دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آقاخانجلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:289















آقاخان، عنوان امامان بخش عمده‎اي از اسماعيليان نزاري جهان که از دورة
فتحعلي‎شاه قاجار (1212-1250ق/1798-1835م) به هنگام پيشوايي حسنعلي‎شاه، چهل و
ششمين امام اسماعيلي، اطلاق آن برايشان معمول گرديد. اينان به ترتيب عبارتند از:

1. آقاخان اول، محمدحسن حسيني يا حسنعل‎شاه (1219-1298ق/1804-1881م). جدّ وي.
ميرزاابوالحسن‎خان يا سيدابوالحسن‎خان، معروف به سيّدکَهَکي، حکمران کرمان، چون در
حملة لطفعلي‎خان زند به کرمان از حفظ شهر بازماند، از سوي آقامحمدخان قاجار از مقام
خود برکنار گرديد (الگار، 57-58) و در کهکِ قم گوشه‎نشيني گزيد. از آن پس او تنها
به انجام وظايف خود به عنوان رهبر مذهبي اسماعيليان و دريافت زکات و نذوراتي که از
دورترين مناطق اسماعيلي‎نشين به وي پرداخت مي‎شد بسنده مي‎کرد (سپهر، 2/291، 293؛
وزيري کرماني، 386). پس از مرگ وي فرزندش شاه خليل‎اله در 1194ق/1780م به امامت
رسيد و در 1230ق/1815م از مقر خود، دولت‎آباد از آباديهاي محلات که در اقطاع وي
بود، به يزد آمد تا به پيروان اسماعيلي خود در کرمان و شهر بابک و هند نزديک‎تر
باشد (الگار، 59-60). 2 سال پس از ورود وي به اين شهر، در نزاعي ميان پيروان وي تني
چند از اهالي محلي در بازار يزد، کشمکشهاي فرقه‎اي بالا گرفت. طرفهاي غيراسماعيلي
نزد ميرزاجعفر صدرالممالک شکايت بردند. شيخ‎ملاحسين يزدي داوطلب شد که اسماعيليان
متهم را دستگير کند. او همراه عده‎اي به منزل شاه خليل‎الله که متهمان به او متوسل
شده بودند، حمله برد. در برخوردي که پيش آمد، شاه خليل‎الله کشته شد. در پي اين
واقعه فتحعلي‎شاه براي جلوگيري از پيامدهاي بعدي، مسببان حادثه ـ صدرالممالک و
ملاحسين يزدي ـ را به تهران فرا خواند و کيفر کرد (بامداد، 1/486-487؛ شرواني،
521-524؛ هدايت، 9/552-553).
پسر 13 سالة شاه‎خليل‎الله، حسنعلي‎شاه. يا چنان که خود گويد، محمدحسن حسيني
(آقاخان اول، 4) همراه مادرش به دربار فتحعلي‎شاه در تهران آمد. در دربار مادر و
فرزند از احترام و اوجه فراواني برخوردار گرديدند و فتحعلي‎شاه دختر بيست و چهارم
خود، سرو جهان، را با 23 هزار تومان هزينة عروسي به عقد حسنعلي‎شاه درآورد و به او
لقب «آقاخان اول، 6-7). اين وصلت سرآغاز و نقطة عطفي در حيات سياس حسنعلي‎شاه بود.

پس از مرگ فتحعلي‎شاه، آقاخان اول همراه غلامحسين‎خان سپهدار از محلات عازم پايتخت
گرديد تا بر تخت نشستن محمدشاه را تبريک گويد. در اين سفر نيروي نظامي کوچکي او را
همراهي مي‎کرد (الگار، 62). محمدشاه به صلاح ديد‎ ميرزاابوالقاسم فراهاني حکومت
کرمان را به وي سپرد (آقاخان اول، 8). آقاخان براي چيرگي بر اوضاع آن سامان،
عطاءاللهي‎هاي کرمان را به فرماندهي برادر خود سردار ابوالحسن‎خان براي تصرف
قلعه‎هاي بم و نرماشير به آن سامان فرستد. پس از پيروزي در نبردهاي محلي و انتظام
امور، علي‎رضا مستوفي از جانب آقاخان براي اعلام خبر پيروزي و تقديم ماليات سالانه
به دربار رفت. در آنجا بنا به گفتة آقاخان، حاج‎ميرزاآقاسي صدراعظم محمدشاه که بر
سر رهبري طريقة نعمت‎اللهي با حاج زين‎العابدين شرواني رقابت داشت و آقاخان را حامي
وي مي‎پنداشت، فرستادة ياد شده را فريفت و توسط او ذهن شاه را نسبت به اعمال و
رفتار آقاخان مشوب ساخت (همو، 9-13). آقاخان تصميم گرفت تا رفع بدگماني شاه در ارگ
بم متحصن شود (1255ق/1839) (پيرنيا، 813). محمدشاه که اين حرکت را بر ضد خود
مي‎پنداشت، سهراب‎خان را براي سرکوب وي به کرمان فرستاد. آقاخان برادران خود، سردار
محمدباقرخان و سردار ابوالحسن‎خان را از راور و بمپور به بم فرا خواند. وي و افرادش
14 ماه در ارگ بم در محاصره بودند. در اين هنگام آقاخان، سردار ابوالحسن‎خان را به
فارس فرستاد تا گذرگاه امني براي رفتن او به تهران و دادن گزارش حال خود به شاه
تدارک ببيند. فريدون‎ميرزا فرمانفرماي فارس، محمدصادق‎خان برادرزادة فتحعلي‎شاه راب
راي ميانجيگري به بم فرستاد. آقاخان و افرادش قلعه را ترک کردند، اما پس از تسليم
او را ابتدا به کرمان و سپس به تهران آوردند (آقاخان اول، 20). مقارن ين احوال و
هنگام بازگشت محمدشاه از هرات، آقاخان در شاه‎عبدالعظيم متحصن گرديد و سرانجام مورد
عفو شاه واقع شد. (الگار، 66؛ خورموجي، 28؛ بلاغي، 142). آقاخان پس از شکست در
نخستين حرکت سياسي و نظامي خود، به املاک خانوادگيش در محلات بازگشت و 2 سال در آن
حوالي ماند. در 1256ق/1840م محمدشاه به دليجان، نزديک محلات، سفر کرد. آقاخان به
بهانة شکار از رفتن به حضور شاه سرباز زد و با فرستادن قاصدي اجازه خواست همراه
خانواده‎اش براي سفر مکه ايران را ترک گويد. شاه پذيرفت. آقاخان ابتدا خانوادة خود
را از طريق عتبات از ايران خارج کرد (سپهر، 2/350). سپس در چهارم رجب 1256ق/اول
سپتامبر 1840م، همراه جمعي از پيروان خود محلات را به قصد جنوب ايران و کرمان ترک
گفت. از اين پس دوگانگي آشکاري در نقل وقايع به چشم مي‎خورد.
آقاخان بنا به قول خود در اثناي سفر به حکومت کرمان گمارده شد و چون همه‎جا با
مزاحمتحاکمان محلي براي عبور و رسيدن به کرمان روبه‎رو گرديد، مصمم شد براي دفاع از
خود به پايداري برخيزد (آقاخان اول، 24). اما در واقع قبل از حرکت از محلات وي
اقدام به گردآوري نيرو و خريد اسبان تيزرو کرده بود (سپهر، 2/350؛ پيرنيا، 813). وي
پس از بيرون آمدن از محلات، با کمک دبير خود ميرزااحمد (يا ميرزاحبيب‎الله) اصفهاني
که در شبيه‎نگاري مهارت داشت (وزيري کرماني، 388؛ سپهر، 2/315)، سندي مهر شده به
مهر شاهي جعل کرد که به موجب آن حکومت کرمان به وي سپرده شده است. او همراه اين
فرمان جعلي، مکتوبي از جانب خود به حاکمان محلي نگاشت و آنان را به همراهي خواند.
آقاخان صبح روز 15 رجب 1256ق/12 سپتامبر 1840م از حوالي يزد عام کرمان گرديد. غروب
همان روز، بهمن‎ميرزابهاءالدوله حاکم يزد که نامة حاج‎ميرزا آقاسي را مبني بر جعلي
بودن فرمان انتصاب آقاخان دريافت کرده بود، با دسته‎اي از سپاهيان خود به تعقيب وي
پرداخت (سپهر، 2/352؛ خورموجي، 30، الگار، 67-68). پس از برخوردي کوتاه، آقاخان راه
قلعة کالمند را در پيش گرفت (آقاخان اول، 25) و با جنگ و گريز از کالمند به شهر
بابک از مراکز قديمي پيروان خود گريخت (همو، 26-27). هنگام وود او به شهر بابک،
محمدعلي‎خان حاکم قبلي شهر، در پي بازپس گرفتن قلعة شهر بابک از کهندل‎خان،
خدارحم‎خان و مهردل‎خان، سرداران افغاني بود. آقاخان به کمک او شتافت و پس از 3 روز
محاصره، قلعه گشوده شد. آنگاه آقاخان برادر خود محمدباقرخان را به سيرجان فرستاد و
خود به رومني، از روستاهاي شهر بابک، رفت و با شنيدن خبر محاصره شدن محمد باقرخان و
همراهان او در قلعة حاج‎درويش زيدآباد سيرجان توسط فضل‎علي‎خان حاکم کرمان، به کمک
برادر شتافت. از فضل‎علي‎خان شکست خورد و ناچار شد به فارس بگريزد (آقاخان اول،
28-30؛ خورموجي، 38-30؛ وزيري، 319).
در محرم 1257ق/فورية 1841م آقاخان پس از تجهيز نيرو به کمک انگليسيها، که سعيدخان
بلوچ را با توپخانه و مهمات جنگي به ياري او فرستاده بودند، راه کرمان را در پيش
گرفت (آدميت، 259؛ آقاخان اول، 32؛ نيز عضدالدوله، 196 که 1256ق/1840م را تاريخ
شروع حمله ذکر مي‎کند). علي‎خان لاري از فارس و فضل‎علي‎خان بيگلربگي کرمان مأمور
مقابله با وي شدند (آقاخان اول، 22-23). آقاخان در چند نبرد نيروهاي فضل‎علي‎خان را
شکست داد (هدايت، 10/260؛ آقاخان اول، 34-35).
در همين احوال علي‎خان لاري که با خانوادة آقاخان سوابق دوستي داشت، با ادعاي همدلي
با او، وي را به قلعة مشيز خواند (آقاخان اول، 35-37). آقاخان پس از آگاهي از
همدستي نهاني علي‎خان لاري و بيگلربيگي کرمان، مشيز را به مقصد بم از قلعة ريگان،
از بلوک نرماشير در سر حد بلوچستان، با فضل‎علي‎خان بيگلربيگي به رويارويي نهايي
پرداخت. او در اين نبرد شکست خورد (همو، 42-44؛ هدايت، 10/261) و مصمم شد از راه
بندرعباس به هند بگريزد، اما تصميم خود را تغيير داد و از راه کوير لوت به خراسان
رفت (آقاخان اول، 47-50). آقاخان از خراسان از راه قاين و لاش عازم افغانستان شد و
روز 17 ذيقعدة 1258ق/20 دسامبر 1842م وارد قندهار گرديد (آقاخان اول، 49).
بدين‎سان، بساط امامت اسماعيلي از ايران برچيده شد. در بررسي دلايل و انگيزه‎هاي
شورش آقاخان که مي‎توانست به تجزية جنوب شرقي ايران منجر شود، بايد به نقش انگليس و
علايق استراتژيک آن کشور در جنوب و جنوب‎شرقي ايران توجه داشت (الگار، 76). همسويي
آقاخان با سياستهاي انکلستان، پس از خروج از خاک ايران، در سِند نيز ادامه يافت
(آقاخان سوم، 69؛ الگار، 67-78؛ فريشاور، 9). اقامت او در سند با شورشهاي ضدانگليسي
همزمان گرديد. چون قندهار در معرض حملة صفدر جنگ قرار گرفت، وي همراه نيروهاي
انگليسي از آن شهر بيرون آمد (آقاخان اول، 50) و طي نامه‎اي به لرد مک‎ناتن پيشنهاد
کرد هرات را به تصرف درآورد تا شاه‎شجاع از سوي انگلستان بر آن حکومت کند (همو،
49)، اما کوششهاي وي در مقابه با مقاومتهاي محلي در سند با شورشهاي ضدانگليسي
همزمان گرديد. چون قندهار در معرض حملة صفدر جنگ قرار گرفت، وي همراه نيروهاي
انگليسي از آن شهر بيرون آمد (آقاخان اول، 50) و طي نامه‎اي به لردمک‎ناتن و سرجيمز
اوترام ) سردار افغاني را به تخلية کراچي و تسليم در مقابل قواي انگليس تشويق کرد
(همو، 53). او با پيشنهاد کمک به نصيرخان به اردوي وي رفت و پس از آگاهي از نقشة
شبيخون به نيروهاي انگليسي در چهاوني، انگليسيها را «محض رضاي الهي» از اين امر
آگاه ساخت (همو، 54). سپس از راه حيدرآباد راهي جرکه شد تا در شورشهاي خانهاي بلوچ،
نيروهاي انگليس را ياري دهد (همو، 55). پس از آن به رغم بي‎مهريهايي که از دولت
انگلستان، به‎ويژه در قضية بازپس گرفتن اموال به غارت رفته‎اش از بلوچها ديد، در
سرکوب بلوچهاي سرحدات ايران به کمک آنها شتافت (همو، 57-58). آقاخان در رمضان
1260ق/سپتامبر 1844م سفر خود در آن سرزمين آغاز کرد (همو، 65-66).
در 27 صفر 1263ق/14 فورية 1847م وزير مختار انگلستان در هند از دولت ايران در مورد
بازگشت آقاخان به ايران پرسش کرد. حاج‎ميرزاآقاسي در ربيع‎الاول 1263ق/فورية 1847م
در پاسخ، ضمن يادداشتي به شيل سفير انگليس با بازگشت آقاخان به شرط اينکه از راه
کرمانشاهان يا فارس باشد، موافقت کرد (آدميت، 260؛ الگار، 80). در
جمادي‎الاول/آوريل همان سال، دولت ايران به موجب مادة دهم پيمان 1229ق/1814م دربارة
استرداد مخالفان، تسليم وي را خواستار شد (آدميت، 258). دولت انگلستان به سبب خدمات
او از قبول اين تقاضا سرباز زد. اما بنا به درخواست مجدد ايران براي اخراج آقاخان
از بمبئي، موجبات سفر او را به کلکته فراهم ساخت. آقاخان در جمادي‎الاول
1263ق/آوريل 1847م راهي بنگال شد و پس از مدتي اقامت در اکبرآباد به کلکته رفت.
پس از مرگ محمدشاه در 6 شوال 1264ق/4 سپتامبر 1848م، آقاخان تلاش خود را براي
بازگشت به ايران از سر گرفت. او در نامه‎اي از اميرکبير اين خواهش را پذيرفت به اين
شرط که «به‎طور فراري او را به سرحدداران دولت عليّه بسپارند» (آدميت، 261). آقاخان
با فرستادن هدايايي براي ناصرالدين‎شاه (سيّاح، 552) تلاش کرد موافقت دربار قاجار
را براي بازگشت به ايران جلب کند. او کوشش خود را براي تطميع ميرزاحسين‎خان
سپهسالار، کنسول ايران در بمبئي، به کار بست (آقاخان اول، 72) و با پرداخت 150 هزار
روپيه، به نام برنده شدن در شرط‎بندي مسابقات اسب‎دواني به ميرزاحسين‎خان سپهسالار،
کوشيد حمايت او را جلب کند (خان‎ملک ساساني، 1/59، 96، 124؛ معلم حبيب‎آبادي،
3/670). بعدها ميرزا حسين سپهسالار در دوران صدارت خود کوشيد تا با تربيت دادن وصلت
جلال‎شاه پسر آقاخان و يکي از دختران ناصرالدين شاه، روابط دوست سخاوتمند خود را با
دربار قاجار تحکيم بخشد (همانجا). پس از قتل اميرکبير در دوران صدارت ميرزاآقاخان
نوري، به سبب برخي برخوردهاي شخصي ميان وي و اقاخان، موضوع بازگشت او مسکوت ماند
(آقاخان اول، 75) و ميانجيگري بردپالمرستون نيز سودي نبخشيد (فريشاور، 49).
آقاخان دوران اقامت خود را در هند با آرامش و در نوعي انزواي سياسي (آقاخان سوم،
22)، به رهبري مذهبي پيروان خود و پرداختن به ورزشهاي مورد علاقه‎اش مانند شکار،
پرورش اسب و شرکت در مسابقات اسب‎دواني گذراند (آقاخان اول، 78؛ آقاخان سوم 23-24).
بخش عمده‎اي از پيروان او ا در هند، خوجه‎ها، اسماعيليان نزازي، که غالباً از اقشار
ثروتمند و بازرگان بودند، تشکيل مي‎دادند (دايره‎المعارف اسلام، ذيل Khodja). اين
امر قدرت مالي و رونق دستگاه وي را افزون‎تر کرد. مهم‎ترين رويداد وي بر خوجه‎هاي
بمبئي تشکيل شد. گروهي از خوجه‎هاي بمبئي طي اقامة دعوايي به دادگاه بمبئي، امامت
اقاخان را بر خود نپذيرفته، از پرداخت ماليات به او خودداري کرده بودند. جلسات اين
دادگاه در ذيحجة 1282ق/آوريل 1866م به رياست سرجوزف آرنولد در بمبئي نشکيل شد.
آقاخان با ارائه مدارک فراوان در باب نسب خود و طرح مباحث الهيات اسماعيلي براي
اثبات امامت خود تلاش کرد. رأي دادگاه در 3 رجب 1283ق/11 نوامبر 1866م به سود وي
صادر شد (آقاخان سوم، 9, 179). مطالب مطروحه در داگاه و انبوه شواهد و مدارک گرد
آمده، توجه بسياري از دانشمندان و مورخان را به ادبيات، تاريخ و مباحث کلامي
اسماعيليان جلب کرد و انگيزة مطالعات وسيع در اين زمينه شد. آقاخان، کمي قبل از مگ،
از انگلستان تقاضاي پناهندگي کرد و دولت بريتانيا پس از پذيرش درخواست وي به او لقب
والاحضرت (بريتانيکا) بخشيد. آقاخان اول در بمبئي درگذشت. پيکر او را پس از تشييع
باشکوه، در باغ حسن‎آباد محلة مذکائون بمبئي در سردابه‎اي که با تربت سيدالشهداء
تبرک يافته بود، به خاک سپردند (بلاغي، 144؛ معصوم عليشاه، سفرنامة نايب‎الصدر
شيرازي، 296؛ معلم حبيب‎آبادي، 3/669). از او 3 پسر و 3 دختر، حاصل 3بار ازدواج،
به‎جا ماندند. پسرانش علي‎شاه، اکبرشاه و جنگي‎شاه بودند که پس از مرگش علي‎شاه،
پسر او را از سروجهان دختر فتحعلي‎شاه، به نام آقاخان دوم به امامت رسيد (بلاغي،
143؛ پيرزاده، 134). آقاخان داراي ذوق ادبي نيز بود. او مجموعة يادداشتهاي خود را
دربارة وقايع زندگيش، به‎ويژه در روزگار اقامت در ايران، با نثري شيوا زير عنوان
عبرت‎افزا نگاشته است. اين اثر در 1278ق/1861م در بمبئي چاپ و منتشر شد. در ايران
يک‎بار به کوشش کوهي کرماني و بار ديگر قسمتهايي از آن در کتاب آقاخان محلاتي تأليف
محسن سباعي منتشر شده است (ساعي، 25). از شاعران معاصر وي، قاآني او ا در قصيدهظاي
به مناسبت گمارده شدن به حکومت کرمان، ستايش کرده است (ص 56). ميرزااحمد وقار نيز
يک مثنوي در ستايش او سروده است (معصوم عليشاه، سفرنامة نايب‎الصدر شيرازي، 296).

2. آقاخان دوم (1246-1302ق/1830-1885م). علي‎شاه پسر آقاخان اول در 1298ق/1881م با
عنوان آقاخان دوم جانشين او شد. علي‎شاه در محلات به دنيا آمد و در کراچي سکونت
گزيد (سياح، 8). همسر وي بي‎بي شمس‎الملوک فرزند شمس‎الدوله دختر فتحعلي‎شاه بود
(پيرزاده، 137؛ معصوم عليشاه، سفرنامة نايب‎الصدر شيرازي، 299). آقاخان دوم
گرايشهاي صوفيانه و توجه ويژه?اي به شخصيتهاي صوفي دوران خود داشت. او قبل از عزيمت
به هند در کاظمين مجاور بود و به دلالت آقاصابر علي جرقويه‎اي از ارشادِ
رحمت‎علي‎شاه بهره‎مند گرديد. دوران امامت آقاخان دوم کوتاه بود. در زمينة
فعاليتهاي سياسي، عضويت وي در مجبس مقننة بمبئي در دوران حكومت سرجيمز فرگوسن
(أقاخان سوم. 22) و نيز رياست جمعيت اتحاد اسلامي درخور توجه است. او سياست دوستي
با انگلستان را پي گرفت و از طرف ملکة ويکتوريا ملقب به شواليه گرديد (آريانا،
354). جانشين ويکتوريا، ادوارد هفتم نيز از دوستان بسيار نزديک اقاخان دوم محسوب
مي‎شد (آقاخان سوم، 72). در دوران او ثروت خانواده و سپرده‎هاي مالي آنان در
بانکهاي انگليس افزايش چشمگيري يافت (پيرزاده، 133).
آقاخان دوم، پس از 4 سال امامت در 55 سالگي در شهر پونا درگذشت. پيکر او را بر طبق
وصيتش در نجف، نزديک مرقد مطهر حضرت علي(ع) به خاک سپردند (آقاخان سوم، 270).
3. آقاخان سوم (1294-1374ق/1877-1957م). سِرسلطان‎محمدشاه، آقاخان سوم، در 2 شوال
1294ق/10 اکتبر 1877 در کراچي به دنيا آمد (آقاخان سوم، 8؛ بريتانيکا). او چند ماهي
پس از مرگ پدر، در 1303ق/1886م به امامت اسماعيليان رسيد (آقاخان سوم، 21). وي
تحصيلات خود را در زمينة معارف اسلامي، علوم اجتماعي و تاريخ اروپا انجام داد.
فارسي، عربي و علوم اسلامي را نزد معلمان مسلمان و ايراني آموخت (همو، 15-16). از
جمله معلمان ايراني او شمس‎العلماي گرکاني نويسندة ابداع‎البدايع بود (لغت‎نامة
دهخدا، ذيل شمس‎العلما). آقاخان سوم زبانهاي اروپايي و تاريخ اين کشورها را از
مبلغان مسيحي فراگرفت. انان در شکل‎گيري انديشه‎هاي او نقش مؤثر داشتند (آقاخان
سوم، 30). نخستين تجارب سياسي و اجتماعي آقاخان به عنوان پيشواي اسماعيليان، با
موفقيت هماه بود. در 1311ق/1893م برخوردي ميان مسلمانان پيرو او با هنديان بر سر
کشتن گاوي رخ داد که به مرگ 20 تن انجاميد. او با شکيبايي و دورانديشي از گسترش و
ادامة بحران جلوگيري کرد. در 1315ق/1897م که گسترش وبا در هند بسياري را از ميان
برد، آقاخان ضمن همکاري با پزشک انگليسي را به‎کار برند. خود او براي جلب اعتماد
ايشان پيش‎قدم شد (همو، 37). در همين دوران سفرهاي او به گوشه و کنار دنيا آغاز شد
که تا 1318ق/1900م به درازا کشيد و طي آن وي از برمه، مصر، برلين و استانبول ديدن
کرد (همو، 66-67).
فعاليتهاي وي در زمينة استقلال هند و نهضتهاي اسلامي در شبه‎قاره، به اوايل سدة
14ق/اواخر سدة 19م بازمي‎گردد. آقاخان در جمادي‎الاول 1314ق/اکتبر 1896م طي ديداري
از دانشگاه عليگره، با سِرسيداحمدخان و نواب محسن‎الملک ديدار کرد و موفق شد به
رهبري حرکتهاي اسلامي آن روز هند نزديک شود (رضوي، 92)، سپس در 1315ق/1898م به
عنوان امام اسماعيليان، نمايندة مسلمانان غرب هند و نمايندة نواحي بمبئي و پونا،
براي تبريک شصتمين سالگرد تاجگذاري ويکتوريا در سيملا با لرىالجين ديدار کرد
(آقاخان سوم، 39). در 1319ق/1902م به دعوت لردکرزن ، فرمانروا هند، به عضويت مجلس
قانونگذاري نايل‎السلطنه درآمد که اين امر نفوذ و اعتبار او را در ميان مسلمانان
هند، به رغم انتقاداتي که به انگليسي مآبي او مي‎شد (رضوي، 92)، افزايش داد. در اين
هنگام بر سر حقوق مسلمانان و سهم ايشان در حاکميت سياسي و فعاليتهاي اجتماعي در
هند، ميان برخي از رهبران مسلمان و حزب کنگره شکاف افتاد. آقاخان با سِر فيروز
شامهتا براي نزديک‎سازي نظرات حزب کنگره با برخي از جناحهاي اسلامي، تماس گرفت
(آقاخان سوم، 75). اما اين تماسها به توافق نينجاميد و برخي از رهبران مسلمانان و
از جمله آقاخان سوم براي تحقق نظرات خود، به پي‎ريزي سازمان مستقل مسلمانان يعني
مسلم‎ليگ پرداختند. در 1323ق/1906م، در دورة اصلاحات مينتو ـ مورلي ، آقاخان در رأس
هيأت نمايندگي مسلمانان موفق شد که پس از يک سلسله گفت‎وگوها، کرسي مستقلي براي
ايالات مسلمان‎نشين هند مانند پنجاب و بنگال شرقي کسب کند. موقعيت او در اين سفر و
جلب موافقت مقامات انگليسي موجب شد که وي در گردهمايي مسلمانان در داکا، در ذيقعدة
1324ق/دسامبر 1906م، به عنوان رهبر مسلم ليگ انتخاب شود. وي تا 1331ق/1912م در اين
مقام ماند (آقاخان سوم، 113-114). در اين هنگام آقاخان به توصية فرمانرواي هند
رهبري مسلم‎ليگ را از عليگره به لکهنو منتقل کرد تا از اتحاد مسلمانان و هندوها در
نبرد با انگليس جلوگيري کند (رضوي، 92). او براي معطوف کردن توجه جامعة مسلمانان از
مسائل سياسي به پيشرفتهاي فرهنگي، طرح گسترش کالج عليگره را در کنفرانس تعليم و
تربيت مسلمانان در ناگپور مورد توجه قرارداد (رضوي، 93). آقاخان سوم در نهضت خلافت
هم از فعالان و سردمداران بو. او به عنوان نمايندة مسلمانان و همة مردم هند به
رياست هيأتي مرکب از چتاني ، حسن‎امام و دکترانصاري به لندن رفت تا در باب اين
موضوع با انگليسيها گفت‎وگو کند. به هر حال اين مأموريت همزمان با معاهدة سور و
تجزية امپراتوري عثماني صورت گرفت و نتايج لازم را به‎بار نياورد (آقاخان سوم،
155). اوج فعاليتهاي آقاخان در عرصة سياسي هند، شرکت وي در کنفرانس ميزگرد در لندن
بود که پس از انتشار گزارش کميسيون سيمون به ابتکار لرد ايروين براي مطرح کردن
وضعيت دومينيون در هند، در پاييز 1348ق/1930م تشکيل شد. آقاخان با محمدعلي جناح،
بيگم شاهنوازخان، سِرمحمد شافعي، سِر ظفرالله‎خان که بعدها وزير خارجة پاکستان شد و
مولانا محمدعلي عضو هيأت نمايندگي مسلمانان همراه بود (آقاخان سوم، 213-215). با
روي کار آمدن نسل تازة رهبران حزب کنگره که شاخص‎ترين چهره‎هاي آن گاندي و نهرو
بودند، جدايي آقاخان از روند فعاليتهاي استقلال‎خواهانة هند فزوني گرفت و انتخاب
جناح به جاي او به رهبري مسلم‎ليگ در 1350ق/1932م، موجب تشديد اين جدايي گرديد. به
اعتراف خود وي، ارتباط و علاقة او به مسائل هند در اين سالها رو به کاستي نهاد
(آقاخان سوم، 235)، اما فعاليتهاي او در پهنة سياست جهاني، که از مدتها پيش آغاز
شده بود، با شرکت وي در کارهاي جامعة ملل به اوج خود رسيد. آقاخان در دوران جنگ
جهاني اول، به جانبداري مطلق از دولت انگليس پرداخت و طي پيامي از پيروان خود در
سراسر جهان خواست تا همة امکانات خود را در اختيار دولت انگلستان قرار دهند (آقاخان
سوم، 131). در 1350ق/1932م نمايندة هند در کنفرانس خلع‎سلاح ، و از 1352 تا
1355ق/1934 تا 1937م رئيس هيأت نمايندگي هند در جامعة ملل بود و در 1355ق/1937م به
رياست جامعة ملل منصوب گرديد (آقاخان سوم، 268، 261، 244، 238) و تا پايان عمر در
آن شهر و سواحل جنوب فرانسه به‎سر برد.
آقاخان سوم به دلايل بسيار، ازجمله علايق خانوادگي و قومي، در روزگار قاجار و پهلوي
با دربار ايران روابط نزديک داشت، اما شگفت اينکه وي به رغم دوستي با دولت
انگلستان، از مخالفان قرارداد 1337ق/1919م ايران و انگليستان بود (رحيم‎زادة صفوي،
129). وي در طول جنگ دوم با رضاشاه مکاتبه داشت و در 1360ق/1941م براي جلوگيري از
سقوط او، کمي قبل از اشغال ايران توسط متفقين، طي تلگرامي از سويس وي را تشويق به
مداخله در جنگ به سود متفقين کرد (آقاخان سوم، 275-279). در روزگار پادشاهي محمدرضا
پهلوي، در 1368ق/1949م، از دولت ايران درخواست تابعيت کرد. دربار ايران درخواست وي
را پذيرفت و به وي لقب حضرت والا بخشيد (بامداد، 2/291). آقاخان در نامة خود به
استوکس، دربارة ملي شدن نفت و مناقشات ايران و انگليس، به روش آشتي‎جويانة خود
انگلستان را تشويق کرد که شرايط قرارداد خود را با ايران بهبود بخشد (عامري،
513-516).
آقاخان سوم از ثروتي سرشار و شهرتي فراوان برخوردار بود. او صاحب کاخهاي مجلل در
پونا، بمبئي، ژنو، جنوب فرانسه و شرق آفريقا بود. علاوه بر پرورش اسب، که حرفة
موروثي آقاخانهاست، به برخي رشته‎هاي ورزشي علاقه داشت (آقاخان سوم، 309, 31, 189,
192, 308). مهم‎ترين ويژگي شخصيت آقاخان سوم شناخت دقيق او از جهان معاصر بود. او
بخش وسيعي از ثروت خود و زکات و نذورات پيروانش را در مؤسسات اقتصادي پرسود و
تعاونيهاي زراعي که متناسب با اقشار بازرگان و خرده‎مالک است، به کار انداخت
(آقاخان سوم، 287, 288). همزمان با آن به يک رشته از فعاليتهاي فرهنگي و تبليغاتي
از آن جمله تأسيس مدارس، دانشگاهها و باشگاههاي ورزشي و مؤسسات تحقيقاتي دست زد
(آقاخان سوم، 72, 79, 286, 288). يکي از مهمترين آنها، موسسة تحقيقاتي «انجمن
اسماعيليان» است که در 1365ق/1946م بنياد نهاده شده و تاکنون بسياري از متون
اسماعيلي را منتشر کرده است (برتلس، 14). آقاخان سوم همچنين به امر سازماندهي و
استقرار نهادهاي حقوقي و اداري خاص جماعتهاي اسماعيلي در اکثر نقاط اسماعيلي‎نشين
جهان پرداخت (آقاخان سوم، 185, 186).
از آقاخان سوم آثار مکتوبي به جاي مانده است، از آن ميان: 1. «هند در حال تحوّل» ،
که آن را در 1336ق/1918م نوشته است. اين کتاب بيان‎کنندة نظرات او دربارة آيندة هند
و مسائل آسياي جنوب‎شرقي است (آقاخان سوم، 144)؛ 2. «خاطرات» ، که آن را در
1373ق/1954م نوشته است؛ 3. مقالاتي در روزنامة تايمز لندن که در برگيرندة نظرات او
در باب مسائل مختلف جهاني از آن جمله مشکل هندي نژادان شرق افريقا در کنيا، اوگاندا
و تانگانيکاست (آقاخان سوم، 153, 163). او صاحب القاب و عناوين بسيار از جانب شاهان
و زمامداران بود که از آن جمله است: «ستارة درخشان زنگبار»، «شمس همايون» (از
ايران) و ستارة ترکيه (بستاني). دربار انگليستان در 1315ق/1898م او را شواليه
(آمريکانا)، در 1329ق/1911م فرمانده بزرگ و در 1334ق/1916م شاهزادة ... ناميد
(آقاخان سوم، 120؛ آمريکانا). امپراتور آلمان به او لقب فرمانده پروسي ... داد.
آقاخان 4 بار ازدواج کرد: نخستين بار در 1312ق/1895م با شاهزاده بيگم دختر
جنگي‎شاه، عمويش، که در 1324ق/1907م به جدايي انجاميد. بار دوم با ترزا ماليانو در
1325ق/1908م در قاهره، که اين زن مادر علي‎شاه نخستين فرزند آقاخان سوم بود. ترزا
مايانو در 1344ق/1926م در 37 سالگي درگذشت. سومين ازدواج وي با آندره کارون ، مادر
صدرالدين، دومين فرزند وي بود که در 1362ق/1943م به جدايي انجاميد. وي در
1363ق/1944م با ايوت‎لابروس ازدواج کرد که با نام بيگم‎ام حبيبه تا پايان عمر همسر
وي بود.
آقاخان در 13 ذيحجة 1376ق/11 ژوئيه 1957م در 80 سالگي در ورسوا درگذشت (بامداد،
2/290؛ فرشاور، 206). طبق وصيتنامة وي، پس از او نوه‎اش، کريم‎آقاخان، فرزند علي
پسر ارشدش (1354ق/1936م) به عنوان آقاخان چهارم به امامت اسماعيليان رسيد (فريشاور،
207).

مآخذ: آدميت، فريدون، اميرکبير و ايران، تهران، خوارزمي، 1361ش؛ آريانا، آقابزرگ،
الذريعه، 2/212؛ آقاخان اول (محمدحسن حسيني)، عبرت افزا، بمبئي، 1278ق، جمـ ؛
آمريکانا؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن‎خان، مرآت‎البلدان، به کوشش پرتونوري علا و
محمدعلي سپانلو، تهران، اسفار، 1364ش، صص 653-655، 661-663، 673؛ بامداد، مهدي،
تاريخ رجال ايران، تهران، زوار، 1347-1353ش؛ برتلس، ادوارد يوگني‎ويچ، ناصرخسرو و
اسماعيليان، ترجمة يحيي آرين‎پور، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346ش؛ بريتانيکا؛
بستاني، (فؤاد افرام)؛ بلاغي، عبدالحجت، تاريخ نايين، تهران. 1369ق؛ پيرزاده،
محمدعلي، سفرنامه، به کوشش حافظ فرمانفرماييان، تهران، بابک، 1360ش، 1/131-136؛
پيرنيا، مشيرالدّوله حسن و عباس اقبال، تاريخ ايران، تهران، خيام، 1362ش، صص 389،
813-814؛ خان‎ملک ساساني، احمد. سياستگران دورة قاجار، تهران، بابک، 1338ش؛
خورموجي، محمدجعفر، حقايق‎الاخبار ناصري، به کوشش حسين خديوجم، تهران، نشرني،
1363ش، صص 25، 76، 77؛ رازي، عبدالله، تاريخ کامل ايران، تهران، اقبال، 1341ش،
2/501-502؛ دايره‎المعارف اسلام؛ رحيم‎زاده صفوي، اسرار سقوط احمدشاه، به کوشش بهمن
دهقان، صص 129-131؛ ساعي. محسن، آقاخان محلاتي و فرقة اسماعيليه، تهران، 1329ش، جمـ
؛ سايکس، سرپرسي، تاريخ ايران، ترجمة محمدتقي فخرداعي گيلاني، تهران دنياي کتاب،
1363ش، 2/486؛ سپهر، محمدتقي، ناسخ‎التواريخ، به کوشش محمدباقر بهبودي، تهران،
اسلاميه،1344ش، 2/334-335، 361؛ سعادت نوري، حسين، زندگي حاجي‎ميرزاآقاسي، تهران،
وحيد، صص 51-54؛ سياح، حميد و حميد گلکار، خاطرات حاج‎سياح، تهران، اميرکبير،
1356ش، ص 551؛ سيف آزاد، عبدالرحمان، تاريخچة فرقة اسماعيليه، جمـ؛ شرواني،
حاج‎زين‎العابدين، حقائق‎السّياحه، دانشگاه تهران، 1969م؛ شميم، علي‎اصغر، ايران در
دورة سلطنت قاجار، تهران، ابن‎سينا، 1342ش، صص 107-109؛ عامري، ع م، «دو نامة
تاريخي»، راهنماي کتاب، س 4، شمـ 5، 6، (مرداد، شهريور، 1340ش)، صص 511-516؛
عضدالدوله، سلطان احمدميرزا، تاريخ عضدي، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، بابک،
1355ش، صص 21، 22، 195-197، 127؛ فرصت شيرازي، محمدنصير، آثار عجم، بمبئي، 1354ق،
صص 450-451؛ فريدالملک، محمدعلي‎خان، خاطرات، به کوشش مسعودفريد (قراگوزلو)، تهران،
زوار، 1356ش، ص 186؛ قاآني، حبيب‎الله، کليات ديوان، تهران، علمي؛ لغت‎نامة دهخدا؛
لويس، برنارد، فداييان اسماعيلي، ترجمة فريدون بدره‎اي، تهران، بنياد فرهنگ ايران،
1348ش، صص 23-28؛ محمود، محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، تهران، اقبال،
1362ش، 2/515-517؛ معصوم عليشاه، محمد، سفرنامة نايل‎الصدر شيرازي تهران، بابک،
1362ش، صص 292-300؛ همو، طرايق‎الحقايق، به کوشش محمدجعفر محجوب. تهران، سنايي،
1339ش، 3/393، 434؛ معلم حبيب‎آبادي، مکارم‎الآثار، اصفهان، 1351ش، 3/662-670؛
وزيري کرماني، احمدعلي‎خان، تاريخ کرمان، به کوشش محمدابراهيم باستاني پاريزي،
تهران، جيبي، 1340ش، صص 384-396؛ هدايت، رضاقلي‎خان، روضه‎الصفاي ناصري، قم، مرکزي
ـ پيروز ـ خيام، 1339؛ نيز:

?g? Kh?n, The Memoires, London, Cassel, 1954, Passim; Algar, Hamid, "The Revolt
of ?gh? Kh?n Mahallati and the Transference of the ?sma' ?l? Imamate to India",
studia Islamica, California, 1969, 29, PP. 55-81; Frischaur, Willi, The ?g?
Kh?ns, London, Bodly Head, 1970, PP. 50-56, 426; Rizvi, S.A.A., "The breakdown
of Traditional Society", The Cambridge History of Islam, Vol 2A, PP., 90-94.
بخش تاريخ

 





/ 415