شماره مقاله:213
آسِيا، کارافزاري است براي آرد کردن گندم و جو و دانههاي گياهي. از آسيا براي
خرد کردن سنگهاي نمک، گچ، چيني نيز استفاده ميکنند.
واژ? آسيا در اصل «آسْ آبْ» بوده که در تحول آوايي (فونتيکي) به صورت آسياب درآمده،
و با افتادن صامت «ب» از پايان آن، آسيا شده است. (جزءِ «آسْ» در اين کلمه در
زبانهاي قديم ايراني به معني «سنگ» بوده است). شمس قيس رازي در اينباره مينويسد:
«گفتهاند آسياب اصلش آسْ آبْ بوده است، ياء در افزودهاند و به کثرت استعمال باء
طرح کرده و آسيا ميگويند» (ص 3059. آسيا نخست به معني آسياي آب شهرت گرفته» است
(فرهنگ رشيدي). بعداً اين کلمه بابر با واژة «آسْ» و به معني آن گرفته شده و براي
تسميه و تخصيص گونههاي مختلف اين کارافزار، با کلمات آب و باد و دست و ستور و چرخ
ترکيب شده است. مثلاً «و به ديگر شهرها ستور بايد يا آسياآب» (تاريخ سيستان، 12) يا
«اين غلام گفت که من با اين همه آسياي باد توانم کرد» (ترجمة تفسير طبري، 5/1342)،
يا «رسم آبْ آسيا او آورد و پيش از آن دست آسيا بود» (گرديزي، 15). زمخشري در ترجمة
واژههاي عربي «رحااليد»، «جاحله» و «طاحونه» به فارسي، کلمات مرکب دست آسيا، چرخْ
آسيا يا آسيايِ چرخ و آسيايِ آب را آورده است (زمخشري، ذيل واژههاي عربي نامبرده)
کلمة آسياب نيز در نوشتههاي فارسي و زبان عامة مردم توسعاً به همان معني «آس» به
کار رفته و باز با کلمات آب و باد و دست و گاو و ... ترکيب شده است. ميرمحمدشاه
بَدَخشي «ملک بدخشان را 3 تقسيم نمود، قسم اول ... آبْ آسيابها ... به زير حکمت
ميرکلان سپرد» (فضل عليبيگ، 169-170)، يا «اغلب خانهها (در اصفهان) آسيابهاي دستي
و پايي درست کردهاند که در ناامنيها دست آس مينمايند» (ميرزاحسينخان، 117).
همچنين «به اصفهان طاحونهاي است که به قوت حيوان، آلات و سنگ آن را به گردش
درميآورند ... اين را آسياب گاوي ميخوانند، چه غالباً گاو بر آن ميبندند»
(اصفهان، 55).
آسيا در زبان فارسي به اين معاني آمده است: دستگاه آرد کردن دانه و خرد کردن کلوخ؛
دستگاه گرفتن روغن و شيره از دانههاي روغني؛ آسکده يا خانة آسيا؛ سنگ آسيا يا آسيا
سنگ؛ و مجازاً سپهر گردان و دنيا و چرخ فلک، و معده و شکمبه.
آسيا يکي از کهنترين دستاوردهاي صنعتي انسان بوده است. اين کارافزار سابقة درازي
در تاريخ حيات انسان دارد. طبق برخي از روايتهاي اسلامي، آدم، ابوالبشر، نخستين کس
بود که ساختن سنگهاي آسيا و آسياکردن با آنها را آموخت (نيشابوري، 23، 24). طبري
مينويسد نخستينبار جبرائيل آدم «را بياموخت تا آسيابها بنهاد به زير کوه اندر و
بفرمودش که آن گندم آس کن» (تاريخ بلعمي، 86).
بيشک اختراع سادهترين نوع آسيا به دوران پيش از تاريخ و به زماني بازميگردد که
انسان از راه گردآوري دانههاي گياهي براي خوراک خود زندگي ميگذرانده است. به دست
آمدن سنگهاي آسيا در کاوشهاي باستانشناسي در ايران، مانند تپه حصار دامغان (ويلسن،
29-30) اين نظر را تأييد ميکند و نشان ميدهد که مردم ايران از زمانهاي بسيار دور
از چنين کارافزارهاي سنگي براي خرد و نرم کردن دانههاي خوراکي استفاده
ميکردهاند. احتمالاً نخستين آسيايي که انسان براي خرد کردن دانهها به کار
ميبرده 2 سنگ ناسفته بوده که يکي را بر روي ديگري ميغلتانده و دانهها را در ميان
آن دو خرد و نرم ميکرده است. اين کارافزار ساده و ابتدايي هنوز هم در ميان بعضي از
عشاير و اقوام جهان، ازجمله عشاير ايران، به کار برده ميشود. لُرهاي کُهگيلويه آن
را «بَرْدِهَر» 0بَرْد: سنگ، هَرْ: آس)، يعني آسيا سنگي مينامند. بردهر 2 سنگ
دارد. يکي از سنگها بزرگ و سنگين، و وسط يک روية آن کمي گود است، و سنگ ديگر گِرد و
ضخيم، و شبيه به نَوَرد يا وَرْدَنه، به شکل استوانه است. دانهها يا سنگ نمک را در
گودي روية سنگ بزرگ ميريزند و سنگ وردنه را روي آن ميغلتانند تا خرد و ساييده شود
(بلوکباشي، ايل بهمئي، 25).
انواع آسيا:
آسياي دستي يا دستاس: آسيايي است با 2 سنگ يک پارچة تراشيدة گِرد و ضخيم، که سنگ
زيرين با نيروي دست انسان بر روي سنگ ثابت زيرين آن ميگردد. در وسط سنگ زيرين
ميلهاي چوبي يا آهني به نام نسيتونة آسيا» نصب و استوار شده، و در وسط سنگ زيرين
سوراخي بزرگتر از قطر ستونه به نام «گَلويِ آسيا» کنده شده است. به هنگام آس کردن،
اين دو سنگ را بهطور افقي روي هم بر زمين ميگذارند به گونهاي که ستونة سنگ زيرين
د رگلوي سنگ رويي فرو رود. سطح زيرين سنگ رويي يا «آسيا سنگ» آجدار است و يک دستة
چوبي در سطح بيروني آن کار گذاشته شده است که به نامهاي گوناگون «دَسْتَک»،
«اَنْگُشْت آسيا»، «قَبْضه» و «ميل» ناميده ميشود.
به هنگام آسيا کردن، آسياگر با يک دست دستک را ميگيرد و آسيا سنگ را دوز ستونة
آسيا ميگرداند، و با دست ديگر دانههاي غلّه و حبوبات را مشتمشت در گلوي آسيا
ميريزد. گردش آسيا سنگ بر روي سنگ زيرين دانهها را ميسايد و آرد ميکند. آرد از
مرکز به دور سنگها رانده ميشود و از لبة سنگها روي سفرة آرد، که زيردستاس پهن شده
است، ميريزد.
خرد کردن دانه با دستاس کاري ساده و ظريف است. اين کار از قديم به دست زنان و بيشتر
در خانهها انجام ميگرفته است. در گذشته در هر خانه دستاسي بود که زنان خانواده
گندم و جو را با آن بلغور يا آرد ميکردند. هنوز هم در بيشتر خانههاي روستايي و
عشايري ايران اينگونه دستاسها هست. در روستاهايي هم که آسيا و آسيابان نيست، در هر
محلة ده معمولاً دستاسي بزرگ هست که زنان محله غلة خود را به نوبت با آن آسيا
ميکنند. اين دستاسها را در جاهايي سرپوشيده بهطور ثابت کار ميگذارند. گاهي زنان
تنگدست و بيسرپرست غلة خانوادهها را با اين دستاسها آرد ميکنند و مرد ميگيرند.
مزد آنها به صورت نقدي يا جنسي و معمولاً چند يک از غلهاي است که آرد ميکنند.
کارگاههاي سنتي سفالگري نيز براي خرد و نرم کردن سنگ و مواد لعابِ روي سفال و کاشي
از آسياي دستي يا آسَکْ استفاده ميکردهاند. آنها يک آسک يا «آسيايِ خُشکِهساب»
براي خرد کردن سنگ و موادِ لعاب، و يک اسک يا «آسياي آبْساب» براي ساييدن آرد لعاب
در آب و به هم آميختن آن داشتند (شاملو، ذيل «آسک»). در کرمان دو سه معدن زر در
کوههاي جنوبي آن بود که با «آسيايِ دستْ، زرِ اين معادن را به سيماب حاصل»
ميکردند. (کاشاني، 216). پس از اختراع چرخ و استفاده از آن در آسياهايي که سنگهاي
بزرگ و سنگين آنها با نيروي آب و باد و حيوان ميچرخيد، رفتهرفته دستاس کاربرد
همگاني خود را از دست داد.
آسياي دستي در زبان و گويشهاي مختلف مردم ايران نامهاي گوناگون دارد: مثلاً در گويش
مردم شيراز و ابرقو و لُرهاي کُهگيليويه «آسَکْ» (آس + َ ک، پسوند صغير)، در بوشهري
«هاسَک»، آشتياني «دَستار» (مقدّم، ذيل آسياب دستي) (دست + آر، «آر» صورت ديگر آرد
و آرد و همريشه با آس است، نکـ کيا، 19/56) و «دِسْدار» (جزء اول واژه، يعني «دسد»،
صورت ديگر «دست» است که صامت «ت» تبديل به «د» شده است)، کَهَکي «دَستار»، زُنوزي
«دَسدار». کُردي «دَسْهار» (مخفف دستهار، جزء دوم صورت ديگري از «آر» است)، و «دست
آر»، اوراماني «هارِ»، آبيانهاي «داسْآر» (جزء اول کلمه صورت ديگري از دست است)،
در گويشهاي مردم سنگسر و سمنان و لاسگرد به ترتيب «آرَک» و «آرْنَک» (« َ ک» پسوند
تصغير است)، در روستاهاي جاسب «دَسّاب» (مخفف دَسْتْساب، جزء دوم کلمه مبدّل «ساي»
است)، در گلپايگاني، کاشاني و محلاتي «دِسّار» (مخفف دستآر)، و در گويش طبري
«دَستار» و «دَسّار»، در وَفْسي «دِسْتاهِر»، زَندي «دَسِّر» (مخفف دستْاَرْد)،
زِفرهاي «اِرْدَسي»، نطنزي «اَرْدَسّي» (رجايي، 934) و بيدگلي «اَساس».
آسياي آبي يا آسياب: آسيابي است که با نيروي آب ميگردد و آن را «آبْآسيا»،
«آسْآب» مينامند و در بعضي از شهرها و روستاهاي خراسان، کرمان، اصفهان و تربت
حيدريه کلمة عربي «طاحون» و «طاحونه» را نيز به کار ميبرند.
رکن اصلي آسياب يک چرخ چوبي است که با نيروي آب ميگردد. چَرْخاب (توربين آب) که به
آن «پَر» هم ميگويند، به سنگ رويي آسيا وصل است و آن را ميگرداند. چرخاب محوري
استوانهاي دارد که در يک سر آن نوکي فلزي و بر سر ديگرش ميلهاي آهني فرو شده و
پرّههايي به سطح دور آن وصل است. چرخاب را به دو صورت افقي يا عمودي درگذر آب قرار
ميدهند. چرخاب افقي محوري قائم دارد که پرّهها بهطور افقي در شکافهاي مايل روي
آن فرو رفته و محکم شده است. اين چرخاب زير سنگهاي آسيا کار گذاشته ميشود. طرز
قرار گرفتن چرخاب زير سنگهاي آسيا کار گذاشته ميشود. طرز قرار گرفتن چرخاب چنين
است که نوک فلزي سر پايين محور در سوراخ سنگي که بر کف آب قرار داده شده. فرو
ميرود و ميلة آهني سر بالاي آن از ميان سنگ ثابت زيرين آسيا ميگذرد و در گلوي سنگ
گَردان آسيا محکم ميشود. چرخاب قائم که محوري افقي دارد معمولاً در کنار سنگهاي
آسيا کار گذاشته ميشود. يک سر محور اين چرخاب در سوراخي در ديوار قرار ميگيرد و
سر ديگرش با يک چرخدندة چوبي به محور عمودي زير سنگهاي آسيا متصل ميشود.
از قديم 3 گونه آسياي آبْگَرد در ايران معمول بوده است. اين آسيابها را آسياب
تنورهاي يا پَرّي، آسياب ناوي يا ناودانه، و آسياب چرخي يا شيبي ميناميدند.
1. آسياب تنورهاي، آسيابي است که چرخاب آن با فشار نيروي ابي که در تنوره يا چال
انباشته ميشود، ميچرخد. تنوره را به شکل قيف در زمين کنار آسياکده ميسازند.
دهانة تنوره معمولاً به قطر 3 تا 4 متر، همتراز با سطح زمين و بام آسياخانه، و بُن
آن به قطر 1 تا 5/1 متر پايينتر از کف آسياخانه، و گودي آن معمولاً از 3 تا 6 متر،
و در آسيابهاي کهن تا 10 متر است. در بن تنوره يا انتهاي ديوارة آن سوراخي است که
به آبراهي شيبدار، که رفتهرفته تنگتر ميشود، ميپيوندد. آب انباشته شده در
تنوره با فشار زياد از اين آبراه، که در زيرزمين و معمولاً با گُنْگ يا تنبوشه
(لولههاي سفالين) ساخته ميشود، ميگذرد و به پرّههاي چرخاب ميخورد و آن را
ميگرداند. آسيابهاي تنورهاي بيشتر در جاهاي کمآب ساخته ميشده و با آب قنات و
چشمه به گردش درميآمده است، مانند «آسياب بيده» و «آسياب دوسنگه» در دهات يزد که
با آب قنات (پاپلي، 12 و 15) و آسيابهاي فين کاشان که با آب چشمه کار ميکند
(ضرابي، 49-50).
2. آسياب ناوي، آسيابي است که چرخاب آن با فشار نيروي آبي که از يک ناودان ميگذرد،
ميچرخد. ناو يا ناودان معمولاً تنة درختي است که ميان آن را درآورده و خالي
کردهاند. يک سر ناودان گشاد و سر ديگرش تنگ است. سر گشاد ناو را در بالا و درون
جوي آب، و سر تنگ آن را د زير آسيا و در کنار چرخاب کار ميگذارند. آب جوي با سرعت
از ناو پايين ميآيد و به پرّههاي چرخاب ميخورد و با نيروي خود آن را در زير آسيا
و در کنار چرخاب ميخورد و با نيروي خود آن را ميگرداند. آسيابهاي ناوي بيشتر در
مناطق کوهستاني ايران معمول بوده و هست. در بعضي جاها گاهي چندين آسياب ناوي در
کنار هم و در مسير يک جريان آب ساخته ميشده است.
3. آسياب چرخي، آسيابي است که چرخاب آن با فشار نيروي آبي که از آبراهي با شيب
بسيار تند ميگذرد، ميچرخد. آسيابهاي چرخي يا شيبي معمولاً در درون و مسير آب
رودخانهها و نهرهاي بزرگ ساخته ميشد. هر آسياب آبراهي مخصوص در پهلوي خود داشت.
چرخاب آسيا بهطور قائم در آبراه کار گذاشته ميشد و در آب شناور بود. قسمتي از آب
رودخانه يا نهر در سر راه خود وارد آبراه ميشده و با فشار به چرخاب ميخورد و آن
را ميگرداند. گردشِ محورِ افقي چرخاب به محوري قائم که متصل به سنگ گردان آسيا بود
انتقال مييافت و آن را به گردش در ميآورد.
اينگونه آسيابها در ايران کاربرد بسيار داشت. مَقدِسي ظاهراً در اهواز و در محلي
به نام «کارشناسان» يا «کانشناسان» چنين آسيابهايي را که مردم در مسير نهرهاي آب
ساخته بودند، ديده بوده است. وي مينويسد: «آسياهايي شگفتآور نيز بر نهر دارند»
(2/615). هنوز نيز آثاري از اينگونه آسيابها در بعضي از نقاط ايران بازمانده است.
آسيابهاي قديم دزفول در رودخانة دز، و آسيابهاي نهر شاهجرد اهواز نمونههايي از
آسيابهاي چرخي بودهاند. در اين زمان کاربرد اينگونه آسيابها در ايران بسيار اندک
است.
پيدايش آسياي آبي در ايران به دوره و زماني باز ميگردد که اقوام ايراني در کنار
چشمهها و رودخانهها آبادي ساخته و ساکن شده و به کشاورزي پرداخته بودند. بنابر
يکي از افسانههاي ايراني نخستينبار هماي چهرآزاد، دختر بهمن از پادشاهان کياني،
حدود 000‘3 سال پيش «رسم آبآسيا» را در ايران که پيش از آن دستْآسيا رسم بود،
معمول کرد (گرديزي، 15). قديمترين اشارة تاريخي به آبآسيا از استرابون جغرافيادان
يوناني است. او از گونهاي آسياب نام ميبرد که ميلهاي قائم و تعدادي تيغه يا پرّة
ملاقه شکل داشته است. اين آسياب را داروسازان پادشاه اشکاني در سال 65 قم براي کاخ
او در آسياي صغير ساخته بودند (وولف، 280).
به نظر ميرسد که آسياي آبي در ايرانِ دورة ساساني بسيار معمول بوده و در هر شهر و
روستاکه آبي کافي داشته آسياب يا آسيابهايي هم بوده است. امروزه نيز آثار آسيابهايي
ويرانه در گوشه و کنار ايران وجود دارد که منسوببه دورة ساساني است، مثلاً آثار
خرابة 2 آسياب سنگي معروف به «اسيي گوري» (آسياگبري) تا چندي پيش در پيرامون شهر
خرمآباد ساخته شده بود و با آب رودخانة «کَرْگّنَ» (کرگانه) به گردش در ميآمده
است. احتمال داده ميشود که شهر باستاني شاهپور خواست در همين محل قرار داشته و اين
آسياب و يک ديوار خرابة سنگي نيز از آثار بازماندة آن بوده است. يکي ديگر آسيابي
سنگي بوده و در غرب خرمآباد و در محل امامزاده «بُواسْ» (بابا عباس)، ساختة دورة
ساساني که با آبِ «گردو بردين (گرداب سنگي)، کار ميکرده است. آثار خرابة آسياب
سنگي کهن ديگري نيز در محلي به نام «وِرازْرَ» (= وِرازْرَه: گُرازْ راه) در يک
کيلومتري دهکدة «گَرِّکو» در اَلِشْتَرِ لرستان هست که ساختمان آن از سنگ و ملاط، و
مانند 2 آسياب ديگر است. اين آسياب تنورهاي دارد که گودي آن 12 متر و قطر دهانة آن
20/1 متر است. تاريخ بناي اين آسياب معلوم نيست (نکـ : ايزدپناه، 1/104، 108،
2/283-284).
آثار آسيابهايي نيز از دورههاي بسيار قديم در شوشتر و دزفول و اهواز هست که گفته
ميشود بعضي از آنها به دورة ساساني تعلق دارد. مثلاً آثار آسيابهايي در اطراف سد
گَرگَر، يا بَندِ تَرازو در شوشتر، که با آب کارون ميگرديده است، يا آسيابهاي
سَربند در پشت بَندِ رودخانة دِز در دزفول، و يا خرابة سه آسياب سنگي در پاي پل
سياه اهواز که احتمالاً از دورهظهاي پيش از اسلام است.
جغرافيدانان و تاريخنويسان اسلامي جسته و گريخته در نوشتههاي خود به بسياري
آسياهاي آبي ايران و تداول عام آن ميان ايرانيان در سدههاي آغازين اسلام اشاراتي
کردهاند. بعضي از آنها حتي شمارة آسيابهاي شهرهايي از ايران را که با نيروي آب يک
رود يا نهر ميگرديدهاند، به دست دادهاند. نويسندة تاريخ قم (نوشتة 378ق/988م) به
51 آسياب ساخته بر رود و نهرهاي قم و نام خاص هريک از آنها اشاره ميکند و
مينويسد: در زمان او اين آسيابها 39 آسياب آبادان و به کار بوده است (صص 53-56).
حمدالله مستوفي مينويسد: نيشابوريان در مسير آب رودخانهاي که از کوه بلندي در
شمال شرقي نيشابور روان بود، 40 آسياب ساخته بودند. آب اين رود «چنان نيز آيد که يک
خروار گندم در دلو آسيا ميکنند به مقدار سر دو جوال دوختن آن يک خروار آرد شده
ميباشد. چنان که درازگوش در دنبالة هم ميرسد» (148). مقدسي در وصف شگفتيهاي ديدني
فارس از بند امير (که ظاهراً در سال 365ق/976م ساخته شده است) و 10 آسيابِ پاي آن
که با آب رودخانه کُر ميگرديده است، ياد ميکند (2/661). مُعين به نقل از
نويسندگان آن دوره دوره مينويسد که در محل بند امير «300 چرخ ساخته بودند که هريک
آسيايي را به حرکت در ميآورده است». (فرهنگ فارسي، ذيل «بند امير»). فرصت شيرازي
(1271-1339ق/1855-1921م) که خود اين آسيابها را از نزديک ديده بوده در وصف آنها
چنين آورده است: اين آسيابهاي غريب را در يک عمارت 2 سنگ و 3 سنگ و 4 سنگ و بيشتر
کار گذاردهاند و از يک چشمة آب يا بيشتر متحرکاند. ازجمله در يک جايي 7 سنگ آسيا
در کار است که آنها به دور هم واقع شدهاند، يعني به رديف نيستند، بلکه چون حلقه
گرداگرد هماند و از يک سمت عمارتي که سنگهاي مذکوره در آن نصب است آب از رودخانه
داخل ميشود و بهطوري ميباشد که همة آن آسياها گردش مينمايند و آب از زير پرة هر
سنگي از اطراف آن عمارت مدور شعبهشعبه خارج ميشود و فرو ميريزد (ص 257).
آسياي بادي يا آسباد: آسيايي است که به نيروي باد ميگردد و آن را بادْآس و آسيا
چرخ نيز ناميدهاند. رکن اصلي آسياي بادي چرخي است که باد آن را ميگرداند و سنگ
آسيا با گردش آن يه حرکت در ميآيد. آسياهاي بادي ايران از قديم چرخبادهايي با محور
قائم داشت. چرخباد بر بام آسْخانه، درون حصاري خشتي و گِلي کار گذاشته ميشد. حصارِ
آن 3 ديوار بلند بيسقف در شمال و مشرق و مغرب دارد. بلندي هر ديوار در حدود 6 متر
است. ديوار شمالي شکافي طولي دارد که باد از آن ميگذرد و به چرخباد ميخورد و آن
را ميگرداند. به گويش مردم خواف و روستاهاي پيرامون آن چرخباد «پَر» و حصار
«پَرخانه» و شکاف ديواري که باد از آن ميگذرد «دَرگاباد» يا «دَرْباد» ناميده
ميشود.
محور چرخباد يک تير چوبي به طول 6 متر، و معمولاً از تنة درخت کاج يا چنار است. اين
محور ـتيرْپُل» ناميده ميشود و 8 بادبان که آن را «پَر» يا «پَرّه» مينامند، به
آن وصل است. هر پرّه از چند دسته ني يا شاخههاي درخت نخل به هم بسته، يا تختهاي
چوبي به طول 5 متر و پهناي 75 سانتيمتر است. سرِ بالاي تيرپل در سوراخ ميان کَلّه
تيري به نام «خَرْپُل» که دو سر آن روي دو ديوار شرقي و غربي پَر خانه ثابت شده است
قرار دارد. سر پائين تيرپل از سوراخ روي بام آسْکَده ميگذرد و با زائدهاي آهني در
گلوي سنگگردان آسيا ميرود.
اکنون نيز چرخبادها در بيشتر آسياهاي سنتي محوري قائم دارند. در بعضي از روستاهاي
ايران، مانند شاهتقي در خراسان آسبادهايي ساخته شده است که چرخبادهاي آنها محوري
افقي دارند. هريک از اين چرخبادها داراي پروانهاي با 8 تا 12 پرّه است. محور افقي
چرخباد با چرخدندهاي فلزي به محوري قائم که در سنگِ گردان آسباد محکم شده، وصل
است. گردش پروانه محور چرخباد را ميگرداند و حرکت آن به محور قائم منتقل ميشود و
سنگ آسيا را با خود ميگرداند.
طبق گزارش دمشقي (د 727ق/1327م) چرخباد آسياهاي سيستاني نخست در زير سنگهاي آسيا
کار گذاشته شده بودند. او در وصف ساختمان اينگونه آسبادها، و طرز قرار گرفتن چرخ
يا پره در زير سنگهاي آسيا مينويسد: «بر روي مناره يا قلّه يا تپه و يا برخي از
برجهاي دژ اتاقکي ديگر بنا مينهد و در آن اتاقک بالايي سنگ آسيايي ميگذارند که
باد آن را ميچرخاند، بهطوري که چون آن چرخ در اتاقک پايين بگردد آن آسياب را در
اتاقک بالاي خود ميگرداند. بنابراين با هر بادي که وزيدن گيرد آن سنگ آسياب که
سنگي يکپارچه است ميچرخد» (ص 308). او طرحي از دستگاه کامل آسباد سيستاني در درون
دو اتاقک همراه با شرح هر بخش از اتاقکها و دستگاه آسباد داده و چگونگي گذرباد از
روزنها و برخورد آن بر پرّهها و گرداندن آنها را دقيقاً وصف کرده و چنين نوشته
است: «براي اتاقک پايين 4 دريچه ميگذارند، همچنان که براي بوق 4 سوراخ درست
ميکنند، وليکن ساختمان اين دريچهها بهطوري است که سوي فراخ آنها به جانب هوا و
سوي تنگ آنها به درون است و مانند ناوداني هستند که هوا با نيرو به درون آنها
ميآيد و نيز همچون دمة زرگري هستند که سوي گشاد آن به سوي دهان وي و سوي تنگ آن به
درون کوره است تا باد از هر سو که بوزد از ميان آنها با نيروي بيشتري به درون اتاقک
آسياب وارد گردد. چون هوا از جايي که براي آن ساخته شده است به درون اتاقک آيد به
ستون يا ديرکي همانند منوال و پيکان دوک بافندگان که بر روي آن نخ ميپيچند،
برميخورد و اين ديرک 6 تا 12 پرّه دارد که بر روي آن پرهها روپوشهايي از پوست
دباغَتْ نشده همچون روپوش فانوسي واقع شده است وليکن اين روکشهاي پوستي بر روي آن
پرّهها راست و مستقيم قرار گرفته و پهن شده است به نحوي که هر پرهاي روکشي پوستين
و تيريزي دارد که هوا از ميان آن تيريز آن را پر ميکند و به جلو ميراند آنگاه
پرّة پس از آنرا پُر ميکند و به جلو ميراند و پس از آن پرّة سوم را، تا آن ديرک
به چرخش درآيد و سنگ آسياب نيز از دوران آن بچرخد و دانهها را آرد کند» (صص
308-311).
ظاهراً بعدها سيستانيها محل چرخباد را تغيير داده و آن را از زير آسکده بر روي بام
آن برده و بر بالاي سنگهاي آسيا کار گذاشتهاند. اين جابجايي يک دگرگوني در صنعت
آسبادسازي در ايران پديد آورد و چرخباد را در برابر وزش بيشتر باد و فشار قويتر
قرار داد و در نتيجه ميزان کارکرد و بازدهي دستگاه آسيا را بالا برد. در ايران
آسبادي از نوع آسبادهاي قديم سيستان که که چرخبادهايش در زير سنگهاي آسيا باشد،
وجود ندارد، وليکن آسبادهايي از اينگونه تا 1331ق/1913م، در افغانستان کار ميکرده
است 0وولف، 285).
انديشة بهرهگيري از نيروي باد در گرداندن سنگ آسياي غله نخستينبار در ميان مردم
مشرق زمين پديد آمد. بعضي از نويسندگان تاريخ صنعت و فنون ايرانيان را مخترع و
سازندة آسباد دانتهاند، ولي اطلاع ما دربارة استفاده از آسياي بادي در ايران از
گزارشهايي است که تاريخنويسان و جغرافيادانان نخستين سدههاي اسلامي از آن
دادهاند (نکـ مسعودي، 1/677). طبق اين گزارشها پيشينة تاريخي آسياي بادي در ايران
به زماني بسيار دور و به قبل از ظهور اسلام ميرسد.
سيستان کهنترين سرزمين بادآسها در ايران بوده است. ظاهراً سيستانيها نخستين قوم
ايراني بودند که از نيروي باد در گرداندن چرخهاي آسيا استفاده ميکردهاند. نويسندة
تاريخ سيستان مينويسد زماني که مردم بيشتر نقاط ايران غلات و حبوب را با آسياي
دستي يا آسياي آبي و يا ستوري خرد و آرد ميکردند، سيستانيان از آسباد براي آس کردن
و بالا کشيدن آب از چاه استفاده ميکردهاند (ص 12). اصطخري در توصيف زرنگ سيستان
از آسياهايي باد ميکند که با باد ميگرديده است (241-242). مؤلف حدودالعالم نيز در
شرح ناحية سيستان از آسياهاي آن نام ميبرد و مينويسد «ايشان را آسياهاست بر باد
ساخته» (ص 102).
خراسان نيز به سبب بادخيز بودنش جايگاه قديم آسياهاي بادي در ايران بوده است. بعضي
از نويسندگان حتي مردم خراسان را در صنعت آسبادسازي و استفاده از اين نوع آسيا در
خرد کردن غلات با مردم سيستان همراه و شريک دانستهاند (حبيبي، 470). زکرياي قزويني
در وصف هرات و شگفتيهاي اين شهر مهم خراسان در قرن 7ق/13م، از آسبادهاي آن ياد
ميکند و مينويسد همانگونه که آسيابها را آب ميگرداند، آسبادها را باد به گردش
درميآورد (ص 481؛ نيز نکـ لسترنج، 435) گاهي حتي جايي که در آن آسبادها به کار
بوده، «آسْبادان» يا جاي آسياي بادي ناميده ميشده است، مانند مزرعة «آسيابادان» در
يکي از بلوکات هرات (ابونصري هروي، 68).
استفاده از آسباد هنوز در بعضي از روستاهاي بخش شرقي ايران و هراتِ افغانستان معمول
است. مثلاً در 1342ش از 75 دستگاه آسياي بادي در «نِه» سيستان، 50 دستگاه کار
ميکرده است (وولف، 286)، يا مثلاً در 1347ش از 35 دستگاه آسباد در «نِشْتِفان»
خواف، 30 دستگاه به کار بوده است (از يادداشتهاي نويسنده).
صنعت آسبادسازي از ايران به سرزمينهايديگر جهان رفته است. ظاهراً ابتدا بعضي از
کشورهاي جهان اسلام، مانند مصر و ترکية عثماني، و بعد گروهي از کشورهاي اروپايي، که
با مردم مسلمان سرزمينهاي اسلامي ارتباط داشتند، فن و شيوة ساختن و به کار بردن
آسباد را از مسلمانان فرا گرفتند. بنابر گزارشي آسياي بادي در اروپا تا اواخر قرن
8/اوايل قرن 15م به «آسيا تُرکي» معروف بوده است (روسو، 139). احتمالاً اين
نامگذاري به اين سبب بوده است که اروپاييان نخست از طريق مردم کشور عثماني با آسياي
بادي آشنا شده بودند.
آسياي ستسوري: آسيايي است که با نيروي حيوان ميچرخد. اين نوع آسيا را در ايران
بيشتر «خَراس» يعني بزرگْآس مينامند چون سنگهاي آن بسيار بزرگ و سنگين است (نکـ
برهان قاطع). خراس را معمولاً با اسب و شتر و گاو، و گاهي با خر و استر ميگردانند.
حرکت دايرهوار حيوان سنگ رويي را به دور محوري قائم که از ميان سنگ ثابت زيرين
آسيا بيرون آمده است، ميگرداند.
خراس در ايران معمولاً در جاهاي بيآب و خشک و در عصّار خانهها به کار ميرفته
است. مثلاً در قديم مردم سرخس، که شهرشان خشک و کمآب بوده است. براي آرد کردن غلات
از خراس استفاده ميکردهاند. ابنحوقل مينويسد «کشتهاي سرخس باراني» است و
«مهمترين دارايي مردم آنجا شتر و گوسفند است» و «آب آن از چاه تأمين ميگردد و
آسياها از چارپا استفاده ميکنند و آسياي آبي ندارد» (ص 179).
در برخي از نقاط ايران اسياهاي آبي را گونهاي ميساختهاند که به هنگام خشکسالي يا
تنگابي بتوانند آنها را با نيرويحيوان نيز بگردانند. در اصفهان وقتي که آب
زايندهرود در سهچهار ماه تابستان کم يا خشک ميشد، آسيابانها از شتر و گاو و يا
قاطر براي گرداندن سنگهاي آسيا استفاده ميکردند (ميرزاحسنخان. 117). اصفهانيان
آسياهاي ستوري را «آسياب گاوي» ميناميدند، زيرا بيشتر اين آسياها با گاو ميگشت.
بنابر نوشتة محمدمهدي اصفهاني در اين آسياها حيوان ميتوانست با يک دور حرکت کامل
خود به گرد دستگاه «به تفاوت تعداد چرخها و ساير ادوات از 8 تا 12 دور سنگرويي
آسيا را بگرداند» (ص 54).
کار آسيابان در آسياهاي ستوري بسيار مهم و دشوار بوده است. آسيابانها بايد هميشه
مراقب باشند تا حيواني که سنگ آسيا را ميگرداند در هنگام آسيا کردن از حرکت باز
نايستد. حتي بعضي از آنها براي اين کار تدبيري انديشيده بودند. مثلاً به هنگاآس
کردن زنگي به گردن زنگي نيز در دسترس خود داشتند. هرگاه حيوان ازگردش باز ميايستاد
و زنگ گردنش از صدا ميافتاد، آسيابان زنگ خود را به صدا درميآورد تا باز به راه
افتد. بعضي از آسيابانها نيز به هنگام خواب يا دور شدن از آسياخانه زنگ خود را به
شاخة درختي در مسير جريان باد و نزديک در آسيا ميبستند تا با وزش باد و لرزش شاخة
درخت زنگ به صدا درآيد (جمالزاده، 79، 80) بدينگونه، هميشه تصويري از حضور
آسيابان و شلاق او در ذهن حيوان بود و به ندرت از حرکت باز ميايستاد.
آسياي ستوري نيز مانند آسياي آبي و بادي از کهنترين انواع آسياهاي سنتي در ايران
است. از زمان و محل اختراع آسياي ستوري اطلاع دقيقي در دست نيست. طبق بعضي از
روايات تاريخي نخستين آسياي اسبگرد، براي پوست کندن غلات، در چين اختراع شده است.
در دوران باستان زماني که روميان از بردگان خود براي گرداندن سنگهاي بزرگ آسيا
استفاده ميکردند، ايرانيان چارپايان يا نيروي آب و باد را براي به گردش درآوردن
سنگهاي آسيا به کار ميگرفتند. استعمال واژة خراس و ترکيبات اسب و گاو شتر و ... يا
کلمه آس و آسيا در آثار و نوشتههاي نويسندگان و شعراي قرنهاي 4 و 5ق نشانهاي گويا
از تداول و شهرت بسيار زياد اينگونه آسيا در ايران در آغاز دورة اسلامي است. در
زبان و ادب فارسي ترکيبات «اَسْپاس» و «آسْاُشتر» يا «اُشترآس» و «گاوْآس» و
«خَرْآسيا» اصطلاحاً براي ناميدن آسياهايي که با اسب و شتر و گاو و خر ميگرديده به
کار رفته
آسياباني: يا آسْباني شغل و کار آسيابان، و آن نگهباني از آسيا و گرداندن آن است.
آسياباني در ايران سابقة بسيار دراز دارد. تاريخ پيدايش اين پيشه ظاهراً بايد با
پيدايي آسياهاي آبي و بادي و ستوري در ايران، و نياز اينگونه آسياها به نگهبان و
گرداننده همزمان بوده باشد. با وجود اهميت زياد آسياباني و نقش و ارزش همگاني آن در
ايران قبل و بعد از اسلام، آگاهيهاي بسيار اندکي از اين پيشه، و چگونگي کار
آسيابانان و سازمان صنفي و زندگي و آداب و اخلاق و نقش و پايگاه اجتماعي آنان به ما
رسيده است. در متوني که به پهلوي از دورة ساساني در دست است نامي ازآسيابان و
آسياباني نيامده است. در صورتي که نام «نانْباگ» (نانوا)، پيشهور همشأن آسيابان و
وابسته به او، يا «وَرْس ـ وِراي» (سلماني) و «خواليگر» (آشپز)، پيشهوراني با شنلي
کمبهاتر از آسياباني در جامعه آمده است (تفضلي، VII/195-196).
بنابر متون سرياني مربوط به دوران ساساني، صنعتگران و پيشهوران ايران هريک در آن
زمان صنف و رئيس مخصوص به صنف خود داشتند. همه آنها بزرگ و رئيسي داشتند که
«کِرُّگْبَد» يعني رئيس اصناف، ناميده ميشد (همو، VII/192). طبق بعضي روايتهاي
تاريخي، در اوايل دورة اسلامي آسيابانان شهري در گروه و صنفي تشکيل يافته بودند و
مانند ساير پيشهوران در بعضي از شهرهاي مهم، مانند بصره، رستهبازاري مخصوص به خود
داشتند (سعيدالشيخي، 56). همو به نقل از الذخائر والتحف مينويسد که آسيابان در
زمان تابعين داراي شيخ يا رئيس شدند و حسن بصري (د 110ق/728م) از بزرگان تابعين به
گروه آسيابان و عصّاران و روغن کنجدگيران نظام بخشيد و براي هريک از شيوخ آنها
«گرهي نهاد تا در کمربند خود ببندند زيرا آنان از پيران و اخيار بودند» (ص 91-92).
از قديم بعضي از صنفها براي شناساندن صنعت و پيشة خود و تمايز صنفي از يکديگر، نشان
و علامت مخصوص به خود داشتهاند. نشان و علامت هر صنف و پيشه معمولاً يکي از
ابزارها و وسايل مهم کار و پيشة آنها بود. بنابر برخي منابع تارخي سنگ آسيا نشان و
نماد صنفي گروه آسيابانان و مظهر کار آنها بود. ابنجوزي در شرح آذينبندي شهر به
مناسبت جشن تولد پسر المقتدي، خليفة عباسي، در سال 480ق/1087م و شرکت گروهي از
پيشهوران در جشن و به نمايش گذاشتن ابزار و وسايل کار و پيشة خود، از آسيابان نيز
ياد ميکند و مينويسد: آسيابان سنگهاي آسيا را به نمايش گذاشته بودند و با آنها
روي زمين آرد ميکردند (9/38؛ نيز نکـ سعيدالشيخلي، 97-98).
کار و وظيفة آسياباني گونهگون و زياد است. آسيابان بايد فشار آب را در آسياي آبي و
سرعت وزش باد را در آسياي بادي تنظيم کند، مراقب حرکت چارپا در آسياي ستوري باشد،
سرعت گردش سنگ آسيا را ميزان کند، دندانههاي روي سنگ آسيا را که در اثر گردش و کار
مداوم ساييده و کند ميشود با آسيازَنه (= ابزار آجيدن سنگ آسيا، آژينه) بتراشد و
آج دهد، ابزار و وسايل آسيا را تعمير کند، غربالي را که چشمههاي زه آن به سبب کار
زياد سست و گشاد و فرسوده شده عوض کند، غلّه را پيش از آسيا کردن بوجاري کند، يعني
آن را غربال کند و خاک و شن و خاشاک آن را بگيرد (در بعضي از آسياها اين کار وظيفة
کارگري به نام «بوجار» است).
آسيابانهاي شهرها از قديم بعضي از صنفها براي شناساندن صنعت و پيشة خود و تمايز
صنفي و پيشة خود و تمايز صنفي از يكديگر، نشان و علامت مخصوص به خود داشتهاند.
نشان و علامت هر صنف و پيشه معمولاً يكي از ابزارها و وسايل مهم كار و پيشة آنها
بود. بنابر برخي منابع تاريخي سنگ آسيا نشان و نماد صنفي گروه آسيابانان و مظهر كار
آنها بود. ابنجوزي در شرح آذينبندي به مناسبت جشن تولد پسر المقتدي، خليفة عباسي،
در سال 480ق/1087م و شركت گروهي از پيشهوران در جشن و به نمايش گذاشتن ابزار و
وسايل كار وپيشة خود، از آسيابان نيز ياد ميكند و مينويسد: آسيابان سنگهاي آسيا
را به نمايش گذاشته بودند و با آنها روي زمين آرد ميكردند (9/38؛ نيز نكـ
سعيدالشيخي، 97-989.
كار و وظيفة آسياباني گونهگون و زياد است. آسيابان بايد فشار آب را در آسياي آبي و
سرعت وزش باد را در آسياي بادي تنظيم كند، مراقب حركت چارپا در آسياي ستوري باشد،
سرعت گردش سنگ آسيا را ميزان كند، دندانههاي روي سنگ آسيا را كه در اثر گردش و كار
مداوم ساييده و كند ميشود با آسيازَنه (= ابزار آجيدن سنگ آسيا، آژينه) بتراشد و
آج دهد، ابزار و وسايل آسيا را تعمير كند، غربالي را كه چشمههاي زه آن به سبب كار
زياد سست و گشاد و فرسوده شده عوض كند، غلّه را پيش از آسيا كردن بوجاري كند، يعني
آن را غربال كند و خاك و شن و خاشاك آن را بگيرد (در بعضي از آسياها اين كار وظيفة
كارگري به نام «بوجار» است).
آسيابانهاي شهرها وظيفه داشتند كه هر روز علاوه بر گندمي كه براي مردم محل آرد
ميكردند، سهم معيني نيز براي نانواييهاي شهر آرد كنند. بعضي از آسيابانهاي شهرهاي
قديم براي اينكه غله مردم در آسيا با هم عوض يا مخلوط نشود نام صاحبان غله را روي
تكههايي از كدوحلوايي يا كدوقليايي مينوشتند، و اگر سواد نداشتند نشانههايي
مخصوص روي آنها ميگذاشتند و از كيسههاي غله ميآويختند (نكـ ابناخوه).
ابناخوه دربارة «حسبت بر آسيابانان» شرحي نسبتاً مفصل و دقيق دارد. در روزگار او
(سدة 7ق/13م) در شهرهاي بزرگ و معروف اسلامي مرسوم بوده كه هرچند گاه محتسبي به
آسياخانههاي شهر ميرفته و دستگاه آسيا و ابزارها و وسايل آسياباني و شيوة كار و
رفتار آسيابانها را بازرسي ميكرده است. محتسب آسيابانان را به تعويض و تعمير
ابزارها و وسايل كهنه و فرسودة آسيا، به كار بردن ترازو و رطل و پيمانة سالم و
درست، اجتناب از آرد كردن بيدرنگ غلّه پس از تراشيدن و آژيدن سنگ آسيا، و پرهيز از
به كار گرفتن بيش از اندازة ستور در آرد كردن واميداشت (صص 74-75). هرگاه آسياباني
در كار و وظيفهاش كوتاهي يا تقلب ميكرد، مثلاً گندم مردم را ميدزديد، يا به آردِ
گندم دانههاي ديگري مانند نخود يا باقلا، كه از گندم ارزانتر بود، ميافزود او را
حد ميزدند يا جريمه ميكردند (همو، 74).
آسياباني از قديم كار مردان بوده است و در بعضي روستاها مانند بلوك زهرا كه
آسياخانه را نيمه مقدس ميپندارند، زنان را از داخل شدن به آن و گردانيدن آسيا منع
ميكنند (آل احمد، 35)، وليكن در بعضي از روستاهاي ايران، مانند آلاشت سوادكوه،
بنابر سنّتهاي محلّي، كار آسياباني به زنان سپرده ميشده است (پوركريم، 45).
آسيابانان براي كار آسياباني مزد ميگرفتهاند. اين مزد را در گذشته تَژْده
ميناميدند. تژده به صورت جنس يا پول روزانه يا سالانه پرداخت ميشده است. بلعمي در
شرح گفت و شنود ميان آسيابان زريق مرو و يزدگرد، و نپذيرفتن او انگشتري شاه را به
جاي مزد مينويسد: «آسيابان گفت اين چه چيز است؟ مرا 4 درم سيم بايد كي مزد اين
آسيا هر روز 4 دوم سيم است» (ص 94).
پرداخت مزد آسيابان به عهدة صاحب آسيا، يا صاحبان غله است. صاحب آسيا معمولاً مزد
آسيابان را بر پاية چند يك از درآمد آسيا ميپردازد. همة درآمد حاصل از كار در
آسياهاي وقفي يا آسياهايي كه مردم يك ده يا محل در آن سهم دارند به آسيابان ميرسد.
در دهات اربابي، يعني دهاتي كه زمين و آب آن متعلق به بزرگ مالكان بود، آسيابان
سهمي از درآمد آسيا را به نام حقّابه مالك، كه سهمي هم در آسيا نداشت، ميپرداخت.
اين حقّابه در برابر مقدار آبي كه به آسيا ميآمد و سنگ آسيا را ميگرداند، پرداخت
ميشد. مزد شاگرد آسيابان نيز معمولاً از آرد غلّة آسيا شده پرداخت ميشده است.
آسيابانهاي بعضي از شهرها مؤظف بودند سهمي از درآمد آسيا را به عنوان طِسْقِ آسيا،
يعني ماليات، به حاكم شهر يا شاه بپردازند.
در اين زمان نيز هنوز در بيشتر شهرها و روستاهاي ايران مزد آسيابان را به همان شيوة
گذشته ميپردازند. در جاهايي هم كه آسياي موتوري يا آسياي برقي كار گذاشته شده است،
آسيابان و كارگراني كه با او كار ميكنند، معمولاً روزانه از آسيابدار (صاحب آسيا)
دستمزد دريافت ميدارند. صاحبان غلّه براي آسيا كردن غلّه در اينگونه آسياها
كارمزد ميپردازند. كارمزد هر بارِ گندم، يا هر گوني گندم، چند يك همان مقدار گندم،
يا مبلغي معين پول نقد است. در بعضي از شهرها آسياهاي آبي يا موتوري و يا برقي در
اجارة آسيابانها ميباشد. آسيابانها به صاحبان اين آسياها روزانه يا ماهانه اجاره
ميپردازند.
آسيابانهاي بعضي از شهرهاي كهن ايران در ميان خود به لُوتَر، يا زبان ساختگي مخصوصي
صحبت ميكردند كه ديگران آن را نميفهميدند. اين زبان ساختگي، كه امروز از ميان
رفته، در ميان مردم اصطلاحاً به زبان آسياباني مشهور بوده است. آسيابانهاي بعضي از
شهرهاي سنتي زبان ساختگي خود را معمولاً به نام خاصي ميخواندند. مثلاً آسيابانهاي
قديم دزفول و شوشتر، لوتر خود را «زبان چَپي» ميناميدند. واژههاي اين لوتر از
زبان فارسي و گويشهاي محلي گرفته و تركيب و ساخته ميشده است. مثلاً در اين لوتر كه
زبانگَرد آسيابانهاي دزفول و شوشتر بود آدم را «پيسا»، زن را «كِلاتِ»، پسربچه را
«بيِنشُونْ»، دختربچه را «قَدْگُشيدِ»، عرب را «بَنْدْبِسَرْ»، دزد را «وَرْبُرْ»،
پرنده را «بالْدار»، چارپا را «دُمْدار»، نان را «ليشْ»، گندم و جو را «بيزَوار»،
آرد را «مُورِد» و بالاخره پول را «زِرِبُر» ميخواندند (از يادداشتهاي نويسنده).
كلمة آسيابان در گويشهاي رايج ميان مردم ايران به صور مختلف آمده است، مثلاً در
گويش مردم اَبيانه به صورت «اروون» ، در سُرخهاي «آرِوان»، سمناني «آرون» ، سنگسري
«ارون ، لاسگردي »آريوون » و در زِفْرِهاي «ارو (جزء اول همة اين كلمات همريشه با
با آس و به معني آن، و جزء دوم آنها صورتي ديگر از پسوند «وان» و «بان» به معني
نگهبان است)، در آشتياني «آسْوان»، شهميرزادي «اُسِيُوبُنْ»، در كُردي اورامان
«آساوان»، كُردي مهاباد «آشْوان»، لُري كُهگيلوبه «ليوون»، دزْفولي «لوُوينَ»، و
در گويشهاي تاتي و هَرْزَني به ترتيب «آراغانْچي» و «اُرارْچي» و در گويش زُنوُزي
«دَيِزْمانْچي».
مآخذ: آل احمد، جلال، تاتنشينهاي بلوك زهرا، تهران، دانش، 1337ش؛ ابناخوه، محمدبن
محمد، معالمالقربه، ترجمة جعفر شعار، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347ش؛ ابنجوزي،
عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1359ق؛ ابنحوقل، ابوالقاسم محمد، صورهالارض،
ترجمة جعفر شعار، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1345ش؛ ابونصري هروي، قاسمبن يوسف،
رسالة طريق قسمت آب قلب، به كوشش مايل هروي، بنياد فرهنگ ايران، 1347ش؛ اصطخري،
ابراهيمبن محمد، مسالكالممالك، ليدن، بريل، 1927؛ اصفهاني، محمدمهدي، نصف جهان في
تعريفالاصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ اقتداري، احمد، ديار
شهرياران، تهران، انجمن آثار ملي، 1355ش، صص 323-329؛ ايزدپناه، حميد، آثار باستاني
و تاريخي لرستان، تهران، انجمن آثار ملي، 1355ش؛ برنال، جان، علم در تاريخ، ترجمة
اسدپور پيرانفر و كامرانفاني، تهران، اميركبير، 1354ش، 1/241؛ بلعمي، ابوعلي محمد،
تاريخ، به كوشش محمدتقي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران، ادارة كل نگارش وزارت
فرهنگ، 1341ش؛ بلوكباشي، علي، «ايل بهمئي»، هنر و مردم، شمـ 36، س 1344ش، ص 25؛
همو، بررسي لهجة آبيانه، پاياننامة دوره فوق ليسانس زبانشناسي، دانشكدة ادبيات و
علوم انساني دانشگاه تهران، 1349ش، ذيل «آسيابان»؛ همو، گويش كردي هَركي،
پاياننامه دورة ليسانس، تهران، 1341، جمـ ؛ پاپلي يزدي، محمدحسين، «آسيابهائي كه
با قنات كار ميكنند»، مجلة دانشكدة ادبيات و علوم انساني، مشهد، س 18، شمـ 1،
1364ش؛ پوركريم، هوشنگ، الاشت، تهران، وزارت فرهنگ و هنر؛ تاريخ سيستان، به كوشش
ملكالشعراي بهار، تهران، زوار، 1339ش؛ تبريزي، محمدحسينبن خلف، برهان قاطع، به
كوشش محمد معين، اميركبير، 1361ش، ذيل آسياب؛ ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب
يغمايي، دانشگاه تهران، 1342ش، 5/1342؛ جمالزاده، محمدعلي، هزارپيشه، تهران، علمي،
1336ش؛ حبيبي، عبدالحي، تاريخ افغانستان بعد از اسلام، كابل، انجمن تاريخ
افغانستان، 1345ش؛ حدودالعالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ داماس، موريس،
تاريخ صنعت و اختراع، ترجمة عبدالله ارگاني، تهران، اميركبير، 1362ش، ص 128؛ دمشقي،
محمدبن ابيطالب، نخبهالدهر، ترجمة حميد طبيبيان، فرهنگستان ادب و هنر ايران،
1357ش؛ ذكاء، يحيي، گويش كرينگان، تهران، دانش، 1332ش؛ رجائي زفرهاي، محمدحسن،
«نوروز فرهنگ ايران آبادي زفرة كوهپاية اصفهان»، چيستا، ش 1، شمـ 8 (فروردين
1361ش)؛ روسو، پيير، تاريخ صنايع و اختراعات، ترجمة حسن صفاري، تهران، اميركبير،
1358ش؛ زمخشري، محمودبن عمر، مقدمة»الادب، به كوشش محمدكاظم امام، دانشگاه تهران،
1342ش، ص 137؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ سمناني، دانشگاه تهران، 1342ش، ذيل آسياب؛ سرخ
افسر، فضل عليبيگ، تاريخ بدخشان، به كوشش آ ن، بولديرف، لنينگراد، 1959م؛
سعيدالشيخلي، صباح ابراهيم، اصناف در عصر عباسي، ترجمة هادي عالمزاده، تهران، مركز
نشر دانشگاهي، 1362ش؛ شاملو، احمد، كتاب كوچه، تهران، مازيار، 1982م، ج 2، ذيل آسك؛
شمس قيس رازي، محمد، المعجم، به كوشش محمد قزويني و محمدتقي مدرس رضوي، دانشگاه
تهران، 1338ش، ص 305؛ ضرابي، عبدالرحيم اسمعيل، تاريخ كاشان، به كوشش ايرج افشار،
تهران، 1335ش؛ فرصتالدوله، محمدنصير، آثارالعجم، بمبئي، 1352ق؛ فرهنگ رشيدي، ذيل
آس؛ فرهنگ فارسي، ذيل بند امير؛ فرهنگ نظام ذيل، آسيا، آسياب؛ قزويني، زكريابن
محمد، آثارالبلاد، بيروت، 1380ق؛ قمي، حسنبن محمد، تاريخ قم، ترجمة حسنبن عليبن
حسنبن عبدالملك، به كوشش جلالالدين تهراني، تهران، 1313ش؛ كارنگ، عبدالعلي، تاتي
و هرزئي، تبريز، 1323ش؛ كاشاني، ابوالقاسم عبدالله، عرايسالجواهر، به كوشش ايرج
افشار، تهران، انجمن آثار ملي، 1345ش؛ كلباسي، ايران، گويش كردي مهاباد، تهران،
مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362ش، ذيل آسياب؛ كيا، صادق، واژهنامة طبري،
ايران كوده، انجمن ايرانويچ، 1318 يزدگردي؛ گرديزي، ابوسعيدعبدالحيالضحاك،
زينالاخبار، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347ش؛ لسترنج،
گاي، سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمة محمود عرفان، مركز انتشارات علمي و فرهنگي،
1364ش؛ مردوخ كردستاني، محمد، فرهنگ مردوخ، ذيل دسهار؛ مجيدي، محمدرضا، گويشهاي
پيرامون كاشان و محلات، تهران، فرهنگستان زبان ايران، 1354ش، ذيل دستاس؛ مستوفي،
حمدالله، نزههالقلوب، به كوشش گاي لسترنج، ليدن، 1915م؛ مقدسي، محمدبن احمد،
احسنالتقاسيم، ترجمة علينقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361ش؛
مقدم، محمد، گويشهاي وفس و آشتيان و تفرش، شمـ 11، ايران كوده، انجمن ايرانويچ،
1318 يزدگردي، ذيل آسياب؛ ميرزاحسنخان، جغرافياي اصفهان، به كوشش منوچهر ستوده،
تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران، 1342ش؛ نيشابوري،
ابراهيمبن منصور، قصصالانبياء، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1340ش؛ ويلسن،
كريستي، تاريخ صنايع ايران، ترجمة عبدالله فريار، تهران، 1317ش؛ نيز:
Tafazzoli, A., »A List of Trades and Crafts in the Sassanian period«, in
Archaeologische Mitteilungen Aus Iran, Berlin 1974.
علي بلكوباشي