شماره مقاله:107
آخورْ سالار، يا آخُرسالار، آخور سَلار، آخُر سَلار، سالارِ آخور، سالارِ آخُر،
اَمير آخور، ميرآخور، آخته بَيگي، آختهچي، اَختاجي، اَقتاچي، اَقتَچي، اصطلاحي در
تشكيلات حكومتي و دربارهاي ايران و ديگر سرزمينهاي اسلامي، به معني رئيس پرستاران
ستور، به ويژه اسب، و سايسان و مهتران در دربار و متصدي خدمات و امور مربوط به
اصطبلهاي حكومتي (مقريزي، 1/444؛ قلقشندي، 4/18؛ سبكي، 37؛ فخر مدبر، آيين
كشورداري، 22؛ لغتنامه؛ لغتنامة فارسي؛ انوري، 209)، مركب از 2 واژة فارسي آخور
(خود مركب از پيشوند «آ» و ريشة خور : خوردن) و سالار، صورت ديگري از سردار
(تحتاللفظي: «دارندة سر»)، به معني رئيس.
اين منصب ظاهراً از ايران عهد ساساني به تشكيلات حكومتي دورة اسلامي راه يافته است.
در ايران ميانه، آخوربد (تحتاللفظي: خداوندِ آخور) براي «رئيس اصطبل» و «ميرآخور
شاهي» به كار ميرفته است و متصدي آن عهدهدار كارهاي مربوط به اصطبلها و حمل و نقل
شاهي بوده است. اين واژه در سنگ نبشتة شاپور اول، در كعبة زردشت، به كار رفته است.
اين اصطلاح در فارسي ميانه صورت «آخور سالار » يافت و در اواخر دورة ساساني و اوايل
روزگار اسلامي مترادف با «آخوربد» به كار رفت و سرانجام در فارسي نو (دَري) به صورت
«آخُر سالار» درآمد (ايرانيكا به نقل از اَيادگارِ زريران؛ ترجمة تفسير طبري،
3/779). عنوانهاي مشابه آن «آخوردار » در آرامي، «آخوربان » در ارمني، «ستوربان »
در پهلوي ساساني و سرانجام، بنا بر نقل حمزة اصفهاني و خوارزمي، «آهر هماردفيره »
قابل عنايت است (ايرانيكا؛ كريستن سن، 417 به نقل از هوبشمان، 93؛ كارنامة اردشير
بابكان، بخش 3، پارة 2؛ اصفهاني، 66؛ خوارزمي، 118)، ولي دانسته نيست كه اين
عنوانها از نظر وظايف و مراتب سازماني نيز با يكديگر تشابه داشتهاند يا نه.
در دربار خسرو انوشيروان علاوه بر دربارياني كه با القاب و مناصبي والا مانند
دَربَد (رئيس دربار) و جز آن خدمت ميكردند، گروهي نيز در مرتبهاي پايينتر
(ناظران قصر و پيشخدمتان) به خدمت مشغول بودند: مَيبَد (شرابدار)، پَذِشخور
(چشنده)، خوانسالار (سرآشپز)، نَخجيربَد (ميرشكار) و آخوربَد از اين گروه بودند
(كريستنسن، 417). اهميت منصب آخوربد هنگامي آشكار ميگردد كه بدانيم هر يك از
اسواران و بزرگان كه قصد داشتند ملتزم ركاب شاه باشند، ميبايست قبلاً سلامت و
شايستگي اسبشان توسط مأموران آخوربد تأييد گردد (همو، 427).
اين اصطلاح و سمت درباري همچنان در ايران بعد از اسلام شناخته و متداول بوده است و
لااقل از نيمة قرن 4ق/10م تا روزگار قاجار و حتي پس از آن به صورتهاي گوناگون
آخورسالار (بيهقي، 342، 346)، آخُر سالار (همو، 246، 441)، آخُرسَلار (ترجمة تفسير
طبري، 3/779)، سالارِ آخُر (لغتنامه، به نقل از فردوسي)، اميرآخور، اميرآخر
(فردوسي، 5/141؛ منهاج، 1/413؛ تذكره، 14؛ اعتمادالسلطنه، 18؛ طهراني، 185)،
ميرآخور (مولوي، 5/164؛ مينورسكي، 37)، مهتر (تذكره، 14، 15؛ لغتنامه)، آختهبيگي
(علامي، 1/220) آختاچي، اختاجي، آختچي، اختهچي، اقچي (تاريخ سرّي مغولان، 55، 56؛
رشيدالدين، 270، 313؛ روملو، 55؛ شريك امين، 15، 16؛ اقبال، 89) به كار رفته است؛
اما از همين متون برميآيد كه اين عنوانها، حتي در مواردي كه با لفظي يكسان به كار
برده شدهاند، از نظر دامنة اختيارات اداري و مرتبة سازماني و اهميت اجتماعي در همة
دورهها و همة سرزمينهاي اسلامي يكسان نبودهاند.
اين سمت در عصر غزنويان لقب و مقامي مهم به شمار ميآمده است و كساني پس از دستيابي
به اين سمت مقامات بلندتر يافتهاند. بيهقي از «پيري» نامي كه از مقدّمان (سرداران)
مسعود بود با لقب آخورسالار ياد ميكند. پيري با اينكه در آن هنگام ديگر عهدهدار
اين منصب نبود، همچنان در مقام سرداري سپاه نيز آخورسالار خوانده ميشد (ص 342،
346). همچنين بيهقي از احمدعلي نوشتگين آخرسالار كه بعدها به ولايت بدخشان دست
يافت، سخن گفته است (ص 246). فخر مدبر، كه در اواخر عهد غزنويان ميزيسته، زير
عنوان «اندر نصب دادن مشرف كاردان بر كل ممالك»، از «آخور» و «نايب» آن و نيز
مهمترين وظيفة او يعني نظارت دقيق بر «زيادت و نقصان جو اسبان» سخن به ميان آورده
است (آيين كشورداري، 22). منهاج سراج نيز دربارة آيبك قطبالدين (د 607ق/1210م) و
بالا گرفتن كار او نوشته: «و بر اشغال خطير، پيش تخت و بارگاه او را نصب فرمود، و
هر روز مرتبة او برتر ميگشت تا امير آخُر شد» (1/413)، اما از اين عبارت ابن
اسفنديار (زنده در 606ق/1209م) «پانصد استر با ده مرد آخورسالار هميشه غلة او
]اصفهبد[ به استراباد و دامغان بردندي براي فروختن» (ص 79) معناي «خربنده» (مُكاري،
به تعبير امروز «خركچي») فهميده ميشود كه پيشهاي بسيار پست به شمار ميآمده است
(لغتنامه، «خربنده»). جويني (د 681ق/1282م) همو اين اصطلاح را در جملة «ائمة و
مشايخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طويلة آخر سالاران به محافظت ستوران قيام
نموده» (1/8) مترادف با خدمتگار ستور، مهتر و تيماركنندة اسب به كار برده است. در
تاريخ غازاني هم آخرسالار در كنار واژة «ساربان» به معناي نگهبان و تيماردار ستوران
به كار رفته: «پانصد سر شتر و پانصد سر استر از آن بخريدند و به دست ساربانان و آخر
سالاران مشفق سپردند» (رشيدالدين، 328، 329).
چنگيزخان پس از رسيدن به مقام خاني، 10 منصب اردوي خان بزرگ را كه برخي از آنها اصل
مغولي و تركي داشت، تعيين كرد. ظاهراً اين مناصب در دورة ايلخانان نيز باقي بوده
است (اشپولر، 275). وظايف 4 منصب از اين مناصب دهگانه كموبيش به وظايف ميرآخور
(آخورسالار) مربوط ميگرديد: يك تن «متصدي گلههاي گوسفندان» كه رشيدالدين فضلالله
او را ميرآخورِ (آختاچيِ) رمههاي درباري ناميده، يك تن «متصدي تدارك يورتها» (حمل
و نقل)، 3 تن «متصدي رمههاي ايلخي» و سرانجام 2 تن «متصدي تربيت اسبان». منصب
اخير كه بعد عنوان آختاچي (اقتچي) يافت، در زمان چنگيز سمتي بلند به شمار ميآمد و
برادرش، بالگوتاي (بلگوتاي، بيلگوتاي) يكي از 2 متصدي آن بود (تاريخ سرّي مغولان،
55 ـ56؛ بارتولد، 2/795ـ796؛ اشپولر، 275؛ اقبال، 89). آختاچي در تاريخ غازاني نيز
به عنوان سمتي بلند به كار رفته (رشيدالدين، 18، 270).
در دورة تركمانان اصطلاح ميرآخور، عنوانِ سمتي بلند بود. 4 منصب مهم حكومتي در
زمان اوزون حسن (857 ـ883ق/1453ـ1478م، از تركمانان آققويونلو) كه تصدي آنها را
غالباً ايرانيان به عهده داشتند، اينها بود: وزير، مستوفيالممالك، مهردار و
ميرآخور (هينتس، 127ـ129).
اميرآخوري در دورة صفويه نيز منصبي بلند به شمار ميآمد و يكي از 14 منصب درجة اول
حكومتي (وزارت اعظم، قورچيباشي، قوللر آقاسي، ايشيك آقاسي و جز آن) بود كه لقب
ارجمئد و تشريفاتي «عاليجاه» (برتر از «مقرب الخاقان) و والاتر از «مقرب الحضره»)
اختصاص به ايشان داشت (تذكره، 4ـ7، 14ـ 15). ظاهراً وسعت دامنة وظايف اين سمت موجب
تقسيم آن به 2 شغل «عاليجاه اميرآخورباشي جلو» و «عاليجاه اميرآخورباشي صحرا» شده
بود كه هر كدام وظايفي خاص خود داشت. بخشي از وظايف اميرآخورباشي جلو «نظم و نسق
طوايل و تعيين اميرآخور و مهتران و سقايان طوايل» و نوشتن «تعليقهجات جلوداران
خاصه و خادمان و خواجهسرايان و ساير عمله» و نظارت بر كار «تتمّة عملة اصطبل» و
«نعلبندان و بيطاران» بود (همان، 14؛ فلسفي، 2/405). از وظايف اميرآخورباشي صحرا
«عرض ايلخيهاي سركار خاصه... و تعيين اميرآخوران و بلوكباشيان و مهتران و غيره»
(تذكره، 14ـ 15) قابل توجه است.
شاردن شغل ميرآخورباشي را سومين شغل دستگاه شاه صفوي بهشمار آورده است
(سياحتنامه، 8/254) و اهميت اين سمت را در حقوق و مزاياي مالي آن دانسته است: 10%
هدايا متعلق به ايشيك آقاسيباشي (رئيس تشريفات قصر سلطنتي) است و بقيه از آنِ
ميرآخوران (همان، 8/252، 255؛ كمپفر، 103؛ فلسفي، 405، 406). ميرآخورباشي كه با
تأييد «ناظر مخارج اصطبل» كار ميكرد، بر چند صاحب منصب ديگر فرمان ميراند:
جلودارباشي كه به منزلة ميرآخور اول بود، ركابدار باشي (اوزنگو قورچيسيباشي) كه
به مثابة نايب ميرآخور بود و زيندار باشي (شاردن، سياحتنامه، 8/256).
اصطلاحات جلودارباشيِِ «سركار خاصة شريفه» (= سلطان)، ركابدارِ سركار خاصة شريفه،
ميرآخورانِ اصطبل و دواب سركاري (مروي، 1/185، 426، 3/926، 1194) كه در جاي جاي
عالمآراي نادري بهكار رفته، از تداوم اين سمت و عنوانهاي مربوط به آن و نيز برخي
دگرگونيها در وظايف و مرتبة اداري صاحبان اين مناصب در عصر افشاريه حكايت دارد. به
نظر مي رسد عنوان ميرآخوري در اين عصر ديگر اهميت دورة پيشين را نداشته است و به
جاي آن سمتهاي «جلودارباشي» و «ركابداري» مرتبتي والاتر يافته بودند (همو، 1/185،
426، 3/1194).
در دورة قاجار نيز اين شغل و عنوان، از مناصب بلند درباري بود و «ادارة اصطبل خاصة
مباركه و اميرآخوري» در زمان ناصرالدين شاه برعهدة رجالي بزرگ چون اسدالله قاجار،
نواب حسن ميرزا و نواب جهانسوزخان بوده است (اعتمادالسلطنه، 18). از منابع اين دوره
برميآيد كه افراد و مقامهاي ديگر حكومت نيز اصطبل، طويله، جلودار و اميرآخور خاص
خود داشتهاند (عضدالدوله، 18، 38).
اين سمت و اصطلاح بانفوذ و تسلط ايرانيان بر دستگاه خلفاي عباسي به تشكيلات حكومتي
خلفا نيز راه يافت. در مآخذ اجمالاً از «متصديان ستوران» و «انبارداران زين و برگ و
كاركنان پنج اصطبل» در تشكيلات وابسته به دارالخلافة عباسي سخن به ميان آمده است
(صابي، 16؛ متز، 1/171). ابن طُويَر قَيصراني (525 ـ617ق/1130ـ1220م)، از صاحب
منصبان عاليرتبة اواخر عهد خلفاي فاطمي، از دو اصطبل (طارمه و جميزه) متعلق به
خليفة وقت نام برده و تشكيلات آنها را چنين توصيف كرده است: خليفه در هر اصطبل
نزديك به 000،1 اسب داشت. نيمي از آنها خاصّ خود او بود و از نيمي ديگر شماري
پيوسته به رسم عاريه در اختيار صاحبمنصبان و خدمتكاران قرار ميگرفت و تعدادي ديگر
در مراسم و موكبها به كار گرفته ميشد و هر اصطبل تشكيلات و گماشتگاني داشت. هر 3
اسب را يك ستوربان (سايس) بود و هر اسب را يك لگامدار (شدّاد) كه كار بستن و گشادن
زينافزار اسبان با او بود. هر بيست ستوربان عريفي داشتند كه مسئوليت گرفتن و باز
پس دادن زينافزارهاي آراسته از زينخانة سلطاني (خزائن السروج) براي ستوربانان با
او بود و سرانجام هر اصطبل يك اسب يار (رايض) چون اميرآخور داشت. اين 2 اسبيار از
حقّ خواربار و جامگي به طور كامل برخوردار بودند. عريفان و ديگر گماشتگان نيز افزون
بر جامگي، جيرة گندم و نان داشتند (مقريزي، 1/444؛ قلقشندي، 3/474ـ 475).
پس از فاطميان اميرآخوري در تشكيلات حكومتي مماليك مصر يكي از 25 منصب (وظيفه)
درگاه سلطان (حضرهالسلطان) به شمار ميآمد و پس از 5 سمت بلندِ نيابت سلطان
(النائب الكافل: جانشين سلطان در همة امور حكومتي)، اتابكيه (اتابك العساكر:
بزرگترين امير پس از نايب)، رأس نوبت (مهتر بردگان سلطاني)، اِمرَه مجلس و اِمرَه
سِلاح، وظيفة اميرآخوري (اِمرَه اخوريّه) جاي داشت كه «موضوع آن تصدي اصطبل سلطان و
اسبان او بود. معمولاً يك مين باشي (اميرِ 000،1 تن) عهدهدار اين منصب ميگرديد و
در اصطبل سلطان اقامت ميكرد، و 3 امير طبلخانه (اميرِ 40 تن) و گروهي بسيار دَه
باشي (اميرِ 10 تن) و سپاهي زيردست او بودند» (قلقشندي، 4/16، 18، 19).
سيوطي شغل اميرآخوري را در مصر يكي از نوآوريهاي بَيْبَرس (658 ـ676ق/1260ـ1277م،
از مماليك بَحري) دانسته و نوشته است: «موضوع وظيفة اميرآخور نظارت بر علف اسبان
است» (2/113). ايالون با استناد بر سخن ابن اياس، احتمال داده است در اين عهد هر
وظيفهاي كه به «ديوان اميرآخور» مربوط ميگشت، به مأموري خاص سپرده ميشد. از اين
روي يك اميرآخورِ كاه و علف (امير آخور التّبن و الدّريس)، يك اميرآخورِ شتران
(اميرآخور الجِمال) و جز آن در كار بوده است (ص 63). بنابراين، ميتوان احتمال داد
كه آنچه سيوطي دربارة وظيفة اميرآخور آورده وظيفة يكي از زيردستان وي در «ديوان
اميرآخور» بوده است، نه همة ديوان.
اميرآخور در دورة چراكِسه (مماليك بُرجي مصر: 784ـ922ق/1382ـ1516م) در ميان اميرانِ
بلندپايه مقام چهارم داشت (دائرهالمعارف اسلام) و با توجه به مأموريتهاي سياسي و
مقامات بلندي كه از سوي سلاطين اين دودمان به اميران آخور تفويض ميشد (ابن تغري
بردي، 15/71، 90) ميتوان به پاية بلند حكومتي و اهميت اجتماعي اين سمت در آن
روزگار پي برد.
مآخذ: ابن اسفنديار، محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، كلالة
خاور، 1320ش؛ ابن تغري بردي، يوسف، النجوم الزاهره، به كوشش ابراهيم علي طرخان،
قاهره، الهيئهالعامهللتأليف و النشر، 1971م؛ اشپولر، برتولد، تاريخ مغول در
ايران، ترجمة محمود ميرآفتاب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351ش؛ اصفهاني،
حمزه، التنبيه علي حدوث التصحيف، به كوشش آلياسين، بغداد، 1967م؛ ص 66؛
اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، المآثر و الآثار، تهران، 1306ـ1307ق؛ اقبال، عباس،
تاريخ مغول، تهران، اميركبير، 1364ش؛ انوري، حسن، اصطلاحات ديواني دورة غزنوي و
سلجوقي، تهران، طهوري، 1355ش، ص 209ـ210؛ ايرانيكا، ذيل آخوربد (منتشر نشده)؛
بارتولد، و. تركستان نامه، ترجمة كريم كشاورز، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352ش؛
بيهقي، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش قاسم غني و علياكبر فياض، تهران، 1362ش؛ تاريخ
سري مغولان، ترجمة شيرين بياني، دانشگاه تهران،1350ش؛ تذكرهالملوك، به كوشش محمد
دبيرسياقي، تهران، طهوري، 1332ش، ص 28، 32، 33؛ ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب
يغمايي، تهران، توس، 1356ش؛ جويني، عطاملك، جهانگشا، به كوشش محمد قزويني، ليدن،
1329ق/1911م؛ خوارزمي، محمد، مفاتيح العلوم، به كوشش خرلوف فان فلوتن، ليدن،
1895م، ص 118؛ دائرهالمعارف اسلام؛ رشيدالدين فضلالله، تاريخ مبارك غازاني، به
كوشش كارل يان، هرتفورد، 1940م، ص 330؛ روملو، حسن بيگ، احسنالتواريخ، به كوشش
عبدالحسين نوايي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349ش؛ زامباور، ادوارد ريتر،
نسبنامة خلفا و شهرياران، ترجمة محمدجواد مشكور، تهران، خيام، 1356ش، ص 162ـ164؛
سُبكي، عبدالوهاب، معيدالنعم و مبيدالنقم، به كوشش محمدعلي النجار و ديگران، قاهره،
مكتبهالخانجي، 1948م، ص 37؛ سيوطي، جلالالدين، حسنالمحاضره، قاهره، مطبعه اداره
الوطن، 1299ق؛ شاردن، ژان، سفرنامه، ترجمة علي دهباشي، تهران، نگاه، 1362ش، ص 97؛
همو، سياحتنامه، ترجمة محمدعباسي، تهران، اميركبير، 1345ش؛ شريك امين، شميس، فرهنگ
اصطلاحات ديواني دوران مغول، تهران، فرهنگستان ادب و هنر، 1357ش؛ صابي، هلال بن
حسن، رسومدارالخلافه، ترجمة محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، بنياد فرهنگ ايران،
1346ش، ص 17؛ طهراني، ابوبكر، كتاب ديار بكريه، به كوشش نجاتي لوغال و فاروق سومر،
تهران، طهوري، 1356ش؛ عضدالدوله، احمدميرزا، تاريخ عضدي، به كوشش عبدالحسين نوايي،
تهران، بابك، 1353ش؛ علامي، ابوالفضل، اكبرنامه، به كوشش مولوي احمدعلي و مولوي
عبدالرحيم، كلكته، اشياتك سوسيتي بنگاله، 1877م؛ فخرمدبّر، محمد بن مباركشاه،
آيينكشورداري، به كوشش محمد سرور مولايي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1354ش؛ همو،
آداب الحرب و الشجّاعه، به كوشش احمد سهيلي خوانساري، تهران، اقبال، 1346ش، ص
200ـ202، 204، 205، 474؛ فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه، به كوشش ژول مُهل، پاريس،
1838ـ1846م؛ فرشته، محمدقاسم هندوشاه، تاريخ كانپور، 1290ق، 1/61؛ فلسفي، نصرالله،
زندگاني شاه عباس اول، دانشگاه تهران، 1347ش؛ قلقشندي، احمد بن علي، صبحالاعشي،
قاهره، وزارهالثقافه و الارشاد القومي، 1963م؛ كارنامة اردشير بابكان، به كوشش
بهرام فرهوشي، دانشگاه تهران، 1354ش، ص 34، 35؛ كريستن سن، آرتور، ايران در زمان
ساسانيان، ترجمة رشيد ياسمي، تهران، ابنسينا، 1351ش؛ كمپفر، انگلبرت، در دربار
شاهنشاه ايران، ترجمة كيكاووس جهانداري، تهران، انجمن آثار ملي، 1350ش، ص 95، 101،
107، 152، 153؛ لغتنامه دهخدا؛ لغتنامة فارسي؛ متز؛ آدم، تمدن اسلامي در قرن چهارم
هجري، ترجمة عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، اميركبير، 1362ش؛ مروي، محمدكاظم،
عالمآراي نادري، به كوشش محمدامين رياحي، تهران، زوار، 1364ش، 1/410،3/1195؛
مقريزي، تقيالدين احمد، الخطط، بيروت، دارصادر، 1/49، 445؛ منهاج سراج، محمد،
طبقات ناصري، به كوشش عبدالحيّ حبيبي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش، 1/414؛ مولوي،
جلالالدين محمد، مثنوي معنوي، به كوشش رينولدالّين نيكلسون، ليدن، 1933م؛ هينتس،
والتر، تشكيل دولت ملي در ايران، ترجمة كيكاوس جهانداري، تهران، خوارزمي، 1361ش؛
نيز:
Ayalon, David, «Studies on the Structure of the Mamluk Army», BSOAS, 1954, XVI /
68; Minorsky, V., Persia in A. D. 1478-1490, London, 1957, p. 37.
هادي عالمزاده