شماره مقاله:156
آراءُ اَهْلِالْمشدينَهِالْفاضِلَه، (يا مبادي آراءِ اهل المدينه الفاضله)، کتابي
دربار? مسائل بنيادي فلسفه و فن سياست ا معلم ثاني، ابونصر محمدبن طرخانبن اوزلغ
فارابي (259-339ق/873-950م) که بيشتر به اعتبار مؤلف آن، تا مدتها به عنوان
مهمترين اثر فلسفي ـ سياسي در جهان اسلام شناخته ميشده است. اين کتاب شامل 2 بخش
است. در بخش نخست از مسائل متداول در بحثهاي فلسفي و در بخش دوم از مباحث مربوط به
سياست و جامعه سخن گفته ميشود. فارابي نگارش اين کتاب را در بغداد آغاز کرد و در
شام به پايان رساند (331ق/943م). کتاب يا بحث دربار? «وجود نخستين» که هم? موجودات
از او صدور يافتهاند، آغاز ميشود: وجود نخستين از ماده و موضوع تهي است؛ صورت
ندارد وجود او را غرض و غايتي نيست؛ با هر چيز متفاوت است؛ وجودي مانند وجود او را
يا در رتب? او ممکن نيست؛ پس ذاتي واحد است و شريک و ضد ندارد، و او ا حدبي نيست و
وحدت او عين ذات اوست؛ عالم و حکيم و حق وحي است و عظمت و جلال او در ذات اوست و
هم? موجودات به طريق? فيض از او صادر يافتهاند و هر موجود برحسب مرتبهاش بهر? خود
را از وجود برگرفته است (بابهاي 1-8) براي وجود برحسب مرتبهاش بهر? خود را از وجود
برگرفته است (بابهاي 1-8) براي وجود نخستين چنان نامهايي شايسته است که در ميان
موجودات عالم ما و نيز در ميان برترينِ آنها بر کمال و فضيلت دلالت کند. از وجود
نخستين، وجود دوم فايض ميشود که آن نيز جوهر غيرمتجسم است و جايگاهش ماده نيست و
خويشتن خود را و نيز وجود نخستين را تعقّل ميکند. از وجود دوم، وجود سوم لازم
ميآيد و اين سلسله تا وجود يازدهم ادامه مييابد. جوهر هم? اين وجودهاي دهگانه،
عقل است تا وجود يازدهم ادامه مييابد. جوهر هم? اين وجودهاي دهگانه، عقل است و از
وجود دوم تا نهم، به ترتيب: آسمانِ نخست، کواکبِ ثابته، کر? زحل، مشتري، مربيخ،
شمس، زهره، عطارد و قمر صادر ميگردد. وجودِ اجسامِ آسماني که به علت طبيعتشان حرکت
دايرهاي دارند، به کر? قمر پايان مييابد و وجود دهم اخرين وجودي است که آنچه به
واسط? آن موجود ميشود، نياز به ماده و موضوع ندارد. ويژگي اين موجودات آن است که
از آغاز امر، جوهر آنها برترين کمالات را حايز است و اين ويژگي به وجود يازدهم (عقل
عاشر يا عقل فعّال) پايان مييابد. از آن پس نوبت به «موجوداتي که نزد مايند» (باب
11) ميرسد که طبيعت ايشان مقتضي آن نيست که از آغاز امر، برترين کمالات را دارا
باشند، بلکه وجود آنها از ناقصترين مرتبه آغاز ميشود و اندک اندک تکامل مييابد
تا آنکه هريک از آنها، نخست در جوهر و آنگاه در اعراض به برترين مرتب? کمال رسد و
اين حالت، ناشي از سرشت (طبيعت) اين نوع موجودات است. از اين موجودات، برخي طبيعي
(بيجان) و برخي ارادي (صاحب اراده) و سرانجام گروهي مرکّب از طبيعت و ارادهاند.
اجسام طبيعي عبارتند از اسطقسات يا عناصر يعني آتش و هوا و آب و خاک و صورتهاي ديگر
انها، همچون بخار و شعله و نيز مواد معدني چون سنگ و جز آن و گياهان و حيوانات
غيرناطق و حيوان ناطق. هريک از اينها از 2 چيز تشکيل ميشود: يکي ماده يا هيولي? و
ديگري صورت و هيأت. قوام صورت به ماده است و وجود آن بدون اين ممکن نيست و وجود
ماده براي صورت است و اگر صورتي موجود نباشد، مادهاي نيست و ماد? هرچيز پذيرند?
صُوَرِ متباين است (ابواب 9-12). ترتيب اين موجودات چنان است که فروترين آنها مقدم
است. افضل از او در پي ميآيد و اين سلسله ادامه مييابد تا به افضل از همه منتهي
شود. ماد? اولي? از همه فروتر است و پس از آن، به ترتيبِ فضيلت، اسطقسات، مواد
معدني، گياه، حيوان غيرناطق و سرانجام حيوان ناطق است که در زيرِ فلکِ قمر چيزي
برتر از آن نيست. شمار وجودات مفارق پس از وجود نخستين، 10 است و شمار اجسام سماوي
9 و مجموع آنها 19 است. آن 10 موجود (عقلهاي دهگانه) در وجود و مرتب? خويش متفرّدند
و ضدّ ندارند و هريک از آنها، هم خود و هم وجود نخستين را تعقّل ميکند و اجسام
نهگان? سماوي در 9 مرتبه قرار دارند و بر هريک از انها جسمي کروي شامل است. نخستين
آنها يک حرکت دوراني بسيار سريع و بقيه 2 حرکت دارند. جنس هم? اين اجسام يکي است و
اختلاف آنها دو نوع است چنانکه از هر نوع يکي بيش نيست. اين اجسام از وجودِ نخستين
و عقولِ عشره که از هيولي? و موضوع رهايند متمايز ميگردند و انسان با آنها در ماده
مشترک است. مسير و مکان حرکت اجسام سماوي از پيش مشخص نشده و سرعت آنها يکسان نيست
و تفاوت در سرعت، ناشي از خود آنهاست. هم? اين اجسام داراي طبيعت مشترکند و همان
طبيعت موجب ميشود که همگي همراه با جسم نخستين به حرکت درآيند. اين طبيعت مشترک،
نشان? وجود ماده نخستينِ مشترک در هم? آنهاست. از اختلاف جواهر اين اجسام و تضادّ
آنها در نسبتها و اضافات و تبدل و تعاقب آن نسبتها، وجودِ صُوَرِ متضاد و تبدّل
آنها حاصل ميشود. بدين ترتيب اسطقسات پديد ميآيند و از اختلاط آنها در مراتب
گوناگون، اجسام بسيار از معدن و نبات و حيوان پديد ميآيند تا نوبت به انسان ميرسد
که محصول آخرين اختلاط است. در هريک از اين انواع، دو قوه، يکي فاعله و يکي قابله
(منفعله) در درجات مختلف قوت پديد ميظآيد. هريک از اين اجسام، هم از جهت صورت و هم
از جهت ماده خويش، حق و اهلّيتي دارد. حقّ او، به لحاظ صورت وي آن است که بر وجود
خويش بماند و به لحاظ مادّهاش آنکه به صورت وجودي ديگر غير از وجودِ فعليِ خويش
درآيد، و چون اين دو در يک زمان ممکن نيست، پس هرچيز که به وجود ميآيد، مدّتي
ميماند و آنگاه نابود ميشود و ضدّ آن به وجود ميآيد و اين رشته تا ابد ادامه
مييابد و حال هم? موجودات، چه اسطقسات و چه آنها که از آميزش اسطقسات پديد ميآيند
همواره چنين است. اما مضادّ نابودکننده در هريک از اسطقسات و آنچه از ترکيب اندکي
از آنها حاصل شود، هم از درون و هم از بيرون آنها تواند بود. جمادات از نوع نخستين
و نباتات و حيوانات از نوع دومند. افراد نوع دوم داراي قوّ? غاذيهاند و ميتوانند
با جذب غذا از بيرونِ وجودِ خويش و جبران آنچه از ايشان به تحليل ميرود، مدّتي
صورت خويش را حفظ کنند. کاملترين اين نوع، انسان است که پس از قو? غاذيه، قو?
حاسّه، و آنگاه قو? متخليّه و سرانجام قو? ناطقه در او پديدار ميشود. قو? حاسّه
شامل لامسه و ذائقه و شامّه و سامعه و باصره است. متخليّه، محسوساتي را که در نفس
وي رسم ميشود، پس از غيبت آن محسوسات از مشاهد? حواس، حفظ ميکند و ميتواند برخي
از آنها را با برخي ديگر ترکيب کند و برخي را از ترکيبات آنها جدا سازد. با قو?
ناطقه ميتواند معقولات را تعقّل کند و ميان زشتي و زيبايي تمييز نهد و داراي صنايع
و علوم شود. مرکز هم? اين قوا در دل است. معده و کبد و طحال و مَراره (زَهره) و
کليه و مثانه، توابع مستقيم و غيرمستقيم قوه غاذيه، و حواسّ پنجگانه توابع قو?
حاسّهاند. قواي متخليّه و ناطقه، از نوع خود توابعي در ديگر اعضا ندارند؛ اما قوه
ناطقه بر قواي رئيسه از ديگر انواع رياست دارد. ادراکات قو? حاسّه و ترکيب و تجزي?
محسوسات توسط قو? متخليّه، و تعقّل قو? ناطقه با ميل يا کراهت نسبت به محسوس يا
متخيَّل يا متعقَّل همراه است و آن ميل يا کراهت، ناشي از نيروي گراينده (قو?
تزوعيّه) است. دانش نسبت به اشيا، گاه به کمک قو? ناطقه، گاه به وسيل? قو? متخليّه
و گاه از راه احساس حاصل ميشود. در آنچه درک آن با قوه ناطقه ميسّر است، کار با
نيروي انديشه است و آنجا که علم از راه احساس به دست ميآيد، ترکيبي از فعل بدني و
فعل نفساني در کار است و هرگاه نفس ميل به تخيّل چيزي کند، قو? متخيّله اين کار را
به صورتهاي گوناگون، يعني به کمک محسوسات گذشته يا ترکيباتي از آنها و يا با آنچه
از راه قو? ناطقه دريافت ميدارد، انجام ميدهد (ابواب 13-20).
فارابي سپس شرح ميدهد که چگونه اين قوا و اعضا نفس واحدي را تشکيل ميدهند و
دربار? کار مهمترين اعضاي بدن، چگونگي تعقّل قو? ناطقه، اراده و اختيار، سعادت،
علت خواب ديدن، وحي و رؤيت فرشتگان سخن ميگويد (ابواب 21-25).
بخش دوم با فصلي زير عنوان نياز آدمي به اجتماع و همکاري آغاز ميشود. فارابي
اجتماعات انساني را به کامل و غيرکامل تقسيم ميکند. اجتماعات کامله بر 3 قسمند:
بزرگ (عظمي) و مياني (وسطي) و کوچک (صغري). نخستين آنها اجتماع هم? ساکنان
«معموره»، دومي اجتماع يک ملت در بخشي از معموره، و سومي، اجتماع اهل يک شهر است.
اجتماعات غيرکامله، شامل اجتماعات روستا، محله، کوچه و خانهاند. خير و کمال در شهر
و اجتماعات بزرگتر از آن به دست ميآيد و شهري که مردانش در آنچه موجب سعادت است
با يکديگر همکاري کنند، «مدين? فاضله» خواهد بود و شرط تشکيل اجتماع فاضل و ملت
فاضله و معمور? فاضله نيز همين است. مدين? فاضله بدن کامل درستي را ماند که هم?
اعضاي آن در راه کمال بخشيدن به زندگاني و حفظ آن همکاري کنند و همانگونه که قلب
بر اعضاي بدن رياست دارد و هم? اعضا در مراتب گوناگون تابع آنند، در مدين? فاضله
نيز چنين نظامي حکمفرماست. رئيس مدينه کاملترين اعضاي آن است و از هر صفتي که ديگر
اعضاي مدينه در آن با وي شريکند، افضل آن را دارد. رئيس اصلي مدين? فاضله که پيشوا
و رئيس امّتِ فاضله و رئيس تمامي معموره نيز هست، بايد بهطور فطري از 12 خصلت
برخوردار باشد: تندرست (کاملالاعضاء) و خوش فهم و خوش حافظه و هوشمند و خوش بيان و
دوستدار آموزش باشد، بر خوراک و پوشاک و نکاح حريص نباشد، راستي و راستگويان را
دوست و دروغ و دروغگويان را دشمن دارد، کريمالنّفس و بلندطبع، به زر و سيم
بياعتنا، دوستدار داد و دادگران و دشمن ستم و ستمگران باشد و اراد? نيرومند داشته
باشد. گرد آمدن هم? اين خصال در يک فرد دشوار است. از اينرو، هرگاه 6 يا 5 شرط
نخستين در کسي يافت شود، همو رئيس خواهد بود و اگر چنين کسي نيز نباشد، قوانين و
سنتي که رؤساي پيشين مدينه وضع کردهاند، تثبيت خواهد شد. آن کس که جانشين رئيس
نخستين ميگردد، بايد علاوه بر آن شرايط که از کودکي و بر پاي? فطرت در او هست، 6
شرط ديگر نيز پس از رشد در او حاصل شده باشد: حکيم و عالم به شرايع و سنتها و
تواريخ باشد، نيروي استنباط و ابتکار داشته و در مسائل مستحدثه نيز صاحبنظر و
اجتهاد باشد و صلاح کارِ مدينه را تشخيص دهد، قدرت ارشاد از طريق سخنوري داشته باشد
و سرانجام، فنون جنگ را بداند و بتواند خود در عمليّات جنگي شرکت کند. هرگاه فردي
که هم? اين شرايط در او جمع باشد، يافت نگردد، بلکه 2 تن يافت شوند که يکي حکيم
باشد و ديگري بقيّ? صفات را داشته باشد، آن دو به اشتراک رئيس خواهند بود و اگر اين
صفات در ميان چند تن پراکنده شود و آن چندتن با يکديگر هماهنگي داشته باشند، هم?
آنان سرانِ بزرگِ مدينهاند و هرگاه حکمت در هيچکس نباشد، به رغم وجود ساير شرايط
در فرد يا افرادي، مدين? فاضله بدون رئيس و در معرض نابودي است و اگر حکيمي پيدا
نشود، ديري نميپايد که مدينه نابود ميگردد. در برابر مدين? فاضله، مدينههاي
جاهليّه و فاسقه و متبدّله و پالّه قرار دارند. مدين? جاهليّه آن است که اهلش سعادت
را نشناخته باشند و حقيقت سعادت به ذهن ايشان نيز نرسيده باشد و آن بر 6 قسم است:
ضروريّه، بذّاله، خسبت، کرامت، تغلّب و جماعيّه. ضروريّه مدينهاي است که اهل آن به
حداقل ضروريات زندگاني قناعت کنند. بذّاله آن است که اهلش گشايش را غايت زندگي
شمرند. مدين? خسّت و شَقْوَت آن است که در آن، لذت خوردن و نوشيدن و نکاح هدف قرار
گيرد. کرامت (سرفرازي) مدينهاي است که هدف مردم آن، بزرگي و شهرت و احترام ميان
ملتها باشد. تغلّب مدينهاي است که اهل آن تلاش کنند بر ديگران غالب آيند و کسي بر
ايشان غالب نيايد. جماعيّه مدينهاي است که اهل آن خواهان آزادي و بيبندوباريند.
مدين? فاسقه آن است که آراي اهل آن، مانند آراي اهل مدين? متبدله آن است که هم آراء
و هم افعال اهل آن، در گذشته مانند آراء و افعال اهل مدين? فاضله بوده و سپس دگرگون
گشته و آراي فاسدي نسبت به خداوند و موجودات دومين و عقل فعّال يافتهاند و رئيس آن
به خطا چنين پندارد که وحي بر او نازل ميشود. هم? کساني که به دنبال يکديگر بر
مدينههاي فاضله حکم ميرانند، مانند نفس واحدند. چنانکه گويي يک حاکم است که
زندگاني جاودان دارد، و اگر اتفاق افتد که گروهي از ايشان در يک زمان، در يک شهر يا
شهرهاي بسيار حکم رانند، باز چنان است که گويي هم? ايشان يک پادشاهند و نفوس آنان
نفس واحد است و اين حکم دربار? گروههايي که مراتب پايينتر مدينه را تشکيل ميدهند
نيز جاري است. پس از سپري شدن هر گروه از اين مردمان، بدن آنها از ميان ميرود، اما
روحشان رها ميشود و به سعادت ميرسد و به ارواح گروههايي که جانشين آنها ميشوند،
متصل ميگردد (ابواب 26-30). سعادتها مانن صناعتها از 3 جهت، نوعيت و کميت و کيفيت
تفاوت مييابند. افعالِ زشتِ مردمانِ مدينههايِ غيرفاضله به آنان هيأتهاي نفساني
زشت ميبخشد. نفوسِ مردمانِ مدينههايِ جاهله ناقص و نيازمند به ماده باقي ميمانند
و اينان پس از مرگ، برحسب اتفاق به صورت انسان يا حيوان يا غيرحيوان باز ميگردند و
نفوسي که به عدم ميپيوندند همينانند، در حاليکه هيأتهاي نفساني مردمان مدين?
فاضله، آنان را از ماده ميرهاند (ابواب 31-32). سپس فارابي از آنچه دانستنش بر
مردمان مدين? فاضله لازم است و بهطور عمده، اعتقاد به مبادي اوليّه و بعث و حشر،
سخن ميگويد و آنگاه برخي ديگر از آراي فاسد مردمان مدينههاي جاهليه و ضالّه را
ميآورد، ازجمله آنکه به عقيد? ايشان، هم? موجودات با يکديگر در تضادند و همراهي و
ارتباط، به طبع يا به اراده در ميان مردمان نيست و هرکس بايد با ديگري دشمني ورزد و
ارتباط و الفت ميان مردم تنها به هنگام نياز اتفاق ميافتد و در چنين حالي نيز يکي
قاهر و ديگري مقهور است. برخي ديگر که مشاهده ميکنند انسان نميتواند بدون يار و
ياور، هم? نيازهاي زندگيش را برآورد، برآنند که آدمي بايد گروهي را مقهور سازد و به
خدمت خويش درآورد و به وسيل? ايشان نيز گروهي ديگر را تابع خود کند و مطابق ميل
خويش به کار وادارد (باب 33-34) و عدالت در نظر اين مردمان، عدالت طبيعي است. هر
طايفه بايد درصدد آن باشد که هم? آنچه را که از آنِ طايف? ديگري است، بر بايد و هر
طايفه که بدينسان بر طايف? ديگر غالب شود، سعادتمند است و بر اين غلبه چون حاصل
گردد همان عدل است، از آنرو که مطابق اقتضاي طبيعت است. غالب بايد مغلوب را در جهت
خواست خويش به کار گيرد و مغلوب بايد براي نفع غالب کار کند و اين نيز عدالت است و
بجز اينها، انصاف در خريد و فروش و ردّ امانت و تعدي نکردن و ساير آنچه عدالت
خوانده ميشود، به انگيز? ترس و ضعف و نياز است، چنانکه اگر هر دو طرف در قوت برابر
باشند يکي از ايشان بخواهد به قهر بر ديگري غلبه کند، کار دراز گردد و هر دو رنج
بسيار برند. نيز آنگاه که 2 تن يا 3 طايفه در پي دفع زياني يا جلب منفعتي باشند و
آن، جز با ترک تخاصم ميان آنان ممکن نباشد، در چنين حالاتي هر دو به سازش گرايند
(باب 35).
در باب سي و ششم از خشوع، به معني اعتقاد به خداوند و ضرورت اِشراف روحانيون بر هم?
اعمال مردم و لوازم اين اعتقاد و اينکه مردمان مدينههاي غيرفاضله، هم? اين سخنان
را نيرنگ و دامفريب ميشمارند و هدف زندگي را جلب خير و جمع مال ميدانند و نيز
پيرامون آراي مردمان اينگونه مدينهها دربار? نظامهاي اجتماعي سخن ميگويد در باب
سي و هفتم که آخرين باب کتاب است، از آراي مردمان مدينههاي جاهليه دربار? سعادت و
فضيلت، وجود طبيعي انسان و اختلاف آن با وجود مُشاهَد او و ويژگيهاي موجودات طبيعي
و ماهيت حقيقت و مشهودات انساني و دامن? معرفت انساني و امثال اين مسائل بحث
ميکند.
مقول? مدين? فاضله پيش از فارابي نيز توسط برخي انديشمندان و حکما، از جمله افلاطون
(در جمهوريت) و ارسطو (در سياست) بررسي شده است. خود فارابي نيز در 2 نوشت? ديگر
خويش به نامهاي «السياسه المدنيّه» و «تحصيل السّعاده» به شرح برخي از مسائل مربوط
به همين موضوع پرداخته است.
در رسال? چهل و هفتم از رسائل اخوان الصفا (4/124-139) فصلي به شرح ناموس الهي و
شرايط نبوت و مذاهب ربانيين اختصاص يافته و ضمن آن، از جمله همان 12 شرطي که فارابي
براي رئيس مدين? فاضله آورده، تقريباً کلمه به کلمه به عنوان خصال قانونگذار نقل
گرديده است. ابنسينا در کتاب المجموع، يا الحکمه العروضيه برخي انواع حکومت را
برشمرده است. اما خواجه نصيرالدين طوسي در مقال? سوم اخلاق ناصري، زير عنوان «در
سياست مدن» بسياري از آراي «حکيم ثاني ابونصر فارابي» را دربار? مدين? فاضله تکرار
کرده و به گفت? خود خواجه«اکثر اين مقالت منقول از اقوال و نکت اوست».
کتاب آراءِ اهل المدينه الفاضله نخستينبار در ليدن توسط فريدريش ديتريسي در مجموع?
«رسايل فلسفي» چاپ شد (1307ق/1890م). همو آن را به آلماني نيز ترجمه کرد و در
همانجا به چاپ رساند (1317ق/1900م)، بعدها متن عربي آن مکرر در بيروت و قاهره
منتشر شد: قاهره، مطبع? حجازي، 1368ق/1949م؛ بيروت، المطبعهالکاتوليکيه،
1378ق/1959م؛ قاهره، مطبعهالنيل، بيتاريخ، در 1368ق/1949م؛ ترجم? فرانسوي آن توسط
ژوسن و ديگران در قاهره چاپ شد. در سالهاي 1380-1381ق/1961-1962م ترجم? اسپانيايي
آن توسط م آ آلونسو در شمارههاي 26 و 27 مجل? الاندلس منتشر گشت. در 1404ق/1984م
متني انتقادي از آن، همراه با ترجمه و شرح انگليسي توسط ر والتسر انتشار يافت.
همچنين مقال? شايان دقتي از روزنتال زير عنوان «جايگاه سياست در فلسف? فارابي» در
جلد دوم مجموعه پژوهشهاي سامي چاپ دانشگاه کمبريج 1391ق/1971م، نشر يافته است.
همچنين ترجم? فارسي اين کتاب توسط سيدجعفر سجادي در 1354ش در تهران طبع و نشر شد.
مآخذ: ابنابي اصيبعه، احمدبن قاسم، عيونالانباء، بيروت، دارالفکر، 1377ق، صص
223-224؛ رسايل اخوانالصفا، بيروت، دارصادر، 4/124-139؛ سرور، عبدالباقي،
الفارابي، قاهره، 1956م، جمـ ؛ عامري، ابوالحسن، السعاده والاسعاد، به کوشش مجتبي
مينوي، ويسبادن، 1336ش، صص 194-196؛ غالب، مصطفي، الفارابي، قم، گلستانه، صص
60-126؛ فارابي، ابونصر، آراء اهلالمدينه الفاضله، قاهره، مطبعهالحجازي، 1368ق،
جمـ ؛ همو، همان، ترجمه جعفر سجادي، تهران، رز، 1354ش، جمـ ؛ همو،
السياسهالمدنيّه، بيروت، المطبعهالکاتوليکيه، 1964م، جمـ ؛ نصيرالدين طوسي،
محمدبن حسن، اخلاق ناصري، به کوشش مجتبي مينوي، تهران، خوارزمي، 1356ش، ص 248، نيز:
Copleston, F., A History of Western Philosophy, New-York, 1962, I, Part, pp.
253-255;
بخش فلسفه