شماره مقاله:14
آبِ حَيات، يا آب زندگاني، آب زندگي، آب جاودانگي، آب جواني، آب حيوان، آب بقا،
عينالحيوة، نهرالحيوة، چشمهاي مفروض در ظلمات (ه م) كه هر كس از آن بنوشد يا سر
و تن در آن بشويد، جواني از سر گيرد، روزگار شادمان بگذراند و جاودانه زِيَد يا
عمري بس دراز يابد. در غرب آن را چشمة جواني ميگويند. انديشة وجود چشمة جواني، به
ويژه در قرون وسطي در سراسر اروپا رواج گسترده داشت و با كشف «دنياي نو» تبلور
بيشتري يافت چنانكه چون در سال 1513م بونس دو لئون (1460ـ1521م) ايات فلوريدا را
كشف كرد، به دنبال شنيدن گفتوگوهايي دربارة چشمههاي بهداشتي اين ايالت، به
جستوجوي چشمة جواني در آنجا برخاست (هيستينگز، 6/115).
فكر نوشيدن از آب حيات يا بهرهور شدن از هر دارو يا وسيلة جاودانساز، فكري است با
پيشينهاي به درازي عمر آدمي در اين كرة خاكي، زيرا براي مردم آنچه هرگز چارهاي
نداشته است و ندارد، مرگ است. اين انديشه در فرهنگ بسياري از ملتها حضور دارد و آن
را قهرماناني است كه در تحولات فرهنگ و داد و ستدهاي فرهنگي ميان ملتها مبادله
شدهاند و گاه سايههايي از آنها بر روي هم افتاده و آميزههايي پديد آورده است. از
ميان متون ديني سامي، عهد جديد به صراحت از آن ياد كرده، چه در كتاب مكاشفة يوحنا
گفته شده است: نهري از آب حيات به من نشان داد كه درخشنده بود مانند بلور؛ و از تخت
خدا و برّه جاري ميشود (22: 1).
در ميان قهرمانان جاوداني جوي، كهنتر از همه گيلگمش پهلوان حماسي بابلي و داراي
منظومهاي به همين عنوان است كه داستان وي در غرب آسيا گسترده بود. او بر شهر اِرِك
(يا اوروك) فرمان ميراند و وجودي دو سوم خدايي داشت با هيكلي درشت و اندامي
فريبنده. دوستي به نام انكيدو داشت كه از مرگ او سخت اندوهگين شد و به نزد نياي
خويش اوت نپيشتيم كه در طوفان بابل زندگي جاودانه يافته بود، رفت تا راز زندگي
جاودان را از وي بپرسد. جدّش به او گفت كه مرگ، سرنوشت چارهناپذير آدمي است. با
اينهمه، نشان گياهي را به وي داد كه در ته درياست و خوردن آن جواني ميبخشد. گيلگمش
در بازگشت آن گياه را به دست آورد، اما وقتي در راه بر سر چاه آب سردي درنگ كرد كه
خود را در آن شستوشو دهد، ماري دريايي آن گياه را دزديد و گيلگمش تهيدست و دل
شكسته بازگشت.
از اين پس آب حيات وارد زندگي قهرمانان ميشود. يكي از آنان كه از آن برخوردار شد،
آشيل (اَخيلُس)، پسر پليوس و تِتيس، از پهلوانان ايلياد و از قهرمانان برجستة جنگ
تروا بود. مادرش تتيس كه دلهرة مرگ وي را داشت، او را در رود استوكس (رودي در عالم
زيرين، هادِس) فرو برد تا رويين تنش گرداند، ولي آب به آن پاشنه كه در دست مادر
بود، نرسيد و شاهزادة تروايي، پاريس، بعدها از همين نقطة ضعف آشيل آگاه شد و تيري
بر پاشنهاش رها كرد و نابودش گردانيد.
اسفنديار، قهرمان رويين تن داستانهاي ملي ايران، زندگي مشابهي با آشيل دارد. او
رويين تن وارد شاهنامه شده است و فردوسي يادآوري نكرده كه رويينتني را از كجا به
دست آورده است (3/1346).
در روايات و داستانهاي اسلامي نيز نام سه تن آمده است كه در پي آب حيات رفتهاند.
دو تن از ايشان از آن آشاميده و زندگي جاودان يافتهاند و يكي ناكام بازگشته است:
الياس، خضر و اسكندر ذوالقرنين (ه م م). نام الياس، يكي از پيامبران بنياسرائيل،
دوبار در قرآن مجيد آمده است (انعام /6/85؛ صافّات / 37/123). در سورة اخير گزارش
رسالت او در 8 آية كوتاه (123ـ130) به صورتي فشرده آمده، ولي اشارتي به نوشيدن او
از آب حيات نشده است، اما از خضر در قرآن مجيد نامي برده نشده است. باري، بر پاية
داستانها «خداوند خضر را بر درياها برگماشته است كه هر كسي كه به دريا غرقه شود كه
اجل وي هنوز سپري نشده باشد،خضر مرو را بگيرد و كشتي كه به دريا راه گم كند، راه
بدو نمايد. و الياس را خداي موكّل كرده است بر خشكي كه هر كس كه اندر خشكي راه گم
كند، الياس ورا به راه باز برد. و اگر كسي به بيابان اندر بميرد. الياس بر او نماز
كند و به گور كندش، چون كسي نبود كه گورش كند. و هر دو بدين جهان اندر نميرند تا
روز بازپسين؛ و هر سالي چون وقت موسم بود به حج آيند و حج بكنند و خانه را طواف
كنند و هيچ خلق ايشان را نشناسد و ايشان نيز خويشتن به هيچ خلق ننمايند مگر آن كس
را كه خود خواهند كه خويشتن بدو نمايند. و ايشان، هر دو، شب و روز بر امّتان
محمّد(ص) همي دعا كنند» (ترجمة تفسير طبري، 4/948ـ949). برخي ديگر عكس اين را
دربارة اين دو گفتهاند: «خضر و الياس تا روز قيامت نميرند كه هر دو آب زندگاني
خوردهاند. و خضر همه روز در بيابانها گردد و الياس در ميان درياها گردد تا كسي كه
راه را غلط كرده بود، به راه باز آرند، و شب به سدّ ذوالقرنين روند و تا روز آنجا
عبادت كنند خداي تعالي را، و تا قيامت شغل ايشان است» (نيشابوري، قصص الانبياء،
338). از اسكندر نيز در قرآن كريم يادي نشده است. آنچه هست، گزارشي است از گردش
«ذوالقرنين» از مغرب تا مشرق خورشيد (كهف /18/83 ـ99). برخي از مفسّران وي را با
«اسكندر» يكي كردهاند. داستان رفتن او به جستوجوي آب حيات، از ميان مآخذ موجود،
گويا نخستينبار در تاريخ الرّسل و الملوك محمّد بن جرير طبري (224ـ 310ق/839
ـ922م) آمده است. نويسنده پس از شرح گردش و جهانگشاييهاي وي در سراسر گيتي (ايران،
هند، چين و تبّت، كه «همه جاي زمين رام او شد») ميگويد: آنگاه از آن سويِ قطب شمال
وارد ظلمات گشت چنانكه خورشيد در جنوب [او] بود، و همراه 400 تن به جستوجوي چشمة
جاودانگي (عين الخُلد) برآمد. هجده روز در آنجا بگشت و سپس به عراق بازآمد (1/577
ـ 578). در اين گزارش، نامي از خضر نيست.
گزارش مفصلتر را در ميان مآخذ فارسي موجود، ظاهراً نستين بار حكيم ابوالقاسم
فردوسي (ح 329ـ ح 416ق/941ـ 1025م) داده است كه مانند مآخذ بعدي، خضر را در كنار
اسكندر دارد. ميگويد: پس از لشكر راندن اسكندر به مغرب، وي آوازة «آب حيوان» را
شنيد كه در ژرفاي تاريكيهاست؛ و بر آن شد كه بدان ره پويد و بهره برگيرد. پس ده
هزار بارگي همراه با توشه موردنياز بر گرفت و با دو «مُهره» كه چون در شب تيره آب
بيند، چون آفتاب بتابد، يكي را خود برداشت و ديگري را به خضر داد كه راهنماي او
بود. آن دو روانه شدند، ولي بر سرِ دوراهي، اسكندر خضر را گم كرد. خضر به درون
تاريكي فرو رفت و آب حيات را يافت و سر و تن با آن بشست و «بخورد و بياسود و برگشت
زود» و «سكندر سوي روشنايي رسيد» (فردوسي، 4/1655ـ1657).
آنچه سرچشمة پديد آمدن انديشة آب حيات در فرهنگ اسلامي ميپندارند، آياتي از سورة
كهف (18) است: يادآر آنگاه كه موسي به شاگرد خود گفت من پيوسته راه ميروم تا به
برخوردگاه دو دريا برسيم يا همچنان راه را تا زماني دراز دنبال كنم. چون به
برخوردگاه آن دو رسيدند، ماهي خود را فراموش كردند و آن ماهي راه دريا گرفت و در آب
شد. چون بازگشتند، به شاگرد خود گفت: چاشت ما را بياور كه از اين سفر بسيار رنج
ديدم. گفت: آيا ديدي كه به آن تخته سنگ پناه برديم ؟ من آنجا ماهي را فراموش كردم،
و جز شيطان كسي آن را از يادم نبرد، و ماهي به گونهاي شگفت راه دريا در پيش گرفت.
موسي گفت: آنچه همان است كه ميجستيم. پس آن دو پي جويان بر آثار پاي خود بازگشتند.
پس بندهآي از بندگان ما را يافتند كه او را رحمتي از خويش بخشيديم و دانشي
آموختيم. موسي به او گفت: آيا ميتوانم پيرو تو باشم كه بياموزي مرا از آنچه
آموختهاند تو را صواب و راست؟ (آيههاي 60 ـ66).
مفسّران و محدّثان در پيرامون اين آيات، روايات و داستانهاي بسياري آوردهاند.
بيشتر احاديث شيعه در اين زمينه، كه با احاديث اهل تسنن همانند است، در آثار
علاّمه مجلسيه آمده است. داستان به نقل از تفاسير و مآخذ امامي چنين روايت ميشود
كه چون پيامبر قرشيان را از داستان اصحاب كهف آگاه ساخت [سورة كهف مكي است]، گفتند
ما را آگاهساز از دانشمندي كه موسي به نزد وي شد و فرمان يافت از او پيروي كند.
فرمود: آن داستان چنان بود كه چون تورات بر موسي فرود آمد و خدا با موسي سخن گفت،
او با خود انديشيد كه بر روي زمين كسي از من داناتر نيست. خدا به جبريل وحي فرمود
كه موسي را درياب كه نابود شده است. به او بگوي كه در برخوردگاه دو دريا در نزديكي
تختهسنگ، مردي داناتر از توست؛ به نزد او شو و از وي دانش بياموز.
موسي پيش خود خوار شد و دانست كه خطا كرده است و هراس بر او چيره شد. پس به جانشين
خود يوشع بن نون گفت خدا مرا فرموده است كه در برخوردگاه دو دريا مردي را ديدار كنم
و از وي چيز بياموزم. يوشع ماهي بريان كردة نمك سود بر گرفت و روانه شدند. در آنجا
مردي را ديدند، بر پشت خفته. جانشين موسي ماهي را بيرون آورد و آن را در آب شست و
بر تخته سنگ نهاد؛ و آن، آب زندگي بود. از آن رو ماهي زنده گشت و روانة دريا شد. آن
دو چندان برفتند كه خسته شدند. موسي گفت خوراك ما را بياور كه از اين سفر سخت خسته
شديم. يوشع در آن هنگام ماهي را به يادآورد و گفت آن را بر آن سنگ بنهادم و فراموش
كردم. موسي گفت آن مرد كه در كنار تختهسنگ خفته بود، همان است كه ميجوييم. آن دو،
راهِ رفته را بازگشتند و مرد را در آنجا در حال نماز يافتند. موسي نشست تا او نماز
را به پايان برد. پس او را سلام داد و گفت: آمدهام تا بياموزثي مرا از آنچه
آموختهاند تو را صواب و راست. مرد گفت: من به كاري مأمورم كه تو تاب ديدن آن نداري
و تو به كاري مأموري كه من تاب آن ندارم. موسي گفت مرا به ياري خدا فرمانبردار
خواهي يافت. موسي او را همراهي كرد و آن دو بسي سخنها با همديگر گفتند و ظهور
پيامبر اسلام را ياد كردند و آن مرد موسي را از مصيبتهاي خاندان پيامبر آگاه ساخت و
هر دو سخت بگريستند. و ياد فضايل آلمحمد(ص) كردند چندانكه موسي گفت: كاش من از آل
محمّد ميبودم. و آن مرد خضر بود ـ داستان تا پايان ادامه مييابد (مجلسي،
13/278ـ317).
اما بايد ديد از خود قرآن در اين زمينه چه برميآيد. قرآن كريم در اينجا نيز داستان
را به صورتي فشرده مطرح كرده است: در اين آيات سخني از آب حيات، ظلمات، خضر و يا
اشاره به اشتياقي براي نوشيدن آب جاودانساز نيست. موسي ميگويد: «آنجا همان است كه
در جستوجوي آن بوديم»، ولي چون دوباره به برخوردگاه دو دريا (جاي زنده شدن ماهي)
ميرسد، شوقي براي نوشيدن از آب مفروض نشان نميدهد، بلكه از يافتن آن مرد (عَبْداً
مِنْ عبِادِنا) شاد ميشود و ميكوشد از وي رخصت همراهي بگيرد تا از چشمة دانش او
بهرهمند گردد.
آريانا فهرست در خور توجهي از محدّثان بزرگ اسلامي ارائه ميدهد كه داستان آب حيات
را به صورتي كه نزد عامة مردم معروف است نميپذيرند (1/58). علاّمه طباطبايي
ميگويد: گفتهاند اين داستان، افسانهاي خيالي است و بدين منظور تصوير شده است كه
بگويد كمال معرفت، انسان را به سرچشمة آب حيات ميرساند و از آن به انسان
مينوشاند، و آن همان زندگي جاويدي است كه پس از آن مرگ نيست و خوشبختي سرمدي است
كه برتر از آن هيچ خوشبختي نيست، ولي اين سخن بيدليل است و ظاهر كتاب عزيز آن را
رد ميكند. در داستاني كه قرآن ميآورد، خبري از چنين چشمهاي نيست. آنچه هست،
گفتارهاي برخي از مفسران و داستانسرايان تاريخنگار است كه نه اصلي قرآني دارد كه
اين گفتارها بدان مستند باشد و نه چنين چشمهاي در نقطهاي از نقاط زمين مشاهده شده
است... و بايد دانست كه آيات صراحتي در زنده شدن ماهي پس از مرگ ندارد (طباطبايي،
13/338، 340).
مآخذ: آريانا؛ آلوسي، محمود، روحالمعاني، بيروت، داراحياء التراث العربي،
15/310ـ342، 16/2ـ44، 23/138ـ142؛ ابوالفتوح رازي، تفسير، قم، كتابخانة آيتالله
مرعشي، 1404ق، 3/433ـ 438؛ ابوالفدا اسماعيل، قصص الانبياء، به كوشش عبدالقادر احمد
عطا، بيروت، المكتبة الاسلامية، 1401ق، 2/131ـ141؛ اسكندرنامه، روايت فارسي
كاليستنس دروغين، به كوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343ش، جم ؛
پورداود، ابراهيم، فرهنگ ايران باستان، دانشگاه تهران، 1356ش، ص 170ـ172؛ ترجمة
تفسير طبري، تهران، توس، 1356ش، 4/946ـ956؛ تفسير نمونه، جمعي از نويسندگان، زير
نظر ناصر مكارم شيرازي، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 2، 1363ش، ص 478ـ484؛ تهانوي،
محمداعلي بن علي، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش آلويس اشپرنگر، كلكته، آشيانك
سوسيئتي آف بنگال، 1862م، 2/1550؛ جزايري، نعمتالله، النورالمبين في قصص الانبياء
و المرسلين، نجف، منشورات الرّضي، 1385ق، ص 328ـ340؛ دائرةالمعارف الاسلامية، 2/604
ـ 608،8/347ـ356؛ دائرةالمعارف فارسي، ذيل اسفنديار؛ سجادي، جعفر، فرهنگ لغات و
اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران، طهوري، 1362ش، ص 1؛ طباطبايي، محمد حسين،
الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1392ق، 13/336ـ 398، 17/159ـ161؛ طبرسي،
فضل بن حسن، مجمعالبيان، بيروت، مكتبة الحياة، مجلد چهارم، 15 و 16/177ـ213، 23 و
24/80 ـ82؛ طبري، محمد بن جرير، تاريخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت،
دارالسّويدان، 1967م؛ همو، تفسير، بيروت، دارالمعرفة، 1400ق، 15/175ـ 188،
16/2ـ234، 23/58 ـ61؛ طوسي، محمد بن حسن، التبيان، بيروت، داراحياء التراث العربي،
7/63 ـ 95؛ عهد جديد، كتاب مكاشفةيوحناء، 22: 1؛ فخررازي، محمد بن عمر، التفسير
الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربي، 15/160ـ161، 21/142ـ172؛ فردوسي،
ابوالقاسم، شاهنامه، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، علمي، 1335ش؛ قاموس كتاب مقدس،
تهران، طهوري، 1349ش؛ كاشاني، ملافتحالله، منهج الصادقين، به كوشش علياكبر غفاري،
تهران، اسلاميه، 5/365ـ386؛ گريمال، پير، فرهنگ اساطير يونان و روم، ترجمة احمد
بهمنش، تهران، اميركبير، 1356ش، 1/8 ـ 18؛ لغتنامه دهخدا، ذيل آب حيوان، الياس؛
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسةالوفا، 1403ق، 13/278ـ317؛ مسكوب،
شاهرخ، مقدمهاي بر رستم و اسفنديار، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1356ش، جم ؛
ميبدي ابوالفضل، كشفالاسرار، تهران، اميركبير، 1361ق، 5/709ـ759، 8/294ـ297؛
مينوي، مجتبي، پانزده گفتار، دانشگاه تهران، 1346ش، ص 17؛ نيشابوري، ابراهيم بن
منصور، قصص الانبياء، به كوشش حبيب يغمايي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1340ش،
ص 321ـ333، 338ـ342؛ نيشابوري، ابوبكر عتيق، قصص قرآن مجيد، دانشگاه تهران، 1347ش،
ص 220ـ224؛ نيشابوري، احمد بن محمد، قصص الانبياء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1401ق،
ص 218ـ231، 367؛ هيستينگز، 6/116؛ نيز: تفاسير قرآن مجيد، ذيل آيات ياد شدة
سورههاي كهف و صافات.
بخش ادبيات