شماره مقاله:246
آصِفُالدّوله، عبدالوهاببنمحمد جعفرخانبنبَدِرْخان
(1242-1304ق/1826-1887م)، سياست پيشة روزگار ناصرالدينشاه قاجار. جدّ او بدرخان در
زمان کريمخانوکيلالرعايا، رئيس جبّه خانة شيراز بود. چون در 1206ق/1791م شيراز
توسط آقامحمدخان تسخير شد، بدرخان به اطاعت شاه قاجار درآمد و تا پايان عمر در مقام
خود باقي ماند و پس از او، پسر ارشدش حاجي محمدحسينخان، بدين سمت انتخاب گرديد.
ميرزا عبدالوهابخان، سالهاي نخستين زندگي رادر زادگاه خود شيراز به تحصيل مقدمات
زبان فارسي و عربي گذراند. سپس در ادب شهرتي يافت و با تخلص «يزداني» شعر سرود. در
1266ق/1849م هنگامي که اميرکبير، حاجي محمدحسينخان را براي تصدي رياست جبّه خانة
دولتي به تهران فرا خواند، ميرزاعبدالوهابخان 24 ساله، براي تکميل معلومات همراه
عموي خود به تهران آمد و در پايتخت به ياري همشهري خود. ميرزاحبيب قاآني، به
عليقلي ميرزااعتضادالسلطنه، پسر فتحعليشاه که وزير علوم بود، معرفي شد و در
1268ق/1851م که همزمان با دورة صدارت ميرزاآقاخان نوري بود، به معلمي پسر 15 سالة
وي ميرزاداودخان که لقب «وزير لشکر» داشت، برگزيده شد و به مرور با ميرزاسعيدخان
مؤتمنالملک، وزير امور خارجه که خود اهل ادب و سخن بود، آشنا شد و در شمار منشيان
و مستوفيان وي درآمد و يک سال بعد در 31 سالگي به مقام معاونت وزارت خارجه
(نايلالوزاره) منصوب شد و خلعت شاهانه يافت. در 1278ق/1861م که مظفرالدين ميرزا،
با سمت وليعهدي در تبريز به سر ميبرد، چون ادارة امور خارجيان در استان آذربايجان
مهم تشخيص داده شد. ميرزاعبدالوهابخان را با حفظ سمت نايبالوزاره، براي «انتظام
امور مَهام خارجه» به تبريز گسيل داشتند. وي 8 سال در آن شهر به سر برد و ضمن انجام
وظيفة دولتي، از راههاي گوناگون ثروت بسيار فراهم آورد. سپس در 1286ق/1869م که امور
حکومت گيلان نيز پس از برکناري امير اصلانخان مجدالدوله (دايي ناصرالدين شاه)،
ضميمة مشاغل ميرزاسعيدخان وزير خارجه شد، ميرزاسعيدخان براي حل مشکلات گيلان بدان
خطّه گسيل داشتند. وي با هوشمندي، اوضاع گيلان را سر و سامان داد و در 1288ق/1871م
از سوي ناصرالدينشاه به «نصيرالدوله» ملقب شد. چون ميرزاحسينخانسپهسالار به مقام
صدارت ايران رسيد (1288ق/1871م)، ميرزاعبدالوهابخان صلاح در اين ديد که از
ميرزاسعيدخانمؤتمنالملک بِبُرد و به صدراعظم تازه که با وي خويشاوندي داشت،
بپيوندد و در دستگاه وي محرم اسرار شود. از اين طريق، در 1290ق/1873م، رياست
«گمرکخانه» را که شغل پردرآمدي بود، به دست آورد و در 1291ق/1874م وزير تجارت و عضو
«دارالشوراي کبراي ناصري» گرديد و از درآمد «عُشريّه» باز هم بر ثروت خود افزود.
نصيرالدوله زماني که متوجه شد ستارة اقبال سپهسالار در افول است، به دشمنان وي
پيوست. در سال 1301ق/1884م چون بر اثر اغتشاشات مرزي ايران و روسيه، شاهزاده
رکنالدوله، برادر ناصرالدين شاه، از ولايت خراسان برکنار شد، ميرزاعبدالوهابخان
با لقب جديد «آصفالدوله» والي خراسان و سيستان گشت و نزديک به 2 سال در اين سمت
باقي ماند. در آنجا نيز به املاک گستردة ابوالقاسمخان پسر محمدخان قرايي چشم طمع
دوخت. اما وي پس از واگذاردن آن املاک به عليمردانخان نصرتالملک، رئيس ايل
تيموري، در آستان حضرت رضا(ع) تحصن اختيار کرد. ليکن او را به فرمان والي از بست
بيرون کشيدند. اين پيشامد، کار آصفالدوله را که به سبب رفتار خودکامانه در خراسان
دچار دشواريهايي شده بود، سختتر کرد. شيخالرئيس ميرزا، نوة فتحعليشاه که از زمان
رکنالدوله مخالفت خود را با ادغام کار «ولايت» و «تئليت» اعلام کرده بود، در شمار
مخالفان سرسخت آصفالدوله در آمد. مردم مشهد که رفتار آصفالدوله را بر ضد مذهب و
ماية هتک حرمت آستانقدس رضوي(ع) ميدانستند، بازارها و دکانها را بستند و بر
آصفالدوله شوريدند. قواي نظامي خراسان نيز از تيراندازي به مردم سرپيچي کرد. اين
اوضاع که احتمالاً از دخالت هارجيان خالي نبود، به عزل و بازگشت آصفالدوله به
تهران انجاميد. با اين همه، شاه وي را خلعت بخشيد و در زمرة «وزراي حضور» جاي داد،
اما او هيچگاه مقبوليت پيشين را به دست نياورد. موضوع ديوانگي او که چندي بعد در
تهران شايع شد، چندان روشن نيست. برخي ميگويند او خود به ديوانگي تظاهر کرد تا از
مصادرة اموالش جلوگيري شود. گروهي نيز برآنند که مخالفان، از بيم آنکه مبادا شاه او
را به صدارت برگزينند، چنين شايعهاي پراکندند.
دربارة شخصيت و اخلاق اصفالدوله داوريهاي گوناگوني شده است. نخستين وزير مختار
امريکا،، بنجامين، او را «با کفايت ودرايت» ميداند. حاجسياح محلاتي او را «حق
دوست و عدل جو و علم خواه و راستگو» که «با پول و تملق مخالف» است، معرفي ميکند.
ناصرالدينشاه از او به عنوان «هتاک» نام ميبرد. اما به هر حال وي مردي زيرک بود،
به نماز و روزه پايبندي نشان ميداد، از باده خواري سخت پرهيز ميکرد و در مجالس
بزرگان جانب وقار و اعتبار خود را فرو نمينهاد، ولي به قمار علاقهمند بود. صراحت
لهجه، تندخويي، سوءظن، مال دوستي و ثروتاندوزي او، حسادت همگنانش را برميانگيخت.
نامههايي از آصفالدوله باقيمانده که يادآور نامههاي اميرکبير به ناصرالدينشاه
است. تقريباً همة آشنايان، به سواد و فضل او اعتراف داشتهاند، اما هنوز نوشته يا
شعري از او به چاپ نرسيده است. آصفالدوله به دنبال چند ماه اختلال حواس در 62
سالگي در تاريخ 6 جماديالاول 1304ق/31 ژانوية 1887م در اثر سکته درگذشت و از او يک
پسر به ناماحمدخان نصيرالدولة بَدِر و 2 دختر و نيز ثروتي هنگفت باقي ماند که
ناصرالدين شاه، معادل «صدهزار تومان» آن را به عنوان ماليات براي خود ضبط کرد.
مآخذ: اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، روزنامة خاطرات، به کوشش ايرج افشار، تهران،
اميرکبير، 1345ش، جمـ ؛ اقبال، عباس، «ميرزاعبدالوهابخانآصفالدوله»، يادگار، س
5، شمـ 6، 7 (بهمن ـ اسفند 1327ش)؛ صص 37-38؛ امينالدوله، ميرزاعليخان، خاطرات
سياسي، به کوشش حافظ فرمانفرماييان، دانشگاه تهران، 1341ش، ص 81؛ بامداد، مهدي،
تاريخ رجال ايران، تهران، زوار، 1347-1353ش، 2/301-317؛ سپهر، محمدتقي،
ناسخالتواريخ (تاريخ قاجاريه)، به کوشش جهانگير قائم مقامي، تهران، 1337ش، صص
364-365؛ سعادت نوري، حسين، «ميرزاعبدالوهابخانآصفِالدوله»، يغما، س 15، شمـ 8،
(آبان 1341ش، صص 379-383)؛ سياح، محمدعلي، خاطرات يا دورة خوف و وحشت، به کوشش حميد
سياح و سيفالله گلکار، تهران، 1346ش، صص 69-70، 80-83، 276-278، 283-286؛ صفايي،
ابراهيم، رهبران مشروطه، تهران، جاويدان، 1363ش، صص 100، 569-571؛ ظلالسلطان،
مسعودميرزاي قاجار، تاريخ مسعودي، تهران، يساولي، 1362ش، صص 288-289؛ مجدالملک،
حاجميرزامحمدخان سينکي، رسالة مجديّه، به کوشش سعيد نفيسي، تهران، 1321ش، ص 58؛
مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من، تهران، زوار، 1341ش، 1/139؛ ملک آرا، عباس ميرزا،
شرح حال، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، انجمن نشر آثار ايران، 1335، صص 88-89؛
هدايت، مهديقليخان، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1330ش، ص 63.
بخش تاريخ