شماره مقاله:295
آقاسي، حاجيميرزاعباس، پسر ميرزامسلم (1198-1265ق/1784-1849م) از طايفة بَياتِ
ايرْوان، سياستمدار و صدراعظم دولت ايران (1251-1264ق/1835-1848م) در روزگار
محمدشاه قاجار (1250-1264ق/1834-1848م).
سالهاي نخست زندگي: ميرزاعباس در ايروان زاده شد و دوران کودکي و نوجواني را نزد
پدر خود که از علماي ايروان بود سپري کرد. از چگونگي احوال او در اين دوره آگاهي
چنداني در دست نيست. ميرزاعباس در 14 سالگي همراه پدر به عتبات رفت و در زمرة
شاگردان ملاعبدالصمد همداني ملقب به فخرالدين (سعادت نوري، 9)، دانشمند و صوفي
نامدار آن روزگار درآمد و به آموختن فقه و اصول و بخشي از حکمت و علوم غريبه و نيز
نجات و رياپيات و طي مراحل سلوک پرداخت و به حلقة مريدان خاص او پيوست و تا يورش
وهّابيان به کربلا (1216ق/1801م) که ملاعبدالصمد کشته شد، در آن ديار مقيم بود، سپس
خانوادة استاد و مرشد خويش را به همدان آورد و خود در جامة درويشان به اذربايجان
رفت (اعتمادالسّلطنه، صدرالتواريخ، 154). مدتي بعد (1225ق/1810م)، به مکه رفت و سپس
به تبريز وارد شد و به خدمت ميرزابزرگ قائممقام اول وزير عباسميرزا نايبالسلطنه
راه يافت و به تعليم ميرزاموسي پسر قائممقام پرداخت. زندگي او از آن وقت که از
عتبات به ايران بازگشت، تا آنگاه که به مکه رفت، به درستي دانسته نيست. هدايت
(10/167) معتقد است که او در اين روزگار مشغول تحصيل دانش بوده است. برخي معتقدند
(سعادت نوري، 20) که پس از بازگشت از عتبات به خدمت ميرزابزرگ راه يافت و مدتي پس
از آن به مکه رفت. او توسط ميرزابزرگ با دربار نايبالسلطنه ارتباط يافت؛ به تعليم
فرزندش محمدميرزا (محمدشاه غازي) مشغول شد و به تلقين مشرب صوفيانة خود به او
پرداخت. دم گرم او در محمدميرزا گرفت و پيوند مراد و مريدي ميان انان پديد امد. که
تا پايان زندگي محمدشاه پابرجا بود.
ورود به جهان سياست: پيوند نزديکي که از اين راه ميان «حاجي» (که معاصرانش او را
چنين ياد ميکردند) و محمدميرزا برقرار شد، نخستين و مهمترين علت وزارت آقاسي است.
نکتهاي ديگر که تقريباً همة مورخان از آن ياد کردهاند، آن است که حاجي به
محمدميرزا خبر داد که در آينده به سلطنت خواهد رسيد (اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ،
155؛ همو، خلسه، 30). اين معني در آن وقت که عباسميرزا زنده بود و پسران بسيار
داشت، شگفت مينمود. به همين دليل برخي معتقدند که وي به همة پسران عباسميرزا چنين
وعدهاي داده بوده است (گراند واتسون، 198) تا در هر صورت آيندة خويش را تضمين کرده
باشد، خاصه آنکه گفتهاند از محمدميرزا وعدة صدارت گرفت (هدايت، 10/168). بنابراين
شگفت نيست که محمدشاه، حاجي را که «قطبِ مُلْکِ شريعت» ميدانست (سپهر، 2/242)، پس
از قتل ميرزاابوالقاسم قائممقام فراهاني (صفر 1251ق/ژوئن 1835م) که گويا حاجي نيز
در آن دست داشته است، به وزارت برگزيد.
وزارت: وزارت ميرزاآقاسي با شيوع بيماري وبا در تهران و خروج محمّدشاه از اين شهر
آغاز گشت. حاجي پس از تصدي اين مقام (1251ق/1835م) به سرعت و با کمک شاه، مدّعيان
وزارت را تار و مار کرد، ازجمله، اللّهيارخان آصفالدوله را که در روزگار
فتحعليشاه يک چند صدارت داشت به خراسان، و آقاخان محلّاتي را به کرمان فرستاد و
منوچهرخان معتمدالدوله را روانة اصفهان و لرستان و خوزستان کرد (هدايت، 10/169).
سپهر (2/241) حبس و تبعيد شاهادگان و مدعيان وزارت را پيش از صدات حاجي ميداند.
حاجي به رغم تلاشهاي بسيارش در راه رسيدن به وزارت و تحکيم خود در اين مقام، «زشت
ميدانست که کسي او را وزير خطاب کند يا صدراعظم خواند». او همواره ميگفت که آمدن
محمدخان زَنْگِنه را از آذربايجان انتظار ميکشد تا زمام امور را به دست او سپارد
(اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ، 161)؛ و از اينرو «پشت مَناشير پادشاه را چنانکه
قانون وزيران است، خاتم نمينهاد»، اما چون محمدخان وارد تهران شد، حاجي از تفويض
صدات به او خودداري کرد و گفت: او را «از بهر آن آوردم که حشمت او از نظرها محو شود
و ديگر کس به طمع و طلب وزارت او ننشيند» (سپهر، 2/247). از آن پس حاجي را «شخص اول
مملکت» ناميدند و او «ايت لقب را پسنده داشت» (همو، 2/234). محمدشاه نيز که او را
نه به چشم صدارت بل به چشم ولي و مراد خود مينگريست و از آن گذشته هميشه از بيماري
در رنج بود، يکسره از کارها دست کشيد و همه را به وي واگذاشت، خاصه که حاجي در
تبريز او را چنان تربيت کرده بود که چون زاهدان رفتار ميکرد و از امور دنيوي اعراض
ميداشت. حاجي اندکي بعد با عزتنساء دختر فتحعليشاه و عمة محمدشاه و همسر پيشين
موسيخان برادرزادة فتحعليشاه ازدواج کرد. او که از شرايط ملکداري بياطلاع بود و
خود به اين معني اعتراف داشت (خانملک ساساني، 2/113)، ميرزاشفيع آشتياني صاحبديوان
را در حل و عقد امور ا خود انباز کرد (سپهر، 2/242).
سياست داخلي: حاجي چون از قائممقام خوشدل نبود کساني را که وي از کارها عزل کرده
بود، دوباره برکشيد و به خود نزديک کرد. ازجمله ميرزاابوالحسنخان شيرازي وزير
خارجة فتحعليشاه را که از بيم قائممقام به جهت ارتباطش با انگليس و کوشش براي به
سلنت نشاندن ظلّالسلطان، در حضرت عبدالعظيم پناهنده شده بود، به تهران خواند و در
نميان مقربان درگاه منخرط ساخت». در روزگار صدارت او فتنة باب رخ داد و منوچهرخان
معتمدالدوله، مدعي صدارت، اين فتنه را تقويت کرد. هم در آن روزگار حسنخان سالار
پسر آصفالدوله در خراسان و ميرزاآقاخان محلاتي در کرمان و بلوچستان سر به شورش
برداشتند.
حاجي به کار صنعت و کشاورزي علاقه داشت، اما در هيچيک از اين 2 مورد موفقيت چندان
نصيبش نشد. «کتابچة املاک» آقاسي سندي است گوياي علاقة وافر او به امر کشاورزي و
احياي زمينهاي باير (افشار، 231). گفته شده است که هدف وي از اين اقدامت بيش از
آنکه متوجه منافع مردم باشد، ثروتمندتر کردن خود و اشراف روزگار بوده است (آوري،
120). علاوه بر حفر کاريزها براي رونق کشاورزي، طرح برگرداندند روخانة کرج به تهران
را براي تأمين آب پايتخت، برنامهريزي مرد و کشت درخت توت را براي پرورش کرم ابريشم
رونق داد و قورخانه را براي صنايع توپريزي و اسلحهريزي داير ساخت. ازجمله کارهاي
نيک او ممنوع کردن شکنجه و ضرب و شتم (طي فرمان ربيعالثاني 1262ق/آوريل 1846م)
بود. او در زمينههاي فرهنگي هم کوششهايي داشت. از نامة مشيرالدوله سفير ايران در
دولت عثماني برميآيد (سعادت نوري، 113) که وي تعداد 50 تن از ايرانيان را براي
«تحصيل صنعت» روانة مصر کرده بود. آنگاه از مسيو گيزو وزير امور خارجة فرانسه خواست
تعدادي صنعتگر به ايران فرستد. سپس به پيشنهاد گيزو بنا شد 20 تن از ايرانيان براي
تحصيل علوم و فنون به فرانسه روند که حاجي با آن مخالفت کرد (خانملک ساساني،
2/126). همو، محمدحسنبيک افشار را براي يادگيري بلورسازي و قندريزي به روسيه
فرستاد. در روزگار صدارت او نخستين روزنامه در ايران توسط ميرزاصالح شيرازي منتشر
شد (محرم 1253ق/آوريل 1837م)، ولي 2 سال بيشتر دوام نيافت (اقبال، 142؛ آدميت،
369). وضع خزانة مملکت در ايام او مختل بود و خرج و دخل توازني نداشت. به گفتة سپهر
(3/26) خزانه را «چنان بذل کرد به تيول و سيورغال و اکرام مردم که هر سال 2 کرور
تومان خرج ايران از دخل آن بر زيادت بود». او پول خزانه را به حقوق درباريان و
افراد خانوادة شاه و مستمري امرا و درباريان و افراد خانوادة شاه و مستمري امرا و
درباران اختصاص داد و براي بقية مطالبات، براتهايي در وجه حکام ولايات صادر ميکرد
که اغلب وصول نميشد و همين براتها بود که روزگار اميرکبير، عمده بدهکاري دولت
محسوب ميشد. حتي گفتهاند که به امراي ارتش، مواجب افواجي را ميداد که وجود خارجي
نداشتند.
سياست خارجي: حاجي در سياست خارجي، مانند بيشتر دولتمردان عصر قاجار، به علت اينکه
ايران درگير رقابتهاي سخت روس و انگليس بود، با ناکامي روبهرو شد. مهمترين شکست
وي، محاصرة هرات توسط ارتش ايران بود. حاجي که از مسايل نظامي هيچ اطلاعي نداشت، در
عمليات جنگي دخالت ميکرد و حتي محاصرة ناقص هرات را که باعث ناکامي ايران شد، خود
رهبري کرد و آنگاه که به علت اتمام حجت و اشغال خارک توسط انگلستان، از محاصرة هرات
دست کشيد و عزم بازگشت کرد، ارتش را بيسروسامان به حال خود رها ساخت. سوءتدبير او
در اين لشکرکشي و سپس بياعتنايي نسبت به درخواست اميران افغان، که مخالف سيطرة
انگلستان بودند (محمود، 2/511)، باعث شد که ايران براي هميشه افغانستان را از دست
بدهد. سياست ناهنجاري که در مذاکذات ارزروم پيرامون اختلاف ارضي ميان ايران و
عثماني در پيش گرفت، تا به آن مايه بود که ميرزاتقيخان (اميرکبير) نمايندة دولت
ايران، گاهي آنچه خود درست تشخيص ميداد، نه آنچه از تهران ابلاغ ميشد اجرا
ميکرد. شگفت آن است که ميرزاتقيخان، فرمانهاي دولت متبوع خود را از دست نمايندگان
روس و انگليس دريافت ميکرد و از اين معني نالهها ميداشت. گرچه حاجي طي نامهاي
او را بسيار ستود و از خدماتش بسي تمجيد کرد (مکي، 71)، امّا پس از انعقاد عهدنامه
(1260ق/1844م) و بازگشت به ايران، با وي درشتيها نمود (خانملک ساساني، 2/107).
برخي گفتهاند از آنرو با ميرزاتقيخان چنين رفتار ميکرد که در وجود او قائممقام
را ميديد و از او در انديشه بود و ميکوشيد او را به کاري گمارد که از عهده
برنيايد (نادرميرزا، 50) يا او را از تهران دور نگاه دارد. هم در آن روزگار
سوءسياست حاجي باعث غارت و ويراني محمره (1254ق/1838م) و قتل عام کربلا
(1260ق/1844م) به وسيلة پاشاي بغداد شد (خانملک ساساني، 2/89-91، به نقل از
عبرتنامه). در مورد روابط او با روس و انگليس روايات مختلف و متناقض است. برخي او
را صريحاً آلت دست انگليس ميدانند (محمود، 2/511؛ خانملک ساساني، 2/121)، ولي
بعضي شواهد تاريخي خلاف آن را ميرساند. مثلاً وقتي شنيد که ميرزاآقاخان نوري شبها
با لباس ديگرگون از سفارت انگليس بيرون ميآيد، بيدرنگ او را به جرم جاسوسي دستگير
کرد و پس از سياست به تبعيد فرستاد (همو، 1/13، 15). نامة تند او به سفارت انگلستان
دربارة جاسوسي آقاخان محلاتي و استيضاح سفير آن کشور در مورد پناه دادن و ياري او
نيز خلاف اين اتهام را نشان ميدهد. همچنين گفتهاند که امتياز شيلات شمال را به
روسها واگذاشت، ولي اينک روشن شده که وي با اجارة آن به روسها مخالف بوده (آدميت،
409) و مردي آقاسي نام را که در گرگان شيلات را به روسها واگذاشته، به سختي توبيخ
کرده است. بنابراين به نظر ميرسد که حاجي ميکوشيده سياست مستقلي در پيش گيرد، ولي
سياست او نسبت به دولتهاي بيگانه، متناقض بود. او گاه با آنها ستيز ميکرد و در
مقام دفاع از منافع کشور برميآمد، و گاه «به جهت نيکنامي دولت ايران» به قسمي با
آنها رفتار ميکرد که از کردار او آزرده نشوند. گاه برخلاف تمايل روس و انگليس با
دولت فرانسه عهدنامة دوستي و بازرگاني ميبست و ميکوشيد روس و انگليس از آن آگاه
نشوند، و آنگاه که موضوع آشکار ميشد، به صراحت به تکذيب آن ميپرداخت.
سيرت و اخلاق، حاجميرزاآقاسي از آن کساني است که عقايد مخالف در حق او بسيار ابراز
شده است. اعتمادالسلطنه (با آنکه آقاسي با پدرش حاجعليخان فراشباشي ـ قاتل
اميرکبير ـ ميانة خوبي نداشته) در وصف او ميگويد: «شرح نيکمردي و بزرگواري و
حقپرستي او مستلزم تأليف کتابي جداگانه خواهد بود»، اما در جايي ديگر از بدزباني و
درشتخويي او سخنها دارد. آقامهدي نواب تهراني او را به غايت بيتدبير و بري از بينش
و ايين دانسته است (خانملک ساساني، 2/71، به نقل از دستورالاعقاب). به رغم آنکه
گفتهاند وقتي شاه، نامة مخالفان سرسخت حاجي را در سعايت او، همراه با نام ساعيان
به حاجي تسليم کرد، وي آن نامه را نخوانده سوزاند و مطلقاً درصدد سرکوب و مجازات
آنها برنيامد (سعادت نوري، 49، 50)؛ امّا درشتخويي و بدزباني، و گاهي حرکات
مسخرهآميز او را اغلب مورخين نقل کردهاند. با اين احوال، وي ميکوشيد که همه را
از خود خشنود سازد، اما به علت تندخويي و نفوذي که در شاه داشت، شاهزادگان در
خانهاي که در عباسآباد براي خود ساخته بود ماند و حتي به عيادت شاه نرفت.
پايان کار و مرگ: بلافاصله پس از مرگ شاه (1264ق/1848م)، مهد عليا، مادر
ناصرالدينشاه، حاجي را با تأييد درباريان از وزارت خلع کرد. حاجي که منتظر رسيدن
ناصرالدينشاه به تهران بود، درخواست در کارها دخالتي کند، اما با مخالفت سخت
درباريان روبهرو شد. پس به يافتآباد روانه شد که از آنجا که براي استقبال
موکبشاه به سوي تبريز رود، اما مردم يافتآباد او را راه ندادند و حتي به سويش تير
انداختند و او مجبور شد در حضرت عبدالعظيم متحصن شود. در اين ميان خانة تهران و
عباسآباد او هم چپاول گرديد. ناصرالدينشاه پس از رسيدن به تهران و استقرار بر تخت
پادشاهي، حاجي را بنواخت و به درخواست خود او به عتبات روانهاش کرد
(اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ، 181)؛ و گفتهاند که وي به آنجا تبعيد شد. حاجي که
قبل از مرگ محمدشاه، تمام املاک خود را که 1438 ديه و مزرعه برآورد کردهاند، به او
بخشيده بود (سپهر، 2/212)، اينک که عازم عتبات بود، بقية اموال خود را با خانة
مسکوني و آنچه قبلاً داده بود، همه را يکجا به دولت واگذاشت (مستوفي، 1/48). چندي
بعد (روز جمعه 12 رمضان 1265ق/اول اوت 1849م) در سن 67 سالگي درگذشت. آقاسي شعر هم
ميگفته و به ياد استادش ملاعبدالصمد همداني، فخري تخلص ميکرده است. از او
رسالهاي به نام کتاب قانون دولتي در قانون نشانها باقي است (دانشکدة حقوق، 511).
اعتمادالسلطنه هم کتابي به نام مصباح محمدي و رسالهاي در تفسير بعضي آيات مشکل
قرآن (صدرالتواريخ، 158) به او نسبت ميدهد.
مآخذ: آدميت، فريدون، اميرکبير و ايران، تهران، خوارزمي، 1361ش، جمـ ؛ آوري، پيتر،
تاريخ معاصر ايران، ترجمة محمدرفيعي مهرآبادي، تهران، عطايي، 1363ش؛ اعتمادالسلطنه،
محمدحسن، صدرالتواريخ، به کوشش محمد مشيري، تهران، وحيد، 1349ش، جمـ؛ همو، خلسه
(خوابنامه)، به کوشش محمود کتيرايي، تهران، طهوري، 1348ش؛ افشار، ايرج، «کتابچة
املاک حاجميرزاآقاسي»، يغما س 17، شمـ 5 (مرداد 1343ش)؛ اقبال، عباس، ميرزاتقيخان
اميرکبير، دانشگاه تهران، 1340ش؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران، تهران، زوار،
1347-1350ش، 2/204؛ خانملک ساساني، سياستگران دورة قاجار، تهران، بابک، 1338ش، جمـ
؛ دانشکدة حقوق، فهرست خطي؛ سپهر، محمدتقي، ناسخالتواريخ (بخش قاجاريه)، تهران،
اسلاميه، 1344ش، 2-246؛ سعادت نوري، حسين، زندگي حاجيميرزاآقاسي، تهران، وحيد، جمـ
؛ فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمة حسين نورصادقي، تهران، اشراقي، 1356ش، ص 420؛ گراند
واتسون، رابرت، تاريخ قاجار، ترجمة عباسقلي آذري، تهران، 1340ش، ص 232؛ محمود،
محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، تهران، اقبال، 1329ش؛ مستوفي، عبدالله،
شرح زندگاني من، تهران، زوار، 1334ش؛ مکي، حسين، اميرکبير، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
تهران، 1360ش، صص 80، 81، 192؛ نادرميرزا، تاريخ و جغرافياي دارالسلطنة تبريز،
تهران، 1233ق؛ هدايت، رضاقليخان، روضهالصفا، تهران، خيام، 1339ش.
صادق سجادي