دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آراء اهل المدينة الفاضلهجلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:156
















آراءُ اَهْلِ‎الْمشدينَهِ‎الْفاضِلَه، (يا مبادي آراءِ اهل المدينه الفاضله)، کتابي
دربار? مسائل بنيادي فلسفه و فن سياست ا معلم ثاني، ابونصر محمدبن طرخان‎بن اوزلغ
فارابي (259-339ق/873-950م) که بيشتر به اعتبار مؤلف آن، تا مدتها به عنوان
مهم‎ترين اثر فلسفي ـ سياسي در جهان اسلام شناخته مي‎شده است. اين کتاب شامل 2 بخش
است. در بخش نخست از مسائل متداول در بحثهاي فلسفي و در بخش دوم از مباحث مربوط به
سياست و جامعه سخن گفته مي‎شود. فارابي نگارش اين کتاب را در بغداد آغاز کرد و در
شام به پايان رساند (331ق/943م). کتاب يا بحث دربار? «وجود نخستين» که هم? موجودات
از او صدور يافته‎اند، آغاز مي‎شود: وجود نخستين از ماده و موضوع تهي است؛ صورت
ندارد وجود او را غرض و غايتي نيست؛ با هر چيز متفاوت است؛ وجودي مانند وجود او را
يا در رتب? او ممکن نيست؛ پس ذاتي واحد است و شريک و ضد ندارد، و او ا حدبي نيست و
وحدت او عين ذات اوست؛ عالم و حکيم و حق وحي است و عظمت و جلال او در ذات اوست و
هم? موجودات به طريق? فيض از او صادر يافته‎اند و هر موجود برحسب مرتبه‎اش بهر? خود
را از وجود برگرفته است (بابهاي 1-8) براي وجود برحسب مرتبه‎اش بهر? خود را از وجود
برگرفته است (بابهاي 1-8) براي وجود نخستين چنان نامهايي شايسته است که در ميان
موجودات عالم ما و نيز در ميان برترينِ آنها بر کمال و فضيلت دلالت کند. از وجود
نخستين، وجود دوم فايض مي‎شود که آن نيز جوهر غيرمتجسم است و جايگاهش ماده نيست و
خويشتن خود را و نيز وجود نخستين را تعقّل مي‎کند. از وجود دوم، وجود سوم لازم
مي‎آيد و اين سلسله تا وجود يازدهم ادامه مي‎يابد. جوهر هم? اين وجودهاي دهگانه،
عقل است تا وجود يازدهم ادامه مي‎يابد. جوهر هم? اين وجودهاي دهگانه، عقل است و از
وجود دوم تا نهم، به ترتيب: آسمانِ نخست، کواکبِ ثابته، کر? زحل، مشتري، مربيخ،
شمس، زهره، عطارد و قمر صادر مي‎گردد. وجودِ اجسامِ آسماني که به علت طبيعتشان حرکت
دايره‎اي دارند، به کر? قمر پايان مي‎يابد و وجود دهم اخرين وجودي است که آنچه به
واسط? آن موجود مي‎شود، نياز به ماده و موضوع ندارد. ويژگي اين موجودات آن است که
از آغاز امر، جوهر آنها برترين کمالات را حايز است و اين ويژگي به وجود يازدهم (عقل
عاشر يا عقل فعّال) پايان مي‎يابد. از آن پس نوبت به «موجوداتي که نزد مايند» (باب
11) مي‎رسد که طبيعت ايشان مقتضي آن نيست که از آغاز امر، برترين کمالات را دارا
باشند، بلکه وجود آنها از ناقص‎ترين مرتبه آغاز مي‎شود و اندک اندک تکامل مي‎يابد
تا آنکه هريک از آنها، نخست در جوهر و آنگاه در اعراض به برترين مرتب? کمال رسد و
اين حالت، ناشي از سرشت (طبيعت) اين نوع موجودات است. از اين موجودات، برخي طبيعي
(بي‎جان) و برخي ارادي (صاحب اراده) و سرانجام گروهي مرکّب از طبيعت و اراده‎اند.
اجسام طبيعي عبارتند از اسطقسات يا عناصر يعني آتش و هوا و آب و خاک و صورتهاي ديگر
انها، همچون بخار و شعله و نيز مواد معدني چون سنگ و جز آن و گياهان و حيوانات
غيرناطق و حيوان ناطق. هريک از اينها از 2 چيز تشکيل مي‎شود: يکي ماده يا هيولي? و
ديگري صورت و هيأت. قوام صورت به ماده است و وجود آن بدون اين ممکن نيست و وجود
ماده براي صورت است و اگر صورتي موجود نباشد، ماده‎اي نيست و ماد? هرچيز پذيرند?
صُوَرِ متباين است (ابواب 9-12). ترتيب اين موجودات چنان است که فروترين آنها مقدم
است. افضل از او در پي مي‎آيد و اين سلسله ادامه مي‎يابد تا به افضل از همه منتهي
شود. ماد? اولي? از همه فروتر است و پس از آن، به ترتيبِ فضيلت، اسطقسات، مواد
معدني، گياه، حيوان غيرناطق و سرانجام حيوان ناطق است که در زيرِ فلکِ قمر چيزي
برتر از آن نيست. شمار وجودات مفارق پس از وجود نخستين، 10 است و شمار اجسام سماوي
9 و مجموع آنها 19 است. آن 10 موجود (عقلهاي دهگانه) در وجود و مرتب? خويش متفرّدند
و ضدّ ندارند و هريک از آنها، هم خود و هم وجود نخستين را تعقّل مي‎کند و اجسام
نه‎گان? سماوي در 9 مرتبه قرار دارند و بر هريک از انها جسمي کروي شامل است. نخستين
آنها يک حرکت دوراني بسيار سريع و بقيه 2 حرکت دارند. جنس هم? اين اجسام يکي است و
اختلاف آنها دو نوع است چنانکه از هر نوع يکي بيش نيست. اين اجسام از وجودِ نخستين
و عقولِ عشره که از هيولي? و موضوع رهايند متمايز مي‎گردند و انسان با آنها در ماده
مشترک است. مسير و مکان حرکت اجسام سماوي از پيش مشخص نشده و سرعت آنها يکسان نيست
و تفاوت در سرعت، ناشي از خود آنهاست. هم? اين اجسام داراي طبيعت مشترکند و همان
طبيعت موجب مي‎شود که همگي همراه با جسم نخستين به حرکت درآيند. اين طبيعت مشترک،
نشان? وجود ماده نخستينِ مشترک در هم? آنهاست. از اختلاف جواهر اين اجسام و تضادّ
آنها در نسبتها و اضافات و تبدل و تعاقب آن نسبتها، وجودِ صُوَرِ متضاد و تبدّل
آنها حاصل مي‎شود. بدين ترتيب اسطقسات پديد مي‎آيند و از اختلاط آنها در مراتب
گوناگون، اجسام بسيار از معدن و نبات و حيوان پديد مي‎آيند تا نوبت به انسان مي‎رسد
که محصول آخرين اختلاط است. در هريک از اين انواع، دو قوه، يکي فاعله و يکي قابله
(منفعله) در درجات مختلف قوت پديد ميظآيد. هريک از اين اجسام، هم از جهت صورت و هم
از جهت ماده خويش، حق و اهلّيتي دارد. حقّ او، به لحاظ صورت وي آن است که بر وجود
خويش بماند و به لحاظ مادّه‎اش آنکه به صورت وجودي ديگر غير از وجودِ فعليِ خويش
درآيد، و چون اين دو در يک زمان ممکن نيست، پس هرچيز که به وجود مي‎آيد، مدّتي
مي‎ماند و آنگاه نابود مي‎شود و ضدّ آن به وجود مي‎آيد و اين رشته تا ابد ادامه
مي‎يابد و حال هم? موجودات، چه اسطقسات و چه آنها که از آميزش اسطقسات پديد مي‎آيند
همواره چنين است. اما مضادّ نابودکننده در هريک از اسطقسات و آنچه از ترکيب اندکي
از آنها حاصل شود، هم از درون و هم از بيرون آنها تواند بود. جمادات از نوع نخستين
و نباتات و حيوانات از نوع دومند. افراد نوع دوم داراي قوّ? غاذيه‎اند و مي‎توانند
با جذب غذا از بيرونِ وجودِ خويش و جبران آنچه از ايشان به تحليل مي‎رود، مدّتي
صورت خويش را حفظ کنند. کامل‎ترين اين نوع، انسان است که پس از قو? غاذيه، قو?
حاسّه، و آنگاه قو? متخليّه و سرانجام قو? ناطقه در او پديدار مي‎شود. قو? حاسّه
شامل لامسه و ذائقه و شامّه و سامعه و باصره است. متخليّه، محسوساتي را که در نفس
وي رسم مي‎شود، پس از غيبت آن محسوسات از مشاهد? حواس، حفظ مي‎کند و مي‎تواند برخي
از آنها را با برخي ديگر ترکيب کند و برخي را از ترکيبات آنها جدا سازد. با قو?
ناطقه مي‎تواند معقولات را تعقّل کند و ميان زشتي و زيبايي تمييز نهد و داراي صنايع
و علوم شود. مرکز هم? اين قوا در دل است. معده و کبد و طحال و مَراره (زَهره) و
کليه و مثانه، توابع مستقيم و غيرمستقيم قوه غاذيه، و حواسّ پنجگانه توابع قو?
حاسّه‎اند. قواي متخليّه و ناطقه، از نوع خود توابعي در ديگر اعضا ندارند؛ اما قوه
ناطقه بر قواي رئيسه از ديگر انواع رياست دارد. ادراکات قو? حاسّه و ترکيب و تجزي?
محسوسات توسط قو? متخليّه، و تعقّل قو? ناطقه با ميل يا کراهت نسبت به محسوس يا
متخيَّل يا متعقَّل همراه است و آن ميل يا کراهت، ناشي از نيروي گراينده (قو?
تزوعيّه) است. دانش نسبت به اشيا، گاه به کمک قو? ناطقه، گاه به وسيل? قو? متخليّه
و گاه از راه احساس حاصل مي‎شود. در آنچه درک آن با قوه ناطقه ميسّر است، کار با
نيروي انديشه است و آنجا که علم از راه احساس به دست مي‎آيد، ترکيبي از فعل بدني و
فعل نفساني در کار است و هرگاه نفس ميل به تخيّل چيزي کند، قو? متخيّله اين کار را
به صورتهاي گوناگون، يعني به کمک محسوسات گذشته يا ترکيباتي از آنها و يا با آنچه
از راه قو? ناطقه دريافت مي‎دارد، انجام مي‎دهد (ابواب 13-20).
فارابي سپس شرح مي‎دهد که چگونه اين قوا و اعضا نفس واحدي را تشکيل مي‎دهند و
دربار? کار مهم‎ترين اعضاي بدن، چگونگي تعقّل قو? ناطقه، اراده و اختيار، سعادت،
علت خواب ديدن، وحي و رؤيت فرشتگان سخن مي‎گويد (ابواب 21-25).
بخش دوم با فصلي زير عنوان نياز آدمي به اجتماع و همکاري آغاز مي‎شود. فارابي
اجتماعات انساني را به کامل و غيرکامل تقسيم مي‎کند. اجتماعات کامله بر 3 قسمند:
بزرگ (عظمي) و مياني (وسطي) و کوچک (صغري). نخستين آنها اجتماع هم? ساکنان
«معموره»، دومي اجتماع يک ملت در بخشي از معموره، و سومي، اجتماع اهل يک شهر است.
اجتماعات غيرکامله، شامل اجتماعات روستا، محله، کوچه و خانه‎اند. خير و کمال در شهر
و اجتماعات بزرگ‎تر از آن به دست مي‎آيد و شهري که مردانش در آنچه موجب سعادت است
با يکديگر همکاري کنند، «مدين? فاضله» خواهد بود و شرط تشکيل اجتماع فاضل و ملت
فاضله و معمور? فاضله نيز همين است. مدين? فاضله بدن کامل درستي را ماند که هم?
اعضاي آن در راه کمال بخشيدن به زندگاني و حفظ آن همکاري کنند و همان‎گونه که قلب
بر اعضاي بدن رياست دارد و هم? اعضا در مراتب گوناگون تابع آنند، در مدين? فاضله
نيز چنين نظامي حکمفرماست. رئيس مدينه کامل‎ترين اعضاي آن است و از هر صفتي که ديگر
اعضاي مدينه در آن با وي شريکند، افضل آن را دارد. رئيس اصلي مدين? فاضله که پيشوا
و رئيس امّتِ فاضله و رئيس تمامي معموره نيز هست، بايد به‎طور فطري از 12 خصلت
برخوردار باشد: تندرست (کامل‎الاعضاء) و خوش فهم و خوش حافظه و هوشمند و خوش بيان و
دوستدار آموزش باشد، بر خوراک و پوشاک و نکاح حريص نباشد، راستي و راستگويان را
دوست و دروغ و دروغگويان را دشمن دارد، کريم‎النّفس و بلندطبع، به زر و سيم
بي‎اعتنا، دوستدار داد و دادگران و دشمن ستم و ستمگران باشد و اراد? نيرومند داشته
باشد. گرد آمدن هم? اين خصال در يک فرد دشوار است. از اين‎رو، هرگاه 6 يا 5 شرط
نخستين در کسي يافت شود، همو رئيس خواهد بود و اگر چنين کسي نيز نباشد، قوانين و
سنتي که رؤساي پيشين مدينه وضع کرده‎اند، تثبيت خواهد شد. آن کس که جانشين رئيس
نخستين مي‎گردد، بايد علاوه بر آن شرايط که از کودکي و بر پاي? فطرت در او هست، 6
شرط ديگر نيز پس از رشد در او حاصل شده باشد: حکيم و عالم به شرايع و سنتها و
تواريخ باشد، نيروي استنباط و ابتکار داشته و در مسائل مستحدثه نيز صاحب‎نظر و
اجتهاد باشد و صلاح کارِ مدينه را تشخيص دهد، قدرت ارشاد از طريق سخنوري داشته باشد
و سرانجام، فنون جنگ را بداند و بتواند خود در عمليّات جنگي شرکت کند. هرگاه فردي
که هم? اين شرايط در او جمع باشد، يافت نگردد، بلکه 2 تن يافت شوند که يکي حکيم
باشد و ديگري بقيّ? صفات را داشته باشد، آن دو به اشتراک رئيس خواهند بود و اگر اين
صفات در ميان چند تن پراکنده شود و آن چندتن با يکديگر هماهنگي داشته باشند، هم?
آنان سرانِ بزرگِ مدينه‎اند و هرگاه حکمت در هيچ‎کس نباشد، به رغم وجود ساير شرايط
در فرد يا افرادي، مدين? فاضله بدون رئيس و در معرض نابودي است و اگر حکيمي پيدا
نشود، ديري نمي‎پايد که مدينه نابود مي‎گردد. در برابر مدين? فاضله، مدينه‎هاي
جاهليّه و فاسقه و متبدّله و پالّه قرار دارند. مدين? جاهليّه آن است که اهلش سعادت
را نشناخته باشند و حقيقت سعادت به ذهن ايشان نيز نرسيده باشد و آن بر 6 قسم است:
ضروريّه، بذّاله، خسبت، کرامت، تغلّب و جماعيّه. ضروريّه مدينه‎اي است که اهل آن به
حداقل ضروريات زندگاني قناعت کنند. بذّاله آن است که اهلش گشايش را غايت زندگي
شمرند. مدين? خسّت و شَقْوَت آن است که در آن، لذت خوردن و نوشيدن و نکاح هدف قرار
گيرد. کرامت (سرفرازي) مدينه‎اي است که هدف مردم آن، بزرگي و شهرت و احترام ميان
ملتها باشد. تغلّب مدينه‎اي است که اهل آن تلاش کنند بر ديگران غالب آيند و کسي بر
ايشان غالب نيايد. جماعيّه مدينه‎اي است که اهل آن خواهان آزادي و بي‎بندوباريند.
مدين? فاسقه آن است که آراي اهل آن، مانند آراي اهل مدين? متبدله آن است که هم آراء
و هم افعال اهل آن، در گذشته مانند آراء و افعال اهل مدين? فاضله بوده و سپس دگرگون
گشته و آراي فاسدي نسبت به خداوند و موجودات دومين و عقل فعّال يافته‎اند و رئيس آن
به خطا چنين پندارد که وحي بر او نازل مي‎شود. هم? کساني که به دنبال يکديگر بر
مدينه‎هاي فاضله حکم مي‎رانند، مانند نفس واحدند. چنانکه گويي يک حاکم است که
زندگاني جاودان دارد، و اگر اتفاق افتد که گروهي از ايشان در يک زمان، در يک شهر يا
شهرهاي بسيار حکم رانند، باز چنان است که گويي هم? ايشان يک پادشاهند و نفوس آنان
نفس واحد است و اين حکم دربار? گروههايي که مراتب پايين‎تر مدينه را تشکيل مي‎دهند
نيز جاري است. پس از سپري شدن هر گروه از اين مردمان، بدن آنها از ميان مي‎رود، اما
روحشان رها مي‎شود و به سعادت مي‎رسد و به ارواح گروههايي که جانشين آنها مي‎شوند،
متصل مي‎گردد (ابواب 26-30). سعادتها مانن صناعتها از 3 جهت، نوعيت و کميت و کيفيت
تفاوت مي‎يابند. افعالِ زشتِ مردمانِ مدينه‎هايِ غيرفاضله به آنان هيأتهاي نفساني
زشت مي‎بخشد. نفوسِ مردمانِ مدينه‎هايِ جاهله ناقص و نيازمند به ماده باقي مي‎مانند
و اينان پس از مرگ، برحسب اتفاق به صورت انسان يا حيوان يا غيرحيوان باز مي‎گردند و
نفوسي که به عدم مي‎پيوندند همينانند، در حاليکه هيأتهاي نفساني مردمان مدين?
فاضله، آنان را از ماده مي‎رهاند (ابواب 31-32). سپس فارابي از آنچه دانستنش بر
مردمان مدين? فاضله لازم است و به‎طور عمده، اعتقاد به مبادي اوليّه و بعث و حشر،
سخن مي‎گويد و آنگاه برخي ديگر از آراي فاسد مردمان مدينه‎هاي جاهليه و ضالّه را
مي‎آورد، ازجمله آنکه به عقيد? ايشان، هم? موجودات با يکديگر در تضادند و همراهي و
ارتباط، به طبع يا به اراده در ميان مردمان نيست و هرکس بايد با ديگري دشمني ورزد و
ارتباط و الفت ميان مردم تنها به هنگام نياز اتفاق مي‎افتد و در چنين حالي نيز يکي
قاهر و ديگري مقهور است. برخي ديگر که مشاهده مي‎کنند انسان نمي‎تواند بدون يار و
ياور، هم? نيازهاي زندگيش را برآورد، برآنند که آدمي بايد گروهي را مقهور سازد و به
خدمت خويش درآورد و به وسيل? ايشان نيز گروهي ديگر را تابع خود کند و مطابق ميل
خويش به کار وادارد (باب 33-34) و عدالت در نظر اين مردمان، عدالت طبيعي است. هر
طايفه بايد درصدد آن باشد که هم? آنچه را که از آنِ طايف? ديگري است، بر بايد و هر
طايفه که بدين‎سان بر طايف? ديگر غالب شود، سعادتمند است و بر اين غلبه چون حاصل
گردد همان عدل است، از آن‎رو که مطابق اقتضاي طبيعت است. غالب بايد مغلوب را در جهت
خواست خويش به کار گيرد و مغلوب بايد براي نفع غالب کار کند و اين نيز عدالت است و
بجز اينها، انصاف در خريد و فروش و ردّ امانت و تعدي نکردن و ساير آنچه عدالت
خوانده مي‎شود، به انگيز? ترس و ضعف و نياز است، چنانکه اگر هر دو طرف در قوت برابر
باشند يکي از ايشان بخواهد به قهر بر ديگري غلبه کند، کار دراز گردد و هر دو رنج
بسيار برند. نيز آنگاه که 2 تن يا 3 طايفه در پي دفع زياني يا جلب منفعتي باشند و
آن، جز با ترک تخاصم ميان آنان ممکن نباشد، در چنين حالاتي هر دو به سازش گرايند
(باب 35).
در باب سي و ششم از خشوع، به معني اعتقاد به خداوند و ضرورت اِشراف روحانيون بر هم?
اعمال مردم و لوازم اين اعتقاد و اينکه مردمان مدينه‎هاي غيرفاضله، هم? اين سخنان
را نيرنگ و دام‎فريب مي‎شمارند و هدف زندگي را جلب خير و جمع مال مي‎دانند و نيز
پيرامون آراي مردمان اين‎گونه مدينه‎ها دربار? نظامهاي اجتماعي سخن مي‎گويد در باب
سي و هفتم که آخرين باب کتاب است، از آراي مردمان مدينه‎هاي جاهليه دربار? سعادت و
فضيلت، وجود طبيعي انسان و اختلاف آن با وجود مُشاهَد او و ويژگيهاي موجودات طبيعي
و ماهيت حقيقت و مشهودات انساني و دامن? معرفت انساني و امثال اين مسائل بحث
مي‎کند.
مقول? مدين? فاضله پيش از فارابي نيز توسط برخي انديشمندان و حکما، از جمله افلاطون
(در جمهوريت) و ارسطو (در سياست) بررسي شده است. خود فارابي نيز در 2 نوشت? ديگر
خويش به نامهاي «السياسه المدنيّه» و «تحصيل السّعاده» به شرح برخي از مسائل مربوط
به همين موضوع پرداخته است.
در رسال? چهل و هفتم از رسائل اخوان الصفا (4/124-139) فصلي به شرح ناموس الهي و
شرايط نبوت و مذاهب ربانيين اختصاص يافته و ضمن آن، از جمله همان 12 شرطي که فارابي
براي رئيس مدين? فاضله آورده، تقريباً کلمه به کلمه به عنوان خصال قانونگذار نقل
گرديده است. ابن‎سينا در کتاب المجموع، يا الحکمه العروضيه برخي انواع حکومت را
برشمرده است. اما خواجه نصيرالدين طوسي در مقال? سوم اخلاق ناصري، زير عنوان «در
سياست مدن» بسياري از آراي «حکيم ثاني ابونصر فارابي» را دربار? مدين? فاضله تکرار
کرده و به گفت? خود خواجه«اکثر اين مقالت منقول از اقوال و نکت اوست».
کتاب آراءِ اهل المدينه الفاضله نخستين‎بار در ليدن توسط فريدريش ديتريسي در مجموع?
«رسايل فلسفي» چاپ شد (1307ق/1890م). همو آن را به آلماني نيز ترجمه کرد و در
همان‎جا به چاپ رساند (1317ق/1900م)، بعدها متن عربي آن مکرر در بيروت و قاهره
منتشر شد: قاهره، مطبع? حجازي، 1368ق/1949م؛ بيروت، المطبعه‎الکاتوليکيه،
1378ق/1959م؛ قاهره، مطبعه‎النيل، بي‎تاريخ، در 1368ق/1949م؛ ترجم? فرانسوي آن توسط
ژوسن و ديگران در قاهره چاپ شد. در سالهاي 1380-1381ق/1961-1962م ترجم? اسپانيايي
آن توسط م آ آلونسو در شماره‎هاي 26 و 27 مجل? الاندلس منتشر گشت. در 1404ق/1984م
متني انتقادي از آن، همراه با ترجمه و شرح انگليسي توسط ر والتسر انتشار يافت.
همچنين مقال? شايان دقتي از روزنتال زير عنوان «جايگاه سياست در فلسف? فارابي» در
جلد دوم مجموعه پژوهشهاي سامي چاپ دانشگاه کمبريج 1391ق/1971م، نشر يافته است.
همچنين ترجم? فارسي اين کتاب توسط سيدجعفر سجادي در 1354ش در تهران طبع و نشر شد.


مآخذ: ابن‎ابي اصيبعه، احمدبن قاسم، عيون‎الانباء، بيروت، دارالفکر، 1377ق، صص
223-224؛ رسايل اخوان‎الصفا، بيروت، دارصادر، 4/124-139؛ سرور، عبدالباقي،
الفارابي، قاهره، 1956م، جمـ ؛ عامري، ابوالحسن، السعاده والاسعاد، به کوشش مجتبي
مينوي، ويسبادن، 1336ش، صص 194-196؛ غالب، مصطفي، الفارابي، قم، گلستانه، صص
60-126؛ فارابي، ابونصر، آراء اهل‎المدينه الفاضله، قاهره، مطبعه‎الحجازي، 1368ق،
جمـ ؛ همو، همان، ترجمه جعفر سجادي، تهران، رز، 1354ش، جمـ ؛ همو،
السياسه‎المدنيّه، بيروت، المطبعه‎الکاتوليکيه، 1964م، جمـ ؛ نصيرالدين طوسي،
محمدبن حسن، اخلاق ناصري، به کوشش مجتبي مينوي، تهران، خوارزمي، 1356ش، ص 248، نيز:


Copleston, F., A History of Western Philosophy, New-York, 1962, I, Part, pp.
253-255;
بخش فلسفه

 





/ 415