شماره مقاله:409
آلِ حَمْدان، سلسلهاي شيعي مذهب از قبيلة بنبتَغْلِب که از حدود 292ق/905م تا
394ق/1004م بر بخشهايي از شام و شمال عراق (جزيره) فرمان راندن.
بخش يکم ـ بحث تاريخ
نياي اين سلسله، حمدانبنحَمْدونبنحارث نام داشت که با قبيلة خويش در پيرامون
موصل ساکن شده بود. او در 254ق/868م با تغلبيان ديگر به پيکار با خوارج، متّحد شد و
بر قلعة ماردين يا قلعة صواره نزديک عينِ زعفران چيره گرديد. معتضد عبّاسي (خلافت:
279-289ق/892-902م) خود براي تصرّف قلعه به سوي حمدان رفت (ابنعربي، 150)، ولي او
قلعه را رها کرد و آن را به پسر خود حسين واگذاشت و وي قلعه را به معتضد سپرد.
اندکي بعد خليفه حمدان را گرفت و به زندان افکند. برخي گفتهاند: او امان گرفت و به
بغداد آمد و گرفتار شد. وي در زندان بماند تا پسرش حسين در 283ق/896م لشکر هارونِ
خارجي را شکست داد و از خليفه خلعت گرفت و بدينسان بند از پاي حمدان برداشته شد.
(طبري، 3/214، 2142). در 292ق/904م عبداللهبنحمدان از سوي خليفه مکتفي (خلافت:
289-295ق/902-908م) فرمانرواي موصل گشت. در 307ق/919م ابراهيمبنحمدان به حکومت
رَبيعه گمارده شد. در 309ق/921م داوود، برادر ديگرش، به جاي او نشست. برادر چهارم،
ابوالعلاء سعيد نيز در 312ق/924م به حکومت نهاوند رفت. همچنين برخي ديگر از افراد
اين خاندان در دستگاه خلافت مناصبي يافتند.
حسينبنحمدان پس از پيروزي بر هارونِ خارجي در 283ق/896م با بکربنعبدالعزيزبنابي
دُلَف پيکار کرد و تا 286ق/899م 2 بار با قرمطيان جنگيد و در نبرد با آخرين
فرمانروايان طولوني نيز شرکت کرد. او در 296ق/908م کوشيد تا عبداللهبنمعتز را بر
مسند خلافت بنشاند، اما توفيق نيافت و از برابر خليفه مقتدر (خلافت:
295-320ق/908-932م) گريخت. برادرش عبدالله به امر خليفه در پي او رفت، اما بينتيجه
به بغداد بازگشت تا آنکه خليفه به وساطت برادر ديگر او ابراهيم، يا وساطت
ابنفُراتِ وزير، او را بخشيد و به حکومت قم و کاشان فرستاد. او در 303ق/915م باز
به مخالفت برخاست و اينبار خليفه وي را زنداني کرد تا در 306ق/918م بمرد. برخي
گفتهاند به امر خليفه کشته شد.
ابوالهيجا عبداللهبنحمدان که در 292ق/904م حکومت يافت، از همن آغاز ورود با اکراد
يزيدي به جنگ پرداخت و آنان را بپراکند. پس از آن در 308ق/921م پسر خود حسن را به
نيابت حکومت آن ديار منصوب کرد و خود در بغداد نشست. در 311ق/923م مأموريت يافت تا
زائران خانة خدا را در سفر مکه از گزند قرمطيان محافظت کند. در بازگشت، ابوطاهر
سليمان قرمطي بر او هجوم برد و اسيرش کرد، اما وي سال بعد آزاد شد و به بغداد رفت.
در 315ق/927م قرمطيان به عَيْنُالتَّمْر نزديک انبار رسيدند و بغداد را تهديد
کردند. ابوالهيجا اينبار بر آنها تاخت و قرمطيان را عقب نشاند. وي در 317ق/929م به
ياري مونسالمظفّر و نازوک خادم، خليفه مقتدر را از خلافت خلع کرد و محمدبنمعتضد
را با لقب «القاهر» به خلافت نشاند (اصفهاني، 133). خليفة جديد، ابوالهيجا را حکومت
حُلْوان و دينور و همدان و کرمانشاهان داد. ولي اندکي بعد سپاهيان بغداد شوريدند و
مقتدر دوباره بر مسند خلافت نشست و ابوالهيجار در گيرودار شورش به قتل رسيد. از
ابوالهيجار 2 پسر باقي ماند که در موصل و حلب دولتهايي تشکيل دادند. از اينجاست که
آل حمدان به 2 شاخة حمدانيان موصل و حمدانيان حلب تقسيم ميشود.
حمدانيان موصل:
1.ناصرالدوله حسنبنابيالهيجا (د 358ق/968م) پايهگذار سلسلة حمدانيان موصل است.
او نخست در 308ق/920م به نيابت از پدر به امارت موصل گمارده شد، اما مقتدر در
318ق/930م پس از مرگ ابوالهيجا، حسن را از امارت موصل عزل کرد و ولايت آنجا را به
عموهاي وي، پسران حمدان سپرد و او را به امارت بخش غربي ديارِ ربيعه و نَصيبين،
سَنْجار، خابور، مَيافارقين و اَرْزَن گماشت. در 319ق/931م دوباره اختلاف ميان مونس
مظفر، يکي از اميران بلندپاية بغداد، و خليفه بالا گرفت و در 320ق/932م که مونس،
خشمگين از خليفه به سوي موصل ميرفت، حسن و عموهايش راه را بر مونس بستند، اما شکست
خوردند و پراکنده شدند. پس از آن حسن به خدمت مونس درآمد تا آنکه مقتدر کشته شد. در
322ق/934م حسن، موصل و ديارِ ربيعه را تصرّف کرد و سپس عمويش ابوالعلاي سعيد را که
قصد تصرف آنجا را داشت، به قتل رساند. اين کار بر خليفه راضي (خلافت:
322-329ق/934-940م) گران آمد و سپاهياني فرستاد تا وي را گرفتار کنند. در نخستين
برخورد، حسن دچار شکست شد و گريخت، ولي در نبرد ديگر آنان را شکست داد و بر موصل و
اطراف آن استيلا يافت. در 324ق/936م راضي حکومت موصل، ديار ربيعه، ديار مُضَر و
ديار بکر را به او داد. از اين به بعد کار او بالا گرفت تا انجا که در 325ق/937م
سراسر جزيره را در دست داشت. در 330ق/941م ابنرايِق، اميرالأمراي بغداد، را به
حيله بکشت (ابوعلي مسکويه، 2/27) و خود با لقب ناصرالدوله از سوي خليفه متّقي
(خلافت: 329-333ق/941-944م) به اميرالامراييِ بغداد منصوب شد و برادرش ابوالحسن
علينيز لقب سيفالدوله يافت. ناصرالدوله در مسند امارت بغداد کار را بر خليفه تنگ
گرفت و اموالش را مصادره کرد و از حقوق او و اهل حرم بکاست و بر مالياتها بيفزود.
همچنين ميان وي با آل بويه و بريديان جنگ برخاست. در 331ق/942م توزون بر بغداد چيره
شد و ناصرالدوله پس از 13 ماه امارت ناچار با سران حمداني به موصل گريخت و خليفه
نزد وي به موصل رفت. پس ميان توزون و حمدانيان جنگ درگرفت. اين جنگها به شکست
سيفالدوله انجاميد. سيفالدوله به موصل آمد و با برادرش ناصرالدوله، همراه خليفه،
به نصيبين رفتند و توزون وارد موصل شد. سرانجام ميان آنان صلح افتاد و مقرّر شد
منصرفات ناصرالدوله تا 3 سال در دست خود او باشد و سالانه 000‘600‘1 درهم براي
توزون بفرستد. اندکي بعد خليفه از حمدانيان نيز دلتنگ شد و به رَقّه رفت و در آنجا
اقامت گزيد و سرانجام با توزون صلح کرد و به بغداد بازگشت، ولي در 333ق/944م توزون
او را کور کرد و مستکفي (خلافت: 333-334ق/945-946م) را به خلافت نشاند و خود نيز در
سال بعد (334ق/945م) درگذشت. در همان سال آل بويه وارد بغداد شدند و کوشيدند نفوذ
خليفه و اميران اطراف، از ان ميان حمدانيان را محدود کنند، اما ابنشيرزاد که پس از
توزون اميرالامراي بغداد بود، دل با ناصرالدّوله داشت و از ياري وي دريغ نميکرد، و
چون معزّالدوله ديلمي (302-356ق/915-967م) همراه با خليفه مطيع (خلافت:
334-363ق/946-974م) براي جنگ با حمدانيان از بغداد بيرون رفت، ناصرالدّوله به اشاره
ابنشيرزاد اين شهر را تصرف کرد (334ق/945م). از آن سوي معزالدوله تَکريت را که جزو
قلمرو ناصرالدّوله بود غارت کرد و به سوي بغداد آمد و پس از 4 ماه توانست آنجا را
تصرف کند. ناصرالدّوله در 335ق/946م پنهان از ترکان (بازماندگان توزون)، پيماني با
معزّالدّوله بست. از اين روي ترکان بر او شوريدند و ناصرالدوله ناگزير با
ابنشيرزاد به موصل رفت، ولي کشمکش او با معزالدوله پايان نيافت و اين دو بارها
رودرروي يکديگر ايستادند. چنانکه در 345ق/956م وقتي معزّالدّوله براي سرکوبي شورش
اهواز از بغداد بيرون رفت، ناصرالدوله به اين شهر درآمد. در 346ق/957م معزالدوله به
قصد گوشمالي ناصرالدوله آهنگ موصل کرد و او ناچار پذيرفت که سالانه 000‘000‘1 درهم
بپردازد، ولي چون از پرداخت آن سرباز زد، معزّالدّوله در 347ق/958م به موصل و
نصيبين حمله کرد و بر ان شهرها چيره شد. ناصرالدوله به مَيّافارقين گريخت و از آنجا
وارد حلب شد که سيفالدوله در آنجا به استقبال فرمان ميراند. سيفالدوله به
ميانجيگري برخاست و متعهد شد که آن مال را به بغداد فرستد. حمدالله مستوفي ميگويد:
«به خراجي معيّن صلح کردند که ماه به ماه سيفالدوله به معزّالدّوله رسانَد و او به
ملک ابنحمدان تعلّق نسازد». معزّالدّوله در 353ق/964م در پي اختلاف نظر با
ناصرالدوله بر سر شرايط پيمان نامة پيشين، دوباره به موصل لشکر کشيد و انجا را تصرف
کرد و حکومت ولايات ناصرالدوله را طبق پيمان پيشين به پسرش ابوتغلب
غضنفربنناصرالدّوله سپرد. اندکي بعد او پدر را دربند کشيد و در موصل زنداني ساخت
تا اينکه وي (ناصرالدوله) در 358ق/969م در زندان درگذشت.
2.ابوتغلب غضنفر (د 369ق/979م). پس از ناصرالدوله ميان فرزندانش اختلاف افتاد و
آنان 2 دسته شدند. دستهاي از ابوتغلب پشتيباني ميکردند و دستهاي به ابوالمظفر
حمدان گرايش داشتند. در اين کشاکش، ابوتغلب بر برادرش حمدان پيروز شد. حمدان در
358ق/969م به بختيار ذيلمي در بغداد پناه برد. بختيار او را بزرگ داشت و ابواحمد
موسوي پدر شريفِ رضي را که مورد احترام هر دو بود برانگيخت تا ميان برادران صلح
برقرار سازد. حمدان در 359ق/970م به رَحْبه که جزو قلمرو ابوتغلب بود، بازگشت؛ اما
صلح دوم نيافت و کار به جنگ کشيد و ابوتغلب برادر خود ابوالبرکات را به سوي حمدان
گسيل داشت. ابوالبرکات در اين برخورد کشته شد. نبوتغلب در نبردي ديگر در 360ق/971م
حمدان و ديگر برادران را درهم شکست، و حمدان با برادرش ابراهيم به بغداد رفت و به
بختيارِ ديلمي پناهنده شد. پس از شکست حمدان، ابوتغلب استقرار يافت و حَرّان را
تصرف کرد، اما نتوانست در برابر روميان که تا دياربکر و نصيبين (361ق/971م) پيش
رانده بودند، پايداري کند، و از اينرو در همانجا متوقف شد. در 362ق/972م روميان که
از پيروزيهاي پيشين خود گستاخ شده بودند، عازم فتح «آمِد» شدند. «هزار مرد» غلام
ابوالهَيجاءِبنحمدان که درآمِد بود، از ابوتغلب ياري خواست. وي برادرش
هبهاللهبنناصرالدوله را گسيل داشت. روميان شکست خورد و عضدالدّوله موصل، ديار
ربيعه، ميافارقين، آمِد و ديار مضر را از او گرفت و ابوتغلب به اَخلاط گريخت و از
آنجا آهنگ دمشق کرد، ولي به شهر راه نيافت. وي از خليفة فاطمي عزيز (خلافت:
365-386ق/976-996م) براي گشادن دمشق ياري خواست. خليفه پيغام داد که بايد به قاهره
آيد تا او را به مال و مرد مدد رساند، اما ابوتغلب از اين کار خودداري کرد و به
طَبَريّه رفت. در اين وقت دَغْفَل طايي که حکومت رَمّله داشت از خطر او بيمناک شد و
با او جنگيد و نيرويش را شکست و خود وي را بگرفت و بکشت (369ق/979م).
اين زمان را بايد زمانِ انقراض حمدانيان موصل به شمار آورد، اگرچه ابوطاهر ابراهيم
و ابوعبدالله حسين، برادران ابوتغلب، به ياري آل بويه در 379ق/989م، يک چند بر موصل
دست يافتند، ولي بيش از يک سال دوام نياوردند و در آن مدت نيز مطيع آل بويه بودند
(ابناثير، 669، 71، 72). در 380ق/990م ابوطاهر و ابوعبدالله بر ابوعليبنمروان
کُرد که بر ميافارقين چيره شده بود، هجوم بردند. ابوعلي پيروز شد و ابوعبيدالله را
اسير کرد، ول با شفاعت خليفة فاطمي روانة مصر ساخت. خليفه او را به فرمانروايي حلب
گماشت که تا پايان عمر در آنجا بود. در همان سال ابوذَوّاد اميرِ عقيليان، ابوطاهر
را نيز شکست داد و نصيبين و بَلَد را تصرف کرد و سال بعد و سال بعد بر موصل نيز دست
يافت، اما آل بويه آنان را واپس راندند. در 386ق/996م باز مُقَلّد عقيلي موصل را
تصرّف کرد و آل بويه به حکومت پرداخت و حمدانيان به کلّي برافتادند.
حمدانيان حلب:
1.سيفالدوله، ابوالحسن علي(د 356ق/967م). در 330ق/941م پس از آنکه خليفه او را
لقب سيفالدوله داد، در بغداد بماند. او به برادرش ناصرالدوله در برابر بريديان و
ترکان مدد ميرسانيد و نيز ميکوشيد قلمرو مستقل براي خود پديد آورد. سرانجام ميان
وي و ابوالحسين بريدي جنگ افتاد و کار به شکست سيفالدوله انجاميد. او بار ديگر به
ياري ناصرالدّوله به جنگ پرداخت و لشکر ابوالحسين را شکست داد و واسط را از دست
بريديان بيرون آورد و کوشيد که بصره را نيز تصرف کند، اما در 331ق/942م که ترکان در
بغداد بر ناصرالدبوله شوريدند، سيفالدوله نيز در واسط آماج تاخت و تاز آنان گشت
(ابنعبري، 165). پس به بغداد درآمد و از آنجا در پي ناصرالدّوله که بغداد را به
قصد موصل ترک کرده بود، روانه شد. در جريان آن اختلافها که ميان ناصرالدوله و خليفه
و توزون بود، سيفالدوله به برادر مدد ميکرد و ميکوشيد که بغداد را تصرف کند، اما
موفق نشد و توزون بر او پيشدستي کرد. از اين رو، در 333ق/944م به شام رفت و حاکم
حلب، يانِسِ مونسي را که از طرف محمّدبنطُغج، معروف به اِخْشيد (د 334ق/945م)،
امارت حلب داشت، گريزاند و آنجا را تصرف کرد و به سوي حِمُص رفت و با سپاه اخشيد و
غلامش کافور پيکار کرد و پيروز شد و بر حمص دست يافت. آنگاه به دمشق رفت و آنجا را
به محاصره گرفت، آما نتوانست شهر را بگشايد و بازگشت. گفتهاند که در آغاز ميان
سيفالدوله و اخشيد صلح برقرار شد (ابنتغري بردي، 3/255، 291) و سيفالدوله بر حلب
و حمص و انطاکيه دست يافت، اما مدتي بعد جنگ درگرفت و سيفالدوله شکست خورد و اخشيد
جلب را تصرف کرد. اخشيد در اوايل 334ق/945م درگذشت و سيفالدوله بر حلب استيلا
يافت. ابنخلکان به نقل از تاريخ حلب ميگويد: «پيش از سيفالدّوله، حسينبنسعيد
برادر ابوفراس شاعر، حلب را در دست داشت» (3/405)؛ اما صحّت اين قول بعيد است، زيرا
در هيچ کدام از منابع مهمّ تاريخي بدان اشاره نشده است و عبارت پيشين ابنخلکان نيز
آن را نفي ميکند. با اينهمه، چون سيفالدوله ـ همان طور که اشارت شد ـ احتمالاً 2
بار به حلب درآمد، پس محتمل است که بار نخست، حسينبنسعيد را در آنجا گمارده باشد.
در 334ق/945م پس از درگذشت اخشيد، اَنوجوربناخشيد همراه کافور به مصر رفت و
سيفالدوله دمشق را تصرّف کرد (ابنتغري بردي، 3/291) و خواست بر مصر نيز حمله
بَرَد. پس از سوي رمله روان شد، ولي کافور به مقابله شتافت و در «لَجّون» نزديک
طَبَريّه و رَمْله سيفالدوله را شکست داد و بار ديگر در نزديکي دمشق بر او پيروز
شد و مصريان حلب را نيز گرفتند؛ اما صلح با همان شرايط برقرار شد، جز آنکه خراج از
ميان رفت.
سيفالدوله پس از استقرار در حلب، نيروي نظامي خود را يکسره بر ضدّ روم شرقي به کار
گرفت و تا 20 سال بعد که مرگش فرا رسيد، همچنان در اين کار بود (ابنتغري بردي،
3/383؛ حِتّي 1/590، 591). مشهور است که 40 بار به غزو روم رفت. بارها وارد قلمرو
روميان شد و تا مشرْعَش پيش تاخت. در يکي از اين جنگها، قُسْطَنْطين پسر فردس
فرمانده ارتش روم کشته شد. يکبار هم که سيفالدوله خواست در مرز روم قلعهاي بزرگ
بنا کند و آن را پايگاه حملات آيندة خود سازد، امپراتور روم سپاهي مرکب از روميان و
روسيان و بلغاريان گردآورد و به فرماندهي فردس به مقابله فرستاد، ولي کاري از پيش
نبرد (ابناثير، 8/508). گفتهاند که سيفالدوله نوه و داماد او را هم به اسارت
گرفت (ثعالبي، 1/22-23). در آن روزگار اين جنگها که با روم شرقي ميرفت، از نظر
مسلمانان جهاد با کافران (غزا) تلقّي ميشد و اينان گاه براي شرکت در اين جنگها بر
يکديگر پيشي ميجستند و چه بسا که از نقاط دوردست عازم غزا ميشدند. چنانکه در
353ق/964م که روميان بر مَسّيصه هجوم بردند و بسياري را کشتند و ديهها را بسوختند،
گروهي از خراسانيان به عزم جهاد از راه ارمنستان و ميافارقين نزد سيفالدوله رفتند
و او با آنان به سوي روميان حرکت کرد، ولي به آنان نرسيد و بازگشت (ابناثير،
8/552). سال بعد نيز روميان دوباره حمله کردند و مصيصه و طَرَسوس (يا طَرْسوس) را
گشودند و بسياري را کشتند و مسجد جامع را به اصطبل بدل کردند و منبر را بسوختند
(همو، 8/560). بعدها مسلمانان آنان را کيفري بسزا دادند.
2.سعدالدّوله ابوالمعالي شريف. سيفالدوله در صفر 356ق/ژانوية 967م پس از 23 سال
حکمراني در حلب درگذشت. پيکرش را به ميافارقين حمل کردند و در همانجا به خاک
سپردند. پس از او پسرش سعدالدوله بر مسند حکمراني نشست. در روزگار او حمدانيان حلب
به نشيب قدرت فرو افتادند. ابوفِراس حمداني شاعر معروف، در 357ق/968م کوشيد بر حمص
چيره شود، ولي جان بر سر اين کار نهاد (ابنخلکان: 61). در 358ق/969م قرغويه، غلام
سيفالدوله بر سعدالدّوله شوريد و حلب را گرفت. سعدالدّوله به حَرّان و از آنجا به
ميافارقين نزد مادرش رفت و آنگاه قصد حَماه کرد و سپس به حمص رفت. در همين سال
ابوالبرکاتبنناصرالدوله به سوي ميافارقين هجوم برد، اما همسر سيفالدوله
دروازهها را بست و از ورود او جلوگيري کرد. سپس 000‘200 درهم نزد او فرستاد و
ديههايي را که نزديک نصيبين از آنِ سيفالدوله بود، به وي واگذاشت. در همين سال
روميان پس از استيلا بر انطاکيه به حلب که در محاصرة سعدالدوله بود، هجوم بردند.
سعدالدوله به ناچار محاصره را رها کرد و روميان شهر را به جز قلعة آن از قرغويه
گرفتند و بر اين پايه صلح کردند که وي مالي به نزد امپراتور بفرستد و هرگاه روميان
دست به حمله زدند، او نيازمنديهاي آنان را فراهم کند (ابناثير، 8/604). قرغويه در
همين سال با سعدالدّوله که در حمص بود صلح کرد و در حلب به نام او خطبه خواند، و هر
دو در متصرفات خويش خطبه به نام المعزّالدينالله فاطمي (خلافت: 341-386ق/952-996م)
خواندند. سعدالدوله در 365ق/975م بَکْجور مولاي قرغويه را که پي از آن امارت حمص
داده بود، خلع کرد، ولي بکجور با کمک خليفة فاطمي دمشق را تصرف کرد و در 379ق/989م
حمص را نيز از دست سعدالدّوله او را از اين کار بازداشت و متعهّد شد که همة
سرزمينهاي ميان حمص و رَقّه را به تيول او دهد، اما بکجور نپذيرفت به قصد فرزندان
بکجور به رقّه رفت و اموال آنان را مصادره کرد. خليفة فاطمي پاي در ميان نهاد و از
او خواست تا آنان را به مصر فرستد. سعدالدوله با فرستادة خليفه خشونت کرد و آمادة
جنگ با مصر شد، ولي در همان سال (381ق/991م) درگذشت.
3.سعيدالدّوله ابوالفضايل. سعدالدوله قبل از مرگ، پسرش سعيدالدوله را به جانشيني
برگزيد و او را به خادم خود لؤلؤ سپرد. پس از مرگ سعدالدوله، لؤلؤ وي را بر تخت
فرمانروايي نشاند. در روزگار وي ميان حمدانيان و مصريان جنگي سخت روي داد.
مَنْجوتَگين سردار فاطميان نتوانست حلب را تصرف کند و به قاهره بازگشت تا آنکه
خليفة فاطمي العزيز بالله (خلافت: 365-356ق/976-996) خود به قصد جنگ حرکت کرد، ولي
در 386ق/996م درگذشت. لؤلؤ که طمع در حکومت بسته بود، سعيدالدّوله را بکشت و به نام
2 فرزند او ابوالحسن عليو ابوالمعالي شريف به حکومت نشست و پس از مدّتي آن دو را
به قاهره فرستاد. لؤلؤ در 394ق/1003م حکومت بر قلمروِ حمدانيان را به پسر خود
ابونصر سپرد و بدينسان دولت حمدانيان حلب منقرض شد. پس از مرگ لؤلؤ، ابونصر از
خليفة فاطميان اطاعت کرد و خطبه به نام او خواند و لقب مرتضيالدوله يافت و سراسر
شام به قلمرو فاطميان پيوست و نفوذ حمدانيان يکسره برافتاد. برخي از مورّخان، دولت
لؤلؤ و ابونصر را سلسلة فرعيِ دولتِ حمدانيان ميدانند. (لين پول، 1/203؛ حسن،
3/124، 125). در سالهاي بعد 3 تن از حمدانيان در دربار خلفاي فاطمي به منصبي دست
يافتند. يکي ابوالمُطاع وجيهالدوله ذوالقرنين پسر ابوالمظفّربنماصرالدّوله که
اميري شاعر بود و از 415 تا 419ق/1024 تا 1028م امارت دمشق داشت؛ دوم ناصرالدّوله
ابومحمّد نوة ناصرالدّولة بزرگ که سردار فاطميان بود و از 433 تا 440ق/1041-1048م،
و از 450 تا 452ق/1058-1060م بر دمشق حکم راند. سوم عُدَّهُالدوله پسر ناصرالدّولة
مذکور که حدود يک سال از سوي فاطميان امارت دمشق داشت.
بخش دوم ـ اوضاع اجتماعي
در سدة 4ق/10م دستگاه خلافت که مقدّمات آن از روزگار متوکّل آغاز شده بود، رو به
انحطاط گذاشت. امپراتوري خلفا دچار تجزيهاي سخت شد و در هرجا اميري درفش استقلال
برافراشت و دولتهاي متفرّق در ماوراءالنهر و ايران و عراق و شام و مصر و افريقا
پديد آمدند که هماره براي گسترش قلمرو خود با يکديگر در جنگ بودند. بديهي است که
بسياري از اين دولتها در راه گستش خود دست بيداد بگشادند و مردم را به اقلاس
کشاندند و نابسامانيها پديد آوردند. حمدانيان در چنين اوضاعي به قدرت رسيدند (متز،
1/1519. اينان براي نگهداري قدرت و سروري خود پيوسته با حريفان در کشاکش بودند و
آنچه در اين ميان بر باد ميرفت، جانها و داراييهاي مردم تهيدست و پيش آمدن
رويدادهاي جانگزا براي همگان بود. از ميان حمدانيان، سيفالدوله داراي آوازهاي
بلند و نامي نيک در تاختن پياپي بر کرانههاي امپراتوري روم شرقي (بيزانس) بود که
گرچه به گشودن آن سامان نينجاميد، ليکن روميان را براي مدّتي از دستاندازي و تطاول
بر بلاد اسلامي دور داشت. به هر حال، مورّخان را دربارة ارزيابي خمدانيان آراي
گوناگون و متضّاد است. برخي ايشان را به نهايت فرزانگي و دادگري و بخشندگي
ستودهاند (ابنتغري بردي، 4/16) و برخي ديکر گزارشهاي تکان دهنده از روزگار ايشان
دادهاند. گفته شده است که سختگيري ايشان چنان بود که بنبحبيب، پسرعموهاي
بنبحمدان، با خانواده و احشام خود آواره شدند و به حدود روم کوچيدند و گويا برخي
از آنها به دين مسيح درآمدند (حتّي، 1/552). ابنحوقل حمدانيان را از جملة
ثروتمندان فرمانروايان اسلام ميداند 0صص 191-193)؛ چنانکه وقتي عضدالدّوله يکي از
قلاع اينان را ـ در ديار مُضَر ـ تصرّف کرد، قيمت آنچه در آن قلعه يافتند، 20
ميليون درهم بود (ابوعلي مسکويه، 2/392-393). در 358ق/969م که نصيبين دچار سختي و
ويراني شده و جمعيّت آن به شدت کاهش يافته بود، بهره دهي آن از غلّات و ماليات
سرانه و ماليات شراب و عوارض چهارپايان و سبزيها هر يک به 000‘5 دينار (جمعاً
000‘25 دينار). و ماليات آسيابها و حقوق دولتي معاملات املاک و عوارض مستغلات به
000‘17 دينار رسيد (متز، 1/30، 31، 2/468). حمدانيان از اين باج و خراجها بهرة وافي
ميبردند. از اينجا ميتوان دريافت که حمدانيان بر چه سرزمين پربرکتي استيلا داشتند
و چه اندازه بر مردم تنگ ميگرفتند که اين مقدار مال از يک شهر ويران به چنگ
ميآوردند.
بخش سوم ـ اوضاع فرهنگي
حمدانيان با وجود پارهاي کاستيها، اميراني دانش دوست و ادبپرور بودند. بهويژه
سيفالدوله شاعران و دانشمندان را گرامي ميداشت و خود شعر نيکو ميسرود. ثعالبي در
وصف سيفالدوله مينويسد: «مي گويند بر درِ هيچ پادشاه، پس از خلفا اين قدر از
بزرگان شعر و ستارگان روزگار گرد نيامد» (1/11). گرچه در اين سخن مبالغهاي هست،
اما به هر حال، مجالس ادب اين حمداني را ـ که در ايام آسودگي از جنگ برگزار ميشد ـ
شايد بتوان انگيزة نهضت ادبي زودگذري در شام دانست که با فترتي نه چندان دراز به
دورة علم و ادب فاطميان در مصر و شام پيوست. ازجمله عالمان و شاعران بلندپاية آن
روزگار که در محافل سيفالدوله حضور مييافتند، بايد از اينان نام برد: لبونصر
فارابي (260-339ق/874-950م)، فيلسوف و موسيقيدان نامدار که در فتح دمشق نيز با
سيفالدوله بود و در آنجا درگذشت؛ ابوالفرج اصفهاني (284-356ق/897-967م) که نسخهاي
از دستنويس کتاب اغاني را به او تقديم کرد؛ ابننباته خطيب دربار که جهاديّههاي
او در تحريض مسلمانان به جهاد با روميان معروف است؛ ابوالطَيّب مُتنبَي
(303-354ق/915-965م) و ابوفراس حمداني (320-357ق/932-968م) که اين دو هر يک در آن
نهضت ادبي سهمي داشتند. اينهمه از سيفالدوله برخاست که «مردي شهم و کافي بود و همه
جدّ محض» و «نگاه بايد کرد که ... متنبي در مدح وي برچه پايه سخن گفته است که تا در
جهان سخن تازي است، آن مدروس نگردد (بيهقي، 385):
فَلا تَعْجَبا اَنَّالسِّيُفَ کَثيِرهٌ وَ لکِنَّ سَيفَالدولهاليَوْمِ وَاحدٌ
يکي ديگر از افتخارات حمدانيان را بايد حضور ابوالعلاء احمدبنعبداللهبنسليمان
مَعَرّي (363-449ق/973-1057م) «فيلسوف شاعران و شاعر فيلسوفان» (حتّي، 589) در
روزگار ايشان شمرد. سيفالدوله ديناري ويژة صله دادن به وزن 10 مثقال ضرب کرده بود
که نام و تصويرش را بر آن نقش کرده بودند بجز ابوفراس و سيفالدّوله، حمدانيان
ديگري نيز به شاعري شهره بودند، مانند ابووائل تغلببنداوودبنحمدان، ابوالعشاير،
حمدان موصلي، ابوزُهَير مُهَلْهِل و ابوالمطاع وجيهالدوله که در دربار فاطميان
ميزيست و يک چند امارت دمشق داشت. ناصرالدّوله پايهگذار حمدانيان موصل نيز مرد
علم بود و مدتها در خدمت شيخمفيد ميزيست و در اعزاز و اکرام او ميافزود. قاضي
نورالله شوشتري ميگويد: شيخ را رسالهاي است در مبحث امامت که به نام ناصرالدّوله
نوشته است (ص 235).
مآخذ: ابناثير، عزّالدين، الکامل به کوشش تورنبرگ، 1862م، 1887، 360، 419، 8/163،
217، 339، 382-385، 399، 454، 455، 593، 597؛ ابنتغري بردي، يوسف،
النّجومالزّاهره، مصر، وزارهالثّقافه والارشادالقومي، 3/223، 278، 331، 4/19،
131، 136؛ ابنحوقل، ابوالقاسم محمد، صورهالارض، بيروت، دارمکتبهالحياه، صص
165-170؛ ابنخلکان، احمدبنمحمد، وفياتالاعيان، به کوشش احسان عباس، بيروت،
دارصادر، 1398ق، 2/59؛ ابنعبري، ابوالفرج، تاريخ مختصرالدّول، صص 169-173؛ ابوعلي
مسکويه، احمدبنمحمد، تجاربالامم، به کوشش آمدروز، 1916م، طبع افست، 1/189، 192؛
اصفهاني، حمزه، تاريخ سني ملوکالأرض والأنبياء، برلين، 1340ق؛ بيهقي، ابوالفضل،
تاريخ بيهقي، به کوشش علياکبر فيّاض و قاسم غني، تهران، دنياي کتاب، 1361ش؛
ثعالبي، ابومنصور، يتيمهالدّهر، مصر، 1352ق، 1/15، 17-23، 27، 29، 57، 58، 65، 66؛
حِتّي، فيليپ، تاريخ عرب، ترجمهالاسلام، مصر، 1964م، 3/32، 33، 36، 384؛ سيوطي،
جلالالدّين، تاريخالخفاء، به کوشش محمد محييالدين عبدالحميد، مصر، 1371ق، صص
394، 395؛ شوشتري، نورالله، مجالسالمؤمنين، تهران، اسلاميّه، 1375ق؛ طبري،
محمّدبنجرير، تاريخ، به کوشش دوخويه، ليدن، 1890م؛ لين پول. استانلي، بارتولد و .،
تاريخ دولتهاي اسلامي و خاندانهاي حکومتگر، ترجمة صادق سجادي، تهران، نشر تاريخ
ايران، 1363ش، 1/202؛ متز، آدام، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمة عليرضا
ذکاوتي، تهران، اميرکبير، 1362ش؛ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، به کوشش عبدالحسين
نوايي، تهران، اميرکبير، 1362ش، صص 347-712.
صادق سجادي