شماره مقاله:394
آلِ تَبّان، يا تَبّانيان، خاندان مشهوري از دانشمندان و فقيهان حنفي مذهبي و
سياست پيشه خراسان در سدههاي 4 و 5ق/10 و 11م به روزگار سامانيان و غزنويان. بيشتر
افراد اين خاندان به فضل و پرهيزگاري معروف بودهاند. بيهقي نام چند تن از آنان را
آورده است. ابنابيالوفاء نيز فقهاي حنفي آل تبان را ياد کرده است. در پارهاي از
مآخذ ديگر نيز نکتههاي مختصري درباره برخي از اينان آمده است. افراد شناخته شده
اين خاندان به اين شرحند:
1.ابوالعباس تباني، فقيه نامدار و جدّ خاندان تباني. وي تحصيلات خود را در بغداد
نزد ابويوسف يعقوببنايوب انصاري، شاگرد ابوحنيفه و قاضيالقضات بغداد در زمان
هارونالرشيد، به انجام رساند. از اين رو، او مکتسبات خود را با يک واسطه از
ابوحنيفه آموخته است و آل تبّان همواره به اين امر مباهات داشتهاند (باسورت، 179).
به روايتي او خود از ياران و شاگردان ابوحنيفه بود (بيهقي، 198). عبادي او را از
ياران ابوحنيفه و استاد ابو هيثم عُتبهبنخيثمه دانسته است (صص 1-5).
ابنابيالوفاء از ابوالعباسِ تبّاني ديري ياد کرده که نام او احمدبنهارون بوده
است. بنابر نوشته وي، اين ابوالعباس در نيشابور نزد ابوالقاسم عبدالرحمنبنرجاء
برديغزي، ابونصر احمدبنمحمد ابننصير و ابوالفضل عباسبنحمزه و در مرو نزد
يحييبنسامويه ابنعبدالکريم ذهلي و در ري نزد عليبنحسنبنجنيد و محمدبنايوب و
در عراق نزد عبداللهبناحمدبنحنيل و در حجاز نزد عليبنعبدالعزيز بغوي دانش
اندوخته است (1/129-130). حاکم نيشابوري، مؤلف تاريخ نيشابور، نيز از شاگردان
ابوالعباس بوده و او را شيخ اهل رأي در زمان خود به شمار آورده است (ص 82).
ابوالعباس تبّاني (احمدبنهارونبنابراهيم) در رجب 349ق/اوت 960م درگذشت. و فرزندش
ابوصادق تباني بر او نماز خواند (الجواهرالمضيئة، 1/130).
اين دو ابوالعباس تبّاني يکي نيستند زيرا از نظر زماني با هم مطابقت ندارند.
ابوالعباس مذکور در تاريخ بيهقي را احتمالاً ميتوان از نياکان ابوالعباس
احمدبنهارون دانست که ابنابيالوفاء شرح حال او را به دست داده است. نيز
عبدالغافر فارسي از کسي به نام سعيد ابناحمدبنحاتم مشهور به ابوالعباس تبان ياد
کرده که ظاهراً نميتوان وي را با دو شخص ياد شده تطبيق داد (ص 369).
2.ابوصالح تباني (د 400ق/1010م)، دايي مادر ابوصادق تباني و يا دايي خود ابوصادق
بوده است (بيهقي، 198، 208) که شرح حال وي پس از اين خواهد آمد. ابوصالح در زمان
سامانيان امامت حنفيان غزنه را داشته است. سلطان محمود هنگامي که سپهسالار سامانيان
در خاسان بود، از اعتبار تبانيان در نزد فقهاي حنفي آگاهي يافت. بدين لحاظ در
385ق/995م ابوصالح را به غزنه دعوت کرد تا در آنجا پيشوايي مذهب حنفي را برعهده
گيرد. او به غزنه آمد و در مدرسه بُستيان آن شهر به تدريس پرداخت (بيهقي، 199).
ابوسليمان داوودبنيونس و برادر او قاضي زکي محمود، از شاگردان ابوصالح بودند.
ابوصالح در 400ق/1010م درگذشت و چون فرزندي نداشت، سلطان محمود غزنوي به خواجه
ابوالعباس اسفراينيِ وزير فرمان داد تا مراسم عزاداري او را برپا دارد.
3.ابوطاهر تباني، عبداللهبناحمد (د اواخر 425ق/1034م) معروف به قاضي ابوطاهر،
قضاي طوس و نسا را بر عهده داشته و بيشتر دوران زندگي را در نيشابور گذرانده است
(بيهقي، 211). هنگامي که مسعود غزنوي از ري فصد نيشابور کرد، ابوطاهر به استقبال او
شتافت. مسعود به او گفت که ما تو را خواسته بوديک که به ري بيايي و قاضيالقضات
آنجا شوي، ليکن آن را به ديگري داديم. اکنون بهتر است که همراه ما بيايي، چه نايبان
تو قضاي طوس و نسا را برعهده خواهند گرفت؛ قضاي نيشابور را نيز بر آن ميافزاييم.
او سپس ابوطاهر را با خود برد. پس از چندي ابوطاهر از سوي سلطان مسعود مأموريت يافت
که همراه ابوالقاسم حصيري به رسالت نزد قدرخان (حکومت: 415-423ق/1024-1032م) به
کاشغر برود. سفر آنان در ربيعالاول 422ق/مارس 1031م آغاز شد (بيهقي، 84، 220).
آنها مأمور بودند که خبر جلوس سلطان مسعود را به آگاهي قدرخان برسانند و دختر او را
براي مسعود خواستگاري کنند. اين مسافرت نزديک 4 سال به درازا کشيد و جريان مذاکرات
در 423ق/1032م قدرخان درگذشت و فرزندش ارسلانخانبغراتگين به جايش نشست. قاضي
ابوطاهر پس از آنکه مأموريت خود را انجام داد، عازم غزنه شد، ليکن در نزديکي آن شهر
در شهرکي به نام «يَرْوان» درگذشت (اواخر 425ق/1034م). هيأت همراه او در شوال
425ق/سپتامبر 1024م به غزنه وارد شد. بيهقي مرگ او را مشکوک دانسته و روايتهاي
گوناگون در اين باره نقل کرده است (صص 425، 527). يکبار نيز نام او را به صورت
بوطالب تباني آورده و دانش و پرهيزگاري او را ستوده است (ص 198).
4.ابوصادق تباني (د پس از 430ق/1039م)، از فرزندزادگان ابوالعباس تباني بود و عمري
دراز يافت (بيهقي، 198). ابوصادق در رباطي که مانک عليميمون در آن روزگار در
نزديکي غزنه ساخته بود، اقامت گزيد (بيهقي، 128). به گفته بيهقي وي در همه دانشهاي
متداول آن عصر سرآمد بود و هر روز افزون از 100 فتوي را جواب ميداد (ص 198). بيش
از انکه به غزنه آيد در نيشابور ميزيست. در 402ق/1011م سلطان محمود، خواجه
عليميکائيل را مأمور کرد که به نيشابور رود و او را بنوازد و به مرحمت سلطان
اميدوار سازد. سلطان در اين مورد گفت: «مذهب راست از آنِ امام بوحنيفه رحمةالله،
تبانيان داند و شاگردان ايشان؛ چنانکه در ايشان هيچ طعن نتوانند کرد» (بيهقي، 209).
ابوصادق ظاهراً تا 414ق/1023م همچنان در نيشابور بود، چه در اين سال سلطان محمود به
به حسنک وزير که عازم حج بود، دستور داد که با خود برد. پس از رسيدن به بلخ، سلطان
محمود آنان را به حضور پذيرفت، اما چون دانست که حسنک، ابوطاهر تباني را با خود
نياورده، به سردي با آنان برخود کرد و و به گفته بيهقي چنانکه بايد از ابوصادق
تجليل نکرد. ليکن پس از مدتي که ابوالعباس و قاضي عليطبقاتي و ديگر دانشمندان روي
داد، آوازه فضل و دانش او بخواهد و بنوازد. محمود از او خواست که در سفر
ماوراءالنهر او را همراهي کند و سپس به غزنه بازگردد، ليکن حسنک اين مسافرت را صلاح
ندانست و او را با خود به نيشتبور برد. محمود پس از بازگشت از سفر ماوراءالنهر و
هند از انها را به حضور خواند. اينبار ابوصادق از سوي سلطان محمود به قاضيالقضاتي
خَتْلان منصوب شد و در رباطِ مانک عليميمون جاي گرفت و از اعتماد کامل غزنويان
برخوردار شد (بيهقي، 209-211).
در زمان سلطان مسعود نيز او به رسالت از سوي وي نزد ارسلانخانبغراتگين و بغراخان
فرزندان قدرخان به کاشغر رفت. مسعود به هنگام اعزام وي به او نويد اعطاي منصب قضاي
نيشابور داد. ابوصادق در ذيقعده428ق/اوت 1037م حرکت کرد و يک سال و نيم در سفر بود.
در همين مسافت بود که بغراخان در حق وي گفت: «او همه مناظره و کار بوحنيفه ميارد»
(بيهقي، 529). ابوصادق همه جا با استقبال بزرگان روبرو گشت و درستي و امانت او
ستوده شد. ليکن در بازگشت در «جِرْم» يکي از شهرهاي بدخشان به دست حاکم آنجا اسير
شد و اموال او به غارت رفت و چون بيم جانش ميرفت، خود را با حيله از بند رهانيد و
در 430ق/1029م به غزنين درآمد. سلطان مسعود به او قول داد که خسارت مالي او را
جبران کند و قضاي نيشابور را بدو دهد (بيهقي، 528-529).
ابنابيالوفاء از يکي از فرزندان ابوالعباس تباني (احمدبنهارون) به نام منصور و
مشهور به ابوصادق نيشابوري نام ميبرد که در 372ق/982م درگذشته است. وي نيز ازجمله
محدّثان و فقيهان حنفي بوده و به زهد و پرهيزگاري شهرت داشته است (2/181). اين شخص
ظاهراً غيراز ابوصادق تباني مورد بحث است، چه ابوصادق اخير تا 430ق/1039م پس از آن
زنده بوده است.
5.ابوبشر تباني، از قدماي تبانيان بود و در زمان سامانيان از فقيهان نامور خراسان
شمرده ميشد. به گفته بيهقي او بسيار متمول بوده است و «ساخت زر» ميداشت (ص 199).
بيهقي از تبانيان، شخص ديگري به نام حسن تباني را ذکر ميکند که دانسته نيست از اين
دودمان بوده يا نه. به گفته وي حسن تباني از سرداران غزنوي بوده و در جنگهاي چندي
همچون جنگ مرو در هرات همراه سلطان محمود جنگيده و پس از آن به خدمت مسعود غزنوي
درآمده است. او د 432ق/1041م در جنگ شاهملک (هم پيمان مسعود) با خوارزميان که به
پيروزي غزنويان انجاميد، شرکت داشته است 0بيهقي، 689).
مآخذ: ابنابيالوفاء، محمدبنمحمد، الجواهرالمضيّة، حيدرآباد دکن،
دايرةالمعارفالنّظامية، 1332ق، 2/255، 257، 292، 386؛ بارتولد، و.و.،
ترکستاننامه، ترجمه کريم کشاورز، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352ش؛ 1/620-621،
631-32؛ باسورث، کليفورد، ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، تهران،
اميرکبير، 1362ش، 1/132؛ بيهقي، ابوالفضل، تاريخ، به کوشش قاسم غني و علياکبر
فياض، تهران، خواجو، 1362ش، صص 214-215؛ حاکم نيشابوري، به کوشش بهمن کريمي، تهران،
ابنسينا، 1329ش؛ سمعاني، عبدالکريم، الانساب، حيدرآباد دکن، مطيعة
دايرةالمعارفالعثمانيه، 1383ق، 3/13-15؛ عبادي، محمدبناحمد،
طبقاتالفقهاءالشافعية، به کوشش گوستا ويتستام، ليدن، 1964م؛ عبدالغافر فارسي،
ابوالحسن، تاريخ نيشابور، قم، 1362ش.
سيدعلي آل داود