دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل خنجدجلد: 1نويسنده: سيد علي آل داود 
 
 
شماره مقاله:412















آلِ خُجَنْد، خانداني از دانشمندان، فقيهان، متکلّمان و واعظان شافعي مذهب که
خاستگاه آنان خجندِ ماوراءالنّهر بود. آنان از سدة 5-7ق/11-13م، در اصفهان صاحب
شوکت و اعتبار بودند و يکي از دو محلّة مهمّ شهر را که دردشت نام داشت، در تصرف
داشتند و بر گروه بسياري از مردم آن شهر رياست مي‎کردند. اين دودمان از فرزندان
مهلّب‎بن‎ابي صُغره سردار نامي عصر اموي (7-83ق/628-702) هستند. صفدي نام نياکان
آنان را اين گونه برشمرده است:
محمدبن‎ثابت‎بن‎حسن‎بن‎ابراهيم‎بن‎زبيربن‎مخلدبن‎معاويه‎بن‎يزيدبن‎مهلّب‎بن‎ابي
صفره (2/281). همزمان با خجنديان، آل صاعد رياست حنفيان شهر را در دست داشتند.
بيشتر اوقات ميان اين دو فرقه و رئيسان آنان کشمکش برپا بود. اصفهان در اين آشوبها
بارها ويران گرديد. بيشتر افراد برجستة اين دودمان دوستدار دانشمندان و سخنوران
بودند و يکي دو تن از آنان خود نيز به پارسي و عربي اشعاري سرودند. به روايت عتبي،
آنان در اصفهان کتابخانة ارزشمندي بنياد نهاده بودند که همگان از آن بهره مي‎بردند
(ص 214). چون خاستگاه اين دودمان شهر خجند بود، اينان به آل خجند مشهور شدند. افراد
برجستة اين خاندان بدين شرحند:
1.ابوبکر محمدبن‎ثابت خجندي (د 483ق/1090م)، نخستين فرد شناخته شدة اين دودمان است
که در مرو روزگار مي‎گذراند و در آنجا تدريس و موعظه مي‎کرد. نظام‎الملک وزير
ملکشاه او را براي تدريس در مدرسه نظامية اصفهان که به صدريّه موسوم بود و خود آنرا
ساخته بود، تعيين کرد. محمدبن‎ثابت به زودي در اصفهان مقام بلندي يافت. نظام‎الملک
به مجالس وعظ او مي‎رفت و بيشتر اوقات با او ديدار مي‎کرد (ابن‎اثير، 10/366-367؛
سبکي، 4/124). پيشوايي شافعيان اصفهان به تدريج به دست وي افتاد. محمدبن‎ثابت، حديث
را از پدرش ابومحمد ثابت‎بن‎حسن و ابوالحسن علي‎بن‎احمد استرآبادي و
عبدالصمد‎بن‎نصر عاصمي فرا گرفت. استاد او در فقه ابوسهل احمدبن‎علي‎ابيوردي بود.
وي افزون بر فقه، در اصول، حديث و نيز در وعظ دستي توانا داشت، اما استادي و
برجستگي او در فقه بود. او دانشجويان بسياري را تعليم داد. آوازة علمي او به زودي
در اطراف ممالک اسلامي پراکنده شد. گروهي، ازجمله ابوالقاسم اسماعيل‎بن‎محمدبن‎فضل
طلحي و ابومنصور محمدبن‎احمدبن‎عبدالمنعم‎بن‎فاذشاه و احمدبن‎فضل مميز و چند تن
ديگر از محدّثان، از او حديث آموختند و روايت کردند. محمدبن‎ثابت در ذيقعدة
483ق/دسامبر 1090م درگذشت (ذهبي، 3/303؛ سبکي، 4/44؛ ابن‎عماد، 3/368). صفدي، تاريخ
درگذشت او را در 482ق/1089م ضبط کرده است (2/281). شاگردان او در فقه،
ابوالعبّاس‎بن‎رطبي و ابوعلي حسن‎بن‎سلمان اصفهاني و ابوجعفربن‎مشاط ـ از فقيهان
برجستة شافعي ـ بودند. اين ابوجعفر پس از استفاده از محضر محمّدبن‎ثابت به ري رفت و
در آنجا به تدريس پرداخت (ابن‎اثير، 10/393). از شاگردان ديگر او
عبدالکريم‎بن‎علي‎بن‎ابي طالب، موسوم به ابوالقاسم رازي و عمادالدين
محمدبن‎عبدالکريم‎بن‎احمد، مشهور به ابن‎وزّان و سليمان ان محمد، مشهور به ابوسعد
بلدي و عبدالرّحمان‎بن‎عبدالله حصيري رازي بودند (سبکي، 7/95، 150، 179، 285؛
ابن‎قاضي شهبه، 1/339-340، 344). محمّدبن‎ثابت را آثاري بود که از آن ميان از
روضه‎المناظر و زواهر‎الدّرر‎في‎نقض جواهرالنّظر ياد شده است (سبکي، 4/124-125؛
حاجي خليفه، 1/932، 2/956).
2.ابوالمظفّربن‎محمّدبن‎ثابت خجندي (مقـ 496ق/1103م)، فرزند محمدبن‎ثابت و از
پيشوايان شافعيان اصفهان، در آن شهر به تدريس و موعظه اشتغال داشت. وي در سفري که
در 496ق/1103م از اصفهان به ري کرد، در اين شهر که اختلاف بين شيعيان و سنيان آن
شدت يافته بود، به هنگام فرود آمدن از منبر به دست مردي شيعي کشته شد. پيکر
ابوالمظفر را در مسجد جامع ري به خاک سپردند (ابن‎جوزي، 9/137؛ ابن‎اثير، 10/366).

3.عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (مقـ 523ق/1129). همانند برادرش از پيشوايان شافعيان
اصفهان بود و در زمان خود اقتدار فراوان داشت، به گفتة ابن‎اثير، اسماعيليان او را
در اصفهان به هلاکت رساندند (10/659-660). عبداللطيف به افراد متعددي از بزرگان
حديث. همچون، يوسف‎بن‎عبدالرحمان مشهور به اين رکابي اجازة روايت داده است
(ابن‎صابوني. 184).
او با اسماعيليان که در اصفهان نفوذ فراوان داشتند، آشکارا دشمني مي‎ورزيد و بدين
مناسبت هنگامي که سلطان محمدبن‎ملکشاه سلجوقي به آن شهر وارد شد، نزد او از
سعدالملک‎آبي که وزيرش بودبدگويي کرد و او را از جملة باطنيان شمرد (رشيدالدين،
318-319؛ راوندي، 158-159؛ عقيلي، 231-232؛ خواندمير، 182-183).
4.ابوسعيد احمدبن‎محمدبن‎ثابت (443-531ق/1051-1137م)، فرزند ديگر ابوبکر خجندي است.
آنگاه از ابوالقاسم علي‎بن‎عبدالرحمان‎بن‎عَلِيّک حديث شنيد و سپس به تدريس در
نظامية بغداد مشغول گرديد ولي چون پدرش درگذشت، او را از تدريس در نظامية بغداد
برکنار کردند. ابوسعيد خانه‎نشين شد و سرانجام روز شنبه اول شعبان 531ق/24 آوريل
1137م در اصفهان درگذشت (ابن‎اثير، 11/54؛ ابن‎جوزي، 10/70؛ ابن‎کثير، 12/212).
ابن‎سمعاني از کساني است که از او حديث روايت کرده‎اند.
قزويني رازي از فردي به نام خواجه احمد خجندي ياد کرده و از سخناني که وي در مذمّت
شيعيان بيان داشته، اتقاد کرده است (صص 147-149). گمان بسيار مي‎رود که اين خواجه
احمد، همين ابوسعيد احمدبن‎ثابت باشد.
5.ابوالقاسم مسعودبن‎محمدبن‎ثابت (494ق/1101م) آخرين فرزند ابوبکر خجندي و از
فقيهان شافعي اصفهان و از رؤساي آنان بود. ابن‎اثير در بيان حوادثي که باطنيان در
494ق/1101م در زمان سلطان برکيارق سلجوقي در اصفهان پديد آوردند، نام او را به ميان
آورده است. به گفتة او باطنيان در اين سال در اصفهان کشتار هراسناکي به راه
انداختند. آنان به وسيلة مردي کور که به ايشان گراييده بود، دشمنان خود را به
خانه‎اي مي‎کشاندند و در آنجا در نهان هلاک مي‎کردند. پس از چندي اين راز اشکار شد
و نهانگاه اسمعيليان به دست مردم خشمگين افتاد. مسعودبن‎محمد فرمان داد که گودالهاي
بزرگي کندند و آنها را آتش انداختند. در اين رويداد شمار بسياري از آنان کشته شدند
(10/314-315).
6.صدرالدين ابوبکر محمدبن‎عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (د 552ق/1157م)، نوادة ابوبکر
خجندي و يکي از برجسته‎ترين شخصيتهاي آل خجند است. صدرالدين دانشهاي متداول زمان را
در اصفهان فرا گرفت. حديث را در آن شهر در نزد ابوعلي حداد و غانم ابن‎احمد و
ابوالقاسم اسماعيل‎بن‎فضل سراج آموخت، و در موعظه بسيار توانا شد و در دربار نيز
نفوذ کلمه يافت.
وي چندي در بغداد به تدريس در مدرسة نظاميه گذراند. در همان زمان در جامع‎القصر آن
شهر موعظه مي‎کرد، در حاليکه کسان او با شمشيرهاي آخته پيرامونش را احاطه کرده
بودند. پس از مدتي به اصفهان بازگشت و رياست شافعيان آنجا را برعهده گرفت. شيوة
زندگاني او همانند وزيران بود نه دانشمندان.
از حوادث زمان او شورش امير بوزابه فرمانرواي فارس در 542ق/1147م بود. بوزابه بر ضد
سلطان مسعود سلجوقي مي‎جنگيد و چون به محاصرة اصفهان پرداخت، محمدبن‎عبداللطيف
دروازه‎هاي شهر را به روي او گشود و با او به همکاري پرداخت. بوزابه به پيشنهاد صلح
سلطان مسعود وقعي ننهاد و به تعقيب او پرداخت؛ اما در جنگي که رخ داد، شکست يافت و
دستگير شد و به هلاکت رسيد (همو، 11/119). سلطان مسعود چون دانست که
محمدبن‎عبداللطيف با بوزابه دوستي ورزيده است، از او خشمناک شد؛ اما
محمدبن‎عبداللطيف پيش از اينکه گزندي ببيند، همراه برادرش جمال‎الدين محمود از
اصفهن گريخت و به موصل رفت. در آن هنگام مردم عادي اصفهان به مدرسة شافعيان تاختند
و کتابخانة آن را آتش زدند. برادران خجندي در موصل از توجه و استقبال جمال‎الدين
وزير برخوردار شدند، اما پس از چندي جمال‎الدين براي گزاردن حج به مکه رفت. محمد
نيز با آماده ديدن وضع به لصفهان بازگشت. اهالي شهر از او استقبال کردند 0صفر
543ق/ژوئن 1148م). سلطان مسعود سلجوقي نيز گذشته را به فراموشي سپرد و رياست شهر را
بار ديگر به او و برادرش داد (بنداري، 201-202). محمدبن‎عبداللطيف سرانجام در يکي
از سفرهاي خود از بغداد به اصفهان در يکي از روستاهاي ميان راه همدان به کرج
(روستايي واقع در استان باختران امروز) در 22 شوال 552ق/27 نوامبر 1157م، شب هنگام
به سلامت خفت، ولي بامداد پيکرش را در بستر بي‎جان يافتند. جنازه‎اش را به اصفهان
بردند و در محلة «سنبلان» آن شهر به خاک سپردند. اسنوي، نام اين محله را «سيلان»
ضبط کرده است که درست نمي‎نمايد (1/490). مرگ ناگهاني او آشوبهايي در اصفهان پديد
اورد و گروهي در اين ميان جان باختند. از او اشعاري به زبان عربي بر جاي مانده
(سبکي، 6/134). اسماعيل پاشا بغدادي، ابن‎خجندي را با فخرالدين خجندي طبيب که از ال
خجند نيست يکي دانسته (2/92) و اشتباه او را کحاله نيز تکرار کرده است (10/192).

7.جمال‎الدين محمودبن‎عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (در گذشته در سن جواني، پس از
543ق/1148م)، برادر صدرالدين ابوبکر است. پس از کشته شدن بوزابه، چون مسعود سلجوقي
در پي آزار وي برآمد، همراه برادرش به موصل گريخت و از آنجا راهي حجاز شد. در صفر
543ق/ژوئن 1148م به بغداد بازگشت و از آنجا روانة اصفهان شد و در آنجا از توجه
سلطان مسعود برخوردار گشت (پنداري، 202) ولي مدت کوتاهي پس از آن درگذشت.
8.صدرالدين ابوالقاسم عبداللطيف‎بن‎محمد عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (رجب
535-جمادي‎الاول 580ق/فوريه 1141-اوت 1184م). از مشهورترين افراد خاندان خجندي بود
و افزون بر فقه، حديث، وعظ و خطابه، در شعر و ادب عربي و پارسي نيز دست توانايي
داشت. اشعاري به هر دو زبان از او بر جاي مانده است. صدرالدين در اصفهان زاده شد.
فقه را از پدرش محمدبن‎عبداللطيف و حديث را از ابوالوقت عبدالاول سجزي و ابوالقاسم
غانم‎بن‎خالد ابن‎عبدالواحد تاجر و گروه ديگري از دانشمندان فرا گرفت. پس از درگذشت
پدرش، زعامت شافعيان و رياست شهر اصفهان را به عهده گرفت و در دربار مقامي ارجمند
يافت. عامة مردم به او اعتقاد داشتند و دستورهاي او را بي‎چون و چرا انجام
مي‎دادند. او در اصفهان حلقة درس داشت و گروهي نزد او دانش مي‎آموختند (سبکي،
7/186؛ اسنوي، 1/491، کتبي، 2/383). از شاگردان او بايد از يوسف‎بن‎عبدالرحمان
مشهور به ابن‎رکابي (د 598ق/1202م)، نام برد (ابن‎صابوني، 184). به گفتة برخي از
مورخان در صفر 560ق/دسامبر 1164م، آشوب بزرگي در اصفهان برخاست. شافعيان که رياست
آنان را صدرالدين برعهده داشت، با حنفيان به ستيز برخاستند. جنگ و خونريزي ميان
آنان تا 8 روز ادامه داشت. بر اثر آن، گروهي بسياري به هلاکت رسيدند و خانه‎ها و
بازارها در آتش سوختند. اين جدال سرانجام خاموش گرديد ليکن، دشمني ميان دو فرقه
برجاي ماند (ابن‎اثير، 11/319؛ ذهبي، الغبر، 4/169).
صدرالدين يک سال پيش از درگذشتن، همراه با گروه بزرگي از پيروانش وارد بغداد شد و
در مجلس وعظي شرکت جست و بسيار نيکو سخن گفت. از دستگاه خلافت براي او خلعت فرستاده
شد. او در بازگشت از اين سفر، در همدان، و به هنگام استحمام فَلَجْ گشت و ناگهان
درگذشت (کتبي، 2/384؛ سبکي، 7/186). اسنوي درگذشت او را در ربيع‎الاول يا
ربيع‎الثاني/ژوئن يا ژوئيه دانسته است (1/491). پيکر او را در اصفهان به خاک
سپردند.
ابن‎جبير او را در شهر مدينه ديدار کرده و يکي از مجالس وعظ او را در آن شهر توصيف
کرده است که از آن برمي‎آيد که چگونه مستمعين را به شور مي‎آورده و شيداي خود
مي‎ساخته است (صص 177-179). قزويني نيز شرحي شگفت‎انگيز دربارة او نوشته و گفته است
که وي 000‘100 مرد جنگي در زير فرمان داشت. سال وفاتي که او براي صدرالدين آورده،
درست نمي‎نمايد (صص 296-298).
نمونه‎اي از سروده‎هاي او به عربي را کتبي (2/384) و ابن‎اثير (11/509) ياد
کرده‎اند. شهرت او در ادب پارسي بيشتر به اين سبب است که وي افزون بر آنکه صاحب ذوق
بود و شعر مي‎گفت، از شاعران نامور آن عهد حمايت مي‎کرد و آنان را خلعت مي‎داد.
عوفي شرح او را نگاشته و نمونه‎هايي از غزليات و رياعيات او را به دست داده و قدرت
طبع وي را در زمينة سرودن شعر پارسي و عربي ستوده است (ص 265).
جمال‎الدين اصفهاني و فرزندش کمال‎الدين اسماعيل، خاقاني شرواني (319، 773، 816)،
ظهيرالدين فاريابي (78-80، 127، 192) و مجيرالدين بيلقاني (320)، صدرالدين را در
چکامه‎هايي ستوده‎اند. اما ظهير فاريابي ظاهراً اولين‎بار که به قصد يافتن خلعت و
جايزه از صدرالدين به اصفهان رفته، از او بي‎مهري ديده و قطعه‎اي در نکوهش وي سروده
است (صص 307-308؛ دولتشاه، 112؛ رازي، 359؛ براون، 104). سعدي در بوستان (ص 199)
نام صدرالدين را به نيکي ياد کرده است:
يکــي خـــارِ پـاي يتيمــي بکنــد به خواب اندرش ديد صدر خجند
خاقاني قطعه‎اي در رثاي صدرالدين سروده (ص 814)؛ وراويني در مقدمة ترجمة
مرزبان‎نامه، نامي از صدرالدين خجندي و فرزندش جمال‎الدين به ميان آورده
(مرزبان‎بن‎رستم، 3-4) و اثيرالدين اخسيکتي نيز چکامه‎اي در سوگ صدرالدين سروده است
(ص 87).
به گفتة قزويني صدرالدين در قصيده سرايي دست داشته است (ص 298).
9.ابوابراهيم عبيدالله‎بن‎محمد عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (د 584ق/1188م). برادر
صدرالدين عبداللطيف خجندي مردي دانشمند، اديب و فقيه بود. سبکي (ص 6/162) و ذهبي
نام او را عبدالله ابن‎محمد ضبط کرده‎اند (تذکره‎الحفاظ، 4/1336). او در راه کسب
دانش رنج بسيار برد و احاديث فراوان فراگرفت و به خط خود نوشت. صدرالدين سه‎بار در
562، 566 و 583ق/1167، 1171 و 1187م به بغداد سفر کرد و از آنجا به مکه رفت و حج
گزارد. در آخرين سفر او، عبيدالله‎بن‎علي‎تيمي از وي حديث شنيد. در اصفهان درگذشت.

10.صدرالدين‎محمدبن‎عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎عبداللطيف‎بن‎محمدبن‎ثابت (مقـ
592ق/1196م). پس از پدر رياست شافعيان اصفهان را در دست گرفت. ابن‎اثير نام او را
صدرالدين محمود ياد کده است (12/124) که درست مي‎نمايد. مآخذ ديگر صدرالدين محمد
ضبط کرده‎اند. صدرالدين محمد در زماني که هنوز به سن راويان نرسيده بود، از پدر و
پدربزرگش حديث شنيد. او برخلاف ساير بزرگان خانواده‎اش احاديث بسياري فرا نگرفت،
اما اين مانع نشد که وي پس از پدر به رياست شافعيان اصفهان برسد.
به روايت ابن‎اثير در 582ق/1186م که پهلوان محمدبن‎ايلدگز فرمانرواي اصفهان و ري و
آذربايجان درگذشت، آشوبي در اصفهان برپا شد و ديگربار حنفيان و شافعيان به جان هم
افتادند. گروهي از دو سوي کشته شدند و عمارات و خانه‎هاي بسياري به آتش کشيده شد.
در همان هنگام در ري نيز ميان سنيان و شيعيان درگيري پديد امد و گروهي جان باختند
(11/525-526).
صدرالدين در 588ق/1192 به بغداد رفت و از خليفة عباسي احترام فراوان ديد و هداياي
بسيار دريافت داشت. او چندي در بغداد ماند و نظارت اوقاف مدرسة نظاميه و نظارت بر
استادان آنجا را برعهده گرفت. ليکن از چکامه‎اي که کمال‎الدين اسماعيل در
585ق/1189م، سروده و براي او به بغداد فرستاده، برمي‎آيد که وي پيش از آن نيز در آن
شهر مي‎زيسته است. چکامه چنين آغاز مي‎شود:
خفتة بيدار بودم دوش کز دارالسلام مسرع باد صبا آورد سوي من پيام
صدرالدين در بغداد بود تا اينکه همراه وزير خليفه، مؤيدالدين قصاب، به خوزستان آمد
و از آنجا به اصفهان وارد گرديد و مقام سابق خود را به عنوان رئيس شافعيان و رياست
شهر به دست آورد. روزبه روز بر قدرت و مقام او افزوده شد. در 591ق/1195م، ناصر
خليفة عباسي سپاهي به فرماندهي سيف‎الدين طغرل روانة اصفهان کرد. در آن هنگام لشکري
از خوارزمشاه در اين شهر مستقر بود، ليکن اهالي شهر از آنان نفرت داشتند. صدرالدين
نامه‎اي به خليفه نگاشت و اعلام کرد که اگر لشکريان سيف‎الدين طغرل به اصفهان
بيايند، او شهر را تسليم خواهد کرد. لشکريان خليفه داخل اصفهان شدند و به تعقيب
نيروهاي خوارزمشاه پرداختند (همو، 12/117).
در 592ق/1196م که صدرالدين در اوج قدرت خود بود، فلک‎الدين سنقر طويل از سوي خليفه
به شحنگي اصفهان گماشته شد و با 000‘2 سپاهي به آنش هر درآمد. اندکي پس از آن ميان
وي و صدرالدين خجندي بر هم خورد. اين اختلاف به سرعت ادامه يافت تا اينکه چند روز
ديرتر، در جمادي‎الثاني 592ق/مة 1196م، سنقر طويل، صدرالدين خجندي را کشت (راوندي،
381؛ ابن‎اثير، 12/124). به گفتة مورخي ديگر، سنقر طويل، صدرالدين را به نامه‎نگاري
و داشتن پيوندهاي پنهاني با خوارزمشاه متهم کرد و او را به اين بهانه کشت (ابوشامه،
10).
11.صدرالدين عمرخجندي (اوايل سدة 7ق/13م). معاصر قاضي رکن‎الدين مسعود صاعد بود و
رياست شافعيان اصفهان را داشت. صدرالدين مسعود صاعد بود و رياست شافعيان اصفهان را
داشت. صدرالدين عمر را سرايندگان مشهوري چون کمال‎الدين اسماعيل و رفيع لنباني
بارها ستوده‎اند. کمال‎الدين چند چکامة بلند در مدح او دارد. ازجمله، هنگامي که آتش
آشوب در ميان شافعيان و حنفيان زبانه کشيد و سپس رکن‎الدين صاعد را با صدرالدين عمر
خجندي آشتي افتاد، چکامه‎اي بدين مناسبت سرود.
صدرالدين عمر پيش از درگذشت کمال‎الدين اسماعيل (635ق/1237م) درگذشت و کمال‎الدين،
ترکيب‎بندي در سوگ او سرود. رفيع‎الدين لنباني نيز قصيده در مدح او دارد.
ظاهراً اين صدرالدين هنگامي که رکن‎الدين غورسانجي فرزند سلطان محمد خوارزمشاه با
لشکري به اصفهان آمد و شهر را گرفت، با او همدست شد و اين دو با کسانشان بر محلة
«جوباره» که مقر و مسکن قاضي صاعد و حنفيان بود هجوم آوردند و گروهي را کشتند. قاضي
رکن‎الدين صاعد به فارس گريخت و به اتابک سعد پناه برد (نسوي، سيرت، 94-95).
12.شهاب‎الدين خجندي (احتمالاً مقـ در 633ق/1236م). پس از پدر رئيس شافعيان اصفهان
شد. در زمان او دشمني ميان حنفيان و شافعيان شدن يافت و به زد و خورد کشيد. اصفهان
که مقارن يورش سراسري مغولان به ايران زير سلطة رکن‎الدين غورسانجي بود، در آغاز از
يورش آنان محفوظ ماند. ليکن چند سال پس از آن در 633ق/1236م، شافعي مذهبان به رياست
شهاب‎الدين خجندي براي آنکه يکباره خود را از دست حنفيان و آل صاعد آسوده سازند،
مغولان را به اصفهان خواندند، به اين اميد که شهر را تسليم آنان کنند و خود در امان
مانند. ليکن مغولان پس از گشودن شهر نخست کشتار را از شافعيان آغاز کردند و پس از
آن حنفيان و ديگر مردم را از دم تيغ گذراندند. اصفهان ويران گرديد و تا مدتها روي
اباداني به خود نديد (ابن‎ابي‎الحديد، 8/237-240؛ اقبال، 298-301). احتمالاً
شهاب‎الدين خجندي نيز در اين شورش از ميان رفت.
کمال‎الدين اسماعيل قصايدي در مدح او سروده است.
13.عمادالاسلام عضدالدين خجندي (د پيش از 635ق/1237م). رئيس شافعيان اصفهان و
احتمالاً برادر عمر خجندي بود. کمال‎الدين اسماعيل در چند قصيده و قطعه او را ستوده
است.
14.ابوسعد علاءالدين ثابت‎بن‎محمدبن‎احمدبن‎ثابت خجندي (548-637ق/1153-1239م).
ابن‎فوطي کنية او را ابومحمد خوانده و گفته که وي نخست خطيب بلخ بود و سپس به
اصفهان رفت. ابوسعد، صحيح بخاري را در 551ق/1156م، در 4 سالگي، نزد ابوالوقت
استفاده کردند. نيز از محمودبن‎محمدبن‎ابي بکر شحّام حديث آموخت.
ابوسعد همچنان در اصفهان بود تا در 633ق/1236م، پس از يورش مغولان به آن شهر، به
شيراز گريخت و ماندگار شد و در همان شهر درگذشت و در مقبرة مصلّي به خاک سپرده شد.
قاضي تقي‎الدين حنبلي و گروهي ديگر با اجازه از او روايتِ حديث کرده‎اند. نيز
عبدالله‎بن‎علي‎بن‎ابي‎المحاسن علوي، صحيح بخاري، را از او شنيده است (ابن‎فرطي،
4/1011؛ صفدي، 10/471؛ ذهبي، العبر، 5/153؛ جنيد شيرازي، 325-326، 419-420).
افزون بر افراد ياد شده، نام گروهي ديگر از برجستگان اين خاندان در مآخذ گوناگون
آمده است، ليکن از زندگي و احوال آنان چيزي دانسته است. ازجمله جلال‎الدين خجندي
است که خاقاني (صص 812-813) قطعه‎اي در وصف او به اين مطلع سروده است:
هرکجا از خجنديان صدري است ز آتش فکـرت آب مي‎چکدش
خاصــه صدرالهـدي جلال‎الدين کز سخن درّ ناب مي‎چکدش
نيز بايد از کمال‎الاسلام خجندي و محي‎الدين خجندي نام برد كه نجم‎الدين قمي از
آنان ياد کرده است (ص 239).
آرامگاه خجنديان: به روايت صدر هاشمي در نزديکي محل فلفل چي، در بيرون دروازة
سيداحمديان در اصفهان، جايي که پيشتر محله «کرّان» خوانده مي‎شد، گورستاني به نام
«ميرحمزه» هست و در آن آرامگاه ويراني است که به «خواجه صدر» موسوم است. ليکن سنگ
قبر ندارد. به احتمال مي‎توان آن را آرامگاه يکي از افراد اين خندان دانست. اينکه
جاي اين گورستان در زمان سلجوقيان جزو حملات با رونق شهر اصفهان بوده، مي‎تواند
مؤيد اين حدس باشد (صص 28-29).

مآخذ: ‎بن‎ابي‎الحديد، عزّالدين، شرح نهج‎البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،
بيروت، داراحياءالکتب‎العربيه؛ ابن‎اثير، عزّالدين، الکامل، بيروت، دارصادر، 1399ق،
10/430 و 433-434، 437، 464، 11/228، 237، 251، 308، 309-310، 12/153؛ ابن‎جبير،
محمدبن‎احمد، رحله، بيروت، دارصادر، 1384ق، صص 177-181، 195-196؛ ابن‎جوزي،
عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دکن، دائره‎المعارف‎العثمانيه، 1359ق، 10/179؛
ابن‎صابوني، محمدبن‎علي، تکلمه اکمال‎الاکمال، به کوشش مصطفي جواد، بغداد،
المجمع‎العلمي‎العراقي، 1377ق، ص 141؛ ابن‎عماد، عبدالحي، شذرات‎الذهب، قاهره،
مکتبه‎القدسي، 1350ق، 369، 4/163، 188، 5/183، 184؛ ابن‎فُوَطي، عبدالرزاق‎بن‎محمد،
تلخيص مجمع‎الآداب، به کوشش مصطفي جواد، وزاره‎الثقافه والارشادالقومي، 4/439-440؛
ابن‎قاضي شهبه، ابوبکربن‎احمد، طبقات‎الشافعيه، به کوشش حافظ عبدالعظيم خان،
حيدرآباد دکن، دائره‎المعارف‎العثمانيه، 1398ق، 1/345، 2/47-48؛ ابن‎کثير،
اسماعيل‎بن‎عمر، البدايه والنهايه، قاهره، مطبعه‎السعاده، 1932م، 12/237، 13/12؛
ابن‎نجار، محمدبن‎محمود، ذيل تاريخ بغداد، به کوشش قيصر فرح، حيدرآبا دکن،
«دائره‎المعارف‎العثمانيه؛ ابن‎وردي، عمر، تتمه‎المختصر، به کوشش احمد
رفعت‎البدراوي، بيروت، دارالمعرفه، 2/92، 167؛ ابوشمه، عبدالرحمان‎بن‎اسماعيل،
الذيل علي‎الروضتين، به کوشش محمد زاهد کوثري، 1366ق؛ اثير اخسيکتي،
عبدالله‎بن‎محمد، ديوان اشعار، به کوشش رکن‎الدين همايون فرخ، تهران، رودکي، 1337ش،
صص 95-98، مقدمه، 88، 95-96، 123، 124، 214-215؛ اسنوي، عبدالرحيم، طبقات‎الشافعيه،
به کوشش عبدالله جبوري، بغداد، 1390ق، 1/478؛ اقبال، عباس، مجموعة مقالات، به کوشش
محمد دبير سياقي، تهران، خيام، 1350ش؛ براون، ادوارد، از سنايي تا سعدي، ترجمة
غلامحسين صدري افشار، تهران، مرواريد، 1350ش، صص 104-107، 110، 221-222؛ بغدادي،
اسماعيل پاشا، هديه‎العارفين، استانبول، 1951م؛ بنداري، فتح‎بن‎علي، تاريخ دوله آل
سلجوق، بيروت، دارالآفاق‎الجديده، 1400ق، صص 134، 233؛ جمال‎الدين اصفهاني،
محمدبن‎عبدالرزاق، ديوان اشعار، به کوشش وحيد دستگردي، تهران، ارمغان، 1320ش،
مقدمه، صص 60-63، 118-121، 259-261، 400؛ جنيد شيرازي، ابوالقاسم، شدّالازار، به
کوشش محمد قزويني و عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ حاجي خليفه، کشف‎الظنون، استانبول،
1941م؛ خاقاني شرواني، بديل‎بن‎علي، ديوان اشعار، به کوشش محمد عباسي، تهران،
اميرکبير، 1336ش، ص 320؛ خواندمير، غياث‎الدين، دستورالوزراء، تهران، اقبال، 1317ش،
ص 184؛ دولتشاه سمرقندي، تذکره‎الشعراء، تهران، خاور، 1338ش، صص 88-89؛ ذهبي،
محمدبن‎احمد، تذکره‎الحفّاظ، حيدرآباد دکن، دائره‎المعارف‎العثمانيه، 1390ق،
4/1414-1415؛ همو، العبر، به کوشش فؤاد سيد، کويت، دائره‎المطبوعات والنشر، 1961م؛
4/149، 5/152؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمي؛
راوندي، محمدبن‎علي، راحه‎الصدور، به کوشش محمد اقبال، ليدن، 1921م، صص 182، 372،
421، 485؛ رشيدالدين فضل‎الله، جامع‎التواريخ، به کوشش احمد آتش، آنکارا، نشرية
انجمن تاريخ ترک، 1957م؛ سبکي، عبدالوهاب، طبقات‎الشافعيه، به کوشش عبدالفتاح
محمدالحلو و محمود محمدالطناحي، قاهره، عيسي‎البابي‎الحلبي، 4/43، 123، 7/62، 66،
178؛ سعدي، مصلح‎الدين، ديوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، کانون معرفت، 1345ش؛ صدر
هاشمي، محمد، «خاندان خجندي در اصفهان»، يادگار، س 3، شمـ 1 (شهريور 1325ش)، صص
10-31؛ صفدي، خليل‎بن‎ايبک، الوافي بالوفيات، به کوشش ديدرينگ، استانبول، 1949م،
3/284؛ ظهيرالدين فاريابي، طاهربن‎محمد، ديوان اشعار، به کوشش احمد شيرازي، تهران،
فروغي، 1361ش، صص 127-128، 203، 206؛ عتبي، ابونصر، ترجمة تاريخ يميني، ترجمة
ناصح‎بن‎جر فادقاني، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش، ص
429؛ عقيلي، سيف‎الدين، آثارالوزراء، دانشگاه تهران، 1337ش؛ عوفي، محمدبن‎محمد،
لباب‎الالباب، به کوشش ادوارد براون، ليدن، 1906م، صص 354-356؛ قزويني، زکريا،
آثارالبلاد، بيروت، دارصادر، صص 296-299؛ قزويني رازي، عبدالجليل، النقض، به کوشش
جلال‎الدين محدث ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1358ش، ص 591، تعليقات، صص 722-723،
730-731، 1319-1323؛ قمي، نجم‎الدين، تاريخ‎الوزراء، به کوشش محمدتقي دانش پژوه،
تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363ش، صص 151-152، 212، 224، 237-240،
248-251؛ کتبي، محمدبن‎شاکر، فوات‎الوفيات، به کوشش احسان عباس، بيروت، دارصادر،
1974م، 2/368؛ کحاله، عمررضا، معجم‎المؤلفين، بيروت، داراحياءالتراث‎العربي؛
کمال‎الدين اسماعيل، ديوان اشعار، به کوشش حسين بحرالعلومي، تهران، دهخدا، 1348ش،
جمـ ؛ مجيرالدين بيلقاني، ديوان اشعار، به کوشش محمدآبادي، تبريز، مؤسسة تاريخ و
فرهنگ ايران، 1358ش؛ مرزبان‎بن‎رستم، مرزبان‎نامه، ترجمة سعدالدين وراويني، به کوشش
محمد قزويني، ليدن، 1909م؛ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، تهران، اميرکبير، 1362ش،
ص 690؛ نسوي، محمدبن‎احمد، سيرت جلال‎الدين مينکبرتي، به کوشش مجتبي مينوي، تهران،
بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش، صص 341، 409-410؛ همو، نفئه‎المصدور، به کوشش
اميرحسين يزدگردي، تهران، 1343ش، صص 111، 332-333.
سيدعلي آل داود

 





/ 415