطب وغضب (295) .

مؤمن انسانى شوخ طبع و اهل بازى و سرگرمى است، ولى منافق ترش رو و خشن است.

ديدگاه تربيتى قرآن نسبت به واكنش عاطفى گريه

الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّداً وَيَقُولُونَ سُبْحنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً* وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِدُهُمْ خُشُوعاً (296) .

آنان كه از اين پيش دانش آموخته اند، و چون قرآن برايشان تلاوت شود، سجده كنان بر روى درمى افتند و مى گويند: منزه است پروردگار ما. وعده پروردگار ما انجام يافتنى است و به رو درمى افتند و مى گريند و برخشوعشان افزوده مى شود.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايتُ الرَّحْمنِ خَرُّواْ سُجَّداً وَبُكِيّاً (297) .

چون آيات خداى رحمان بر آنان تلاوت شود، گريان به سجده افتند.

وَ إِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّهِدِينَ (298) .

و چون آنچه را كه بر پيامبر نازل كرده ايم بشنوند، و حقيقت را دريابند، چشمانشان پر از اشك مى شود. مى گويند: اى پروردگار ما، ايمان آورده ايم، ما را نيز در زمره شهادت دهندگان بنويس.

وَ لاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُم قُلْتَ لَآ أَجِدُمَآ أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّواْ وَّ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً اَلاّ يَجِدُوْا ما يَنفِقُونْ (299) .

و بر آنان كه نزد تو آمدند تا ساز و برگ نبردشان دهى و تو گفتى كه ساز و برگى ندارم و آنها براى خرج كردن هيچ چيزى نيافتند و اشك ريزان و محزون باز گشتند، گناهى نيست.

قال رسول اللَّه(ص): من خرج من عينه مثل الذّباب من الدّمع من خشية اللَّه، آمنه اللَّه به يوم الفزع الأكبر (300) .

هر كه به اندازه قطره اى (به اندازه مگسى) از ترس خداوند اشك بريزد، خداوند او را در روز قيامت امان خواهد داد.

قال على (ع): بكاء العيون وخشية القلوب من رحمة اللَّه تعالى ذكره، فاذا وجدتموها فاغتنموا الدّعاء... (301) .

گريه چشم و خشوع دل، پرتوى از رحمت الهى است. هرگاه چنين حالى يافتيد ذكر خدا كنيد و دعا كردن را غنيمت شماريد....

البكاء من خشية اللَّه مفتاح رحمة اللَّه (302) .

گريه از ترس خداوند كليد رحمت الهى است.

البكاء من خشية اللَّه يُنير القلب، ويعصم من معاودة الذّنب (303) .

گريه از ترس خدا باعث نورانيت دل مى گردد و از تكرار گناه جلوگيرى مى كند.

قال السجّاد(ع): ما من قطرة أحبّ الى اللَّه عزّوجلّ من قطرتين : قطرة دم في سبيل اللَّه، وقطرة دمعة في سواد اللّيل، لا يريد بها عبد إلاّ اللَّه عزّوجلّ (304) .

دو قطره پيش خداوند از همه قطرات محبوبتر است: يكى قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و ديگر قطره اشكى كه در تاريكى شب براى رضاى خداوند ريخته شود.

فيما أوحى الى موسى (ع)...: إبك على نفسك ما دمت في الدّنيا، وتخوّف العطب والمهالك ولا تغرّنّك زينة الدّنيا وزهرتها (305) .

خداوند به حضرت موسى(ع) وحى فرمود: تا وقتى كه در دنيا هستى، بر حال خود گريه كن و از سقوط در درّه هلاكت هراسان باش و زر و زيور دنيا تو را فريب ندهد.

قال رسول اللَّه(ص): من علامات الشقاء جمود العين (306) .

خشكى چشم (از اشك) از نشانه هاى شقاوت و بدبختى است.

قال على (ع):ما جفّت الدّموع إلاّ لِقسوة القلوب و ما قست القلوب إلاّ لكثرة الذنوب (307) .

على(ع) فرمود: اشك ها خشك نمى شود مگر به سبب قساوت دلها، و دلها قساوت نمى يابند مگر به خاطر زيادى گناهان.

واكنش طبيعى و انفعالى تعجب

وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ (308) .

چون آنها را ببينى، از ظاهرشان در شگفت شوى!

أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَآءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ (309) .

آياتعجب مى كنيداز اين كه بر مردى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند.

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (310) .

در اين دنيا كسى است از مردم كه خدا را بر درستى اعتقاد خويش گواه مى گيرد و سخنش درباره زندگى اين دنيا تو را به شگفت مى دارد، در حالى كه كينه توزترين دشمنان است.

ءَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِى شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَى ءٌ عَجِيبٌ (311) .

آيا در اين پيرى مى زايم و اين شوهر من نيز پير است؟ اين چيز عجيبى است (312) !

ديدگاه تربيتى قرآن درباره واكنش طبيعى تعجب

وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ (313) .

و كنيز مؤمن بهتر از آزاد زنِ مشرك است، هر چند شما را به تعجب وا دارد.

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ (314) .

خدا شما را در بسيارى از جايها يارى كرد و نيز در روز حنين، آن گاه كه انبوهى لشكرتان شما را به شگفت آورده بود.

قُل لَّا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ (315) .

بگو: ناپاك و پاك برابر نيستند، هر چند فراوانى ناپاك، تو را به اعجاب افكند.

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْولُهُمْ وَ لَآ أَوْلدُهُمْ إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَ هُمْ كفِرُونَ (316) .

دارايى و فرزندانشان تو را به اعجاب نيفكند. جز اين نيست كه خدا مى خواهد آنها را در اين دنيا عذاب كند و در حالى كه هنوز كافرند، جانشان برآيد.

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايتِنَا عَجَباً (317) .

آيا پنداشته اى كه اصحاب كهف و رقيم از نشانه هاى شگفت انگيز ما بوده اند؟ (از اين گونه انسانهاى موحد و آزاده و خدا پرست زياد هستند).

عن المنهال بن عمروقال: واللَّه أنا رأيت رأس الحسين(ع) حين حُمل وأنا بدمشق، وبين يديه رجل يقرأ الكهف حتّى بلغ قوله : أم حسبت... فأنطق اللَّه تعالى الرّأس بلسان ذرب طلق قال : أعجبُ من أصحاب الكهف حملي وقتلي (318) .

منهال بن عمرو مى گويد: به خدا سوگند من در دمشق بودم و ديدم كه سر مبارك امام حسين(ع) حمل مى شد و در مقابلش شخصى سوره كهف را قرائت مى كرد تا اين كه به اين آيه شريفه: «ام حسبت انّ...» رسيد. خداوند سر مبارك را با زبانى فصيح به نطق آورد و فرمود آنچه از جريان اصحاب كهف تعجب آورتر است حمل و كشتن من است.

شتاب زدگى از حالت هاى نفسانى است كه ريشه در روان آدمى

دارد

خُلِقَ الإِنسنُ مِنْ عَجَلٍ (319) .

آدمى شتابكار آفريده شده.

وَيَدْعُ الإِنسنُ بِالشَّرِّ دُعَآءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسنُ عَجُولاً (320) .

آدمى به دعا، شرّى را مى طلبد، چنان كه گويى به دعاخيرى را مى جويد و آدمى تا بوده شتابزده بوده است.

وَ مَآ أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَمُوسَى * قَالَ هُمْ أُوْلَآءِ عَلَى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى (321) .

اى موسى، چه چيز تو را وا داشت تا بر قومت پيشى گيرى؟ گفت: آنها همانهايند كه از پى من روانند. اى پروردگار من، من به سوى تو شتافتم تا خشنود گردى.

فَتَعَلَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْماً (322) .

پس برتر است خداى يكتا، آن پادشاه راستين و پيش از آن كه وحى به پايان رسد، در خواندن قرآن شتاب مكن و بگو: اى پروردگار من، به علم من بيفزاى.

لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (323) .

به تعجيل، زبان به خواندن قرآن مجنبان.

شتاب مذموم

سَأُوْرِيكُمْ ءَايتِى فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (324) .

آيات خود را به شما نشان خواهم داد، شتاب مكنيد.

يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِهَا (325) .

آنان كه باورش ندارند آن را به شتاب مى طلبند.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ (326) .

به شتاب، از تو پيش از خير و آمرزش، عذاب مى طلبند.

من وصايا أمير المؤمنين(ع) عند الوفاة :... أنهاك عن التسرّع في القول والفعل (327) .

از سفارشات حضرت على(ع) به هنگام وفات، اين بود كه فرمود: از عجله در گفتار و كار خوددارى كنيد.

قال الباقر (ع): إنّما أهلك الناس العجلة، ولو أنَّ الناس تثبّتوا لم يهلك أحد (328) .

عجله مايه هلاكت مردم است؛ اگر مردم با تأمل كارشان را انجام مى دادند، كسى به هلاكت نمى رسيد.

العجول مخطئ و إن ملك، المتأني مصيب و إن هلك (329) .

انسان شتاب زده خطا كار است، گرچه فرمانروايى يابد و انسان آرام، درستكار است، گرچه به هلاكت برسد.

قال الباقر(ع): الأناة من اللَّه، والعجلة من الشيطان (330) .

تأنى و درنگ [در كارها] از جانب خدا و عجله از شيطان است.

قال الصادق(ع): مع التثبّت تكون السّلامة، ومع العجلة تكون الندامة (331) .

سلامت در سايه تأنى و تأمل به دست مى آيد و عاقبت عجله پشيمانى است.

قال على (ع): يا عبداللَّه لا تعجل في عيب أحد بذنبه، فلعلّه مغفور له، ولا تأمن على نفسك صغير معصيته، فلعلك معذّب عليه (332) .

اى بنده خدا! در نكوهش و ذم كسى به سبب گناهش، شتاب مكن، شايد خداوند او را آمرزيده باشد و نيز بر گناه كوچكى كه خود انجام داده اى ايمن مباش، شايد به خاطر آن كيفر بينى.

من كمال الحلم تأخير العقوبة (333) .

تأخير انداختن مجازات كمال بردبارى به شمار مى آيد.

من كتاب أمير المؤمنين(ع) للأشتر لمّا ولاّه مصر : ولا تعجلنّ إلى تصديق ساع، فإنّ السّاعي غاش و إن تشبّه بالنّاصحين (334) .

قسمتى از فرمان مبارك اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر، هنگامى كه او را فرماندار مصر قرار داد: به تصديق سخن چينان تعجيل مكن، زيرا آنان گرچه در لباس ناصحان جلوه گر شوند، خيانت مى كنند.

إيّاك والعجلة بالأمور قبل أوانها، والتّساقط فيها عند زمانها (335) .

ازعجله در مورد كارهايى كه وقتشان نرسيده يا از سستى در كارهايى كه امكان عمل آن فراهم شده، بر حذر باش.

من الخرق، العجلة قبل الا مكان، والأناة بعد الفرصة (336) .

از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان كارى و كندى و كوتاهى پس از فراهم شدن فرصت است.

العجل قبل الامكان يوجب الغصّة (337) .

شتاب ورزيدن به كارى، پيش از آن كه امكان انجام آن فراهم شود، مايه حزن و اندوه خواهد شد.

قال الصادق(ع): من ابتدأ بعمل في غير وقته كان بلوغه في غير حينه (338) .

هركه در زمان نامناسب كارى را آغاز كند، در زمان نامناسب نيز ثمره اش تحقق يابد.

من خطبة له(ع) يومي فيها الى الملاحم : فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد ولا تستبطئوا ما يجي ء به الغد، فكم من مستعجل بما إن أدركه ودّ أنّه لم يدرك (339) .

درباره آنچه بايد باشد و مهياست شتاب مكنيد و آنچه را كه فردا تحقق مى يابد، دور مشمريد. زيرا بسيارند كسانى كه براى رسيدن به چيزى شتاب مى كنند و چون بدان برسند [پشيمان مى شوند و] آرزو دارند كه [كاش ] بدان نمى رسيدند.

شتاب ممدوح وَ سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ (340) .

بر يكديگر پيشى گيريد، براى آمرزش پروردگار خويش.

وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَآ ءَاتُواْ وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ* أُوْلَئِكَ يُسرِعُونَ فِى الْخَيْرتِ وَ هُمْ لَهَا سَبقُونَ (341) .

و آنهايى كه همه آنچه را بايد ادا كنند، ادا مى كنند، و باز هم دلهايشان ترسان است كه بايد نزد پروردگارشان بازگردند، اينان هستندكه به كارهاى نيك مى شتابند و در آن بر يكديگر سبقت مى جويند.

وَ يُسرِعُونَ فِى الْخَيْرتِ وَأُوْلَئِكَ مِنَ الصَّلِحِينَ (342) .

و آنان در كارهاى نيك شتاب مى ورزند و از جمله صالحانند.

وَ زَكَرِيَّآ إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَ أَنتَ خَيْرُ الْورِثِينَ* فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَ أَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُواْ يُسرِعُونَ فِى الْخَيْرَتِ وَ يَدْعُونَنَارَغَباً وَ رَهَباً وَ كَانُواْ لَنَا خَشِعِينَ (343) .

و زكريّا را ياد كن، آن گاه كه پروردگارش را ندا داد: اى پروردگار من! مرا تنها وامگذار و توبهترين وارثانى. دعايش را مستجاب كرديم و به او يحيى را بخشيديم و زنش را برايش شايسته گردانيديم. اينان در كارهاى نيك شتاب مى كردند و با بيم و اميد ما را مى خواندند و در برابر ما خاشع بودند.

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أيْنَ ما تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إنَّ اللَّهَ عَلَى كلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ (344) .

هر كسى را جهتى است كه بدان روى مى آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را گرد مى آورد، كه او بر هر كارى تواناست.

فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ إلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (345) .

پس در كار خير بر يكديگر پيشى گيريد. همگى بازگشتتان به سوى خداست تا از آنچه كه در آن اختلاف مى كرديد آگاهتان سازد.

قال الصادق(ع): كان أبي يقول : إذا هممت بخير فبادر، فإنّك لا تدري ما يحدث (346) .

پدرم فرمود: هرگاه تصميم گرفتى كار خيرى انجام دهى شتاب كن، زيرا معلوم نيست در آينده چه پيش آيد.

قال الصادق(ع): إذا همّ أحدكم بخير أو صلة فإنّ عن يمينه وشماله شيطانين فليبادر لا يكفّاه عن ذلك (347) .

هرگاه كسى تصميم به انجام كار خيرى يا صله (رحم) مى گيرد، دو شيطان در چپ و راست وى قرار دارند، پس [زود] بدان كار مبادرت ورزد و نگذارد كه او را از آن كار خير باز دارند.

قال الباقر(ع): من همّ بشي ءٍ من الخير فليعجّله، فإنّ كلّ شي ءٍ فيه تأخير فإنَّ للشيطان فيه نظرة (348) .

هر كه بنا دارد كار خيرى انجام دهد شتاب كند، چه اين كه هركارى كه در آن تأخير باشد، مورد توجه شيطان است.

قال رسول اللَّه(ص): إنَّ اللَّه يحبّ من الخير ما يعجّل (349) .

خداوند، كار خيرى را كه در انجام دادن آن شتاب شود، دوست مى دارد.

فسابقوا - رحمكم اللَّه - الى منازلكم التي أمرتم أن تعمروها التي رغبتم فيها، و دعيتم إليها (350) .

خداى شما را رحمت كند، به سوى منازلى كه مأموريد آنها را آباد كنيد و به آنها ترغيب و دعوت شده ايد، بشتابيد.

إنّ الدّنيا قد أدبرت وآذنت بوداع، وإنّ الآخرة قد أقبلت وأشرفت باطلاع، ألا وإنّ اليوم المضمار، وغداً السّباق، والسّبقة الجّنة، والغاية النّار (351) .

دنيا، روى برگردانده و وداع خويش را اعلام داشته است؛ آخرت روى آورده و طلايه آن آشكار گرديده است؛ آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است و جايزه برندگان، بهشت و سر انجام عقب ماندگان، آتش خواهد بود.

قال على (ع): إذا عرض شي ء من أمر الآخرة فابدأ به، وإذا عرض شي ءٌ من أمر الدّنيا فتأنّه حتى تصيب رشدك فيه (352) .

امر اخروى را بدون درنگ انجام ده، امّا در امر دنيوى تأمل كن تا به كمال خودت در آن دست يابى.

التّؤدة ممدوحة في كلّ شي ءٍ إلّا في فرص الخير (353) .

درنگ در هر كارى پسنديده است، جز در استفاده از فرصت [بدون فوت وقت ] براى كار خير.

التّثبّت خير من العجلة إلّا في فرص الخير، العجلة مذمومة في كلّ أمر إلّا فيما يدفع الشّر (354) .

درنگ جزبراى كارخير، ازعجله بهتراست وعجله درهركارى ناپسنداست، جزدرموردى كه به دفع شرى منتهى گردد.

ليس من عادة الكرام تأخير الإنعام (355) .

تأخير در نيكى كردن جزء سيره و عادت بزرگواران نيست.

لا يستقيم قضاء الحوائج إلاّ بثلاث : باستصغارها لتعظيم، وباستكتامها لتظهر ، وبتعجيلها لتهنوء (356) .

حوايج مردم كامل برآورده نمى شود، مگر به سه چيز: كوچك شمردن آنها، تا خود بزرگ گردد و مكتوم داشتنش تا خود آشكار شود و تعجيل در آن، تا گوارا گردد. (كوچك شمردن، پنهان داشتن، شتاب ورزيدن).

ندامت و پشيمانى

ندامت و پشيمانى واكنشى است انفعالى كه به طور طبيعى پس از ارتكاب گناه و خطا در نفس انسان پديد مى آيد:

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخسِرِينَ فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُورِى سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يوَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرَابِ فَأُورِىَ سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّدِمِينَ (357) .

نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد و او را كشت و از زيانكاران گرديد. خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادرش را پنهان سازد. گفت: واى برمن، در پنهان كردن جسد برادرم! از اين كلاغ هم عاجزترم، و در زمره پشيمانان درآمد.

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (358) .

آنان را از روز حسرتى كه كار به پايان رسيده و آنان همچنان در حال غفلت و بى خبرى به سر مى برند، بترسان.

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُوْلُ يا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً* يَوَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً (359) .

روزى كه كافر دستان خود را به دندان گزد و گويد: اى كاش راهى را كه رسول [و فرستاده خدا] در پيش گرفته بود، انتخاب مى كردم واى بر من! كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم.

الندم استغفار (360) .

پشيمانى توبه است.

الندم على الذنب يمنع من معاودته (361) .

پشيمانى بر گناه مانع تكرار آن خواهد شد.

الندم أحد التوبتين (362) .

پشيمانى يكى از دو توبه است.

ندم القلب يكفر الذنب ويمحص الجريرة (363) .

پشيمانى قلب، گناه را مى پوشاند و خطا را محو مى سازد.

التدبير قبل العمل يؤمن النّدم (364) .

انديشيدن قبل از هر كارى از پشيمانى جلوگيرى مى كند.

ثمرة التّفريط النّدامة، و ثمرة الحزم السّلامة (365) .

ثمره تفريط پشيمانى است و ثمره دور انديشى سلامت روانى است.

قال الصادق(ع): ثلاثة تعقب الندامة : المباهاة، والمفاخرة، والمعازّة (366) .

سه چيز مايه پشيمانى است: 1- مباهات كردن 2- فخر فروشى 3- بلند پروازى

أشدّ النّاس ندامةً وأكثرهم ملامة، العجل النزق الّذي لا يدركه عقله الاّ بعد فوت أمره (367) .

انسان عجول شتابگر كه تنها بعد از انجام كار مى انديشد، بيشتر از همه مردم پشيمان مى شود و مورد سرزنش قرار مى گيرد.

إنّ معصية النّاصح الشفيق العالم المجرّب تورث الحسرة، وتعقّب الندامة (368) .

نافرمانى از دستور نصيحت كننده دلسوز دانا و با تجربه باعث حسرت مى شود و پشيمانى به دنبال دارد.

ألا و إنَّ شرائع الدّين واحدة، وسُبُله قاصده، من أخذ بها لَحِق وغنم، ومن وقف عنها ضلّ وندم (369) .

آگاه باشيد كه راههاى دين يك راه است و اين راه، مستقيم و نزديك است، كسى كه آن را طى كند، به منزل رسيده و غنيمت برده است و هر كس از آن باز ايستد، گمراه و پشيمان مى گردد.

في صفة المأخوذين على الغرّة عند الموت :...ويتذكر أموالاً جمعها، أغمض في مطالبها... فهو يعضُّ يده ندامةً على ما أصحر له عند الموت من أمره (370) .

على(ع) در وصف گرفتاران ناگهانى هنگام مرگ مى فرمايد: به ياد ثروتهايى كه جمع كرده مى افتد، همان ثروتى كه در جمع آورى آن، ملاحظه نكرد كه از حلال يا حرام است... او دست خود را از پشيمانى مى گزد (و اين) به خاطر چيزهايى است كه به هنگام مرگ برايش روشن مى گردد.

و أسرُّوا النَّدامَةَ لَمَّارَأوُا الْعَذابَ (371) .

چون عذاب الهى را بنگرند، پشيمانى خويش را در دل پنهان دارند.

قال رسول اللَّه(ص): ما من أحد يموت إلاّ ندم، إن كان محسناً ندم أن لا يكون ازداد، وإن كان مسيئاً ندم أن لا يكون نزع (372) .

هر انسانى پس از مرگ دچار پشيمانى خواهد شد: نيكوكار از اين جهت كه چرا بر كارهاى نيكش نيفزوده و بدكار از اين جهت كه چرا از كار بد دست بر نداشته است.

قال رسول اللَّه(ص) : شرّ النّدامة، ندامة يوم القيامة (373) .

بدترين پشيمانى، پشيمانى در روز قيامت است.

عند معاينته أهوال القيامة تكثر من المفرطين النّدامة (374) .

با ديدن اوضاع ترسناك قيامت پشيمانى افرادى كه [در كارهاى بد] زياده روى كرده اند تشديد مى گردد.

قال على (ع): إنَّ أعظم الحسرات يوم القيامة، حسرة رجل كسب مالاً في غير طاعة اللَّه فورّثه رجلاً فأنفقه في طاعة اللَّه سبحانه، فدخل به الجنّة، ودخل به الأوّل النار (375) .

على(ع) فرمود: به راستى كه بزرگيرين حسرت در روز قيامت، حسرت مردى است كه از طريق نامشروع مالى گرد آورده باشد و آن را فرد ديگرى به ارث ببرد و در راه خدا انفاق نمايد و به سبب آن داخل بهشت گردد و آن مرد اول وارد جهنم شود.

قال رسول اللَّه(ص): إنّ أشدّ النّاس ندامة يوم القيامة، رجل باع آخرته بدنيا غيره (376) .

پشيمان ترين مردم در روز قيامت، [پشيمانى ] كسى است كه آخرت خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

رهنمود قرآن براى پيش گيرى از ندامت بزرگ

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ أَن تُصِيبُواْ قَوْمَاً بِجَهلَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلَى مَا فَعَلْتُمْ ندِمِينَ (377) .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد تحقيق كنيد، مبادا از روى نادانى به مردمى آسيب برسانيد و آن گاه از كارى كه كرده ايد پشيمان شويد.

وَ اتَّبعُوا اَحْسَنَ مآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَّبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتَى عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّهِ وَ اِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرينَ (378) .

و پيش از آن كه به ناگاه و بى خبرى عذاب بر شما فرود آيد، از بهترين چيزى كه از جانب خدا نازل گرديده است پيروى كنيد تا كسى نگويد: واى حسرت بر من! چرا در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره كنندگان بودم.

حرص

حرص يكى ديگر از حالات نفسانى است كه ريشه در روان آدمى دارد.

إِنَّ الإِنسنَ خُلِقَ هَلُوعاً (379) .

هر آينه آدمى را حريص و ناشكيبا آفريده اند.

و الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بما تَعْمَلُونَ خَبيراً (380) .

آشتى و زندگى مسالمت آميز بهتر است، و بخل و حرص بر نفوس غلبه دارد و اگر نيكى و پرهيزگارى كنيد، خدا به هر چه مى كنيد آگاه است.

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْمُفلِحُونَ (381) .

و آنان كه از حرص نفس خويش در امان باشند، رستگارند.

جهت گيرى منفى حرص

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُأَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ ِمِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِمَايَعْمَلُونَ (382) .

آنان (قوم يهود) را از مردم ديگر به زندگى اين جهانى حريص تر خواهى يافت و بعضى ازكافران دوست دارند كه هزار سال در اين دنيا زندگى كنند؛ و اين عمر دراز، عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت، كه خدا به اعمالشان بيناست.

قال الباقر(ع): مثل الحريص على الدنيا كمثل دود القزّ كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّاً كان - أبعد لها من الخروج حتّى تموت غمّاً (383) .

انسان حريص همانند كرم ابريشم است كه هر قدر بيشتر ابريشم به خود مى پيچد، راه خروج برايش سخت تر مى گردد تا اين كه از غصه بميرد.

الحرص ينقص قدر الرّجل ولا يزيد في رزقه (384) .

حرص و آز، ارزش انسان را كاهش مى دهد و بر روزى اش چيزى نمى افزايد.

ربّ حريص قتله حرصه (385) .

چه بسا حريصى كه حرصش او را به كشتن داده است.

لا حياء لحريص (386) .

انسان حريص حيا نخواهد داشت.

كلّ حريص فقير (387) .

هر انسان حريصى فقير مى باشد.

قال رسول اللَّه(ص): الحريص محروم وهو مع حرمانه مذوموم في أيّ شي ءٍ كان، وكيف لا يكون محروماً وقد فرّ من وثاق اللَّه (388) .

انسان حريص محروم است و بدين جهت در هر كارى مورد مذمت قرار مى گيرد و دليل محروميت او جدايى و بريدن از ريسمان الهى است.

بازدارنده هاى حرص:

عن أبي بصير قال: قال لي أبوعبداللَّه(ع): أما تحزن؟ أما تهتم؟ ما تألم؟ قُلتُ: بلى واللَّه، قال: فاذا كان ذلك منك فاذكر الموت، ووحدتك في قبرك ، وسيلان عينيك على خدّيك، وتقطّع أوصالك، وأكل الدّود لحمك وجلدك ، وانقطاعك عن الدنيا، فإنّ ذلك يحثّك على العمل، ويردعك عن كثير من الحرص على الدنيا (389) .

ابو بصير گويد: امام صادق(ع) از من سؤال كرد: آيا غمگين نيستى؟ آيا ناراحتى نيستى؟ عرض كردم: آرى به خدا سوگند! حضرت فرمود: اگر اين چنين است، پس مرگ و تنهايى در قبر و جارى شدن اشك چشمان بر گونه هايت و جدا شدن بندهايت و خورده شدن گوشت و پوستت به وسيله كرمها و بريده شدنت از دنيا را در نظر بياور كه اين موضوع تو را وادار به عمل (نيكو) كرده و از حرص زياد به دنيا باز مى دارد.

الحريص فقير وإن ملك الدّنيا بحذافيرها (390) .

انسان حريص فقير است، گرچه دنيا را به كلى به چنگ آورد.

الرّزق مقسوم، الحريص محروم (391) .

روزى در ميان مردم تقسيم شده و [به همين دليل ] شخص حريص محروم است.

الحريص يذلّ ويشقى (392) .

حريص رو به ذلت و شقاوت مى رود.

الحرص لا يزيد من الرّزق ولكن يذلّ القدر (393) .

حرص روزى را زياد نمى كند، بلكه از ارزش انسان مى كاهد.

قال الصادق(ع): حرم الحريص خصلتان و لزمته خصلتان، حرم القناعة فافتقد الرّاحة، وحرم الرّضا فافتقد اليقين (394) .

حريص از دو خصلت محروم گشته و دو خصلت را كسب كرده است: از قناعت محروم گشته و در نتيجه آسايش را از دست داده است و از رضايت محروم مانده و در نتيجه يقين را از دست خواهد داد.

قال رسول اللَّه(ص): إيّاكم واستشعار الطّمع فإنّه يشوب القلب بشدّة الحرص، ويختم على القلب بطابع حبّ الدّنيا، وهو مفتاح كلّ معصية، ورأس كلّ خطيئة وسبب إحباط كلّ حسنة (395) .

طمع را شعار خود قرار ندهيد، زيرا قلب را با حرص شديد مى آلايد و بر قلب مهر دنيا دوستى مى زند و آن، كليد هر معصيت و اساس تمام خطاها و باعث نابودى كارهاى نيك مى باشد.

اعلم يا عليّ ! إنّ الجبن والبخل والحرص، غريزة واحدة : يجمعها سوء الظن باللَّه (396) .

اى على(ع) بدان كه ترس و بخل و حرص كشش واحدى هستند كه زير چتر بدگمانى به خداوند جمع شده اند.

ردع الحرص بحسم الشّره والمطامع (397) .

با از بين بردن ميل و طمع زياد، از حرص جلوگيرى كن.

على الشّك وقلّة الثّقة باللَّه، مبني الحرص والشّحّ (398) .

حرص و بخل برپايه شك و ضعف اعتقاد به خدا استوار است.

من كثر حرصه قلّ يقينه (399) .

زيادى حرص مايه كمى يقين است.

شدّة الحرص، من قوّة الشّره وضعف الدّين (400) .

زيادى ميل و طمع و ضعف دين موجب شدت يافتن حرص است.

جهت گيرى مثبت حرص

وَ لَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّسَآءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ (401) .

هر چند كه [به عدالت ورزيدن ] حريص باشيد، هرگز نتوانيد كه در ميان زنان به عدالت رفتار كنيد.

لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ (402) .

هر آينه پيامبرى از خود شما بر شما مبعوث شد، هر آنچه شما را رنج مى دهد بر او گران مى آيد. [بر ايمان آوردن شما] سخت حريص است و با مؤمنان رؤوف و مهربان است.

إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَيهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ (403) .

و اگر تو به هدايت آنها حريص باشى، خدا آن را كه گمراه كرده است، هدايت نمى كند و اين گمراهان را هيچ يارى دهنده اى نيست.

وَ مَآ أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (404) .

هر چند تو به ايمانشان حريص باشى، بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

إن كنت حريصاً على استيفاء طلب المضمون لك فكن حريصاً على أداء المفروض عليك (405) .

اگر براى به دست آوردن روزيى كه خداوند آن را به تو مى رساند و ضامن آن است، حريص هستى، پس به اداى تكليف واجبى هم كه داراى، حرص بورز.

قال الصادق(ع): المؤمن له قوّة في دين... و حرص في فقه (406) .

مؤمن، ديندارى قوى... و نسبت به فهم مسائل دينى، حريص است.

قال الباقر (ع): لا حرص كالمنافسة في الدّرجات (407) .

هيچ حرصى همچون رقابت براى رسيدن به درجات كمال، ارزشمند نيست.

1- اللّذة والألم، مادي ومعنوي أيضاً : فالمادي من قبيل التلذّذ بالأكل أو التألّم من الجوع، والمعنوي من قبيل التلذّذ بوجود الام والتألّم بالحرمان منها.

2- قال الصادق(ع): هل الايمان إلاّ الحبّ و البغض؟ (اصول كافى، ج 2، ص 125)

3- فتح (48) آيه 29.

4- مائده (5) آيه 51.

5- عن فضيل بن يسار قال : سألت أبا عبداللَّه(ع) عن الحبّ والبغض أمِن الايمان هو ؟ فقال: هل الايمان إلاّ الحبّ والبغض ؟ !. (اصول كافى، ج 2، ص 125)

فضيل بن يسار مى گويد: از امام صادق(ع) سؤال كردم كه آيا دوست داشتن و دشمن داشتن جزء ايمان به حساب مى آيد؟ حضرت فرمود: مگر ايمان، چيزى جز حب و بغض است؟!

6- أقرب القرب مودّات القلوب. (غرر الحكم)

نزديكترين راه نزديكى روابط بين افراد، دوستى و صميميت دلهاست.

7- مائده (5) آيه 51.

8- آل عمران (3) آيه 118.

9- آل عمران (3) آيه 119.

10- بقره (2) آيه 216.

11- ممتحنه (60) آيه 1.

12- انسان (76) آيه 27.

13- توبه (9) آيه 114.

14- ممتحنه (60) آيه 4.

15- بقره (2) آيه 165.

16- توبه (9) آيه 23.

17- نحل (16) آيه 107.

18- آل عمران (3) آيه 28.

19- فجر (89) آيه 20.

20- قيامت (75) آيه 20.

21- آل عمران (3) آيه 31.

22- قال رسول اللَّه(ص): أفضل الأعمال، الحبّ في اللَّه والبغض في اللَّه تعالى. (كنزالعمال، ح 24638)

دوست داشتن و دشمن داشتن براى خدا برترين اعمال است.

- قال الباقر (ع) : جماع الخير في الموالاة في اللَّه والمعاداة في اللَّه والمحبّة الدّين هو الحبّ، والحبّ هو الدّين. (نورالثقلين، ج 5، ص 285)

- همه چيز در دوستى و دشمنى براى خدا جمع شده است. دين همان مهر و محبّت است و محبّت، همان دين است.

- قال الباقر (ع) : الايمان حبّ وبغضٌ؛

ايمان همان دوستى و دشمنى است. (بحار، ج 75، ص 175)

23- مائده (5) آيه 56.

24- آل عمران (3) آيه 92.

25- بقره (2) آيه 165.

26- بقره (2) آيه 177.

27- انسان (76) آيه 8.

28- يوسف (12) آيه 33.

29- توبه (9) آيه 108.

30- طه (20) آيه 39.

31- تنبيه الخواطر، ص 362.

32- غرر الحكم.

33- غرر الحكم.

34- بحار، ج 103، ص 26.

35- غرر الحكم.

36- غرر الحكم.

37- غرر الحكم.

38- غرر الحكم.

39- غرر الحكم.

40- غرر الحكم.

41- بحار، ج 81، ص 188.

42- غررالحكم.

43- بحار، ج 14، ص 328.

44- بحار، ج 75، ص 126.

45- بحار، ج 69، ص 253.

46- بحار، ج 69، ص 250.

47- بحار، ج 69، ص 240.

48- بحار، ج 70، ص 22.

49- شورى (42) آيه 23.

50- مشكاه الأنوار، ص 81.

51- مشكاه الأنوار، ص 81.

52- بحار، ج 7، ص 247.

53- نورالثقلين، ج 1، ص 263.

54- مستدرك على الصّحيحين، ج 3، ص 130.

55- نورالثقلين، ج 1، ص 263.

56- بحار، ج 71، ص 179.

57- روم (30) آيه 21.

58- بقره (2) آيه 187.

59- نساء (4) آيه 19.

للَّه 60- وسائل الشيعه.

61- آل عمران (3) آيه 103.

62- قال الصادق (ع) : ألا وإنّ أحبّ المؤمنين الى اللَّه، من أعان المؤمن الفقير من الفقر في دنياه ومعاشه، و من أعان ونفع ودفع المكروه عن المؤمنين. (بحار، ج 78، ص 260)

هر كسى مؤمن فقير را در كار دنيايى و امر معاش يارى دهد و هر كه مؤمنان را يارى كند و به ايشان نفعى رساند و ناراحتى آنان را بر طرف سازد، محبوب ترين مؤمنان نزد خداوند خواهد بود.

- الخلق عيال اللَّه، فاحبّ الخلق الى اللَّه من نفع عيال اللَّه، و أدخل على أهل بيت سروراً. (اصول كافى،ج 2،ص 164)

- مردم همگى اهل و عيال خداوند هستند، هر كه به آنان نفعى رساند و آنان را خشنود سازد، محبوب ترين افراد نزد خداوند خواهد بود.

63- قال الصادق (ع) : من أوثق عرى الايمان ان تحب في اللَّه وتبغض في اللَّه وتعطي في اللَّه وتمنع في اللَّه. (اصول كافى، ج 3)

دوستى و دشمنى براى خدا و بخشش و خوددارى در راه خدا، از محكمترين دستگيره هاى ايمان به شمار مى آيند.

64- بقره (2) آيه 216.

65- مؤمنون (23) آيه 70.

66- زخرف (43) آيه 78.

67- انفال (8) آيه 5.

68- توبه (9) آيه 81.

69- توبه (9) آيه 54.

70- محمد(47) آيه 9.

71- محمد(47) آيه 28.

72- زمر (39) آيه 45.

73- بقره (2) آيه 216.

74- نساء (4) آيه 19.

75- صف (61) آيه 8.

76- غافر (40) آيه 14.

77- توبه (9) آيه 33.

78- انفال (8) آيه 8.

79- آل عمران (3) آيه 119.

80- فتح (48) آيه 29.

81- تحريم(66) آيه 9؛ توبه (9) آيه 73.

82- فصلت (41) آيه 34.

83- آل عمران (3) آيه 133-134

84- شورى (42) آيه 37.

85- حجر (15) آيه 85.

86- نور (24) آيه 22.

87- مائده (5) آيه 13.

88- بحار، ج 73، ص 236.

89- غرر الحكم.

90- بحار، ج 73، ص 266.

91- غرر الحكم.

92- غرر الحكم.

93- غرر الحكم.

، 94- بحار، ج 73، ص 265.

95- غرر الحكم.

96- غرر الحكم.

97- غرر الحكم.

98- بحار، ج 71، ص 428.

99- غرر الحكم.

100- غرر الحكم.

101- بحار، ج 77، ص 381.

102- مشكاة الأنوار، ص 219.

103- تحف العقول، ص 233.

104- غرر الحكم.

105- غرر الحكم.

106- غرر الحكم.

107- بحار، ج 78، ص 357.

108- بحار، ج 78، ص 253.

109- نهج البلاغه، حكمت 10.

110- اصول كافى، ج 2، ص 108.

111- قصص (28) آيه 31.

112- شعراء (26) آيه 21.

113- قصص (28) آيه 21.

114- شعراء (26) آيه 14.

115- شعراء (26) آيه 12.

116- طه (20) آيه 67.

117- توبه (9) آيه 28.

118- بقره (2) آيه 155.

119- الخوف أمان. (غرر الحكم)

ترسيدن ايمنى است.

- ثمرة الخوف الأمن. (غرر الحكم)

- نتيجه ترسيدن، ايمن شدن است.

- من خاف أمن. (غرر الحكم)

- هر كه بترسد، ايمن گردد.

غير از ترس ارگانيسمى كه ناشى از احساس خطر از صدمه جسمى است، ترس ديگرى وجود دارد كه به علت از دست دادن وضعيت موجود و يا بدست نياوردن وضعيت مطلوب مى باشد و ظاهراً به ارگانيسم مربوط نمى شود ولى عوارض شديد روحى دارد كه در بهبود و يا بد بودن عملكرد و رفتار انسان تأثير فراوان دارد.

120- طه (20) آيه 46.

121- نور (24) آيه 55.

122- مائده (5) آيه 54.

123- مدثر (74) آيه 53.

124- اسراء (17) آيه 59.

125- غرر الحكم.

126- زمر(39) آيه 9.

127- غرر الحكم.

128- غرر الحكم.

129- احقاف (46) آيه 13.

130- مائده (5) آيه 69.

131- اعراف (7) آيه 35.

132- بقره (2) آيه 38.

133- آل عمران (3) آيه 175.

134- يونس (10) آيه 62.

135- غرر الحكم.

136- بحار، ج 77، ص 133.

137- بحار، ج 77، ص 180.

138- بحار، ج 78، ص 165.

139- غرر الحكم.

140- غرر الحكم.

141- غرر الحكم.

142- بحار، ج 70، ص 365.

143- غرر الحكم.

144- غرر الحكم.

145- غرر الحكم.

146- غرر الحكم.

147- غرر الحكم.

148- غرر الحكم.

149- غرر الحكم.

150- اعراف (7) آيه 205.

151- آل عمران (3) آيه 175.

152- اعراف(7) آيه 56.

153- سجده(32) آيه 16.

154- انعام(6) آيه 51.

155- نور(24) آيه 37.

156- بقره (2) آيه 150.

157- فاطر (35) آيه 28.

158- نازعات (79) آيه 40-41

159- حديد (57) آيه 16.

160- اسراء (17) آيه 109.

161- انبياء (21) آيه 90.

162- احزاب (33) آيه 39.

163- كنزالعمال، ح 5880.

164- تنبيه الخواطر، ص 353.

165- رحمن (55) آيه 46.

166- ابراهيم (14) آيه 14.

167- اصول كافى، ج 2، ص 71.

168- ميزان الحكمه.

169- بحار، ج 98، ص 93.

170- بحار، ج 77، ص 27.

171- غرر الحكم.

172- تحف العقول، ص 22.

173- غرر الحكم.

174- غررالحكم.

175- بحار، ج 78، ص 30.

176- بحار، ج 13، ص 49.

177- بحار، ج 77، ص 164.

178- كنزالعمال، ح 20089.

179- مستدرك، ج 1، ص 11.

180- خصال، ج 1، ص 282.

181- يوسف (12) آيه 84.

182- توبه (9) آيه 92.

183- غرر الحكم.

184- غرر الحكم.

185- غرر الحكم.

186- بحار، ج 82، ص 144.

187- بحار،ج 75،ص 240.

188- بحار، ج 81، ص 119.

189- بحار، ج 77، ص 281.

190- بحار، ج 77، ص 82.

191- بحار، ج 71، ص 28.

192- غرر الحكم.

193- بحار، ج 77، ص 79.

194- بحار، ج 73، ص 157.

195- بحار، ج 73، ص 157.

196- بحار، ج 72، ص 70.

197- بحار، ج 75، ص 83؛ امالى شيخ صدوق، ص 338.

198- مجادله (58) آيه 10.

199- آل عمران (3) آيه 153.

200- يوسف (12) آيه 86.

201- حديد (57) آيه 22-23.

202- يونس (10) آيه 62.

203- حجر (15) آيه 88.

204- يونس (10) آيه 65.

205- نحل (16) آيه 127.

206- يس (36) آيه 76.

207- آل عمران (3) آيه 176.

208- انعام (6) آيه 48.

209- توبه (9) آيه 40.

210- انبياء (21) آيه 88-87.

211- آل عمران (3) آيه 139.

212- بحار، ج 77، ص 211.

213- بحار، ج 77، ص 211.

214- غرر الحكم.

215- بحار، ج 78، ص 190.

216- بحار، ج 77، ص 43.

217- بحار، ج 77، ص 61.

218- بحار، ج 73، ص 95.

219- بحار، ج 78، ص 20.

220- غرر الحكم.

221- بحار، ج 78، ص 201.

222- بحار، ج 76، ص 323.

223- بحار، ج 77، ص 58.

224- بحار، ج 77، ص 172.

225- بحار، ج 77، ص 172.

226- بحار، ج 77، ص 82.

227- بحار، ج 77، ص 116.

228- بحار، ج 73، ص 23.

229- توبه (9) آيه 81.

230- رعد (13) آيه 26.

231- غافر (40) آيه 74-75

232- آل عمران (3) آيه 188.

233- مؤمنون (23) آيه 53.

234- قصص (28) آيه 76.

235- انشقاق (84) آيه 13.

236- غرر الحكم.

237- نهج البلاغه، خطبه 3.

238- غرر الحكم.

239- غرر الحكم.

240- روم (30) آيه 4.

241- يونس (10) آيه 58.

242- رعد (13) آيه 36.

243- آل عمران (3) آيه 170

244- انشقاق (84) آيه 9.

245- نهج البلاغه ، نامه 66.

246- غررالحكم.

247- غرر الحكم.

248- بحار، ج 78.

249- غرر الحكم.

250- بحار، ج 14، ص 34.

251- بحار، ج 78، ص 7.

252- بحار، ج 78، ص 7.

253- غرر الحكم.

254- كنزالعمال،ح 6008.

255- كنزالعمال، ح 6009.

256- بحار، ج 74، ص 413.

257- بحار، ج 74، ص 328.

258- نهج البلاغه، خطبه 113.

259- نجم (53) آيه 43-42.

260- نمل (27) آيه 19.

261- ميزان الحكمه، ج 5، ص 485.

262- بحار، ج 87، ص 27.

263- غرر الحكم.

264- وسائل الشيعه، ج 8، ص 479؛ نهج البلاغه، حكمت 193.

265- بحار، ج 74، ص 298.

266- نجم (53) آيه 56-60

267- مؤمنون (23) آيه 110.

268- زخرف (43) آيه 47-46.

269- مطففين (83) آيه 29.

270- توبه (9) آيه 82.

271- بحار، ج 76، ص 60.

272- بحار، ج 77، ص 88.

273- نهج البلاغه، حكمت 450.

274- بحار، ج 77، ص 48.

275- غررالحكم.

276- بحار، ج 77، ص 213.

277- غرر الحكم.

278- بحار، ج 2، ص 58.

279- بحار، ج 77، ص 213.

280- غرر الحكم.

281- غرر الحكم.

282- وسائل، ج 8، ص 479.

283- وسائل، ج 8، ص 479.

284- غرر الحكم.

285- غرر الحكم.

286- غرر الحكم.

287- غرر الحكم.

288- بحار، ج 76، ص 59.

289- بحار، ج 77، ص 285.

290- غرر الحكم.

291- نورالثقلين، ج 2، ص 249.

292- اصول كافى، ج 2، ص 663.

293- كافى، ج 2، ص 663.

294- كافى، ج 2، ص 663.

295- بحار، ج 77، ص 153.

296- اسراء (17) آيه 108-107.

297- مريم (19) آيه 58.

298- مائده (5) آيه 83.

299- توبه (9) آيه 92.

300- بحار، ج 93، ص 336.

301- بحار، ج 93، ص 336.

302- غرر الحكم.

303- غرر الحكم.

304- بحار، ج 69، ص 378.

305- بحار، ج 93، ص 333.

306- بحار، ج 70، ص 52.

307- بحار، ج 73، ص 354.

308- منافقون (63) آيه 4.

309- اعراف (7) آيه 69.

310- بقره (2) آيه 204.

311- هود (11) آيه 72.

312- قال الصادق(ع):العجب كلّ العجب ممّن يعجب بعمله، و لايدري بما يختم له! (بحار، ج 72، ص 330)

جاى بسيار شگفتى است كه انسان نسبت به عمل خويش، خودبين مى گردد، در حالى كه نمى داند عاقبتش چه خواهد شد.

- قال على (ع): العجب كلّ العجب لمن أنكرالنشأةالأخرى وهويرى النشأةالأولى. (بحار، ج 78، ص 142)

- تعجب فراوان از كسى است كه دنيا را ديده، چگونه آخرت را انكار مى كند.

- قال على (ع): العجب كلّ العجب لمن عمل لدار الفناء وترك دار البقاء. (بحار، ج 78، ص 142)

- تعجب فراوان از كسى است كه فعاليتش براى دنياى فانى است و آخرت جاويدان را رها كرده است.

- قال الباقر(ع): العجب كلّ العجب للمصّدق بدارالخلود و هويعمل لدار الغرور. (بحار، ج 78، ص 184)

- تعجب فراوان از كسى است كه جهان جاويدان (آخرت) را پذيرفته، ولى براى دنياى پر فريب كار مى كند.

- قال على (ع): العجب هو الدّنيا، وغفلتنا فيها أعجب. (بحار، ج 78، ص 31)

- دنيا مايه شگفتى است، ولى غفلت ما در دنيا شگفت آورتر است.

- أعجبوالهذاالإنسان ينظربشحم، ويتكلّم بلحم، ويسمع بعظم، ويتنفس من خرم.(نهج البلاغه،حكمت 8)

- از اين انسان در شگفتى فرو رويد: او با يك قطعه پى مى بيند و با قطعه گوشتى سخن مى گويد و با استخوانى مى شنود و از شكافى نفس مى كشد.

313- بقره (2) آيه 221.

314- توبه (9) آيه 25.

315- مائده (5) آيه 100.

316- توبه (9) آيه 55.

317- كهف (18) آيه 9.

318- نورالثقلين، ج 3، ص 243.

319- انبياء (21) آيه 37.

320- اسراء (17) آيه 11.

321- طه (20) آيه 83-84

322- طه (20) آيه 114.

323- قيامت (75) آيه 16.

324- انبياء (21) آيه 37.

325- شورى (42) آيه 18.

326- رعد (13) آيه 6.

327- بحار، ص 71، ج 339.

328- بحار، ج 71، ص 340.

329- غرر الحكم.

330- بحار، ج 71، ص 340.

331- بحار، ج 71، ص 338.

332- نهج البلاغه، حكمت 140.

333- غرر الحكم.

334- نهج البلاغه، نامه 53.

335- نهج البلاغه، نامه 53.

336- نهج البلاغه، نامه 363.

337- غرر الحكم.

338- بحار، ج 71، ص 338.

339- نهج البلاغه، خطبه 150.

340- آل عمران (3) آيه 133.

341- مؤمنون (23) آيه 60-61

342- آل عمران (3) آيه 114.

343- انبياء (21) آيه 89-90

344- بقره (2) آيه 148.

345- مائده (5) آيه 48.

346- اصول كافى، ج 2، ص 142.

347- اصول كافى، ج 2، ص 143.

348- اصول كافى، ج 2، ص 143.

349- اصول كافى، ج 2، ص 142.

350- نهج البلاغه، خطبه 188.

351- نهج البلاغه، خطبه 28.

352- بحار، ج 71، ص 215.

353- غرر الحكم.

354- غررالحكم.

355- غرر الحكم.

356- نهج البلاغه، حكمت 101.

357- مائده (5) آيه 31-30

358- مريم (19) آيه 39.

359- فرقان (25) آيه 28-27.

360- غرر الحكم.

361- غرر الحكم.

362- غرر الحكم.

363- غرر الحكم.

364- غرر الحكم.

365- نهج البلاغه حكمت 181.

366- بحار، ج 78، ص 234.

367- غررالحكم.

368- نهج البلاغه، خطبه 35.

369- نهج البلاغه، خطبه 120.

370- نهج البلاغه، خطبه 109.

371- يونس (10) آيه 54؛ سبأ (34) آيه 33.

372- كنز العمال، ح 42716.

373- بحار، ج 77، ص 115.

374- غرر الحكم.

375- بحار، ج 103، ص 12.

376- كنزالعمال، ح 149367.

377- حجرات (49) آيه 6.

378- زمر (39) آيه 55-56

379- معارج (70) آيه 19.

380- نساء (4) آيه 128.

381- تغابن (64) آيه 16.

382- بقره(2) آيه 96.

383- بحار، ج 73، ص 23.

384- غرر الحكم.

385- غرر الحكم.

386- غرر الحكم.

387- غرر الحكم.

388- بحار، ج 73، ص 165.

389- بحار، ج 76، ص 322.

390- غرر الحكم.

391- غرر الحكم.

392- غرر الحكم.

393- غرر الحكم.

394- بحار، ج 73، ص 161.

395- بحار، ج 72، ص 199.

396- غررالحكم.

397- غرر الحكم.

398- غرر الحكم.

399- غرر الحكم.

400- غرر الحكم.

401- نساء (4) آيه 129.

402- توبه (9) آيه 128.

403- نحل (16) آيه 37.

404- يوسف (12) آيه 103.

405- غرر الحكم.

406- بحار، ج 67.

407- بحار، ج 78، ص 165.

/ 37