دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل ابي جرادهجلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:350
















آلِ ابي‎جَراده، خانداني علمي و سياسي از سدة 1-7ق/7-13م در عراق و حلب. اين خاندان
شاخه‎اي از تيرة معروف عرب عدناني و از قبيلة «بني عُقيل» است و اين قبيله مدّتي در
سرزمين عراق و عربستان حکومت کرده است. آل ابي‎جراده منسوب است به ابي‎جراده
عامربن‎صَعْصَعَه؛ امّا شهرت اين خاندان بيشتر مديونِ محمّد پسر او و صحابي امام
علي(ع) است. گفته شده است که افراد اين خاندان در روزگار پيامبر(ص) جملگي از حافظان
قرآن بوده‎اند و ياقوت مي‎گويد: من در حلب از هر کسي در اين مورد پرسش کردم صحّت آن
را گواهي داد (6/18، 19). مورخان، آل ابي‎جرادة حلبي را حنفي دانسته‎اند، امّا در
برخي از متون شيعي آنان را شيعه شمرده‎اند (امين، 9/392؛ قمي، 1/35). اينان
استدلالِ چندان روشني براي اثبات ادّعاي خود ارائه نکرده‎اند جز اينکه شيعي بودن
نياي بزرگ اين خاندان، محمدبن‎ابي جراده، را به فرزندان و نوادگان و نبيرگان او تا
سدة 7ق/13م تعميم داده‎اند و نيز گفته‎اند که اصولاً اهل حلب تا سدة 6ق/12م غالباً
شيعي بوده‎اند (همانجا). اما حنفي بودن آنان روشنتر است. اينکه منصب قضاوت حنفي شهر
حلب و پيرامون آن از سدة 4 تا 7ق/10 تا 13م غالباً به عهدة فقهاي نامدار اين خاندان
بوده و برخي از اينان آثاري در فقه حنفي پديد آورده‎اند و همچنين شهادت مورّخاني از
قبيل آثاري در فقه حنفي پديد آورده‎اند و همچنين شهادت مورّخاني از قبيل ياقوت حموي
(574-626ق/1178-1229م) دربارة مذهب چند تن از شخصيتهاي اين خاندان، حنفي بودنِ آل
ابي‎جرادة حلبي را قابل قبول مي‎سازد. از احوال اين خاندان و شخصيتهاي بنام آن و
نيز از چگونگي تحوّلات مذهبي، فکري، سياسي و اجتماعي اينان در طي 6 سده اطّلاع
دقيقي در دست نيست. مفصّل‎ترين و کهن‎ترين سند در اين مورد گفته‎هاي ياقوت است که
در معاصر کمال‎الدين عمر، آخرين شخصيت برجستة اين خاندان و پدر او احمدبن‎هبه‎الله،
در اواخر سدة 6ق/12م و اوال سدة 7ق/13م، بوده و مطالبي که از کمال‎الدين شنيده نقل
کرده و به خصوص از کتاب او الاخبارالمُستفاده‎في‎ذکر بنب‎ابي جراده در تدوين احوال
اين خاندان بهره برده و پس از آن ديگر محققان و مورخان غالباً همان مطالب را با
اندکي کاست و فزود، ياد کرده‎اند. به گفتة ياقوت و به روايت کمال‎الدين عمر،
فرزندان و نوادگان محمدبن‎ابي جراده ابتدا در بصره (محلة بنب‎عُقيل) ساکن بوده‎اند.
نخستين کس از اينان که به علت شيوع بيماري طاعون در بصره، به شام و حلب مهاجرت کرده
و در آنجا ساکن شده است، موسي‎بن‎عيسي‎بن‎عبدالله‎بن‎بن‎محمدبن‎عامر ابي‎جرادة
بازرگان، پس از سدة 2ق/8م، بوده است. آل ابي‎جرادة حلب از طريق فرزندان موسي و
عبدالله و هارون پديد آمد. هارون (د 340ق/951م) نخستين کسي است که در روستاي
«اُورِم کبري» پيرامون شهر حلب زمين خريد و پس از آن فرزندش زُهَير املاک بسياري را
خريد و همة آنها را وقف کساني کرد که در راه خدا جهاد کنند (ياقوت، 6/26؛ محمدراغب،
4/471). بنب‎جرادة حلب غالباً در روزگار زنگيان، ايوبيان، مَرداسيان و ناصريان شام
مي‎زيستند. آنان گاه از خلفاي عباسي بغداد فرمان مي‎بردند و گاه از ايوبيان و امراي
مصر اطاعت مي‎کردند (ابن‎عديم، 1/15). در روزگار حاکمان ياد شده، عالمان و فقيهان
بزرگ اين خاندان غالباً منصب قضاوت حنفيِ حلب و امامت جمعه و گاه نيز مناصب سياسي
مانند وزارت را عهده‎دار بودند و از اين‎رو غالب آنان از وجاهت اجتماعي و اعتبار
سياسي و ديني و از زندگي باشکوه و مجلّل برخوردار بودند. به روايت کمال‎الدين،
شخصيّتهاي علمي و سياسي فرزندان هارون اينانند:
1. ابوالفضل عبدالصمدبن‎زهيربن‎هارون (ح 320-ح 390ق/932-1000م)، فقيه و محدّث. وي
در حلب نزد ابوبکر محمدبن، حسين شيعي و ديگر عالمان درس خوانده است. بسياري از
راويان، از آن ميان پسر برادرش ابوالحسن احمد و مشرق‎العابد، از او روايت کرده‎اند.
وي فرزندي نداشته است (ياقوت، 6/26).
2. ابوجعفر يحيي‎بن‎زهير، از تاريخ تولد و مرگ او چيزي نمي‎دانيم. ظاهراً وي نخستين
کسي است که به «عديم» شهرت يافته و پس از آن فرزندانش «بني عديم» نيز خوانده
شده‎اند، امّا کمال‎الدين اولين کس از اين خاندان را که عنوان «عديم» يافته، قاضي
هبه‎الله‎بن‎احمد (نوة يحيي) دانسته است (ياقوت، 6/19). علت اين نامگذاري دانسته
نيست. ياقت مي‎گويد: من سبب آن را از کمال‎الدين پرسيدم و او اظهار بي‎خبري کرد و
گفت اين عنوان جديد است و در قديم به نياکانش گفته نمي‎شده است. وي افزود: وي
افزود: گويا قاضي هبه‎الله‎بن‎احمدبن‎يحيي، با وجود ثروت بيکران، همواره در اشعار
خود از تنگدستي و ستم روزگار مي‎ناليده و از اين‎رو به عديم (تنگدست) شهرت يافته
است (همانجا).
3. ابوالحسن احمدبن‎يحيي (د 429ق/1038م)، فقيه، محدّث و قاضي. در حلب تولّد يافت.
حديث را فرا گرفت و نزد قاضي ابوجعفر محمدبن‎احمد سمعاني (يا سمناني) قاضي حلب، فقه
را آموخت و پس از آن قاضي شهر حلب گرديد. او نخستين کس از آل ابي‎جراده است که به
منصب قضا دست يافت (ياقوت، 6/26-27؛ محمد راغب، 4/471-472؛ صفدي، 8/248).
4. ابوالفضل قاضي هبه‎الله‎بن‎احمد (413-488ق/1022-1095م)، اديب، شاعر، فقيه، محدّث
و قاضي. حديث را از پدرش آموخت. احتمالاً وي با احمدبن‎عبدالله‎بن‎سليمان معروف به
ابوالعلاء کعرّي (363-449ق/973-1057م) ديدار داشته و از وي بهره برده است. او در
شعر و ادب چيره دست بود و با فصاحت و بلاغت شعر مي‎سرد. وي نزد حاکمان آل مرداس
محترم و معتبر بود. در 473ق/1080م، در اوايل حکومت شرف‎الدوله ابوالمکارم
مسلم‎بن‎قريش، به منصب قضاوت حلب گمارده شد و تا آخر عمر اين مقام را عهده‎دار بود.
نزد محمودبن‎نصربن‎صالح‎بن‎مرداس از وي سعايت شد، ولي محمود نکوهش بدخواهان را
نشنود و از اين‎رو هبه‎الله ضمن سرودن شعري او را ستودو سپاس گفت (يافوت، 6/28-30؛
محمد راغب، 4/473-475).
5. ابوغانم محمدبن‎هبه‎الله (446-518ق/1054-1124م)، قاضي، فقيه و محدّث. از پدر و
ديگر عالمان دانش آموخت پس از مرگ پدر (488ق/1095م) در حکومت تاج‎الدين دبيس
عهده‎دار مقام قضاوت و امامت جمعه در مسجد جامع شهر حلب گرديد. هنگامي که حاکمانِ
مصري، حلب را از زير سلطة خلفاي عباسي بيرون اوردند و ملک رضوان را عزل کردند،
ابوغانم نيز برکنار شد و در 490ق/1097م قاضي زوزنيِ ايراني به جاي وي به قضاوت
گمارده شد، اما پس از چندي ملک رضوان قدرت را به دست گرفت و خطبه به نام خليفة
بغداد خواند و بار ديگر ابوغانم را به مقام قضاوت بازگرداند. در 496ق/1103م به
فرمان خليفه‎المستظهر بالله عباسي از سوي علي‎بن‎دامغاني قاضيِ بغداد نيز به قضاوت
و ديگر کارهاي شرعي گماشته شد. او در حالي که شهر حلب در محاصرة صليبيان بود درگذشت
(ياقوت، 6/29-30؛ محمد راغب، 4/475-476).
6. ابوالفضل هبه‎الله‎بن‎محمد (499-562ق/1106-1167م)، فقيه، محدّث و قاضي. نخست
حديث و فقه آموخت و در 534ق/1140م، از سوي اتابک زنگي‎بن‎آق سنقر قاضي شهر حلب شد و
سپس از زينبي قاضي‎القضات بغداد نيز فرمان قضاوت يافت، اما هنگامي که اتابک درگذشت
و فرزندش نورالدين به جاي پدر نشست و کمال‎الدين محمدبن‎عبدالله شهر زوري قاضي شام
گرديد، از وي خواستند که خود را در همة کارها نمايندة حاکم و قاضي جديد شام بداند
ولي او نپذيرفت. در اين کشمکش مجدالدين‎بن‎الدايه والي حلب نيز جانب حاکم شام را
گرفت. ميان هبه‎الله و نورالدين نامه‎هايي در اين باره رد و بدل گرديد، اما او
همچنان مخالفت کرد. سرانجام در 557ق/1162م از منصب قضاوت برکنار شد و محيي‎الدين،
فرزند قاضي کمال‎الدين قاضي‎القضات شام، بع قضاوت حلب گماشته شد. در همين سال سفري
به مکّه کرد (ياقوت 6/31-32؛ محمد راغب؛ 4/476-477).
7. ابوالحسن احمدبن‎هبه‎الله (542-613ق/147-1216م)، فقيه، قاضي، اديب و شاعر. حديث
را از پدر و ابوالمظفر سعيدبن‎سهل فلکي آموخت. در زمان نورالدين محمودبن‎زنگي امام
و خطيب جمعه بود و در روزگار فرزند او اسماعيل، خزانه‎دار حکومت گرديد. در
575ق/1180م مقام قضاوت شهر حلب را عهده‎دار شد، اما در 578ق/1182م به دليل قدرت
يافتن ملک ناصر که شافعي بود (ابن‎عديم، 1/18) از اين مقام برکنار شد (ياقوت،
6/34-35؛ محمد راغب، 4/479). برخي گفته‎اند او به علت شيعي بودن کنا‎زده شد (امين،
8/377). وي پس از آن به مطالعه، تدريس، تحقيق و رسيدگي به اموال و املاک خود
پرداخت.
8. ابوالمکارم محمدبن‎عبدالملک (د 565ق/1170م)، محدّث، فقيه، اديب و شاعر. در شهر
حلب درس خواند و پس از آن به بغداد کوچيد و در آنجا نزد محمدبن‎ناصر سلامي و ديگران
دانش آموخت و آنگاه به دمشق بازگشت (ياقوت، 6/32-33؛ محمدراغب، 4/477-478). او
اشعار بسياري سروده است و برخي از شعرهاي وي بيانگر شيعي بودن اوست (امين، 9/396).
وي در حلب درگذشت.
9. ابوغانم جمال‎الدين محمدبن‎هبه‎الله (540-628ق/1145-1231م)، فقيه، قاضي و خطاط.
در حلب زاده شد و نزد پدر و عمويش درس خواند و فقه حنفي را از علي‎العلاءالغزنوي
آموخت. وي امام و خطيب مسجد جامع حلب بود. پس از درگذشت قاضي ابن‎شهرزوري، در حکومت
اسماعيل‎بن‎محمودبن‎زنگي، قضاوت شهر حلب به او پيشنهاد شد، ولي وي آن را نپذيرفت و
برادرش ابوالحسن احمد (پدر کمال‎الدين، ابن‎عديم) عهده‎دار قضاوت گرديد. ابوغانم در
روزگار خود از خوش‎نويسان و کاتبان بنام بود و به شيوة ابن‎برّاب (علي‎بن‎هلال، د
413ق/1022م) مي‎نوشت. ابوغانم کتابهاي بسياري را با خط زيبا نگاشته است (ياقوت،
6/23-34؛ محمدراغب، 4/478-479). وي مردي پارسا بود و ابن‎اثير که روزگار او را
دريافته، مي‎گويد: «اگر کسي بگويد در اين روزگار عابدتر از ابوغانم نيست گزاف نگفته
است» (12/505). او در حلب درگذشت.
10. ابوالقاسم کمال‎الدين عمربن‎احمدبن‎ابي جرادة عُقيلي حلبي معروف به «ابن‎عديم»
(588-660ق/1192-1261م)، فقيه، قاضي، مورّخ، اديب، شاعر، خطّاط، حافظ قرآن و
سياستمدار. برخي او را پسر عبدالعزيز و نوادة احمد دانسته‎اند (زيدان، 3/185؛
ابوالفداء، 3/215)، ولي اين گفته درست نمي‎نمايد. در کودکي خواندن و نوشتن و
مقدّمات علوم و ادب و خوش‎نويسي را فرا گرفت و پس از آن حديث را از پدر و عمويش
ابوغانم و برخي ديگر آموخت (امين، 8/378). آنگاه در حلب، حجاز، عراق، شام و فلسطين
علوم ديگر مانند فقه را فرا گرفت. در تعليم و تربيت او جز پدر، استاداني مانند
عمربنمحمد طَبَرْزَد (515-607ق/1121-1210م)، افتخارالدين عبدالمطلب هاشمي (د
616ق/1219م)، ابن‎طاووس (د 673ق/1274م)، تاج‎الدين ابواليمن زيدبن‎حسن کِندي (د
613ق/1216م)، بهاءالدين يوسف‎بن‎راقع قاضي حلب و در بغداد عبدالعزيزبن‎محمود
ابن‎اخضر، نقش بيشتري داشتند (ابن‎عديم، 1/29-30). او در روزگار خود از عالمان بنام
و در بيشتر دانشها توانا بود. در حديث شناسي و تاريخ استاد بود. در خط و کتابت چيره
دست بود و بود و انواع خط به‎ويژه نسخ را به زيبايي مي‎نوشت (زيدان، 3/185). هنگامي
که نوشته‎هاي او انتشار يافت، آوازة آن در همه جا پيچيد. يکبار نوشته‎اي به خط او،
که از روي خط ابن‎البواب تقليد شده بود، به عنوان خط ابن‎بواب روزگار خود از چنين
ارزش و اقبالي برخوردار نبود (ياقوت، 6/42). عالمان و اديبان و محدّثاني چند در
حوزة درس کمال‎الدين پرورش يافتند که از آن ميان مي‎توان به چند تن اشاره کرد:
فرزندش عبدالرّحمن (د 695ق/1296م)، ابن‎مسدي اندلسي (د 663ق/1264م) که به هنگام
اقامت کمال‎الدين در حجاز از او درس آموخت، اين حاجب جمال‎الدين عثمان
(570-646ق/1174-1248م) و عبدالمؤمن دِمياطي (د 705ق/1305م) (ابن‎عديم، 1/30).
کمال‎الدين يک‎بار در 603ق/1206م و بار ديگر در 608ق/1211م به بيت‎المقدس و دمشق
سفر کرد و با عالمان و بزرگان آن ديار ديدار و گفت و گو کرد و بازگشت. در
610ق/1213م در سن 22 سالگي کتاب‎الدراري‎في‎ذکرالذراري را نگاشت و آن را به ملک
ظاهر حاکم حلب به مناسبت تولّد فرزندش عزيز، اهداء کرد. در 28 سالگي، در مدرسة
«شادبخت» که از مدارس مهم حلب بود، به تدريس پرداخت و در آن سنين تسلّط او بر دانش
و توانائيش در تدريس ماية اعجاب و تحسين گشت. او کتاب ضوء‎الصباح‎في‎الحثَ
علي‎السماح را نگاشت و به ملک اشرف تقديم کرد و ملک به خاطر زيبايي خط آن وي را
نواخت و خلعت بخشيد (امين، 8/378). مدّتي نيز منصب قاضي‎القضاتي حلبذ را عهده‎دار
بود. درحدود 639ق/1241م مدرسه‎اي بزرگ بنياد نهاد (ابن‎عديم، 1/24). گويا
کمال‎الدين عالم و فقيهي آزادانديش بوده است. او در روزگار خود، به رغم وجود
تعصّبهاي سخت، گستاخي نشان داد و و کتابي در دفاع از ابوالعلاء معرّي نوشت و اين در
حالي بود که ابوالعلاء آماج اتّهامات گوناگون گشته بود. ابن‎عديم نزد پادشاهن و
اميران و خلفاي روزگارش داراي منزلتي بود. از اين‎رو بارها از سوي ملک ناصر حاکم
شام به عنوان فرستادة مخصوص نزد خليفة عباسي به بغداد رفت (ابن‎عديم، 1/23). شاعران
بسياري او را مدح گفته و صله دريافت داشته‎اند (همانجا). در 657ق/1259م، در استانة
هجوم هولاکوخان مغول به شام، از سوي حاکم اين سرزمين از راه فلسطين به مصرف رفت تا
از او براي دفع يورش مغولان ياري بخواهد. در مصر از او به گرمي استقبال شد و براي
دفع يورش مغولان ياري بخواهد. در مصر از او به گرمي استقبال شد و بر اثر تلاشهاي او
حاکم مصر سپاهي آماده ساخت تا به ياري شاميان بشتابيد؛ اما هولاکو در 658ق/1260م،
پس از کشتار عظيم مردم و ويران کردن شهرها و اباديها، وارد حلب گرديد و ان شهر و
پيرامون آن را ويران کرد. مغولان سپس عازم دمشق و سرزمين فلسطين گرديدند و به حدود
مصر رسيدند؛ اما مصريان آنها را عقب راندند. کمال‎الدين پس از رفتن مغولان، به شهر
حلب بازگشت اما آنجا را گورستاني متروک و بياباني خاموش يافت و هيچ اثري از
خانه‎هاي خاندان خود نديد. قصيدة ميميّة معروف او، که در اين اوان سروده شده،
ماجراي ويراني و کشتار مغولان را بازگو مي‎کند (قمي، 1/355). او دل شکسته به مصر
بازگشت و در آنجا به تأليف و تحقيق پرداخت. گفته‎اند هولاکو از وي خواست که به حلب
بازگردد و منصب قضاوت را عهده دا شود ولي او نپذيرفت (مقريزي، 1/476). دو سال بعد
وي در مصر درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد 0امين، 8/379-380؛ ذهبي، 3/300). يکي
از علل بلند آوازگي ابن‎عديم آثار و تحقيقات وسيع وي در موضوعات مختلف علمي، ادبي،
فقهي، کلامي و تاريخي است. 2 اثر معروف او دربارة تاريخ حلب در آن روزگار و پس از
آن از اقبال فراوان برخوردار شد و نزديک به همة مورّخان معاصر وي و سده‎هاي بعدي از
آنها بهره بردند (ابن‎عديم، 1/57-58). آثار ابن‎عديم که برخي از آنها به چاپ رسيده،
بدين قرار است: بغيه‎الطلب‎في‎تاريخ حلب، در 30 جلد (يافعي، 4/159) يا 40 جلد
(ابن‎کثير، 13/236؛ ابن‎عديم، 1/52) يا 10 جلد موجود در استانبول (دايره‎المعارف
اسلام، ذيا ابن‎عديم)، نخستين اثر در تاريخ حلب (کشف‎الظنون، 1/291)، به ترتيب حروف
الفباء و در برگيرندة احوال عالمان، حاکمان، سرزمين، مردم و ديگر مسائل جغرافيايي،
سياسي، علمي و مذهبي حلب. جلد اول آن به کوشش سامي‎الدّهان در مصر چاپ شده است؛
زيدة الحلب من تاريخ حلب، 2 جلد و آن گزيده‎اي است از بغيه‎الطلب که به وسيلة مؤلّف
به ترتيب سال تدوين شده و تا 641ق/1243م را در برمي‎گيرد. اين کتاب در 1234ق/1819م
در پاريس و در 1235ق/1820م در‎بن‎و در 1370ق/1951م به کوشش سامي‎الدّهان در دمشق
چاپ شده و بخشي از آن توسّط باربيه دومنار و قسمتهايي توسط بلوشه به فرانسه ترجمه
شده است (دائره‎المعارف اسلام، 3/395 ذيل ابن‎عديم؛ زيدان، 3/185)؛
الدراري‎في‎ذکر‎الذراري، در استانبول، چاپ شده است (ابن‎عديم، 1/41)؛
ضوء‎الصباح‎في‎الحث علي‎السماح؛ الاخبار‎المستفاده‎في‎ذکر بنب‎جراده؛ کتاب‎الخط و
علومه و وصف آدابه و اقلامه و طروسه؛ تبريد حراره‎الاکباد‎في‎الصبر علي‎فقدالاولاد؛
الانصاف والتجري‎في‎رفع‎الظلم والتجري عن ابي‎العلاء‎المعرّي، چاپ شده است (زرکلي،
5/40)؛ منهاج‎في‎الاصول والفروع علي‎مذهب ابي‎حنيفه؛
الوصله‎الي‎الحبيب‎في‎وصف‎الطيبات والطيب، در برلين موجود است (زيدان، 3/185؛
بغدادي، 1/787)؛ سوق‎الفاضل، زرکلي نسخة خطي آن را در 2 جلد ديده است (5/40)؛
التذکره، خطي (همانجا)؛ و قصيده‎اي در مدح عايشه، موجود در کتابخانة پطرزبورگ
(زيدان، 3/185).
11. محمدبن‎عمر (635-694ق/1238-1295م)، عالم و فقيه. کتاب‎الرائض‎في‎علم‎الفرائض
اثر اوست (ابن‎ابي‎الوفاء، 2/100).
12. قاضي ابوطاهر عبدالقاهربن‎علي‎بن‎عبدالباقي‎بن‎محمدبن‎عبدالله (د 463ق/1071م)،
عالم و فقيه (ياقوت، 6/20).
13. ابوالمجد عبدالله‎بن‎محمدبن‎عبدالباقي (د 480ق/1087م)، لغوي، اديب و شاعر. در
حلب نزد ابو عبدالله حسين‎بن‎عبدالواحدبن‎محمدبن‎عبدالقادر قنّسريني درس خواند
(ياقوت، 6/21).
14. ابوالحسين علي‎بن‎عبدالله‎بن‎محمدبن‎عبدالباقي (د 548ق/1153م)، عالم، خطّاط،
اديب و شاعر. او در اغلب دانشهاي روزگارش توانا بود و از پيشوايان ديني و علمي عصر
خود در حلب به شمار مي‎امد. در 516ق/1122م همراه گروهي از اديبان و عالمان به قصد
حج رهسپار بغداد شد؛ اما ادامة سفر ممکن نشد و به حلب بازگشت. در 531ق/1137م به
موصل سفر کرد و با تاج‎الاسلام ابوسعيد عبدالکريم ابن‎محمد سمعاني، از عالمان آن
ديار، ديدار کرد. کمال‎الدين عمر نقل کرده است که علي‎داراي 3 گنجينة کتاب است که
به خط خود نگاشته است (ياقوت، 6/21-22؛ محمد راغب، 4/467-468).
15. ابوعلي حسن‎بن‎علي‎بن‎عبدالله‎بن‎محمدبن‎عبدالباقي (د 551ق/1156م)، اديب،
نويسنده، شاعر و خطّاط. نزد پدرش درس خواند و سمعاني کتابت را از او آموخت. انواع
خط را به زيبايي و سادگي مي‎نوشت. نسخ را به شيوة ابن‎مقله و رقاع را به شيوة
ابن‎هلال مي‎نگاشت. در حيات پدرش سفري به مصر کرد و با مقامات سياسي آن ديار معاشر
شد و در سپاه يکي از اميران به خدمت مشغول گرديد و در همانجا درگذشت (ياقوت،
6/22-23).
16. ابوالبرکات عبدالقاهربن‎علي‎بن‎عبدالله (د 552ق/1157م)، اديب، شاعر و خطّاط. در
حلب نزد پدرش دانش فرا گرفت. به لطافت شعر مي‎سرود و به زيبايي خط مي‎نوشت. از
پيشگامان هنر خطاطي به شمار آمده است و بسياري اين هنر را از او آموخته‎اند. وي نزد
نورالدين محمودبن‎زنگي داراي مقامي بلند بود و خزانه‎دار او گرديد (ياقوت،
6/24-25).

مآخذ: ابن‎ابي‎الوفاء، عبدالقادربن‎محمّد، الجواهرالمضيبّه‎في‎طبقات‎الحنفيّه، حيدر
آباد دکن، مطبعة مجلس دائره‎المعارف‎النظاميه، 1332ق؛ ابن‎اثير، عزالدين، الکامل،
بيروت، 1399ق؛ ابن‎تغري بردي، يوسف، النجوم‎الزاهره، قاهره، وزاره‎الثقافه
والارشادالقومي، 7/208-209؛ ابن‎عديم، عمربن‎احمد، زيده‎الحلب به کوشش سامي‎الدهان،
دمشق، 1370ق، 1/26؛ ابن‎عماد، عبدالحي، شذرات‎الذهب، قاهره، مکتبه‎القدسي، 1351ق،
5/303؛ ابن‎قطلوبغا، زين‎الدين، تاج‎التراجم، بغداد، مکتبه‎المثني، 1962م، صص 48،
65؛ ابن‎کثير، اسماعيل‎بن‎عمر، البدايه والنهايه، بيروت 1351ق؛ ابوالفداء، اسماعيل،
المختصر‎في‎اخبارالبشر، بيروت، دارالمعرفه؛ امين، محسن، اعيان‎الشيعه، بيروت،
دارالتعارف، 1403ق، بروکلمان، 1/404-406، ذيل، 1/568-569؛ بغدادي، اسماعيل پاشا،
هديه‎العارفين، استانبول، 1387ق، 1/171، 2/138؛ حاجي خليفه، کشف‎الظنون، استانبول،
1941م 1/292؛ دايره‎المعارف اسلام؛ ذهبي، محمّدبن‎احمد، العبر‎في‎خبر من غير،
بيروت، دارالکتب‎العلميه، 1405ق؛ زرکلي، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دارالعلم
للملايين، 1984م، 7/130؛ زيدان، جرجي، تاريخ آداب‎اللغه‎العربيه، به کوشش شوقي شيف،
قاهره، دارالهلال، 1957م؛ صفدي، خليل‎بن‎ابيک، الوافي بالوفيات، به کوشش محمد يوسف
نجم، بيروت، دارصادر، 1391ق، 8/249؛ قمي، عباس، الکني والالقاب، تهران، 1397ق،
1/354؛ کتبي، محمدبن‎شاکر، فوات‎الوفيات، به کوشش احسان عباس، بيروت، دارالثقافه،
1974م، 3/126-127؛ کحاله، عمررضا، معجم‎المؤلفين، بيروت، داراحياءالتراث‎العربي،
1376ق، 7/275-276، 11/76؛ محمد راغب، اعلام‎النبلاء، حلب، 1343ق، 2/313-314، 4/464؛
مقريزي، احمدبن‎علي. السلوک، قاهره، لجنه‎التأليف والترجمه والنشر، 1376ق؛ يافعي،
عبدالله ابن‎اسعد، مرآه‎الجنان، بيروت، مؤسسه‎الاعلمي للمطبوعات، 1339ق، 4/158؛
ياقوت حموي، ابوعبدالله، معجم‎الادياء به کوشش مارگليوث، ليدن، 1913م، 6/45.
بخش معارف

 





/ 415