شماره مقاله:182
آزادخانِ اَفْغان، شهرت آزادبيگ سليمانِ خيلي غليجايي (د 1195ق/1781م)، سپاهي و
سياست پيشة افغاني و يکي از مدعيان حکومت ايران. وي در 1150ق/1737م هنگام گشودن
کابل به دست نادرشاه افشار، با گروهي به لشکر وي پيوست و به ايران آمد و تا وقتي که
نادر زنده بود، سر بر فرمان وي داشت. پس از کشته شدن او علم استقلال برافراشت و با
کريمخان زند و محمدحسنخان پناه آورد و تا پايان زندگي نزد وي و جانشينانش زيست.
از احوال او پيش از پيوستن به نادر اطّلاعي در دست نيست.
آزادبيگ در 1154ق/1741م همراه نادرشاه به ايران آمد و به فرمان وي به ردة سپاهيان
اميراصلانخان قِرِقْلو پيوست. اصلانخان عمهزادة شاه و فرمانرواي آذربايجان بود
(آذر بيگدلي، 373؛ ذنبلي، تجربهالاحرار، 1/491). چند سال پس از آن، هنگامي که نادر
با لشکريانش به بغداد رفت، آزادبيگ نيز در خدمت بود. در اين سفر نادر او را به
فرماندهي گروهي از افغانها به سرکوبي عربهاي شورشي پيرامن کوفه گسيل کرد. آزاد به
خوبي از عهدة اين مأموريت برآمد و توانست بيجنگ و خونريزي، آنان را به فرمانبري
وادارد و گروهي از سران آنان را نزد نادر ببرد (مروي، 3/923). آزادبيگ در فتح شيراز
هم ازجملة سرداران سپاه نادر بود و به فرمان او محاصرة شهر را همراه با سرداران
ديگري همچون محمدحسينخان قاجار و شهبازظخان دُمْبيلي بر عهده داشت (همو،
3/951-953). پس از کشته شدن نادر در 1160ق/1747م، در جنگي که ميان امير اصلانخان
قرقلوي افشار و ابراهيمخان پيوست و از او لقب «خاني» گرفت (آذربيگدلي، 373). سپس
وقتي که قدرت ابراهيمشاه را رو به زوال ديد، با 000‘15 سوار از او جدا شد و به
ميرسيدمحمد متولّي آستانة رضوي که خود را از تبار صفويه ميدانست و شاهسليمان
ميخواند، پيوست و از سوي او مأمور شد که به قزوين و ساوه رود و در آنجا منتظر
فرمان باشد.
جدا شدن آزادخان از ابراهيمخان ماية شکست قطعي و گرفتاري او گرديد. (گلستانه،
33-36). آزادخان مدتي در قزوين و ساوجبلاغ در بلاتکليفي به سر برد، و چون در آن
سالها اوضاع کشور آشفته بود و هر صاحب قدرتي آرزوهايي در سر ميپروراند، وي نيز به
فکر کسب قدرت افتاد. پس به آذربايجان رفت و در آنجا با سرداراني چون فتحعليخان
افشار و شهبازخان دنبلي متحد گرديد و و بر آنان سروري يافت. پس از چندي قلعة اروميه
را پايگاه خود ساخت و در آنجا مدّتها با سرداراني که از وي فرمان نميبردند و بر
بخشهايي از آذربايجان تسلّط داشتند، جنگيد. با پيوستن موسيخان افشار به وي، و پس
از اينکه «قِزُآغا» دختر موسيخان را به عقد خود درآورد، شمار لشکريانش به 000‘30
تن رسيد و بر ميزان قدرت او افزوده شد. پس موقع را براي اعلام استقلال مناسب ديد و
ادعاي پادشاهي کرد (گلستانه، 183-185؛ نامي، 33-34؛ اديبالشعراء، 114). در اين
هنگام خبر رسيد که پناهخان انبارلو از خمسة قزوين با لشکري آراسته، عازم تسخير
آذربايجان است. آزادخان 000‘4 تن از لشکريان خود را به سرداري فتحعليخان افشار به
دفع وي فرستاد. در جنگي که در نزديکي تبريز ميان آنان درگرفت، پناهخان شکست خورد و
گريخت (اديبالشعراء، 114-115).
آزادخان در ادامة کوشش براي تسخير سراسر آذربايجان و تثبيت حکومت خود، جانشيني در
تبريز نشاند و با سپاهيانش به گرجستان تاخت، ليکن در جنگ سختي که ميان وي و
هراکليوس (ارکليخان) فرمانرواي گرجستان درگرفت، شکست يافت و به تبريز گريخت. پس از
استقرار در تبريز به تقويت خود و گردآوري و سازماندهي لشکر پرداخت و بار ديگر به
گرجستان تاخت. اينبار پس از کوشش بسيار، گرجيان را شکستي سخت داد و آن حدود را نيز
بر متصرفات خود افزود. هراکليوس ناگزير با وي از درِ دوستي درآمد و فرمان او را
گردن نهاد و خواهرش را به زني به او داد (گلستانه، 186-188).
آزادخان در فاصلة دو لشکرکشي به گرجستان، براي تأمين هزينههاي جنگي، مبلغي بيش از
ماليات مرسوم از مردم تبريز خواستار شد. مردم که از همراهي با او در دفعات پيش
پشيمان بودند بر دستنشاندة وي فضلعليخان شوريدند و او را کشتند و چون از انتقام
آزادخان ترسيدند، در قلعة شهر پناه گرفتند و با او به ستيز برخاستند. تبريزيان با
ياري خواستن از ايلات اطراف شهر، زماني دراز در برابر آزادخان پايداري ورزيدند و
شهر و قلعة آن را نگهداري کردند، ليکن سرانجام در رمضان 1164ق/ژوئية 1751م تبريز به
تصرف آزاد درآمد و نزديک به 000‘4 نفر از مردم شهر در اين جنگ کشته شدند (دنبلي،
تجربهالاحرار 1/491-493؛ اديبالشعراء، 116-119).
آزادخان ميخواست پس از تسخير سراسر آذربايجان، با سرداران و جنگجويان زير فرمان
خود به خراسان رود و از آنجا به افغانستان حمله بَرَد و احمدشاه ابدالي را که از
قبيلة مخالف او بود و حکومت افغانستان را در اختيار داشت، از ميان بردارد و قندهار
پايتخت او را متصرف شود، ليکن با گرفتاريهايي که در آذربايجان براي او پيش آمد،
نتوانست حتي همة آن منطقه را به زير فرمان خويش درآورد. چون در 1166ق/1753م
عليمردانخان بختياري که از پيش با کريمخان متحد بود، بناي مخالفت را با خان زند
نهاد و آمادة نبرد با او گرديد، از آزادخان، فرمانرواي آذربايجان، و اسماعيلخان
فيلي، فرمانرواي لرستان، نيز براي دفع کريمخان، کمک خواست. آزادخان با لشکري که
شمار آن را تا 000‘8 تن دانستهاند، از اروميه روانة کرمانشاهان و کردستان شد، ليکن
پيش از آنکه به اردوي عليمردانخان بپيوندد، کريمخان با لشکر خود بدو رسيد و او را
منهزم ساخت (آذر بيگدلي، خواست به اذربايجان بازگردد. پس سفيري نزد کريمخان فرستاد
و پيام داد که چون وي گناهي نکرده و به عليمردانخان ياري نرسانده است، اجازة
بازگشت بدو داده شود. محمدخان و شيخعليخان زند، 2 تن از سرداران برجستة کريمخان،
با خواست وي موافقت کردند، ولي کريمخان به گمان اينکه بسيار نيرومند است و نيازي
به آزادخان ندارد، بر اثر غرور و لجاجت، از پذيرفتن خواهش وي سر بر تافت و راه را
بر او بست. جنگ ميان دو لشکر درگرفت و سرداران بزرگ سپاه کريمخان، محمدخان و
شيخعليخان زند، که به نظرشان توجهي نشده بود، قلب لشکر را رها کردند و ماية شکست
او شدند. کريمخان پس از اين شکست با شمار اندکي از لشکريان و افراد خاندان زند به
قلعة پَري و کَمازان رفت. آزادخان پس از اين پيروزي به دنبال کردن کريمخان پرداخت
و چون نزديک قلعة پري رسيد، دانست که کريمخان خود به اصفهان رفته، ولي همة سرداران
زند در قلعه هستند. پس پيکي نزد آنان فرستاد و خواستار ديدار شد. سرداران زند با
فرستادة آزادخان سخنان درشت گفتند و او را بازگرداندند. آزادخان چند روزي قلعه را
در محاصره گرفت، ليکن قادر به تصرف آن نشد. پس با نيرنگ آنان را از قلعه بيرون کشيد
و همه را دستگير کرد.
آزادخان به پسرعم خود، عَلَمخان فرمان داد که آنان را به اروميه ببرد و در زندان
بدارد. علمخان با سپاهيان خود که شمارشان به 700 نفر ميرسيد، همراه 000‘4 نفر از
افغانان و افشاريان رهسپار آذربايجان شد (گلستانه، 275-277). علمخان افراد خاندان
زند را با احتياط فراوان حرکت داد و کوشيد با آنان به مدارا رفتار شود. چون اينان
به منزلي به نام «زاغج» رسيدند، حادثهاي رخ داد که گرچه شگفت مينمايد، ولي مآخذ
دست اول آن را با شرح جزئيات ياد کردهاند: در اينجا «لشکريان از افغان و جز ايشان
به سبب گرمي هوا و مشقت راه، هريک در خيمة خود برهنه شده به خواب رفتند. علمخان
سردار هم در خيمة خود به خواب رفت و نوکران و خدمتکاران متابعت سردار خود کرده هريک
در جايي کمر خود را گشوده به استراحت مشغول شدند. اسبان را نيز در زير زين يکه ميخ
کردند». 15 تن پهلوانان دستبستة سپاه زند، به کمک پاره استخواني تيز، بندهاي خود
را بريدند و با يک جهش برقآسا بر اسبان پريدند و نيزهها را از زمين برآوردند.
نخست يکي دو تن از ايشان به خيمة علمخان تاختند و با ضرب شمشير و تپانچه او را از
پاي درآوردند. آنگاه همگي بر افغانان تاختند و در ميان گيرودار و يکهخوردگي از
خواب رميدگان، فريار بر کشيدند که اينک خود کريمخان است که سپاهيان خويش فرا رسيده
اس و کشتار شما را آغاز نهاده است. زنان نيز در اين پيکار کوششها کردند. به هر حال،
افغانان سراسيمه شدند و سر به کوه و بيابان گذاشتند. سرداران زندي زنان و غنايم و
بار و بنه را برداشته از راهي ناشناخته روانة چَمْچالِ کرمانشاهان شدند. ياران
آزادخان پس از لختي به جاي نخست بازآمدند، ليکن جز کشتگان و زخميان خود چيزي در
اردوگاه نيافتند. از اينرو، ماجرا را نوشته توسط حنظلهبيگ افغان و يک سوار ديگر
به اصفهان به آزادخان رساندند. در چمچال، با پراکنده شدن اين خبر، حدود 000‘3 سوار
و پياده از کردان خَزَل و 000‘1 سوار و پياده از جماعت دِلْفان (از ايلات خرمآباد
لرستان) به خدمت خانوادة کريمخان پيوستند. اينان 2 سوار تيزتک را به جستوجوي
کريمخان فرستادند و او را که در ميان شيراز و اصفهان سرگردان بود، از حقيقت حال
آگاه ساختند و عازم بروجرد گشتند. کريمخان با شتاب در بروجرد به خانوادة خود ملحق
گرديد (گلستانه، 279-284). از آن سوي آزادخان چون در اصفهان استقرار يافت، بر تخت
پادشاهان صفوي نشست و سکه به نام خود زد. نقش سکهاش اين بيت بود:
تا که آزاد در جهان باشد سکهاش صاحبالزمان باشد
سپس فرمانروايي از جانب خود براي شهرهاي اطراف معين کرد (اديبالشعراء، 120-121).
آزادخان چون از ورود کريمخان به بروجرد و آماده شدند او براي پيکار آگاهي يافت، با
سپاهي انبوه عازم نبرد گرديد. برخورد 2 لشکر در «دوآبه سيلاخور» روي داد. چون
ايلاتِ همراه کريمخان پايداري نکردند، وي به سختي شکست خورد و گريخت (1166ق/1752م)
و سپاهيان او راه شيراز در پيش گرفتند (گلستانه، 285-287؛ اعتمادالسلطنه، 1151).
کريمخان در ميان راه، قمشه را به تصرف درآورد. آزادخان پس از آگاهي بر اين ماجرا،
سردار خود فتحعليخان افشار را با 000‘8 سوار افغاني و افشار به جنگ کريمخان
فرستاد. اسکندرخان برادر کريمخان با 200 سوار در برابر سپاهيان آزادخان ايستاد و
در نخستين روزهاي جنگ ضربههاي سختي بر آنها وارد کرد به طوري که فتحعليخان شتافت.
اسکندرخان به تنهايي بر لشکريان انبوه افغان تاخت و شمار بسياري از آنان را کشت،
ليکن عاقبت از پاي درآمد (1166ق/1752م). کريمخان از مرگ برادر بسيار اندوهگين شد،
اما چارهاي جز گريز نديد و از اينرو راه گَنْدُمان و بختياري را در پيش گرفت
(گلستانه، 287-289؛ نامي، 39-40). آزادخان 2 تن از سرداران خود ـ فتحعلي افشار و
شاهرخ افغان ـ را به دنبال او فرستاد. شاهرخ در مقابله با کريمخان کشته شد و
فتحعليخان پس از تاراج برخي از شهرها و روستاهاي ميان راه، نزد آزادخان برگشت
(همو، 288-291).
کريمخان پس از پيروزي بر شاهرخ به شيراز رفت. آزادخان از فرصت استفاده کرد و
نامهاي به بزرگان فارس نوشت و آنان را ترغيب کرد که کريمخان را بگيرند و به وي
سپارند. آنان نه تنها به خواست آزادخان وقعي ننهادند، بلکه با کريمخان در جنگ با
او همآواز گرديدند. آزادخان چون از اين تحولات آگاهي يافت، بيدرنگ با لشکر خود
عام فارس گرديد (همو، 314، 315). کريمخان نيز شيخعليخان زند را به سوي دشتستان
فرستاد و از اهالي آن سامان ياري خواست و خود نيز بدان سوي شتافت. ميرزاعليبيگ
خورموجي و رئيس احمد تنگستاني با 000‘4 جنگجو به حمايت کريمخان وارد صحراي خِشْت
شدند (فسايي، 209). آزادخان نيز خود را به شيراز رساند و آمادة نبرد گرديد (نامي،
45). از سوي کريمخان، محمدعليخان خشتي (و به وايتي رستمخان خشتي) با سه ـ چهار
هزار تفنگچي مأمور حفاظت دربند فارس گرديدند. خان ياد شده با نقشهاي که طرح کرد،
اجازه داد لشکر آزادخان وارد دربند شود. چون همة سپاهيان وارد اين منطقة صعبالعبور
شدند، به فرمان محمدعليخان حمله آغاز شد. افغانان که غافلگير شده بودند، پايداري
نکرده بياختيار راه گريز در پيش گرفتند. شمار فراواني از آنان هلاک شدند (گلستانه،
315-316). آزادخان واپس نشست و به شيراز آمد و در آنجا صالحخان بيات را به حکومت
بر نشاند و خود راه اصفهان در پيش گرفت (1167ق/1753م؛ نامي، 45). کريمخان به شيراز
آمد. پس از پيکاري سخت، شهر را از صالحخان بازپس گرفت. صالحخان در اين گيرودار
کشته شد (اعتمادالسلطنه، 1152).
هنگامي که آزادخان از شيراز به اصفهان برميگشت، شنيد که در روستاهاي سِميرُم شورشي
درگرفته است. پس فتحعليخان افشار به فرمان وي مأمور سرکوبي شورشيان گرديد. اين
سردار پس از محاصره کردن قلعههاي آن حدود، آنها را گشود. و بسياري را کشت و زنان و
دختران را به اسيري گرفت و اموال ايشان را به تاراج برد. سپس مأمور گشودن شهر قمشه
گشت، زيرا مردم آنجا نيز از فرمان آزادخان سر بر تافته بودند. وي پس ا گشودن قمشه،
شهر را ويران کرد و گروهي از زنان، دختران و پسران آنجا را به اسيري گرفت و چون
برخي از اهالي آن شهر در زيرزمينها پنهان شده بودند فرمان داد با کاه دود کردن آنان
را هلاک سازند (رستمالحکما، 262-263).
هنگامي که آزادخان در اصفهان بود، يکي از بزرگان آن شهر به نام اميرمحمد سميع
کارخانه آقاسي نامهاي به محمدحسنخان قاجار به استراباد نوشت و او را ترغيب به
گرفتن شهر و نابودي آزادخان و پيروان افغاني او کرد (همو، 264-272). گويا اين نامه
از عوامل محرکه محمدحسنخان براي حرکت به مرکز و غرب ايران و سرکوبي آزادخان بود.
هنگامي که خان قاجار به سامان دادن لشکر خود مشغول بود، آزادخان گيلان را متصرف شد.
محمدحسنخان در ميان راه آذربايجان نخست عبدالعليخان عامري و خسروخان مکري را که
سرداران لشکر آزادخان بودند، در گيلان درهم شکست (هدايت، 9/32-33). وي پس از تصرف
رشت، روانة آذربايجان شد تا قلعة اروميه را تصرف کند و پايگاه فرمانروايي آزادخان
را براندازد. چون آزادخان از اين جريان آگاه شد، خود را با شتاب از اصفهان به
آذربايجان رساند. در شش فرسنگي اروميه جنگي بزرگ ميان آن دو درگرفت. آزادخان شکست
خورد و به سوي بغداد گريخت (1170ق/1756م). به روايت عبدالرزاقبيگ دنبلي، افغانها
نخست به سختي جنگيدند به طوري که لشکر محمدحسنخان واپس نشست، ليکن خان قاجار
برآشفت و باز لشکريان را به ميدان راند و ماية شکست افغانها گرديد (دنبلي، مآثر
سلطانبه، 12-13). پس از گريز آزادخان، يوسفخان هوتکي افغاني که شهر اروميه بدو
سپرده شده بود، چارهاي جز تسليم نيافت. از اينرو، با ملازمان خود به خدمت خان
قاجار درآمد. پس از او سرداران ديگر آذربايجاني چون فتحعليخان افشار و شهبازخا
دنبلي به خدمت او درآمدند. در اين هنگام کريمخان از شيراز بيرون آمد و شيخعليخان
و محمدخان زند را با 000‘15 سوار به جنگ محمدحسنخان فرستاد. در اين جنگ هم خان
قاجار پيروز گرديد.
آزادخان نيز به هنگام گريز از ميدان جنگ و پيش از اينکه وارد بغداد شود، به «اشنو»
به ميان جماعت حکاري رفت. در عرض راه گروهي از افغانان و ازبکان که بار و بنهاي در
اردو داشتند، از او روي برتافتند و به اروميه آمدند. آزادخان ناگزير راه بغداد در
پيش گرفت و در کاظمين ماندگار شد. در آنجا 2 تن از زنان خود را که يکي دختر اشرف
افغان و ديگري دختر موسيخان قاسملوي افشار بود، به بغداد نزد سليمانپاشا
فرمانرواي آنجا فرستاد و از او ياري خواست. سليمانپاشا به فرستادگان آزادخان
احترام فراوان کرد و خود براي دلجويي از وي به کاظمين رفت و او را به بغداد آورد.
پس از آن سربازان بسياري را که شامل همة لشکر موصل و کَرکوت و ديار بکر و کردستان
ميشدند، در اختيار او گذاشت تا قدرت از دست رفته را بازيابد. آزادخان با اين
سپاهيان به آذربايجان که در اين هنگام در دست فتحعليخان افشار بود، تاخت.
فتحعليخان نخست جرأت جنگيدن با اوکدادخان (فرمانده بخشي از سپاه آزادخان) را نکرد،
ليکن سرانجام در نزديکي مراغه ميان دو طرف جنگ درگرفت و لشکريان آزادخان شکست
خوردند (همو، تجربهظالاحرار 31-35). خود آزادخان هم چون ديگر نتوانست پايداري کند،
به کردستان رفت تا ديگر بار از سليمانپاشا ياري جويد، ولي فرمانرواي بغداد اينبار
او را اري نکرد. آزادخان ناگزير به موصل و از آنجا به ميان ايل حکاري رفت، چند روزي
در آنجا بود و سپس راهي ايروان و گنجه شد و سرانجام به نزد هراکليوس (ارکليخان)
فرمانرواي گرجستان شتافت و 2 سال با احترام نزد او اقامت کرد. چون کريمخان
آذربايجان را گشود و قلعة اروميه را متصرف شد، نامهاي به آزادخان نوشت و از
هراکليوس فرمانرواي گرجستان نيز خواست تا آزادخان را نزد او بفرستد. آزادخان
چارهاي جز پذيرفتن نيافت. او که ميدانست کريمخان مردي پاکنهاد و نيکسرشت است،
در 1176ق/1762م تنها سوار شد و به لشکرگاه وي آمد. کريمخان از وي دلجويي بسيار کرد
و فرمان داد که 50 نفر از طايفة زند هزاره همواره ملازم او باشند و او را خدمت
کنند. نيز براي او مقرري تعيين کرد. (گلستانه، 329-330؛ نامي، 113-114). آزاد در
دربار کريمخان از احترام بسيار برخوردار بود. به گفتة نامي (ص 122) وي بر همة
اميران نامبردار زمان کريمخان برتري داشت. او همچنان در شيراز، پايتخت زنديان،
ميزيست تا اينکه 2 سال بعد از مرگ کريمخان (1195ق/1781م) به بيماري خناق (ديفتري)
درگذشت. ازجمله وصاياي او اين بود که بعد از مرگ پيکر او را موقتاً در شيراز به
وديعت گذارند و در موقع مناسب به کابل برند، اما اين وصيت به دليل تحولات سياسي آن
زمان انجام نيافت.
در مقايسه با ديگر افغانهايي که در ايران کارشان رونق گرفت، آزادخان طبعي معتدل و
آراسته داشت و همواره در هنگام پيروزي در نگهداري زنان لشکر شکست خورده کوشش فراوان
ميکرد. در يکي از جنگها همة زنان زند را به يکي از سرداران خود به نام خضرخان سپرد
که آنان را به اصفهان ببرد و از آنجا با هودج زرنگار به شيراز بفرستد، اينگونه
رفتارها موجب گرديد که کريمخان نيز جانب وي را نگه دارد و با احترام با او رفتار
کند. رستمالحکماء (محمدهاشم آصف) نيز او را سرداري دادگر و مهربان و دلير ميداند
و ميگويد اگر سربازان سني مذهب او شيعيان را ميآزردند، وي آنان را سياست ميکرد
(ص 258).
از خانوادة آزادخان نام 4 تن از زنان و يک تن از فرزندان وي در مآخذ آمده است. زن
اول او دختر اشرف افغان بود. پس از آن، زماني که به آذربايجان رفت، دختر
محمدموسيخان بيگلر بيگي افشار را که «قزآغا» نام داشت به زني گرفت (اديبالشعراء،
114). زن سوم او خواهر ارکليخان (هراکليوس) فرمانرواي گرجستان بود که آزاردخان
هنگام فتح آن ولايت وي را، ظاهراً به زور، به زني گرفت (گلستانه، 187-188). زن
چهارم او دختر خالدپاشا فرمانرواي شهر زور بود (دنبلي، تجربهالاحرار، 1/491).
فرزند او احمدخان نيز پس از درگذشت پدر، ازجمله سرداران زنديه بود و در 1198ق/1784م
از سوي جعفرخان زند مأموريت يافت که شهر کاشان را در برابر حملههاي آقامحمدخان
قاجار نگه دارد، ليکن در جنگي که ميان وي و لشکر آقامحمدخان قاجار نگه دارد، ليکن
در جنگي که ميان وي و لشکر آقامحمدخان در نصرآباد رخ داد، احمدخان شکست خورد و رو
به گريز نهاد (نامي، 264-265). به روايت ديگر، احمدخان که توان رويارويي با خان
قاجار را در خود نميديد، پيش از نبرد از کاشان گريخت و به اصفهان رفت. در آنجا هم
چون نتوانست کاري از پيش برد لشکريانش از پيرامون او پراکنده شدند (شيرازي، 24-27).
مآخذ: آذر بيگدلي، لطفعليبيک، آتشکده، به کوشش جعفر شهيدي، تهران، نشر کتاب،
1337ش؛ اديبالشعراء، رشيد، تاريخ افشار، به کوشش پرويز شهريار افشار و محمود
راميان، تبريز، 1346ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاريخ منتظم ناصري، به کوشش
محمداسماعيل رضواني، تهران، دنياي کتاب، 1364ش؛ دنبلي، عبدالرزاقبيک مفتون،
تجربهالاحرار و تسليهالابرار، به کوشش حسنقاضي طباطبايي، تبريز، دانشکدة ادبيات،
1349-1350ش، همو، مآثر سلطانيه، به کوشش غلامحسين صدري افشار، تهران، ابنسينا،
1351ش؛ رستمالحکماء، محمدهاشم آصف، رستمالتواريخ، به کوشش محمد مشيري، تهران،
اميرکبير، 1352ش؛ شيرازي، عليرضا، تاريخ زنديه، به کوشش ارنست پير، ليدن، 1888م؛
فسايي، حسن، فارسنامة ناصري، تهران، 1315ق؛ گلستانه، ابوالحسن، مجملالتواريخ، به
کوشش محمدتقي مدرس رضوي، تهران، ابنسينا، 1344ش؛ مروي، ميرزامحمدکاظم، عالمآراي
نادري، به کوشش محمدامين رياحي، تهران، زوار، 1364ش؛ ملکم، جان، تاريخ ايران، ترجمة
ميرزامحمدعلي حيرت، بمبئي 1303ق، 2/277؛ نامي اصفهاني، محمدصادق، تاريخ گيتيگشا،
به کوشش سعيد نفيسي، تهران، اقبال، 1363ش؛ هدايت، رضاقليخان، روضهالصفاي ناصري،
تهران، خيام، 1338ش.
سيدعلي آلداوود