شماره مقاله:167
آرْپاخان، يا آرياکاوون ، پسر سوسه پسر سنکقان پسر ملک تيمور پسر اريغ بوکا يا
اريق بوقا (بوکا) پسر توليخان پسر چنگيزخان، فرمانرواي مغولي که در 13 ربيعالثاني
736ق/30 نوامبر 1335م پس از مرگ سلطان ابوسعيد بهادر پسر اولجايتو (سلطان محمد
خدابنده) به حکومت رسيد و در شوال همان سال (م? 1336م) کشته شد.
نام اصلي او «آرپاکاوون» است و کاوون در زبان مغولي به معني شاهزاده از اولاد چنگيز
يا برادرانش به کار رفته است و نيز به گون? مطلق به معني پسر است (دورفر،
I/455-456، شمـ 321). از اين جهت است که ابنحجر عسقلاني (1/413) نام او را
اَرْبَکَوُون و ابنتغري بردي (2/290) نام او را اَرْبَکَوُن آورده است. تلفظ
«آرپا» هم به درستي دانسته نيست. نظامالدين شامي (ص 12) و شرفالدين يزدي (72 الف)
آن را در دو جا ارپه بيک و در يکجا ارپاخان آورده است. در سکهاي که از او به دست
آمده و در تفليس ضرب شده است، نامش ارپاخان است (عزاوي، 55). تلفظ هجاي نخستين به
درستي دانسته نيست، زيرا عبدالرزاق سمرقندي در يکجا (ص 100) نام او را اورپاي کاون
و در حاشيه اوپاي آورده است. به گفت? اشپولر نام او در چيني A-Poli-ma-x-xan-mu
بوده است (ص 128). قرائت اورپاي يعني قرائت هجاي نخستينِ کلمه را ابنحجر عسقلاني
(1/413) نيز بهطور ضمني تأييد ميکند، زيرا ميگويد: «ويقال ارخان»؛ و ميدانيم که
اورخان به ضم الف و اشباع آن از اعلام ترکي است. نام پدر آرپاخان را سمرقندي (ص
122) و خواندمير (3/221) و خوافي (ص 46) سوسه آوردهاند و نطنزي (ص 157) جوشکاب
آورده است. اما بيشتر اطلاعات نطنزي دربار? آرپاخان نادرست است و از اينرو به اين
گفت? او اعتمادي نيست. نام پدر سوسه را سمرقندي و خوافي و خواندمير (همانجايها)
سنکقان گفتهاند، ولي حافظ ابرو سفيان گفته است که قطعاً نادرست است و بايستي در
اصل سنقان بوده باشد به حذف حرف «کاف» نام پدر سنکقان، اريغ بوکا يا اريق بوکا
(بوقا) است که در برخي از منابع به تحريف، آرتق آمده است و او پسر ششم توليخان پسر
چنگيزخان است که مادر او مادر قوبيلاي قاآن و هولاکوخان نيز بوده است. اين اريغ
بوکا در تاريخ مغول مشهور است زيرا بر سر منصب خاني بزرگ با قوبيلاي قاآن جنگيده و
از او شکست خورده و در زندان او جان سپرده است.
از گذشت? آرپاخان پيش از رسيدن به پادشاهي در کتابهاي فارسي اطلاعي نيست. ابنتغري
بردي (همانجا) ميگويد: «کان اَبُوه جُنْديّاً و قدقُتِلَ» (پدرش سپاهي بود و کشته
شد). قاضي احمد غفاري مينويسد: در هنگامي که سلطان ابوسعيد در خراسان بود، از
توران زمين پيش وي آمد (جهانآرا، 215). حسينعلي باستاني راد به استناد نامهاي که
از انشاي ابنيمين فريومدي در آخر ديوان او (صص 714، 715) از يوسف اهل جامي (فرايد
غياثي) نقل کرده است، زادگاه آرپاخان را فريومد پنداشته است. اما اين فرمان از قول
حاکم خراسان در زمان سلطنت آرپاخان است. به فحواي همين فرمان آرپاخان او را مانند
گذشته (يعني زمان سلطن ابوسعيد) بر حکومت خراسان بداشت و او نيز به شکران? آن، به
قصب? فريومد که به گفتهاش «مسقط رأس» او بود، بذل توجه کرد و رعايا و ارباب آن
قصبه را از مالياتِ (در فرمان: تمغا) ميوهها و دامهاي شيرده معاف کرد. پس قصب?
فريومد زادگه حاکمي بود که آرپاخان بر خراسان گماشته بود، نه زادگاه خود آرپاخان.
پس آنچه باستاني راد گفته، درست نتواند بود.
ابنحجر عسقلاني (همانجا) نيز به کشته شدن پدر او اشاره ميکند و بعد ميگويد: «وي
همچون مردي سپاهي در ميان تود? مردم بزرگ شد». ابنتغري بردي (همانجا) گويد: «اين
اَرْبَکون ترسا بود»، اما او اگر به هنگام جواني و از جهت پدر و مادر نصراني بوده
باشد، به هنگام سلطنت نصراني نبوده است.
سلطان ابوسعيد، آخرين پادشاه ايلخاني از نسل هولاکوخان، گويا روزي در زمان حيات خود
گفته بود که چون از فرزندان هولاکو کسي شايست? خاني نباشد، پادشاهي به آرپاي کاوون
که از نسل تولي پسر چنگيز است، ميرسد. ابوسعيد تنها فرزند اولجايتو بود و از غازان
نيز فرزند ذکور برجاي نمانده بود و چون او در 13 ربيعالثاني 736ق/30 نوامبر 1335م
درحدود اَرّان و شروان در لشکرکشي براي دفع حمل? اوزبکخان پادشاهِ دشت قبچاق
درگذشت. غياثالدين وزير، پسر خواجه رشيدالدين طبيبِ وزير، او را بر تخت سلطنت
نشانيد. چون غياثالدين وزير مرگ ابوسعيد را در اردو حس کرد. آرپاخان را از «خيل
خان?» او طلبيد و «با او قراري داد» (حافظ ابرو، 190؛ قس: عبدالرزّاق سمرقندي،
123). مضمون اين قرارداد ظاهراً آن بوده است که وزير سخن ابوسعيد را جام? عمل
بپوشاند و او ا به سلطنت بردارد و آرپاخان نيز وزير را چون گذشته در منصب وزارت
نگاه دارد. ابنحجر (همانجا) اشارهاي به سخن ابوسعيد ندارد، بلکه گويد: «چون
ابوسعيد مرد، وزير درآمد و گفت: اين مرد از بزرگان قاآن است و لشکريان با او بيعت
کردند». ظاهر اين سخن ميرساند که اطرافيان ابوسعيد او را چنانکه بايد
نميشناختهاند و وزير اسباب بيعت او را فراهم کرده است و اين درستتر مينمايد. به
گفت? حافظ ابرو وزير «به راي رزين و عقل دوربين، تدبيرات شايسته فرمود تا تمامت
امرا يکدل و يک زبان شده ابواب مخالفت و منازعت مسدود گردانيدند» (ص 189). اميران
مغول در دربار ابوسعيد در زمان حيات او با يکديگر سخت اختلاف داشتند و در درون
حرمسراي شاهي نيز توطئههايي در جريان بود. بغداد خاتون دختر امير چوپان و زن محجوب
ابوسعيد نفوذ بسياري در ميان برخي از اميران داشت، اما حاجي خاتون مادر ابوسعيد به
دليل آنکه پسرش امير چوپان را کشته بود، با چوبانيان ميان? خوبي نداشت و او نيز در
ميان برخي از اميران ابوسعيد طرفداراني داشت.
به هر حال، روز پس از درگذشت ابوسعيد، آرپاخان را به سعي خواجه غياثالدين وزير به
سلطنت برداشتند و روز ديگر به شيو? مغول خوانين و دختران و دامادان به اتفاق
آقاوايني (شاهزادگان بزرگ و کوچک) او را بر تخت نشاندند. حاجي خاتون مادر ابوسعيد
به سلطنت او رضايت نميداد و سرانجام با کوشش وزير راضي شد و گفت: «چون ابوسعيد
نمانده سلطنت به هر که خواهيد بدهيد الا چوپانيان» (حافظ ابرو، 190). حافظ ابرو
گويد که چون تاج مرصع ابوسعيدي بر سر او نهادند، روي به ارکان دولت کرد و گفت: «مرا
چون ديگر پادشاهان تجمل و تنعم در خورد نيست و از کمر زرين و کلاه مرصع مرا پشمين?
ميان بند و از نمد روسي کلاهي کافي است و بعد از اين بر من خواب و خورد حرام است.
از لشکر متابعت و از من موافقت». اين مطلب گفت? ابنحجر عسقلاني را که او مردي
سپاهي بود و در ميان مردم بزرگ شده بود، تأييد ميکند و ميرساند که او با پشمين?
ميان بند و نمد روسي خو گرفته و بزرگ شده بود.
ظاهر عبارت حافظ ابرو و عبدالرزاق سمرقندي (ص 123) آن است که او روز جمعه به
مسجدجامع رفت و خطب? سلطنت را به القاب او «معزالدنيا والدين» خواندند، اما جريان
حوادث بايد چنان باشد که عبدالرزاق سمرقندي در جاي ديگر (ص 100) گفته است، يعني
اينکه آرپاي کاوون را پيش از تجهيز و تکفين ابوسعيد نامزد پادشاهي کردند و پس از آن
مراسم تجهيز و تکفين او را به جاي آوردند و همراه پيکر او از نواحي شروان و قراباغ
ارّان (يعني محل اردوي ابوسعيد) به جانب سلطانيه روان شدند و او در موضع «شروياز»
به خاک سپردند و پس از آن آرپاخان را بر تخت نشاندند و او روز جمعه به مسجدجامع
(سلطانيه) رفت.
حافظ ابرو مينويسد: آرپاخان ابتدا مناصب اشخاص را تغيير نداد اما انديشيد که با
وجود کساني که در زمان اِدبار او در مسند اقبال بودند، مملکت او را مسلّم نخواهد
گرديد؛ و درصدد برآمد که آنها را از ميان بردارد. بغداد خاتون زن ابوسعيد و دختر
امير چوپان با ديدِخواري در او مينگريست. آرپاخان توطئهاي به او نسبت داد و
اطرافيان او، آن خاتون را متهم کردند که با پادشاه اوزبک دشمن ابوسعيد و پادشاه دشت
قبچاق که به حدود اَرّان و آذربايجان لشکرکشي کرده بود، ارتباط دارد و به همين جهت
شوهر خود ابوسعيد را زهر خورانده است. پس به بهان? آنکه «در لشکر بر ننشست» خواجه
لؤلؤ را فرستادند تا او را در حمام به قتل آورد و اين، در اواخر ربعالاول
736ق/اوايل نوامبر 1335م بود. ظاهراً مقصود از اينکه او «در لشکر بر ننشست» و يا
«در لشکر بر نشستن کسالت نمود»، اين بود که در لشکرکشي ابوسعيد براي دفع اوزبکخان
همراهي نکرد که اين معني را نشان? ارتباط او با اوزبک دانستهاند. حاجي خاتون مادر
ابوسعيد و خواهر اميرعلي پادشاه، خواجه لؤلؤ را پيش برادر خود که والي ديار بکر بود
فرستاد و «صورت احوال باز نمود و اميرعلي به استعداد مقاومت مشغول شد» (حافظ ابرو،
191). حاجي خاتون مخالف چوپانيان بود و بغدادخاتون دختر اميرچوپان بود و او به دست
همين خواجه لؤلؤ کشته شد. پس قاعدتاً حاجي خاتون نميبايست مخالف کشته شدن
بغدادخاتون باشد. بنابراين، بايد حدس زد که فرستادن خواجه لؤلؤ نزد اميرعلي پادشاه،
به دليل مخالفت حاجي خاتون با قتل بغدادخاتون نبوده است، بلکه حاجي خاتون خواسته
بود برادر خود را از نقش? آرپاخان در مورد قتل و از ميان برداشتن امراي بزرگ
ابوسعيد و ازجمله خود اميرعلي پادشاه آگاه سازد. آرپاخان براي اجراي اين نقشه، دست
به کارهاي ديگر زد، ازجمله آنکه در روز استفتاح، در ماه رجب سال 736ق/فوري? 1336م
شرفالدين محمود شاه اينجو را که ثروتمندترين فرد قلمرو ايلخاني بود، به بهان?
اينکه پسري از احفاد قنقرتاي پسر هولاکو را نگاه داشته است «ناپرسيده به ياسا
رسانيد» و خود آن پسر را با دو شاهزاد? ديگر از نسل هولاکو که شهرتي نداشتند، خفه
کرد. فرزندان محمودشاه اينجو که در تبريز بودند، پس از شنيدن اين خبر گريختند: امير
مسعودشاه به جانب روم رفت و اميرمحمد و جمالالدين شيخ ابواسحاق پيش اميرعلي پادشاه
رفتند. شاهزاده توکل قُتْلُغ از نسل اوکتاي قاآن با دو پسر زيبا روي خود از
ماوراءالنهر به او پناه آوردند و آرپاخان او را که به سلطنت از خود شايستهتر
ميديد، با آن دو پسرش بکشت و اين امور به جاي آنکه سبب تقويت سلطنت او گردد،
موجبات زوال آن را فراهم آورد. آرپاخان براي تقويت حکومت خود دست به کاري ديگر هم
زد و آن ازدواج با ساتيبيک دختر اولجايتو و خواهر سلطان ابوسعيد بود و اين به اميد
آن بود که امراي طرفدار خانواد? ابوسعيد و اولجايتو از او پشتيباني کنند. ميگويند:
«به سبب اين مواصلت کار دولتش تقويت تمام يافت» (حافظ ابرو، 192).
آرپاخان از لحاظ سياست خارجي موفق بود، زيرا چنانکه اشاره شدو اوزبک پادشاه از
سلاطين جوچينژاد دشت قبچاق (آلتون اردو) که از سالها پيش با ابوسعيد سر جنگ داشت،
در سال آخر سلطنت ابوسعيد به قصد اَرّان و آذربايجان تا کنار آب «کر» لشکر آورده
بود. ابوسعيد نيز به مقابل? او شتافته و در اران بر اثر بيماري درگذشته بود و آن
حرکت او بينتيجه مانده بود. ظاهراً اوزبک پادشاه در همان زمستان قصد ادام? لشکرکشي
داشت و از اينرو آرپاخان براي دفع او به آن سوي شتافت. سپاهيان از دو سوي،
گذرگاههاي رود کر را گرفتند، ولي آرپاخان توانست از گذرگاهي عبور کند و از قاي لشکر
اوزبک پادشاه درآيد. در اين ميان اخباري ناخوشايند به اوزبک پادشاه رسيد، زيرا از
خوارزم گزارش دادند که قتلغ تيمور که مدار مملکت اوزبک بر او بود. وفات يافته است
(حافظ ابرو، 191) و او ناچار خود را به آن سويِ در بند انداخت و از تعرض به ممالک
آرپاخان چشم پوشيد. اين ادثه در داخل براي آرپاخان موفقيتي به شمار آمد و مهابت او
در دلها جاي گرفت. اميرعلي پادشاه خال ابوسعيد و والي ديار بکر پس از آگاهي از وضع
دربار آرپاخان و اطلاع از تصميم او براي از ميان بردن بزرگان و امراي دوران
ابوسعيد، خبردار شد که جمعي از امراي آرپاخان يعني آنان که در زندان ابوسعيد بودند
و اکنون پس از رهايي اطراف او را گرفتهاند، در نهان از کارهاي آرپاخان خشنود
نيستند و با او مخالفند. پس بر حکومت آرپاخان به بهان? آنکه بيمشورت او صورت گرفته
است، اعتراض کرد و علناً با او به مخالفت برخاست. دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه و
نو? امير چوپان که زن ابوسعيد بود نيز از «اردو» بيرون رفت و رهسپار بغداد گرديد و
چون آبستن بود، امراي آنجا و اميرعلي پادشاه منتظر ماندند که اگر پسري بزايد، او را
به جاي ابوسعيد به سلطنت موسوم گردانند، اما چون دختري آورد، اميرعلي پادشاه با
امراي مخالف آرپاخان در ديار بکر و عراق متحد شد و يکي از احفاد هولاکو را که از
نسل بايدو بود و موسيخان نام داشت، به پادشاهي برداشت که البته عنواني ظاهري بود و
قدرت واقعي در دست اميرعلي پادشاه بود.
حافظ ابرو (ص 193) و به پيروي از او عبدالرزاق سمرقندي (ص 125) نوشتهاند که
اميرعلي پادشاه از قوم اوپرات (از طوايف مغول) و از نسل تنگز معروف به گورکان بود.
به گفت? آنان تنگز با اريغ بوکا جد آرپاخان دشمني داشت و به هنگام قيام اريغ بوکا
بر برادرش قوبيلاي قاآن با او جنگيده و او را نزد قاآن برده بود. قوبيلاي به پاداش
اين خدمت، تنگز را بر کشيده و دختر هولاکو را به او داده بود. گويا از آن زمان به
بعد ميان اولاد اريغ بوکا و تنگز دشمني ديرينه بود و چون آرپاخان که از نسل اريغ
بوکا بود به سلطنت رسيد، اميرعلي پادشاه با او به مخالفت برخاست.
معلوم نيست گفت? حافظ ابرو بر پاي? چه مأخذي است، زيرا چنانکه از گفت? رشيدالدين
فضلاللّه (1/624) برميآيد، در جنگ قوبيلاي با اريغ بوکا، اقوام اويرات در سپاه
اريغ بوکا بودند و در شکست او بسياري از افراد اويرات کشته شدند. از سوي ديگر، در
گفتار رشيدالدين فضلاللّه در ذکر گرفتاري اريغ بوکا به دست قوبيلاي، سخني از تنگز
و قوم اويرات نيست. آنچه به نظر درست مينمايد، اين است که هولاکوخان دختري به نام
تودوکاج داشته که زن تنگز بوده است و پس از او زن نوهاش چچاک گورکان شده است. نيز
قويلون خاتون که خاتونِ بزرگ ارغون (پسر اباقاخان) بود، دختر همين تنگز گورکان بوده
است (رشيدالدين فضلاللّه، 1/79). بنابراين، ميان خاندان پادشاه ايلخاني ايران هم
شوهرِ خواهر اميرعلي پادشاه بوده است و به همين دلايل اميرعلي نميخواسته سلطنت از
خاندان هولاکو بيرون رود؛ اما علت مهمتر آنکه با مرگ ابوسعيد عرصه از مرد مقتدري
خالي مانده بود و اميرعلي پادشاه که رئيس قوم اويرات بود، ميخواست قدرت را به دست
بگيرد.
به گفت? حافظ ابرو، آرپاخان از اميراني که در نهان با اميرعلي پادشاه «مواضعه»
داشتند، احساس غدر و مکر کرده بود و ميخواست به دفع ايشان اقدام کند، اما
غياثالدّين وزير به اميران خائن و اميرعلي پادشاه وقعي نمينهاد و دشمن را خوار
ميپنداشت و از اينرو مانع آن شد که آرپاخان به دفع ايشان بپردازد.
اميرعلي پادشاه که «مردي مکار و مزور بود»، پس از آنکه موسيخان را به سلطنت
برداشت، امراي اويرات را جمع کرد و به اشارت ايشان و اميران ديگر که در سرزمين عرب
بودند، روي به آرپاخان نهاد و امراي او را نهاني به سوي خود خواند. آرپاخان نيز
امراي بزرگ را جمع کرد و با لشکري به مقابل? اميرعلي پادشاه شتافت. به گفت? حافظ
ابرو (ص 194) امرا «جنگ نميجستند مگر به صلح انجامد و لشکر به خيره تلف نشود»، اما
حقيقت آن است که چون در نهان با اميرعلي پادشاه يکي بودند، «جنگ را کارِهْ بودند».
حافظ ابرو ميگويد: امرا به وزير پيغام ميدادند که صلح کند و اميرعلي پادشاه را
امارت دهد تا به اردو درآيد و در عداوت نيفزايد، اما وزير تن به صلح در نميداد. تا
اينجا حق با وزير بود، زيرا اين امرا در حقيقت ميخواستند که اميرعلي پادشاه با
حالت صلح و منصب امارت به اردو بيايد و پس از استقرار در اردو بر طبق «مواضعه»اي که
با او داشتند، او را از ميان بردارند. وزير اين را ميدانست و از اينرو به درخواست
صلح امرا وقعي ننهاد، اما اشتباه وزير در جاي ديگر بود و آن اين بود که آرپاخان
ميخواست تا «جمعي را که به هواداران علي پادشاه متهم بودند از ميان بردارد». اما
وزير نه به اين امرا اهميت ميداد و نه به سپاه امير چوپان را با ديگر اميران و
لشکريان فراوان از راه قراباغ ارّان به جنگ ايشان روانه کند. اين عده در کنار رود
تغتر (يا تغاتو، سيمينهرود کنوني) به مخالفان رسيدند و روز چهارشنبه 17 رمضان
736ق/29 آوريل 1336م جنگ در پيوستند. مورخان گفتهاند که «صاحبْ طالع وزير، مشتري
بود» و از قضا آن روز به اصطلاح نجوي روز «احتراق مشتري» بود. اگرچه لشکريان
آرپاخان از لحاظ شمار بسيار بودند، اما برخي از اميران در دل با آرپاخان و وزير بد
بودند. به گفت? حافظ ابرو آرپاخان و وزير، افزون بر شتابکاري در جنگ، اشتباه ديگري
کردند و آن اينکه سياه را به دو قسمت کردن سپاه نيست، زيرا هر سپاهي در صورت واحد
خود داراي قلب و ميمنه و ميسره است. شايد مقصود حافظ ابرو آن است که آرپاخان اصلاً
ميسر? سپاه را به فرماندهي وزير به جاي ديگري فرستاد که در اين صورت معني دو قسمت
شدن سپاه درست ميشود. به هر حال، در حين جنگ اميراني که دل با آرپاخان و وزير بد
داشتند، طوق (علم) آرپاخان را بينداختند و پيش دشمنان او تاختند. آرپاخان دليرانه
پايداري کرد، اما اميرعلي پادشاه که مردي مکار بود، دو تن را مأمور ساخت که هر کدام
به يک قسمت از سپاه مخالف بروند و در هر قسمت شايعه افکنند که آن قسمت ديگر شکست
خورده است. اين نيرنگ کارگر افتاد و هر دو قسمت سپاه روي از جنگ برتافتند و راه
گريز در پيش گرفتند. امير سورغان پسر امير چوپان به گرجستان رفت و غياثالدين وزير
و برادرش پيرسلطان پايداري کردند، ولي سرانجام راه گريز در پيش گرفتند. لشکر
اميرعلي پادشاه و موسيخان به دنبال هزيمتيان روانه شدند و وزير و برادرش را روز
پنجشنبه در سه گنبدان مراغه بگرفتند و پيش علي پادشاه بردند. علي پادشاه نخست
ايشان را اکرام کرد و اگرچه از وزير آزار ديده بود، ميخواست او را ببخشد، اما
امراي ديگر مخالفت کردند و او را روز دوشنبه 21 رمضان 736ق/3 مه 1336م به قتل
آوردند و برادرش پيرسلطان را نيز با چند امير ديگر بکشتند. آرپاخان را در سجاس (در
نزديکي زنجان) گرفتند و به اوجان بردند و روز چهارشنبه 3 شوال 736ق/15 م? 1336م به
کسان ملک شرفالدين محمود شاه اينجو دادند تا به قصاص خون او به قتلش آورند. در
مقدم? ظفرنام? شرفالدين علي يزدي (عکسي تاشکند، برگ 72 الف) جنگ آرپاخان و اميرعلي
پادشاه در صحراي «جغاتو» ياد شده است. قاضياحمد غفاري (ص 267) نيز جنگ را در
همانجا دانسته است. جغاتو به مغولي همان زرينهرود است که پس از پيوستن به تغاتو به
درياچ? اروميه ميريزد. احمد خوافي (ص 47) قتل آرپاخان را روز چهارشنبه 23 رمضان يا
5 شوال 736ق/5 يا 17 م? 1336م و قتل وزير را در 15 رمضان/27 آوريل همان سال گفته
است. در ديوان خواجو در دو جا ذکر آرپاخان آمده است: يکي در قصيدهاي که در مدح او
(ص 107) که لقب او را «جلالالدنيا والدين» گفته است و ديگر در ترکيببندي در رثاي
او (ص 153) که در آنجا لقب او را «جلالالدوله والدين مهدي» آورده است.
مآخذ: ابنتغري بردي، يوسف، المتهل الصافي، به کوشش احمديوسف نجاتي، قاهره،
دارالکتب المصريه، 1375ق؛ ابنحجر عسقلاني، احمدبن علي، الدررالکامنه، به کوشش محمد
عبدالمعيدخان، حيدرآباد دکن، سازمان دايرهالمعارف عثماني، 1392ق؛ ابنيمين
فريومدي، ديوان اشعار، به کوشش حسينعلي باستاني راد، تهران، سنايي، 1344ش؛ حافظ
ابرو، ذيل جامعالتواريخ، به کوشش خانبابا بياني، تهران، انجمن آثار ملي، 1350ش؛
خواجوي کرماني، محمودبن علي؛ ديوان اشعار، به کوشش احمد سهيلي، تهران، زرين، 1336ش؛
خوافي، احمدبن محمد، مجمل فصيحي، به کوشش محمود فرخ، مشهد، باستان، 1339ش؛
خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به کوشش محمد دبيرسياقي، تهران، خيام، 1363ش؛
رشيدالدين فضلاللّه، جامعالتواريخ، به کوشش بهمن کريمي، تهران، اقبال، 1362ش؛
شامي، نظامالدين، ظفرنامه، به کوشش پناهي سمناني، تهران، بامداد، 1363ش؛ عبدالرزاق
سمرقندي، مطلع سعدين، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، طهوري، 1352ش؛ عزّاوي، عباس،
تاريخ النقودالعراقيه، بغداد، وزارهالمعارف، 1377ق، ص 55؛ غفاري، قاضي احمد، تاريخ
جهانآرا، تهران، حافظ، 1343ش؛ همو، تاريخ نگارستان، به کوشش مرتضي مدرس گيلاني،
تهران، حافظ، 1340ش، ص 267؛ نطنزي، معينالدين، منتخبالتواريخ، به کوشش ژادبن،
تهران، خيام، 1336ش؛ يزدي، شرفالدين علي، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسي، تهران،
اميرکبير، 1336ش، مقدمه؛ يوسف اهل، جلالالدين، قرايد غياثي، به کوشش حشمت مؤيد،
تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1353ش؛ نيز:
Doerfer, Gerhard, Turkische und mongolische Elemente in Neupersischen,
Wiesbaden, 1963; Spuler, Bertold, Die Mongol in Iran, Akademie Verlag, Berlin,
1968, P. 128.
عباس زرياب