شماره مقاله:243
آصِفُالدّوله، الهيارخان فرزند محمدخانبيگلربيگي قاجار دولّو، يوخاري باش (د
پس از 1264ق/1848م) سياست پيشة دورة قاجار و صدراعظم فتحعلي شاه. پدرش محمدخان از
سرکردگان برجستة ايل قاجار بود و در زمان جنبشهاي سلطنتخواهي قاجاريان، بسيار کسان
از بزرگان و کلانتران، او را براي پادشاهي ايران شايستهتر از آقامحمدخان
ميدانستند. اما وي نه تنها به سود آقامحمدخان کنار رفت، بلکه از سران ايل و بزرگان
استرآباد و مازندران، براي بنيادگذاري سلطنت قاجار قول مساعد گرفت و چون در زمانهاي
بعدي در غياب آقامحمدخان، حکومت تهران را بر عهده داشت، او را «بيگلربيگي» ناميدند
و در دورة متأخر، بازماندگان وي، نظر به گذشتگي که او در حق آقامحمدخان کرده بود،
نام خانوادگي «تاج بخش» بر خود نهادند. محمدخانبيگلربيگي، پس از کشته شدن
آقامحمدخان در شوشي، وفاداري خود را به فتحعليشاه حفظ کرد و شاه جديد نيز با حفظ
احترام وي و ازدواجهاي سياسي متعدد، کوشش کرد که طايفة بزرگ وي را با طايفة قُوانلو
(اَشاقه باش) در الفت و يگانگي نگه دارد. از اين دختر خود حاجيه مريم را به عقد
رستمخان، پسر محمدخانبيگلربيگي درآورد. اما رستمخان پس از 7 ماه درگذشت و شاه،
در مجلس تعزيت وي، حاجيه مريم را به نامزدي اللهيارخان درآورد و خواهر اللهيارخان،
يعني دختر محمدخان را نيز براي خود خواستگاري کرد. عباس ميرزانايبالسلطنه و 2 تن
از برادرانش دختران محمدخان را به زني گرفته بودند. وي در مراسلان خود اللهيارخان
را «ارجمندي» عنوان ميداد و محمدشاه که خواهرزادة اللهيارخان بود، پيش از رسيدن به
پادشاهي در مکاتبات خود او را «خالويِ اَعزِّ کامکارِ والاتبار» خطاب ميکرد. بدين
اعتبارها، اللهيارخان که خود را با خاندان سلطنت يگانه ميدانست، چشمداشتهاي فراوان
ميداشت. در 1240ق/1825م فتحعليشاه صدراعظم خود عبداللهخانامينالدوله را که در
سرکوبي تمرّد لرهاي اصفهان سستي کرده بود، برکنار ساخت و اللهيارخان را که سمت
«خوانسالاري» داشت و يکبار نيز در 1229ق/1814م در دفع ترکمانان کاميابي به دست
آورده بود، به صدارت برگزيد و «آصفالدوله» لقب داد.
آصفالدوله در مدت 3 سال که مقام صدارت عظمي را بر عهده داشت
(1240-1243ق/1825-1827م) سستي و ناتواني فراوان از خود نشان داد. ازجمله در جنگهاي
اول ايران و روس روشن گرديد که رفتار وي در دريغ داشتن آذوقه و ابزار و نيرو از
جبهة جنگ و کارشکني در نقشههاي عباس ميرزا، بيرون از اشارات و فرمانهاي دولت
بريتانيا نبوده است. در جنگهاي دوم (1241-1243ق/1826-1827م) نيز با اينکه خود از
محرکان و مسببان آن بود، ناتواني نشان داد و همراه سپاهياني که زير فرمان داشت،
گريخت و راه اشغال تبريز را براي ژنرال آريستوف او را که به روايتي بر هم زنندة صلح
دهخوارقان بود، دست بسته به قرية ترکمان چاي آورد و پس از تحميل پيمانِ زيانبارِ 5
شعبان 1243ق/21 فوريه 1828م، آزاد کرد و روانة تهران ساخت. آصفالدوله در تهران از
مقام صدارت عزل شد و فقط خوانسالاري (سالارباري) دربار را نگه داشت؛ اما فتحعليشاه
مجلس محاکمهاي براي رسيدگي به کار آصفالدوله ترتيب داد و پس از اثبات تقصير او را
به سبب «تهاون در امر نگهداري تبريز» به ميدان دربْ خانة پادشاهي بردند و بالاي
سکّويي چوبِ ياسا زدند.
آصفالدوله در ماجراي کشته شدن گريبايدوف وزير مختار روسيه در ايران (شعبان
1244ق/فورية 1829م) يکي از عوامل مؤثر بود، چه 2 تن از زناني که در گرجستان اسير
شده و اسلام آورده بودند، در حرم او به سر ميبردند. روسيه طبق مادة 13 پيمان
ترکمان چاي، مصراً آزادي آنها را طلب کرد و ايشان را به سفارت خود برد. سپس در اثر
اقدامات آصفالدوله و اشارت ميرزامسيح استرآبادي مجتهد مسلّم تهران، مردم به منظور
دفاع از نواميس اسلام و استخلاص آنان به سفارت روس هجوم آوردند. در اين جنبش بيش از
80 تن از مردم تهران و 38 تن از اعضاي سفارت روسيه از جمله گريبايدوف کشته شدند.
فقط ملسوف دبير اول سفارت سفارت زنده ماند و ماجرا را تماماً براي دربار تزار تشريح
کرد. ترديد نيست که اين جنبش از خشم عمومي مردم نسبت به روسية تزاري و ترکتازيهايش
در بخشهاي شمالي کشور و خودخواهيهاي وزير مختار آن دولت در تهران و سستي دربار و
احتمالاً برخي تحريکات دول خارجي و اختلافات داخلي سرچشمه ميگرفت.
آصفالدوله پس از مرگ فتحعليشاه باتوجه به کثرت شاهزادگان و وابستگان دربار و
مدعيان پادشاهي و ناتواني حکومت مرکزي و داشتن شأن ايلي و خانوادگي و سابقة صدارت و
نيز پشت گرمي به سياست خارجيان، محيط را براي خواستههاي ديرينة خود يعني رسيدن به
مقامات عالي مناسب ديد. اما نقشههاي او به علت کارداني ميرزاابوالقاسم قائم مقام
برملا شد و محمدشاه از هدف پنهاني وي آگاه گرديد. شاه وي را به حکمراني خراسان
گماشت و همراه پسرش (حسنخانسالار) روانة مشهد کرد تا ضمن رعايت مناسبات خانوادگي
وي را از مرکز دور کرده باشد. در آن خطه به ياري سياستهاي خارجي که مايل بودند
کشوري حائل ميان ايران و افغانستان پديد آورند، به تدريج هواي استقلال طلبي و
سلطنتخواهي در وي و فرزندانش بيدار شد. پس از کشته شدن قائم مقام (صفر 1251ق/ژوئن
1835م) آصفالدوله به تصور اشغال مقام صدارت، بياجازه از خراسان وارد تهران شد،
اما شاه او را مؤاخذ کرد و به مشهد بازفرستاد. در اين سفر کينة آصفالدوله نسبت به
حکمرانان تهران، بهويژه صدراعظم تازه ميرزاآقاسي بالا گرفت و او بر اين پايه، به
هنگام لشکرکشي مجدد محمدشاه به خراسان، براي آزاد کردن هرات رفتاري از خود نشان داد
که سراسر به سود سياست انگليس و کمپاني هند شرقي بود. به دنبال آن، مسألة تجزية
خراسان در انديشة کارگزاران بريتانيا آشکارتر شد. در 1262ق/1846م پس از درگذشت
حاجميرزاموسيخان متولي آستانقدس رضوي، آصفالدوله از شاه تقاضا کرد که امور
حکومت خراسان را به پسرش حسنخانسالار واگذارد و او را به نيوليت آستانقدس
برگزيند. اما شاهميرزا عبداللهخانخويي را براي تصدي آن مقام به مشهد فرستاد.
آصفالدوله، سالها از فرستادن پول به مرکز طفره ميرفت تا اينکه در 1263ق/1847م
پسرش حسنخانسالار را به جانشيني خود برگزيد و با 000‘100 تومان پول عازم تهران شد
تا با تطميع شاه، به جاي حاجميرزاآقاسي مقام صدارت را تصاحب کند. مقامات انگليسي
هم به اين کار متمايل بودند، اما محمدشاه زير بار نرفت و نه تنها رخصت بازگشت از
سفر مکة معظمه ساخت و در بازگشت از سفر مکه فرمان داد تا در عتبات بماند. پس از مرگ
محمدشاه و جلوس ناصرالدين شاه، آصفالدوله در آن منطقه نيز اشوبهايي به پا کرد و
حتي از اميرکبير خواست که اجازة بازگشت به ايران به او دهد، اما درخواستش برآورده
نشد و او تا پايان عمر در عراق ماند.
فرزندانش که پس از تبعيد پدر، به آهنگ تجزية خراسان از ايران، مدت 4 سال پرچم طغيان
برافراشتند، به تدبير اميرکبير قلع و قمع شدند. حسنخانسالار و پسرش اميراصلانخان
و برادرش محمدعليخان در مشهد کشته شدند. محمدخانبيگلربيگي خراساني، برادر ديگر
حسنخان در تهران به کيفر رسيد و بعدها پسر ديگر اللهيارخان به نام محمدقليخان، در
دوره ناصرالدينشاه لقب «آصفالدوله» يافت.
مآخذ: اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، صدرالتواريخ، به کوشش محمد مشيري، تهران،
روزبهان، 1357ش، صص 104-105، 120، 129-132، 173؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران،
تهران، زوار، 1347-1353ش، 1/154-158؛ جهانگيرميرزا، محمدتقي، ناسخالتواريخ، به
کوشش جهانگير قائم مقامي، تهران، 1337ش، صص 219-227؛ سعادت نوري، حسين،
«آصفالدولهها»، يغما، س 15، شمـ 7 (آبان 1341). صص 379-383؛ عضدالدوله،
احمدميرزا، تاريخ عضدي، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، بابک، 1355ش، صص 147-152،
216، 251-254، 257-264، 282، 283؛ محمود، محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس
در قرن نوزدهم، تهران، اقبال، 1329ش، 1/302-304؛ مکي، حسين، زندگاني
ميرزاتقيخاناميرکبير، تهران، ايران، 1355ش، صص 132-133، 272-273، 313-315،
497-498؛ هدايت، رضاقليخان، روضهالصفاي ناصري، تهران، خيام، 1339ش، 10/149-150،
166-167.
بخش تاريخ