دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


آقاخانِ نوري، ميرزانصرالله فرزند اسدالله‎خان (1222-1281ق/1807-1865م)، سياستمدار
دورة قاجاري و صدراعظم ناصرالدين‎شاه. پدرش در لشکرکشيهاي آقامحمدخان به مازندران
خدمات بسياري از خود نشان داد و از اين‎رو به سمت نخستين «لشکرنويس» اردوي قاجار
برگزيده شد. وي مقام ياد شده را زير عنوان «وزارت لشکر» تا 1242ق/1826م برعهده
داشت. ميرزاآقاخان 20 سال داشت که در دستگاه اللهيارخان آصفُ‎الدوله مقدمات امور
ديواني را آموخته بود. در 1242ق/1826م در دربار فتحعلي‎شاه (سلطنت:
1212-1250ق/1797-1834م) به سمت «لشکرنويس» برگزيده شد. پس از چندي به علت داشتن هوش
و چرب‎زباني و موقع‎شناسي، ارتقاي مقام يافت و به پايگاه «لشکرنويس باشي» گسترش داد
و از شخصيتهاي ديواني و نظامي دورة محمدشاه (سلطنت: 1250-1264ق/1834-1848م) گرديد.
با اينکه رابطة خوبي با شاه داشت و در نبرد هرات، در کار توپ‎ريزي و ديگر کارهاي
نظامي خدماتي انجام داد، اما حاج‎ميرزاآقاسي (د 1265ق/1849م) صدراعظم وقت با او
ناسازگار بود به حدي که هر 2 طرف و هوادارانشان در نزد شاه به زبان يکديگر سعايت
مي‎کردند. ليکن ميرزاآقاخان با داشتن روابطي با ملک‎جهان خانم مهد عليا
(1220-1290ق/1805-1873م)، زن محمدشاه و مادر ناصرالدين‎شاه
(1247-1313ق/1831-1895م)، پشتوانه‎اي براي خود فراهم آورده بود که در بازيهاي سياسي
آسوده‎دل باشد و کارش به جاهاي خطرناک نکشد. وي که به نيروي سياسي امپراتوري
بريتانيا در آن زمان واقف بود، همانند بسياري از سياستگران آن عهد، رمز پيشرفت
سياسي خود را در وابستگي به آن تشخيص داد. در 1261ق/1845م براي حاج‎ميرزاآقاسي خبر
آوردند که ميرزا آقاخان شبها با لباس مبدل، به سفارت انگليس رفت‎وآمد دارد. وي که
مترصد فرصت بود و نمي‎خواست رابطة آقاخان با مهد عليا نيز آشکار گردد، همين مسأله
را بهانه کرد و دستور داد تا آقاخان را دستگير کردند و به خانة محل اقامت صدراعظم
آوردند. فرداي آن شب در برابر چشم «امنا و ارکان دولت» به جرم داشتن رابطه با
خارجيان، او را چوب زدند و پس از گرفتن 000‘10 تومان جريمه، از مقام وزارت لشکري
برکنار ساختند و همراه برادرش ميرزافضل‎الله‎خان به کاشان تبعيد کردند.
ميرزا آقاخان تا پايان زندگي محمدشاه که همزمان با صدارت حاج‎ميرزاآقاسي بود، در
کاشان به سر برد. اين در واقع دورة اول زندگي او به شمار مي‎رود. وي پس از درگذشت
محمدشاه، به دستياري مهدعليا خود را به تهران رساند و امادة صدارت گرديد.
ميرزاتقي‎خان اميرکبير (مقـ 1268ق/1852م) که همراه ناصرالدين‎شاه با سِمَت صدارت از
تبريز به پايتخت آمده بود و با هويت سياسي ميرزاآقاخان آشنايي داشت، به دليل ورود
بي‎اجازة او به تهران، از وي بازخواست کرد و فرمان داد به کاشان باز گردد.
ميرزاآقاخان به سفارت انگليس در قلهک پناهنده شد و سفارت هر اندازه وساطت کرد تا
ميرزاآقاخان به کاشان بازنگردد، کاري از پيش نبرد. سرانجام وزير مختار انگليس گفت
که ميرزا برگ تابعيت انگليس را دارد و بايد مانند اتباع ديگر اين کشور، در خانة خود
با امنيت لازم زندگي کند. اميرکبير سرانجام شايد براي پيشگيري از تحريکات درباريان
به‎ويژه مهد عليا، همچنين زير نظر داشتن ميرزاآقاخان، اين اشتباه را مرتکب شد که او
را با عنوان وزير لشکر و لقب اعتمادالدوله به معاونت خود برگزيد. پس از اينکه
اصلاحات اميرکبير، نيروهاي سياسي بيگانة حاضر در عرصة سياست ايران را رنجاند،
ميرزاآقاخان با جديت بيش‎تر آمادة صدارت ايران شد. اميرکبير را پس از 3 سال و چند
ماه از صدارت برداشتند و زمينة قتل او را فراهم آوردند. در اين هنگام ميرزاآقاخان
به ظاهر از تابعيت انگلستان بيرون آمد و به ياري درباريان و بيگانگان فرمانروا بر
دربار، انجام 2 خواستة ديرينش را به شاه جوان قبولاند: سر به نيست کردن محمدتقي‎خان
اميرکبير، و برآمدن خود به مقام صدارت عظماي ايران و کسب عنوان «شخص اول مملکت».
گذشته از اين خواسته‎ها که برآورده شد، پسرش کاظم نظام‎الملک نيز شخص دوم گرديد.
آقاخان در اين منصب به تقليد از عثمانيان، داراي لقب جديد آلْتِسْ (اشرف امجد)
گرديد و به گرفتن انواع نشانها و حمايلها و تمثالها و ديگر اشياي گرانبهاي مرصع و
مکلل به الماس و مرواريد و جز آنها مفتخر گرديد که بيشتر آنها در بزمهاي خوشگذراني
شبانه در داودية تهران که آقاخان هود فراهم آورندة آن بود، به او داده مي‎شد.
ميرزاآقاخان 7 سال (1268-1275ق/1851-1858م) به نيروي درباريان و قدرتهاي خارجي
فرمانروا بر ايشان، بر ايران حکومت کرد و با دور کردن شخصيتهايي چون ميرزايوسف
مستوفي‎الممالک و سردار کل عزيزخان از مرکز و به کار گماردن شاهزادگان آزمند و
تقسيم کردن مشاغل سياسي و حکومتي کشور ميان خويشان و دوستان و اهالي زادگاه خود،
مقدمات درهم‎ريزي استقلال کشور و وابستگي آن را فراهم ساخت. در آن روزگار سياست
انگليس در مسير تجزية ايران و ايجاد دولتهاي کوچک در منطقة ميان اين کشور و هند
براي حفظ منافع خود بود. ميرزاآقاخان که افزون بر صدارت عظمي، سمت وزير لشکري را
نيز برعهده داشت، در سال دوم صدارت خويش انجام توطئه‎اي را آغاز نهاد که در نهايت،
ضربتي بزرگ بر پيکر استقلال و تماميت ارضي ايران فرود آورد و آن جدا کردن افغانستان
از ايران و از دست دادن شهر مهم و تاريخي هرات بود. کار چنين آغاز شد که آقاخان در
15 ربيع‎الثاني 1269ق/25 فورية 1853م به صورت «ابتدا به ساکن» نامه‎اي خطاب به نايب
سرهنگ جاستين شيل وزير مختار پادشاهي انگليس نوشت و تعهد سپرد که ايران به هرات
لشکرکشي نکند. به دنبال آن، با زمينه‎چيني خود آقاخان نوري، در اواخر 1271ق/1855م
ايران به هرات لشکر کشيد و در 1273ق/1856م اين شهر را پس گرفت، اما در همان سال،
عمال دولت انگليس، به موازات کار آقاخان، علاوه بر تحريک امام مسقط که دست‎نشاندة
ايران بود، با ايجاد اغتشاش در بندرعباس و برانگيختن ترکمانان بخارا در حمله به
مشهد، وضعي پيش آوردند که خروج خود را مشروط به اين سازند که ارتش ايران از هرات
بيرون آيد. نقشة کامل جزئيات کار را ميرزاآقاخان نوري با عمال دولت انگليس طرح کرده
بود و زير نظر او بود که آن ضربتهاي پياپي بر يکپارچگي و استقلال ايران فرود آمد.
آقاخان، مهرعلي‎خان شجاع‎الملک، برادرزادة خود را ظاهراً براي جلوگيري از حملة
انگليس به بوشهر فرستاد. سپس فرخ‎خان امين‎الملک غفاري را که يکي از وابستگان وي و
در مقام صندوقدار شاه بود، براي مصالحه به اروپا فرستاد. وي با ميانجيگري ناپلئون
سوم، قرارداد زيانمندي مانند قرارداد ترکم‎چاي که به «عهدنامة پاريس» معروف است، در
يک مقدمه و 15 فصل، در مقام «سفيرکبير دولت علية ايران» با همتاي انگليسي خود، هنري
ريچارد چارلزکولي «سفير فوق‎العادة ملکة انگلستان در دربار اعليحضرت امپراتوري
فرانسه» به تاريخ 8 رجب 1273ق/4 مارس 1857م امضا کرد. نمايندة آقاخان متعهد شد که
ظرف 3 ماه پس از مبادلة تصديق نامه‎هاي پيمان حاضر «از خاک و شهر هرات و تمام نقاط
افغانستان، عساکر و مأمورين ايران را که فعلاً در آنجا هستند، بيرون آورند» (فصل
پنجم). از جمله مواد پيمان مذکور اين بود که «اعليحضرت پادشاه ايران قبول
مي‎فرمايند که از هر نوع ادعاي سلطنت به شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرف‎نظر
نموده و به هيچ‎وجه از رؤساي هرات و ممالک افغانستان هيچ‎گونه علامت اطاعت از قبيل
سکه و خطبه يا باج مطالبه ننمايند و نيز متعهد مي‎شوند که مِنْ‎بَعد از هرگونه
مداخله در امورات داخلة افغانستان احتراز کنند و قول مي‎دهند که هرات و تمام
افغانستان را مستقل شناخته و هرگز درصدد اخلال در استقلال اين ولايت برنيايند» (فصل
ششم). در اين پيمان يک‎جانبه، انگلستان ميانايران و افغانستان حَکَم و (به گونه‎اي
ظريف) قيّم دعاوي ايشان شناخته شد. ميرزاآقاخان در دوره‎اي که اروپا سرگرم جنگهاي
کريمه بود و 2 رقيب دخالتگر در کارهاي ايران، يعني روس و انگليس، نگران زدوخوردهاي
خود بودند و جنبش ضداستعماري در هندوستان گسترش يافته بود و ايران در موقعيتي قرار
داشت که مي‎توانست براي تضميم استقلال خود اقدامات اساسي انجام دهد، خدمات
ارزنده‎اي به انگليس کرد. وي يک سال و نيم پس از انعقاد قرارداد پاريس، در 20 محرم
1275ق/30 اوت 1858م از مقام خود برکنار شد و ناصرالدين‎شاه به روشني در دستخط خود
به «خطبها و خطاهاي» او اشاره کرد. در برکناري ميرزاآقاخان، علاوه بر تأثير افراد و
قدرتهاي داخلي و شخصيتهاي مملکتي چون مستوفي‎الممالک و سردار کل در روشن کردن افکار
شاه، از کوشش روسها که به علت سرسپردگي آقاخان به انگليسيها نسبت به او عداوت
مي‎ورزيدند، نيز مي‎توان ياد کرد، پس از عزل ميرزاآقاخان، بستگان او (به استثناي
ميرزامحمدصادق قائم‎مقام برادرزادة وي و ميرزامحمدمهدي پسرعمويش که ظاهراً در
کارهاي خلاف صدراعظم معزول دخالت نداشتند)، از مشاغل دولتي برکنار شدند. به گفتة
خورموجي، زماني که مستوفيان عظام به «محاسبات ظاهري ممالک محروسه» رسيدگي کردند،
علاوه بر «راتية استمراري و تعارفات و هدايا و پيشکش و ارتشاه مأخوذيِ» وي و نيز
مقرري پسرش ميرزاکاظم‎خان، «سالي 000/18 تومان به قلم درآمد» که به دستور شاه به
اندازة يک سال آن مطالبه شد.
ميرزاآقاخان در ابتدا به آدران کرج و سپس به يزد تبعيد گرديد و از آنجا پس از 2 سال
نامه‎نگاري به شاه، به اصفهان منتقل شد. سرانجام او را به کاشان و از آنجا به قم
آوردند. وي پس از 6 سال و 10 ماه تبعيد و آوارگي در 12 شوال 1281ق/10 مارس 1865م در
آن شهر درگذشت. جنازة او را يا اجازة شاه قاجار به عتبات عاليات بردند و در کربلا
به خاک سپردند. گويا به هنگام توسيع خيابانهاي اين شهر مقدس، قبر وي به کلي نابود
گشته است. فرزند بزرگ ميرزاآقاخان، کاظم که در زمان صدارت پدرش شخص دوم مملکت و
وزير لشکر بود، پس از مرگ پدر، دوباره وارد ديوان قاجار شد و مدتي در مقام وزارت
عدليه و وزارت لشکر، انجام وظيفه کرد و به حکومت فارس و تهران نيز رسيد. پسر دوم،
حسينعلي‎خان صدرالسلطنه، نخستين سفير ايران در ايالات متحده آمريکا گشت که بعدها به
وزارت فوايد عامه نيز ارتقاء يافت.

مآخذ: آدميت، فريدون، اميرکبير، تهران، خوارزمي، 1348ش، صص 195، 237، 688؛
اعتمادالسلطنه، محمدحسن‎خان، روزنامة خاطرات، به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير،
1345ش، صص 778-779؛ همو، صدرالتواريخ، به کوشش محمد مشيري، تهرانؤ روزبهان، 1357ش،
صص 187، 233، 248؛ همو، مرآت‎البلدان، تهران، 1298-1300ق، 2/5؛ همو، منتظم ناصري،
تهران، 1300ق، 3/341؛ اقبال، عباس «نخستين رابطة سياسي بين ايران و آمريکا»،
يادگار، تهران، س 1، شمـ 6 (بهمن 1323ش)، صص 61-64؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال
ايران، تهران زوار، 1347ش، 4/363-379؛ بهار مهدي، ميراث‎خوار استعمار، تهران،
کيهان، 1344ش، صص 498-504؛ خان‎ملک ساساني، احمد، سياستگران دورة قاجار، تهران،
طهوري، 1338ش، 1/1-32، 52؛ خورموجي، محمدجعفر، حقايق‎الاخبار ناصري، به کوشش حسين
خديوجم، تهران، زوار، 1344ش، جمـ ؛ سپهر، محمدتقي لسان‎الملک، ناسخ‎التواريخ،
(تاريخ قاجاريه)، به کوشش جهانگير قائم‎مقامي، تهران، اميرکبير، 1337ش، 2/54،
4/1-20؛ سرايي، حسين‎بن عبدالله، مخزن‎الوقايع، به کوشش کريم اصفهانيان و قدرت‎الله
روشني، دانشگاه تهران، 1344ش، صص 121، 128، 131، 136، 138، 141، 151، 425، 428؛
فرزانه‎پور، غلامرضا، «مکاتبات ناصرالدين‎شاه با ميرزاآقاخان نوري صدراعظم»، يغما،
س 14، شمـ 5 (مرداد 1340ش)، صص 208-210، 383-384، 370-371؛ قائم‎مقامي، جهانگير،
عزل و تبعيد ميرزاآقاخان اعتمادالدولة نوري»، يغما، س 5، شمـ 9-10 (اذر ـ دي
1331ش)، صص 426-468؛ همو، «نامه‎اي از ميرزاآقاخان اعتمادالدولة نوري»، راهنماي
کتاب، س 6، شمـ 6-7 (شهريور ـ مهر 1342ش، صص 465-470؛ محمود، محمود، تاريخ روابط
سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم، تهران، اقبال، 1328ش، 2/633-663، 649-653؛
مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري قاجاريه، تهران، زوار،
1341ش، 1/702؛ مکي، حسين، اميرکبير، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، صص
505-527؛ هدايت، رضاقلي‎خان، ملحقات روضه‎الصفا، تهران، خيام، 1339ش، 10/500-506.

بخش تاريخ
 





/ 415