شماره مقاله:50
آتْسِز، ابوالمُظَفَّر علاءالدين والدوله، فرزند محمد بن اَنوشْتَكينِ (ـ تَگين)
غَرچهاي (490ـ551ق/1097ـ1156م)، از بنيادگذاران سلسلة خوارزمشاهيان و امير خوارزم
(521 ـ551ق/1127ـ1156م). آتسز واژهاي تركي و مركب از آتْ و سِز به معني «بينام»
است. محمد قزويني (د 1328ش)، به نقل از ابن خلكان، در اينباره مينويسد: در ميان
تركان رسم چنان است كه مردي كه فرزندان او باقي نميمانند و در كودكي هلاك ميشوند.
يكي از ايشان را آتسز نام مينهد تا زنده بماند (نظامي عروضي، 114). جدّ او
انوشتكين غَرچه بندة بِلكاتَكين از اميران روزگار سلجوقيان بود. چون او از يك
غَرْجِستاني خريده شده بود، به غرجهاي شهرت يافت. انوشتكين در دربار ملكشاه (د
485ق/1092م) بركشيده شتد و به مقام طشتداري (شغل كسي كه آبدست پيش و پس از خوان
ميآورد ـ دهخدا) رسيد. خوارزم در آن روزگار در عِداد وظيفة طشتخانه بود،و مخارج
طشت÷انه از ماليات خوارزم پرداخت ميشد. از اين رو، او را به شحنگي خوارزم منصوب
كردند. در 491ق/1098م خوارزمشاه، اَكِنْچي بن قُچْقار، كشته شد و امارت خوارزم به
پسرش قطبالدين محمد سپرده شد. ابن اثير (د 630ق/1233م) قطبالدين محمد را به عدالت
در حكمراني و دانشپروري ستوده است (10/183). به گفتة جويني (د 681ق/1282م) وي
هماره فرمانبردار وفادار سلطان سنجر (د 552ق/1157م) بوده و در تمام مدتِ حكومت خويش
«يك سال به خود به خدمت در گاه سنجري آمدي و يك سال پسر خود آتسز را بفرستادي»
(2/3). پس از درگذشت او در 521 يا 522ق/1127 يا 1128م، سنجر حكومت خوارزم را به
فرزندش آتسز سپرد. از اوان جوانيِ وي، و اينكه در زمان حكمراني پدرش در خوارزم چه
سمتي داشته، نكات دقيقي دانسته نيست. ابن اثير و جويني بيشترين گزارشها را دربارة
او دادهاند كه مربوط به دورة خوارزمشاهي اوست. جويني تصريح دارد كه از كتاب گمشدة
مشارِب التجارِب و غوارب الغرائبِ ابن فُنْدُق (د 565ق/1170م) كه معاصر آتسز بوده،
بهرهها برده است. ابن اثير و حمدالله مستوفي (د 750ق/1349م) نيز در بحث
خوارزمشاهيان بر اين كتاب تكيه داشتهاند. در ديگر منابع روزگار خوارزمشاهيان به
ويژه التوسل الي الترسل بغدادي (زنده در 588ق/1192م) و عَتَبهُ الكَتَبة بديع
(معاصر سنجر) و تاريخ بيهق ابن فندق به چنين مطلبي اشاره نشده است. چنانكه از
نوشتههاي جويني بر ميآيد، دورة خوارزمشاهي آتسز به 2 بخش تقسيم ميشود:
1. ميان سالهاي 522 ـ530ق/1128ـ 1135م آتسز همانند پدرش فرمانبرِ وفادارِ سنجر بود
و در لشكركشيهاي وي، از آن جمله در جنگ با بهرام شاه غزنوي، شركت جست. او در عين
وفاداري به سنجر، به تقويت مباني قدرت خويش توجه ويژه مبذول داشت و براي رسيدن به
همين هدف به مطيع ساختن صحرانشينان همجوار همت گماشت. نخستين گام او در توسعهطلبي،
حمله به جَنْد يعني بخش سُفلاي سير درياست كه از نظر صحرانشينان بسيار مهم بود. وي
شبه جزيرة مَنْغِشْلاق (به گفتة جويني مَنقِشلاغ و به گفتة وصاف مَنْكْ كِشلاغ) را
نيز به تصرف در آورد و از راه جَند بر تركستان چيره گشت. آتسز با آنكه فرمانبرداريِ
سنجر ميكرد،بر اين انديشه بود كه خويشتن را از او مستقل سازد. از اين رو به مرو و
نيشابور حمله برد و اعلام استقلال كرد. سنجر كوشيد تا دوباره آتسز را مطيع خويش
سازد. هرچند اين امر به ظاهر پذيرفته شد، ولي در واقع حكومت خوارزم از دست سلجوقيان
به در رفته بود. بنابر نوشتة جويني آتسز به هنگام لشكركشي سنجر به غَزنه در ذيقعدة
529ق/اوت 1135م آماج بيمهري سلطان گشت (2/4) و به عنوان اعتراض به خوارزم رفت.
گويا سنجر آتسز را در پيامي به سبب اينكه بدنن اجازة خداوندگار خويش به جند و
منغشلاغ حمله كرده و در آنجا خون بيگناهان را ريخته، نكوهش كرده بود. آتسز در پاسخ
پيام او علم طغيان بر افراشت و همة راههاي نفوذ به خوارزم را مسدود ساخت.
2. ميان سالهاي 533 ـ551ق/1139ـ1156م به نبرد با سلطان سنجر پرداخت. سنجر طي اين
مدت 3 بار در 533، 536 و 542ق/ 1139، 1142، 1147م به خوارزم لشكر كشيد و آتسز را
شكست داد. آتسز با وجود شكستهاي پي در پي از سنجر، به بخارا تاخت و آنجا را ويران
كرد، ولي به رغم اين پيروزي همچون گذشته فرمانبر سنجر ماند. از اين زمان اسنادي از
آتسز در دست است كه خويشتن را رعيت وفادار سنجر خوانده است. در 536ق/1142م
بيعتنامهاي ميان اين دو نوشته شد كه در آن آتسز متذكر شده است كه سلطان، شرايط
عدل خود را دربارة خوارزمشاهيان به جاي آورده است. در همين سال نبرد سختي ميان سنجر
و قراختاييان در دشت قَطَوان درگرفت كه به شكست سلطان انجاميد. اين شكست آنچنان به
سود آتسز بود كه وي متهم به همكاري با قراختاييان شد. اما جويني معتقد است كه
متصرفات آتسز نيز از سوي سپاهيان قراختاييان به يغما رفت و آتسز ناگزير به پرداخت
خراج گرديد (بارتولد، 686 ـ 686). در 538ق/1143م سنجر به جبران گستاخي آتسز در مرو
ديگر بار به خوارزم لشكر كشيد و او را وادار به فرمانبري كرد. سلطان پس از اين
پيروزي دريافت كه آتسز سوداي سركشي دارد و از اين رو، اديب صابر (مق 542ق/1147م)
شاعر دربارش را به رسولي به نزد وي گسيل داشت. اديب متوجه شد كه آتسز به روش
فداييان اسماعيلي تصميم به كشتن سنجر گرفته و 2 تن را به روش فداييان اسماعيلي
تصميم به كشتن سنجر گرفته و 2 تن را براي انجام اين امر به مرو فرستاده است. سنجر
با دريافت اين خبر نجات يافت و شاعر به امر آتسز در جيحون غرق شد. در بهار
548ق/1153م سنجر بر آن شد كه غزان صحرانشين را وادار به فرمانبري سازد، ولي غزان
لشكرش را در هم كوفتند و او را اسير كردند كه مدت 3 سال اسير ايشان بود. آتسز از
اين فرصت براي مستقل ساختن سلسلة نوبنياد خود استفاده نكرد و فقط به دفاع از حكومت
خويش پرداخت. سرانجام پس از 29 سال خوارزمشاهي كه 16 سال آن به استقلال گذشت در 9
جماديالثاني 551ق/30 ژوئيه 1156م در خَبوشان (قوچان) درگذشت. به هنگام مرگ 61 سال
داشت. او دوستار شعر و ادب بود و هنرمندان و شاعران را مينواخت. جويني، عَوفي و
شَبانكارهاي مهارت او را در شعر ستودهاند. شبانكارهاي گويد: «تفسير قرآن نيكو
دانستي و شعرهاي تازي و پارسي خوب گفتي» (ص 134). شاعران مشهور سلجوقي مانند اديب
صابر و خاقاني شرواني (د 582 يا 595ق/1186ـ1199م) او را ستودهاند. رشيدالدين
وَطواط (د 578ق/1182م) منشي و مداح او بود و كتاب حدائق السحر في دقائق الشعر را به
دستور او نوشت. گُرْگانْج در روزگار آتسز از مراكز علم و ادب و محفل نامبرداران آن
زمان بود. جارالله زمخشري (467ـ 538ق/1075ـ1143م) فرهنگ مقدمه الادب را به او هديه
كرد و اسماعيل بن حسن جرجاني كتاب الاغراض الطبيه را براي بخاري وزير آتسز نوشت.
اين كتاب در حقيقت تجديد نظري در كتاب معروف او ذخيرة خوارزمشاهي است كه آن را
مدتها پيش به نام قطبالدين محمد نگاشته بود. وي بعدها به دستور آتسز آن را خلاصه
كرد و خُفّي علائي ناميد.
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الكامل، به كوشش تورنبرگ، بريل، 1862م، 10/183، 11/67، 87
ـ 88، 95ـ96، 209ـ210؛ ابن اسفنديار، محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس
اقبال، تهران، 1320ش، ص 109؛ ابن خلكان،احمد بن محمد، وفيات الاعيان، به كوشش
احسان عباس، بيروت، دارصادر، 2/428؛ ابن فندق، علي بن زيد، تاريخ بيهق، به كوشش
احمد بهمنيار، تهران، 1317ش، ص 271؛ بارتولد، و و، تركستاننامه، ترجمة كرذيم
كشاورز، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352ش، 2/680 ـ 698؛ باسورث، كليفورد ادموند،
تاريخ سلسلههاي اسلامي، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1349ش، ص
167ـ 168؛ بديع، منتجبالدين، عتبه الكتبه، به كوشش محمد قزويني و عباس اقبال،
تهران، 1329ش، مقدمه؛ بناكتي، داود بن تاجالدين، تاريخ، به كوشش جعفر شعار، تهران،
انجمن آثار ملي، 1348ش، ص 234ـ 235؛ بنداري، فتح بن علي، زبدهالنصره، به كوشش
مارتين هوتسما، ليدن، 1889م، ص 281؛ جويني، عطاملك، تاريخ جهانگشا، به كوشش محمد
قزويني، ليدن، 1916م، 2/2ـ13؛ حاجي خليفه، كشف الظنون، استانبول،1941م، 2/1686؛
خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، خيام، 1353ش،
2/629 ـ633؛ راوندي، محمد بن علي، راحهالصدور و آيه السرور، به كوشش محمد اقبال،
ليدن، 1921م، ص 169؛ رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، به كوشش احمد آتش، تهران،
1362ش، ص 326ـ333؛ شبانكارهاي، محمد بن علي، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث،
تهران، اميركبير، 1363ش، ص 134؛ عوفي، محمد، لباب الالباب، به كوشش ادوارد براون،
ليدن، 1906م، ص 35، 38؛ لين پول، استانلي، طبقات سلاطين اسلام، تر0جمة عباس اقبال،
تهران، دنياي كتاب، 1363ش، ص 159ـ160؛ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، به كوشش
عبدالحسين نوايي، تهران، اميركبير،1362ش، ص 6، 481ـ 485؛ منهاج سراج، ابوعمر،
طبقات ناصري، به كوشش عبدالحيّ حبيبي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش، ص 299ـ300؛
ميرخواند، محمد بن خاوَندشاه، روضهالصفا، تهران، خيام، 1339ش، 4/357ـ364؛ نظامي
عروضي، احمد، چهار مقاله، به كوشش محمد قزويني، ليدن، 1327ق/1909م، ص 114، 233؛
وصاف الحضره، عبدالله بن فضلالله، تحرير تاريخ وصاف، به قلم عبدالمحمد آيتي،
تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346ش، ص 40، 333؛ ياقوت حموي، ابوعبدالله، معجم
البلدان، به كوشش ف ووستنفلد، لايپزيگ، 1866ـ1870م، 5/215؛ نيز:
Bosworth, C. A., «Iranian world (A. D. 1000-1217)», The Cambridge History of
Iran, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968, V, 143-144; Spuler, Bertold, Iran in
Früh – Islamischen Zeit, Wiesbaden 1952, 176, 343, 351.
رضا رضازاده لنگرودي