دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آق سنقر برسقيجلد: 1نويسنده: عباس زرياب خويي 
 
 
شماره مقاله:316
















آقْ‎سُنْقُرِ بُرْسُقي، قسيم‎الدوله سيف‎الدين ابوسعيد برسقي غازي (مقـ
520ق/1126م)، از امراي بزرگ سلجوقي که در اواخر سدة 5 و اوايل سدة 6ق/11 و 12م در
عراق و شام و ايران، در نزد سلاطين سلجوقي به خصوص سلطان‎محمدبن ملکشاه
(498-511ق/1105-1117م) و پسرش سلطان‎محمود (511-525ق/1117-1131م) مقامات مهمي داشت
و مصدر کارهاي مهمي گرديد. دانشنامة ايران و اسلام لقب وي را قاسم‎الدوله آورده که
درست نيست. او مانند بيشتر با همة اميران لشکريِ سلجوقي ابتدا مملوک بود و چنان که
از نسبت برسقي پيداست، بايد مملوک برسق از اميران بزرگ دولت سلجوقي در زمان طغرل و
الب ارسلان و ملکشاه، بوده باشد. پسران برسق که به نام ـبني‎برسق» از ايشان نام
برده مي‎شود، از اين اميران بوده‎اند. واژة برسق معرّب پرسق يا پرسخ است که به ترکي
نام حيواني است که آن را به فارسي سيخول، اسغر، شغاره و گورکن مي‎خوانند و شبيه
جوجه‎تيغي است.
آق‎سنقر به صفات عدالت، حسن سيرت و حسن رفتار و مواظبت بر آداب ديني معروف بوده است
و در اين باب ابن‎اثير روايتي از پدر خويش بازگو مي‎کند که در شرح رويدادهاي
520ق/1126م آمده است (10/634). دشمنان او خاندان صدقه، يعني صدقه‎بن منصوربن
دُبيس‎بن مزيد اسدي از اميران مشهور شيعي جنوب عراق و معروف به «اميرالعرب»، و نيز
باطنيان يا اسماعيليان بودند که در زمان او در ايران و عراق و شام قدرت يافته و دست
به «فتک» يا کشتار ناگهاني غافلگيرانة مخالفان خود از عالمان دين و اميران و خلفا
مي‎زدند و چنانکه خواهيم ديد عاقبت خود آق‎سنقر نيز فداي يکي از اين «ترور»هاي
سياسي گرديد. از ديگر مخالفان او صليبيان يا «فرانک»ها بودند که در تواريخ آن عصر
از ايشان به «افرنج» ياد مي‎شود و ايشان در آن روزگار بلاد فلسطين و نيز شهر
بيت‎المقدس را به تصرف درآورده بودند.
نخستين خبري که از او در دست داريم، اين است که سلطان‎محمدبن ملکشاه او را در شعبان
498ق/آوريل 1105م «شحنة» عراق کرد. از عبارت ابن‎اثير برمي‎آيد که علت اين انتصاب
«نيکوکاري و ديانت و حسن عهد» او بوده است. شحنگي بغداد و عراق منصب مهمي بود که در
زمان سلاطين سلجوقي معمول شده بود و هر سلطان سلجوقي که بر عراق عرب و بغداد مسلط
مي‎شد از خود «شحنه»اي بر بغداد مي‎گماشت که هم نمايندة تام‎الاختيار او نزد خليفه
مي‎بود و هم به منزلة رئيس قواي نظامي سلطان سلجوقي.
در 507ق/1113م امير مودودبن آلْتُون تِگين والي موصل، در دمشق به دست باطنيان کشته
شد و سلطان‎محمد سلجوقي در 508ق/111م آق‎سنقر برسقي را به جاي او والي موصل کرد و
پسر خود ملک‎مسعود را نيز با سپاهي فراوان به نزد وي فرستاد تا با جنگ «افرنج» يعني
صليبيان برود. آق‎سنقر پس از جنگهايي با صليبيان، در جنگ با رکن‎الدوله و سُقْمان
(سُکمان)بن اَرْتيقف شکست خورد. در 509ق/1115م سلطان‎محمد حکومت موصل را از آق‎سنقر
گرفت و به امير جيوش‎بک يا «جوش‎بک» داد و آق‎سنقر به همان اقطاع سابق خود که
رَحْبه بود بسنده کرد. کمي پيش از درگذشت سلطان‎محمد، آق‎سنقر براي دريافت «اقطاع»
بيشتري از سلطان، عازم اردوي او گرديد اما سلطان‎محمد پيش از ورود او به بغداد از
دنيا رفت (511ق/1117م). مجاهدالدين بهروز که شحنة بغداد بود، آق‎سنقر را از ورود به
بغداد منع کرد ولي در اين ميان سلطان‎محمود پسر سلطان‎محمد که به سلطنت رسيده بود،
بهروز را از شحنگي بغداد عزل کرد و آق‎سنقر را به جاي او برگماشت. کمي بعد
سلطان‎محمود شحنگي بغداد را به اميرمَنْکوبَرْس که از اميران بزرگ سلجوقي بود، سپرد
و او نايب خود را به جاي خويش فرستاد. برسقي به استظهارالمستظهر بالله، خليفة
عباسي، نايب شحنة جديد را به شهر راه نداد و در جنگي که در گرفت او را شکست داد.

پس از آن درنتيجة پاره‎اي رويدادها و نيز کارشکنيها و مخالفتهاي دُبيس‎بن صدقه که
از دشمنان آق‎سنقر بود، منکوبرس به شحنگي بغداد رسيد و برخلاف برسقي که با مردم
رفتاري پسنديده داشت و مردم بغداد به همين جهت او را دوت مي‎داشتند، رفتاري
بيدادگرانه پيش گرفت تا آنجا که سلطان محمود او را نزد خود خواند و او از بيم مردم
بغداد پنهان شد.
برسقي که اتابکِ ملک‎مسعود بود (سلطان‎محمود پدرش پس از قتل امير مودود، آق‎سنقر را
اتابک او کرده بود)، نزد او به آذربايجان رفت (512ق/1118م). در 513ق/1119م او را
جزو اطرافيان سلطان‎سنجر مي‎بينيم (ابن‎اثير، 10/553). در 514ق/1120م برسقي در
آذربايجان نزد ملک‎مسعود بود و ملک‎مسعود مراغه را علاوه بر رحبه به اقطاع وي داده
بود. اما دبيس‎بن صدقه ميان وي و ملک‎مسعود را بر هم زد و آق‎سنقر نزد سلطان‎محمود
برادر سلطان‎مسعود رفت. دبيس و طُغْرايي وزير ملک‎مسعود ميان او و برادرش
سلطان‎محمود را بر هم زدند تا انکه کار ميان دو برادر به جنگ کشيد و در جنگي که در
گردنة اسدآباد روي داد، ملک‎مسعود شکست خورد و گريخت. سلطان‎محمود، آق‎سنقر را به
طلب او فرستاد و آق‎سنقر او را که در حال فرار به موصل بود، با خود نزد محمود برد و
محمود از برادرش استقبال کرد (همان، 563-564).
سلطان‎محمود در 515ق/1121م موصل و جزيره و سِنْجار را به رسم اقطاع به آق‎سنقر
برسقي داد و او را مأمور جنگ با صليبيان و گرفتن شهرهاي ايشان کرد. در 516ق/1122م
که خليفه‎المستر شد بالله از اعمال دبيس‎بن صدقه شکايت داشت، از سلطان‎محمد خواست
که برسقي را از موصل بخواهد و شحنة بغداد کند تا مواظب کارهاي دبيس باشد.
سلطان‎محمود چنين کرد و افزون بر آن مادر ملک‎مسعود را به ازدواج برسقي درآورد و او
را مأمور کرد که در صورت تعرّض دبيس با او بجنگد. برسقي سپاهيان خود را از موصل
احضار کرد و روي به حِلَّه نهاد. در نهر بشير واقع در شرق فرات جنگي روي داد که به
شکست برسقي انجاميد. در همين سال سلطان‎محمود شهر واسط را نيز به اقطاع برسقي داد و
او عمادالدين زنگي را از جانب خود به آن شهر فرستاد.
در 517ق/1123م مستر شد خليفة عباسي براي دفع نهايي دبيس عازم جنگ با او گرديد. در
اين لشکرکشي آق‎سنقر برسقي يکي از فرماندهان عمده بود و 000‘8 سوار و 000‘5 پياده
داشت. در جنگي که در گرفت. دبيس شکست سختي خورد و زنان و کنيزان او به جز دو تن از
ايشان اسير شدند و او فقط توانست جان خود را نجات دهد.
در 518ق/1124م مستر شد بالله از آق‎سنقر برسقي که شحنة بغداد بود. آزرده‎خاطر شد و
از سلطان‎محمود خواست که برسقي را از شحنگي بغداد برکنار کند و به موصل بازگرداند.
سلطان بنا به امر خليفه از برسقي خواست تا به موصل با گرداند. سلطان بنا به امر
خليفه از برسقي خواست تا به موصل بازگردد و با صليبيان به جنگ بپردازد. برسقي بغداد
را به نايب يُرُنْقُشْ که به شحنگي آن شهر منصوب شده بود تسليم کرد. سلطان يکي از
پسران کوچک خود را با مادرش نزد برسقي فرستاد (ظاهراً براي آنکه اتابک او باشد).
برسقي با ان مادر و فرزند رهسپار موصل گرديد.
ذبيس‎بن صدقه پس از شکست و فرار و دربه‎دري به شهر صور که به دست صليبيان افتاده
بود رفت و انان را به تسخير شهر حلب برانگيخت و گفت: مردم حلب شيعه هستند و از او
طرفداري مي‎کنند و اگر او را در سپاه صليبيان ببينند، شهر را به وي تسليم خواهند
کرد. صليبيان با دبيس روي به حلب نهادند و شهر را در محاصره گرفتند. مردم شهر به
ناچار از برسقي خواستند که به ياري ايشان بشتابد. برسقي به اين شرط پذيرفت که مردم
حلب شهر را به گماشتگان او بسپارند تا او بتواند صليبيان را از گرد شهر براند. مردم
حلب شهر را به نمايندگان برسقي تسليم کردند و او روي به دفع صليبيان نهاد. چون
صليبيان از آمدن او خبردار شدند، از شهر دور گشتند و برسقي سپاهيان خود را از تعقيب
ايشان باز داشت.
روايتِ مذکور از ابن‎اثير است (10/623-624)، اما ابن‎عديم مي‎گويد چون فرستادگان
مردم حلب به موصل رفتند، آق‎سنقر سخت بيمار بود و کسي را جز پزشکان به نزد او راه
نمي‎دادند. اما نمايندگان حلب اجازه يافتند که پيش او بروند و او گفت مي‎بينيد که
من بيمار هستم ولي نذر مي‎کنم که اگر بهبود يابم به دفاع از شهر شما بپردازم. به
گفتة ابن‎عديم آق‎سنقر پس از 3 روز بهبود يافت و آمادة حرکت به سوي حلب گرديد.
آق‎سنقر پس از ورود به حلب با مردم آن به نيکي رفتار کرد و رسم ستم و بعضي از
مالياتها را برداشت و مردم کشت و کار را از سر گرفتند. در 519ق/1125م برسقي روي به
جنگ صليبيان نهاد و کَفَرطاب را از دست ايشان گرفت اما در محاصرة قلعة عَزار شکست
سختي خورد و به حلب بازگشت. آق‎سنقر پس از صلح با صليبيان به موصل بازگشت و پسر خود
عزّالدين‎مسعود را در حلب گذاشت. وي در روز جمعه 8 ذيقعدة 520ق/25 نوامبر 1126م
براي اداي نماز جمعه به مسجدجامع موصل رفت. در آنجا 8 تن از باطنيان در جامة صوفيان
و زاهدان با خنجرهاي آخته آهنگ او کردند. او پس از آنکه 3 تن از ايشان را زخمي يا
مقتول ساخت از جراحات وارده در گذشت. به گفتة ابن‎عديم همة حمله‎کنندگان کشته شدند
جز يک جوان که توانست بگريزد. انوشروان خالدي قتل آق‎سنقر را به تحريک ابوالقاسم
دَرْگَزيني وزير سلطان‎محمود مي‎داند.

مآخذ: ابن‎اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، دارصادر، 1966م؛ ابن‎خلکان، احمدبن محمد،
وفيات‎الاعيان، به کوشش احسان عباس، بيروت، 1977م، 1/242-243؛ ابن‎عديم، عمربن
احمد، زبده‎الحلب من تاريخ حلب، به کوشش سامي‎الدهان، دمشق 1954م، 2/226 به بعد؛
ابن قلانسي، ابويعلي حمزه، ذيل تاريخ دمشق، به کوشش آمدروز، بيروت،
الآباءاليسوعيين، 1908م، ص 208 به بعد؛ عمادالدين اصفهاني، محمد، تاريخ دوله
آل‎سلجوق، بيروت، دارالآفاق، 1980م، صص 135-136.
عباس زرياب

 





/ 415