دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آباديجلد: 1نويسنده: هادي عالم زاده 
 
 
شماره مقاله:8
















آبادي، اصطلاحي جغرافيايي به معني محل زيست دائمي يا موقتي گروهي از مردم، به
ويژه در مناطق روستايي ـ دربارة تعريف دقيق آن اختلاف بسيار است. آبادي واژه‌اي است
فارسي (حاصل مصدر) به معني «آباد بودن، به ساماني، خانه و بنا، جاي آباد، محل
معمور»، و اصطلاحاً به مفهوم «جايي كه گروهي گرد آمده و كشتزار و آب و درخت و ديگر
وسايل زيست براي خود فراهم ساخته باشند» (لغتنامة فارسي). اين اصطلاح غالباً در باب
مناطق روستايي به كار مي‌رود، ولي گاه در مورد شهرها نيز به كار برده مي‌شود.
نخستين فرهنگهاي فارسي، كه بيشتر آنها در هندوستان تأليف گرديده، اين واژه را به
غلط مركب از «آب» و «آد» (پسوند نسبت) دانسته‌اند (بهار عجم؛ آصف اللغات؛ آنندراج).
چنين مي‌نمايد كه ارتباط لفظي و صوري آب با آبادي كه در ضرب‌المثلِ «آب آباداني
است» تجلي يافته، در اين توجيه نادرست لغوي بي‌تأثير نبوده باشد. زبان‌شناسان اين
واژه را مأخوذ از ?p?t (در پارسي ميانه) به معني «پيشرفته، پرورده، جاي زندگي و
كِشته» مي‌دانند كه خود از پيشوند قيدي (جهت و مكان) پارسي كهن a به معني «به، در»
و ريشة پارسي كهن pa يعني «نگهداري كردن» ساخته شده است.
در متون نظم و نثر كهن فارسي دري غالباً «آباداني» و گاه «آبادي» به مفهومي نزديك
به مفهوم اصطلاحي امروزين آن به كار رفته است: «ديگر پرسيد كه بدين جهان اندر
ويراني بيشتر يا آباداني» (ترجمة تفسير طبري، 1/39)؛ «نتوانند به كشتي بريدن الا
مقداري كي سخت نزديك است به آباداني» (حدود العالم، 10)؛ «تركمانان زهره نمي‌دارند
كه به آبادانيها درآيند» (بيهقي، 698)؛ «كس درودة خويش در كشتزارها نخودر، بلكه در
اباداني خودر و آباداني اين سراي سراي باقي است» (عنصرالمعالي، 5)؛ «هر كجا ايشان
قدم بنهادند شهري گشت و آباداني» (نيشابوري، 22)؛ «همان به كو در آن وادي نشيند /
كه جغد آن به كه آبادي نبيند» (نظامي، 197).
در نوشته‌هاي عصر قاجار، به ويژه در سفرنامه‌ها، مفهوم اصطلاحي و متداول «آبادي»
(ده، دهكده، دهستان و گاه شهر) در كنار معاني اصلي آن اندك‌اندك رخ مي‌نمايد و جاي
مي‌افتد: «چون به نزديك آباديي مي‌رسيديم يا به قافله‌اي برمي‌خورديم چاوشان
پيشاپيش مي‌تاختند» (موريه، 10)؛ «ابتدا كلاتة خيج قلعه بوده و آبادي در داخلة آن،
اما حالا دور قلعه در خارج نيز خانه‌ها ساخته‌اند تا پايين تل» (اعتمادالسلطنه،
مطلع الشمس، 1/89)؛ «آباد ساختن و داير كردن اراضي شهر ري... و اين آبادي همين
حسين‌آباد است» (اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، 99)؛ «سفينه آبادي معتبر و چاه آب
گوارا دارد» (امين‌الدوله، 235)؛ «از سباع جز شغال نيست كه آن هم به آبادي داخل
نمي‌شود» (همو، 404)؛ «و به نظرم چنان آمد كه سوادآبادي انزلي در جلو است» (همو،
57)؛ «ساحل نزديك و آثار شهر و آبادي ازمير پيدا شد» (همو،‌ 102)؛ «آينه ورزان ملك
رعيت است و دو آبادي دارد؛ يكي محلة پايين، ديگر محلة بالا. محلة پايين يك
امام‌زاده دارد و همة اهل اين محله سيد هستند» (ناصرالدين شاه، 14)؛ «خود سنگ بست
آبادي ندارد مگر رعيت قليلي آنها هم در كاروانسراي شاه عباس منزل دارند» (سه
سفرنامه، 24)؛ «سلطان اويس ميرزا قاجار براي نشيمن تابستانة خود خانة وسيعي بساخت و
نامش را دولت‌آباد گذاشت. پس هر يك از همراهان در گِرد آن خانه عمارتي بساخت و
صورت‌آبادي به هم رسانيد» (فسايي،‌2/273).
پس از عصر قاجار، اين اصطلاح در فرهنگهاي مشهور وارد گرديد: «آبادي، هر جايي كه
گروهي گرد آمده و بنا و آباداني جهت خود برپا كرده باشند مثلاً از طهران تا قم
چندين آبادي است» (نفيسي)؛ «آبادي، آنجا كه گروهي گرد آمده و مزرعه و آب و درخت و
ديگر وسايل زيست براي خود ترتيب داده باشند، ده، قريه،‌ شهرك و شهر» (لغتنامة
فارسي). از اين پس، اين واژه در نوشته‌هاي جغرافيايي به سان اصطلاحي ويژة اين رشتة
علمي به كار رفته است: «بيشتر شهرهاي ايران، پيش از ظهور اسلام يا در اوايل ظهور آن
به شكل دهكده و آبادي كوچكي موجود بوده و پس از شهر شدن باز به همان نام ديرين
مانده‌اند» (كسروي، ‌355). فرهنگ آباديهاي ايران مفهوم روشن‌تري از اين اصطلاح به
دست داده است: «شايسته است كه فاصلة هر آبادي را تا مركز دهستان و مركز دهستان را
تا مركز بخش و مركز بخش را تا مركز شهرستان نسبت به تهران معين كنند»، ولي آن را از
اصطلاحات دهك، ده، دهكده و حتي دهستان و بخش ممتاز نساخته و نزديك به 44 هزار دهك،
ده، دهكده و دهستان مانند گالي‌كش (گرگان)، لشكرك (تهران)، مامازند (ورامين)،
شانديز (مشهد)، هزاوه (اراك) و جز اينها را كه از لحاظ وسعت، جمعيت، آباداني،
سازمانهاي رسميِ اداري و انتظامي با يكديگر متفاوتند، «آبادي» شمرده است.
در سرشماري سال 1345ش «آبادي» كاربُردي رسمي، فقط در مورد نواحي روستايي، يافت و
پنج نوع ابادي توصيف گرديد. اين انواع با دقت بيشتري در سرشماري 1355ش معرفي شد. در
راهنماي (دستورالعمل) مأمور سرشماريِ اين سال آبادي چنين تعريف شده است: «آبادي به
يك يا چند مكان و مزرعه گفته مي‌شود كه در حوزة‌روستايي واقع شده و با هم محدودة
ثبتي (يا احياناً عرفي) مستقلي داشته باشند. به اين ترتيب آبادي نه تنها دهات، بلكه
مزرعه‌ها، قهوه‌خانه‌ها، معادن، ايستگاههاي راه‌آهن و غيره را نيز شامل مي‌شود، به
شرط انكه محدودة ثبتي مستقلي داشته باشند و يا لااقل در محدودة آباديهاي ديگر قرار
نگرفته باشند» (ص 10). سپس شش نوع آبادي معرفي شده است:
«1. شهر، در حوزه‌هاي روستايي شهر به آن دسته از آباديها گفته مي‌شود كه شهرداري
داشته باشند ولي در نقشة روستايي با علامت (علامت مخصوص شهرهاي غيرروستايي مانند
دليجان) مشخص نشده باشند.
2. دِه، آن دسته از آباديها ده ناميده مي‌شوند كه: نخست، از مجموعه‌اي (پيوسته يا
جدا) از باغها، زمينهاي زراعتي، اماكن مسكوني، و كارگاهها تشكيل شده باشند؛ دوم،
كدخدا يا دهبان رسمي داشته باشند (هر چند ممكن است به عللي در زمان سرشماري ده
داراي كدخدا نباشد)؛ سوم، محدودة ثبتيِ (و در غير اين صورت محدودة عرفيِ) مستقلي
داشته باشند. بنابر اين ده معمولاً يك آبادي كدخدا نشين است.
3 و 4. مزرعة مستقل و مزرعة تابع، آباديهايي كه ده نبوده خارج از محدودة ثبتيِ (و
غير اين صورت عرفيِ) آباديهاي ديگر قرار گرفته باشند و محل انجام فعاليتهاي كشاورزي
باشند، اگر از لحاظ نظامات اداري تابع دهي نباشند، مزرعة مستقل و اگر تابع دهي
باشند مزرعة تابع خوانده مي‌شوند.
5 و 6. مكان مستقل و مكان تابع، آباديهايي كه ده نبوده و خارج از محدوده ثبتيِ (و
در غير اين صورت عرفيِ) آباديهاي ديگر قرار گرفته باشند و بيشتر محل فعاليتهاي غير
كشاورزي باشند (مانند معدن، ايستگاه راه‌آهن، پاسگاه، قهوه‌خانه و غيره) اگر از
لحاظ نظامات اداري، تابع دهي نباشند مكان مستقل و در غير اين صورت مكان تابع به
حساب مي‌آيند» (همان، 70ـ71).
بنابراين تعريفات كه در سرشماري كشاورزي1352ش به كار گرفته شده، آباديهاي ايران
شامل نزديك به 000،59 ده، 000،60 مزرعة مستقل، 000،16 مزرعة تابع و 000،2 مكان
غيركشاورزي بوده است. اينها جمعاً مشتمل بر حدود 3/3 ميليون خانوار است (875،444،3
خانوار در سرشماري 1355ش) كه دِهها 99 درصد آنها را در بر مي‌گيرد. نزديك به 23
درصد از آباديها غيرمسكون و بقيه هر كدام به طور متوسط داراي 51 خانوار است. نيمي
از آباديها در مناطق كوهستاني و نيمي ديگر در دشتها و جلگه‌ها واقع است.

مآخذ: آصف اللغات؛ آنندراج، فرهنگ جامع فارسي؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، المآثر
و الآثار، به كوشش ايرج افشار، تهران، اساطير، 1363ش؛ همو، مطلع الشمس، تهران،
1301ق؛ امين‌الدوله، علي‌خان، سفرنامه، به كوشش اسلام كاظميه، تهران، توس، 1354ش؛
ايرانيكا؛ بيهقي،‌ ابوالفضل محمد، تاريخ، به كوشش علي‌اكبر فياض، دانشگاه مشهد،
1350ش؛ بهار عجم؛ ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب يغمايي، تهران، توس، 1356ش؛
حدودالعالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، طهوري،‌1362ش؛ سه سفرنامه، به كوشش
قدرت‌الله روشني، دانشگاه تهران، 1347ش؛ عنصرالمعالي، كيكاوس، قابوس‌نامه، به كوشش
غلامحسين يوسفي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345ش؛ فسايي، حسن،‌ فارسنامة
ناصري، تهران، 1313ق؛ كسروي، احمد، «نامهاي شهرهاي ايران»، آينده، س 1، شم‍ 6؛
لغتنامة فارسي؛ معين، محمد، فرهنگ فارسي؛ مركز آمار ايران، راهنماي (دستورالعمل)
مأمور سرشماري، تهران، 1355ش؛ مفخم پايان، لطف‌الله، فرهنگ آباديهاي ايران، تهران،
اميركبير،‌ 1339ش، مقدمه؛ منشي، محمدعلي، سفرنامة ركن‌الدوله به سرخس، گزارش
محمدحسين مهندس به مؤيدالدوله، به كوشش محمد گلبن، تهران، سحر، 1356ش، ص 25؛ موريه،
جيمز، حاجي باباي اصفهاني، ترجمة ميرزا حبيب اصفهاني، به كوشش سيدمحمدعلي
جمال‌زاده، تهران، اميركبير، 1348ش، ص 10؛ ناصرالدين شاه، سفرنامة دوم خراسان،
تهران، كاوش، 1363ش؛ نظامي گنجوي، خسرو و شيرين، به كوشش وحيد دستگردي، تهران،
علمي، 1313ش؛ نفيسي، علي‌اكبر، فرهنگ نفيسي؛ نيشابوري، ابراهيم بن منصور، قصص
الانبياء، به كوشش حبيب يغمايي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359ش.
هادي عالم‌زاده

 





/ 415