در خبر است كه پيامبر (ص) روزي با جمعي نشسته بود، شخصي درآمد و گفت: «يا رسولالله در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولاند.» فرمود: «ايشان را طلب بايد داشت و تفحص كردن.». چند كس از صحابه در احضار ايشان دستوري خواستند، هيچ يك را اجازت نداد. امير المؤمنين علي (ع) درآمد و فرمود: «يا علي تو برو ببين تا اين حال راست است يا نه؟» علي (ع) بيامد. چون به در خانه رسيد، چشم بر هم نهاد و در اندرون رفت و دست بر ديوار ميكشيد تا گرد خانه بگرديد و بيرون آمد. چون پيش پيغامبر رسيد، گفت:« يا رسولالله گرد آن خانه برآمدم، هيچ كس را در آنجا نديدم.» پيغامبر (ص) فرمود كه يا علي انت فتي هذه الامه تو، جوانمرد اين امتي. بعد از آن، قدحي آب و قدري نمك خواست، سلمان فارسي آن را حاضر كرد. رسولالله (ص) كفي نمك برداشت و گفت اين شريعت است و در قدح ريخت. كفي ديگر برداشت و گفت اين طريقت است و در قدح انداخت و كفي ديگر برداشت گفت اين حقيقت است و در آب ريخت و به علي (ع) داد تا قدري باز خورد و گفت:« انت رفيقي و انا رفيق جبرئيل و جبرئيل رفيق الله تعالي.» و بعد از آن، سلمان را فرمود تا رفيق علي شد و قدح از دست او بازخورد. سپس زير جامه خود در علي پوشانيد و ميان او بست و فرمود كه اكَمِلكُ يا علي. يعني تو را تكميل ميكنم (كاشاني 1369: ص 246). رسم ميان بستن فتيان نيز كه از بستن ميان ولي (ع) به دست نبي (ص) برقرار گشت به روايتي ديگر نيز نقل شده است، بدين گونه: و آن چنان بود كه چون رسولالله (ص) خالد وليد را به قبيله همدان فرستاد به جانب يمن تا ايشان را به اسلام دعوت كند. خالد رفت و همدانيان را به سوي حق خواند. اما آنان تمكين ننمودند. وي ناموفق و بيمراد نزد حضرت بازگشت و خبر رسانيد. پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين علي (ع) را طلبيد و گفت تو را بايد رفت براي دعوت قبيله همدان. علي (ع) چون هميشه قبول كرد. رسولالله (ص) دست بر سينه مبارك علي (ع) نهاد و گفت خداوندا زبان علي را به صدق و صواب جاري گردان و دل او را به نور هدايت و پرتو علم و حكمت روشن دار، و او را وكيل خود نمود. چون علي (ع) نزد آن جماعت رفت و آنان را به اسلام دعوت كرد،دلالت او را پذيرا شدند و همگي به دين اسلام گرويدند. علي (ع) به رسول اكرم پيام فرستاد كه در امر مذكور توفيق يافته است. رسولالله (ص) فرمود كه وي به جانب مكه متوجه شود و به پيامبر بپيوندد. و آن حج حجه الوداع بود. پس از اينكه علي (ع) به عنوان ولي رسول الله (ص) به همگان معرفي شد، علي (ع) به خيمه فاطمه (س) درآمد و جاي نماز گسترد و منديلي نيز روي آن انداخت و دو ركعت نماز گزارد. سپس رسول الله (ص) منديل را بر ميان علي (ع) بست و سه گره زد. گره نخست به نام خدا، دومين به نام اخي جبرئيل و سومين را به نام خود محكم نمود. به گفته مفسران، الف از نام الله لام از نام جبرئيل و ميم مأخوذ از نام محمد (ص) بود. از اين رو شدي كه پيامبر اكرم (ص) بر ميان علي (ع) بست شد الف، ل و م بود، يعني جامع شدها. بستن شد و گستردن سجاده را، رازي است. ابتدا، اشارت به تعظيم مرتبه نبوت دارد و ديگر، تكريم منصب ولايت. آن چنان كه هر كس نبي و ولي را نشناسد كار او تمام نيست و آن كسي كه خواهد اصل شد باشد، بايسته است ظاهرش به شريعت مزّين و باطنش به طريقت آراسته باشد (محجوب 1350: ص 156). در پوشيدن خرقه فتوّت نيز علي (ع) را مقدم ميشمارند. گويند حبيب بن طاهر روايت كرده است كه روزي جبرئيل بيامد و فرقه فقر را نزد رسول اكرم (ص) آورد و گفت: يا محمد اين خلعت خاص است كه حق تعالي به تو فرستاده است. بر گريبان خرقه به قلم قدرت چنين نگاشته شده بود: يا عزيز يا ستار، و بر دست راست خرقه: يا لطيف يا عليم، و بر دست چپ آن: يا قوي يا رزاق، و در ميان خرقه: يا صبور يا كريم، و بر كرانه آن نيز نوشته شده بود: يا واحد يا احد يا صمد و يا فرد. هر يك از اسامي اشارت به سرّي از اسرار داشت. آن گاه، رسول الله (ص) سه روز آن خرقه را در بر كرد. بعضي گفتهاند ده روز و عدهيي آن را چهل روز ذكر كردهاند. سپس جبرئيل فرود آمد و گفت: اين خرقه را به كسي روان كن كه شايسته آن باشد. از اين رو، رسول اكرم (ص) ياران را فرا خواند و گفت: جبرئيل فرمان آورده كه خرقه را بر كسي بپوشانم كه شرط خرقه به فعل به جاي آورد. اكنون از شما سؤال ميكنم، هر كس جواب به صواب گويد خرقه از آن او است. پس فرمود: هر كه از شما خرقه قبول كند چه كار به جاي آورد؟ يكي گفت، اگر من قبول كنم در صدق و اخلاص بكوشم. ديگري گفت، من عدل و انصاف ورزم. ديگري گفت، من روز، روزه نگشايم و همچنين ديگران و جبرئيل ميگفت: يا رسول الله اينها شرط خرقه نيست. تا نوبت به شاه ولايت رسيد. رسول اكرم (ص) گفت: يا علي اگر خرقه به تو دهم چه كني؟ گفت: يا رسول الله (ص) من سترپوشي كنم و ديده را به كرم ناديده انگارم و در خرقه كسي را نيازارم. جبرئيل گفت: يا رسول الله شرط خرقه اين است و پس حضرت رسول خرقه را به علي (ع) حواله كرد. پس جبرئيل آن خرقه را برداشت و نزد حضرت رسول (ص) آورد و خواجه (ص) دست مبارك بر آن نهاد و آن را در گردن شاه اولياء افكند و تكبير گفت؛ همه ياران تكبير بگفتند (كاشاني 1369: ص 156). هركه خرقه پوشد بايد كه گرد دايره وجود خود بگردد و نقطه مركز اصل را بيابد تا خود را بشناسد كه چون خود را بشناسد، خداي تعالي را راه برد؛ چنان كه فرموده است: «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه». ديگر اينكه پاي از دايره تسليم و رضا بيرون ننهد و ثابت قدم باشد (محجوب 1350: ص 193). و مأخذ فتوّت و اصل اين طريقت اين حديث است. و شرب قدح و لبس ازار و بستن ميان كه اكنون بين جوانمردان متعارف است و قاعده فتوّت بر آن مؤسس و اساس طرق رفاقت و اخوت بر آن مينهند و تصحيح نسبت و شجره خويش بدان ميكنند. از اينجا است و در هر يك از اين اوضاع، سري لطيف و اشارت به معني شريف است كه آن وضع صورت و لباس آن معني است. اولاً، شرب قدح اشارت است بدان كه مبدأ اين طريق، علم و حكمت است و استفاضه و استفاده هر دو، نفسي كامل. چه آب اشارت است به علم حكمت كه به حسب صفا و استعداد اولي و سابقه عنايت ازلي، شخصي را بخشيده باشند و قوت قبول آن در وجود او نهاده تا به واسطه فيض، نفسي كامل بر او ظاهر گردد و از قوت به فعل آيد و سبب حيات حقيقي او شود. چه حيات قلوب به علم است، چنان كه حيات اجساد به آب: من الماء كلّ شيءٍ حيٍّ (انبياء/31). و تا اين معني در وي تمركز نيابد او كامل نميشود. بايد دانست كه شربت از دست پيش قدمي بايد خورد كه شجره و نسبت وي متصل به رسولالله (ص) باشد. و نمك اشارتي است به صفت عدالت كه كمال فضايل اخلاق است. چه صحّت و قوت نفس انساني نبود مگر به فضايل اخلاقي، و هيچ خلق استقامت نپذيرد و به كمال نيايد مگر به عدالت؛ چنان كه صحت و قوت بدن نبود مگر به انواع تغذيه، و هيچ طعام به صلاح نيايد و خوش طعم و گوارنده نگردد الا به نمك. و اصل مقامات سه گانه كه رسول (ص) بدان اشارت فرموده، عدالت است. زيرا شريعت نيست مگر به صورت عدالت در معاملات حق و خلق. و طريقت نيست الا از خيانت در امانت الهي تبرّا نمودن و فطرت را از استيلاي صفات نفساني. و نهايت طريقت، وصول به حقيقت باشد؛ بلكه عدالت نيست مگر صورت حقيقت وحدت در عالم كثرت. پس شريعت، صورت ظاهر عدالت باشد و طريقت، سيرت عدالت و سريان اصل او در وجود و حركت از باطن به آشكار. چنين است كه نهايت فتوّت، بدايت ولايت باشد؛ چنان كه فتوّت جزوي از تصوف است، ولايت جزوي باشد از نبوت ـ والله اعلم (كاشاني 1369: ص 233). خصلتهاي فتوّت از زبان علي (ع) اميرالمؤمنين علي (ع) هشت خصلت براي فتوّت قايل بود كه عبارت است از: وفا، صدق، امن، سخا، تواضع، نصيحت، هدايت و توبه (كوربن 1363: ص 147). اما در كتابهاي فتوّت جاي هشت خصلت از حيث ترتيب متفاوت است.