شماره مقاله:94
آچه، يا آتجه، اَتجين، اَتجيه، اَتشَه، آچن، آشي، اتشم، آچين، اشن، شماليترين بخش
جزيرة سوماترا در اندونزي و اولين پايگاه اسلام در مجمعالجزاير جنوب شرقي آسيا كه
دين اسلام از آنجا سراسر اندونزي ــ پرجمعيتترين كشور مسلمان جهان ــ را فراگرفته
است. آچه كه در گذشته كشور اسلامي نيرومندي بوده، اكنون يك ايالت خودمختار در كشور
اندونزي است.
وجه تسميه: دربارة وجه تسمية آچه ميان مردم آنجا افسانهاي رايج است كه بر اساس آن
گويا بازرگانان هندي در ورود خود به آچه در گذشتههاي دور زير باران شديدي قرار
گرفتند و پس از آنكه به درختان تنومند پناه بردند، از خوشحالي فرياد برآوردند كه
آچاخْ، يعني چه خوب، و از آن زمان نام آچه به وجود آمد كه به مرور ايام در زبانهاي
مختلف صورتهاي گوناگون پيدا كرد (تورين، 16).
سيماي طبيعي: آچه سرزميني است عموماً كوهستاني كه تنها در انتهاي شمالي آن جلگة
ساحلي نسبتاً كم عارضهاي وجود دارد. رشته كوه بزرگ باريسان كه مانند كوهاني در
سراسر باختر جزيرة سوماترا امداد دارد، از سرزمين آچه بر ميخيزد و در بخش آچه 35
قله دارد كه اهم آنها عبارتند از لوزر (466،3 متر) و ابونگ ابونگ (015،3 متر). از
اين كوهها 73 رودخانة كوچك و بزرگ سرچشمه ميگيرد و به درياهاي مجاور منتهي ميشود.
كرانههاي آچه صاف و هموار و مخصوصاً در نواحي مصبي رودهاي شمالي براي كشاورزي
مساعد است. روي هم رفته، 8% از اراضي آچه باتلاقي است (هورجونو، 79).
آب و هواي آچه استوايي و گرم و داراي دو فصل باراني (پاييز و بهار) است. مقدار
باران سالانة آن از 150 تا 200 سانتيمتر در سواحل شمالي و شرقي و تا 400 سانتيمتر
در مغرب و جنوب تفاوت ميكند. فصل باراني آچه ماههاي اكتبر و نوامبر (مهر و آبان) و
فصل نسبتاً خشك آن ماههاي ژوئن تا سپتامبر (خرداد تا شهريور) است (تورين، 13).
بيشتر سرزمين آچه را جنگلهاي ويژة مناطق گرم و مرطوب استوايي پوشانده كه
فرآوردههاي آن از جمله منابع ثروت آچه محسوب ميشود. در اين جنگلها حيواناتي نظير
خرس و فيل و ببر و انواع ميمون ـ گيبون و اورانگ اوتان ـ زندگي ميكنند (هورجونو،
79).
آچة بزرگ و شرايط اجتماعي آن: نام آچه تنها بر ناحية واقع در شمال غربي سوماترا كه
رود آچه از آن ميگذرد و بندر آچه در آن قرار دارد اطلاق ميشود. همين منطقه را
هلنديها كه آچه مدتها مستعمرة آنها بود، آچة بزرگ و پايتخت آن را كوتاراجه (دژ
امير) ميناميدند و باقي نواحي واقع در كرانههاي غربي و شمالي و شرقي سوماترا را
توابع ميخواندند (دانشنامة ايران و اسلام).
از منشأ ساكنان آچه اطلاعات زيادي در دست نيست، ولي آنها از نظر ظاهر با ساير
ساكنان سوماترا تفاوت دارند و از آنان كوتاهتر و داراي رنگ پوست تيرهتري هستند.
ظاهراً آنها مخلوطي از باتاها و مالاياييها و چولياها و به ديگر سخن، از مردم
باختر هندوستانند (آزياتيكا).
از لحاظ زبانشناسي، آچهايها به اقوام مالزي ــ پولينزي تعلق دارند، ولي بردگان
(از جزيرة نياس و جز آن) و بيگانگاني مانند بازرگانان هندي در تركيب مردم آچه تا
حدي اثر گذاشتهاند. زبان آچهاي گويشهاي فراوان دارد كه هر يك از آنها به نوبة
خودگونههاي مختلفي را شامل است.
مردم آچه در گذشته به 4 قبيله تقسيم ميشدند كه هنوز آثاري از اين تقسيمبندي جمعيت
در آچه به چشم ميخورد. اعضاي هر قبيله يا خاندان (به زبان آچهاي: كووُم = قوم
عربي) خود را از طرف پدري همخون تصور ميكردند و در موارد قصاص و پرداخت خونبها
حقوق و وظايف مشتركي داشتند. در جايي كه عدة زيادي از خويشان با هم ساكن باشند
رئيسي انتخاب ميكنند كه حافظ منافع آنان باشد.
در آچه پير ده كدخداي آن است. وي در مواقع ضروري با ريشسفيدان مشورت ميكند. امور
و وظايف ديني ده مانند پيش نمازي به تونكو موناساه اختصاص دارد، عنوان تونكو هم
مخصوص كساني است كه به امور ديني اشتغال دارند و هم آنهايي كه با مسائل شرعي آشنا
هستند. در گذشته، آچه به چندين ناحية كوچك تقسيم ميشد كه رؤساي موروثي آنها داراي
لقب اولهبالانگ يا سر فرمانده بودند و هميشه با همديگر در حال جنگ و ستيز زندگي
ميكردند، ولي همة آنها نسبت به امير آچه به عنوان خداوندگار مشترك مطيع و سرسپرده
بودند. امير آچه در اسناد رسمي (مالزيايي) سلطان خوانده ميشد، ولي خود مردم آچه
معمولاً او را راجه يا پوتو (خداوندگار ما) ميناميدند. سلطانها و خويشاوندان مرد
ايشان لقب توانكو داشتند و خويشاوندان مرد اوله بالانگها به لقب تئوكو خوانده
ميشدند (دانشنامة ايران و اسلام).
اميران آچه از نواحي مجاور ساحلي باج و خراج، و از پايتخت آچه حقوق بندري ميگرفتند
و قدرت و جلال و ثروت و شكوه درباري آنان به همين منابع مربوط ميشد. در زماني كه
مملكت آچه در حال ترقي و آبادي بود، اغلب اتفاق ميافتاد كه جلال و شكوه دربار آن،
دانشمندان و اديبان خارجي از هند و مصر و شام (از جمله پسر ابن حَجَر هَيتَمي
معروف) را به سفر كردن به آچه و اقامت گزيدن در آن بر ميانگيخت (همانجا).
دريانوردان شجاع آچهاي صاحبان مطلق دريا و بنادر به شمار ميرفتند و اگر باجي
مطالبه ميكردند كسي را ياراي امتناع نبود. در نتيجه، قسمتهاي داخلي كشور مورد توجه
اميران نبود و قدرت سلطان محدود به قسمتهاي متصل به پايتخت ميشد.
در اواخر سدة 11ق/17م، اوله بالانگهاي آچة بزرگ ظاهراً براي حفظ منافع مشترك خود 3
اتحاديه به نام ساگي (ضلع) در 3 ضلع آچة بزرگ كه مثلث شكل بود، تشكيل دادند. هر يك
از اين 3 ساگي داراي يك سر كرده يا پانگليما ساگي بود. سلطان را كه اغلب اوقات از
خاندان فرمانرواي سابق بود، همين سركردهها انتخاب ميكردند، ولي ديده شده كه
بيگانگان (سيدها) هم گاهي به سلطنت برگزيده ميشدند. اوله بالانگها فرمان حكومت خود
را كه به مهر سلطان ممهور بود از دست او دريافت ميكردند.
دين اسلام در آچه: از زمانهاي قديم ميان آچه و هندوستان روابط بازرگاني برقرار بوده
و زبان و تمدن اين سرزمين تحت نفوذ زبان و تمدن هندي قرار داشته است. دين اسلام در
ميان سالهاي 232ـ339ق/847 ـ950م احتمالاً توسط بازرگانان هندي به كرانههاي آچه
رسيد و به تدريج در آنجا ريشه دواند (لوب، 218). به روايتي آچهايها در 603ق/1207م
آيين اسلام پذيرفتند (آزياتيكا). مردم آچه مذهب تسنن دارند، ولي مذهبي كه در آچه و
جاهاي ديگر اندونزي رايج است، جنبههاي خاصي دارد كه بايد با مراجعه به منشأ هندي
آن بررسي شود. از جملة اين جنبهها، وجود تصوفي مخالف با تسنن و بعضي خصوصيات مذهب
تشيع است كه برخي پژوهشگران را بر آن داشته است كه پارهاي از مردم آچه را از
پيروان مذهب شيعه بدانند (دانشنامة ايران و اسلام). از جمله ويژگيهاي مذهبي آنان
است كه نخستين ماه سال را در آچه «اَسَنْ اَسَنْ» ميخوانند كه از نامهاي حسن (ع) و
حسين (ع) گرفته شده است. نيز بر روي پرچمي كه در جنگ از مردم آجه به غنيمت گرفته
شده، تصوير ذوالفقار حضرت علي(ع) و بر حاشية آن نكاتي دال بر معتقدات شيعي نوشته
شده بوده است (همانجا). حاجيان و زائران آچهاي كه به زيارت مكه مشرف ميشدند،
غالباً در حلقهةاي صوفيان قادريه و نقشبنديه و جز ايشان حضور مييافتند و با
دريافت الهامات، در مراجعت به آچه به تبليغ عقايد صوفيانه ميپرداختند (تورين، 19).
در مركز حيات ديني «علما»ها (كلمة علما كه در عربي جمع است در زبان آچهاي به صورت
مفرد و به معني مجتهد استعمال ميشود) جاي داشتند كه در فقه و اصول حجت به شمار
ميرفتند و بسيار مورد احترام عموم بودند. اين طبقه از روحانيون زبان عربي را
ميدانستند و بر متون كتابهاي ديني اسلامي وقوف كامل داشتند (همو، 39). بعد از
مجتهدان «عالمها» بودند كه كتب ديني را فرا ميگرفتند، مطالبي جز قرآن را هم
ميدانستند. دستة ديگري به نام لوبه وجود داشت كه افراد آن پارسياني بودند كه فرايض
ديني را با تعصب انجام ميدادند. علاوه بر اينها، سيدها و قاضيان و خدام مساجد
(شامل امام و خطيب و بلال يعني مؤذن) بودند كه همه نام تئوگويا روحاني بر خود مي
گذاشتند. اما مراكز حقيقي حيات مذهبي مردم آچه حوزهها و مدارس ديني بود كه در
آنها علاوه بر فرزندان اعيان و اشراف، اولاد مردم عادي و به ويژه فرزندان طبقات
بالاي روستاها هم به تحصيل اشتغال ميورزيدند.
معروفترين مدارس ديني در پيدي بود كه نامآورترين و والامقامترين معلمان ديني در
آنجا سكني گزيده بودند. اگر جنگي بروز ميكرد همين مدارس ديني سختترين جنگاوران را
فراهم ميساختند كه آنان را مسلمان ميناميدند و همينها بودند كه غالباً در مراكز
مقاومت ضد هلندي انجام وظيفه ميكردند (همو، 43).
همانگونه كه علما خداوندان «حُكُم»(حكم) بودند، اوله بالانگها نمايندگان «عادت» و
عرف به شمار ميآمدند و در عين حال، بر طبق «حكم» رياست ديني ناحية خود را نيز
برعهده داشتند. با اينهمه علما نزد مردم محترمتر بودند.
اسنوك هورخرونيه ، دانشمند هلندي كه مطالعات عميقي دربارة زبان و فرهنگ آنچه انجام
داده و كتابي تحت عنوان «آچهايها» اول به زبان هلندي (1894م) و سپس به زبان
انگليسي (1906م) در ليدن به چاپ رسانده است، همكاري لازم «عادت» به منزلة بانوست و
«حكم» به منزلة كنيزك فرمانبردار، ولي حكم هر وقت كه فرصتي به دست آورد انتقام
بندگي خود را ميگيرد (دانشنامة ايران و اسلام).
سابقة تاريخي: دربارة سوابق تاريخي آچه قبل از آغاز 10ق/16م اطلاع بسياري در دست
نيست. قدر مسلم آن است كه سوماتراي شمالي از ديرباز يكي از پيشرفتهترين نواحي
مجمعالجزاير جنوب شرقي آسيا بوده و سرزمين آچه در سر راه مهم دريايي ميان هندوستان
و اين جزاير بوده است. آنچه بطلميوس به نام تاروس ناميده و آنچه در منابع سدههاي 5
و 6م به نام پولو يا پولي در منابع چيني ضبط شده، به احتمال قوي به اين ناحيه مربوط
ميشود. بنابراين منابع، حكومت پولي در شمال سوماترا داراي 136 دهكده و بدانجا در
سال 2 بار محصول برنج به دست ميآمده است. ساكنان آن لباس پنبهاي ميپوشيدهاند در
حالي كه حكمران آنان ملبس به لباس ابريشمي بوده است و در آن زمان ساكنان آچه پيروان
آيين بودا بودهاند (لوب، 218).
در سدههاي اول عصر حاضر در كرانههاي آچه دولت شهرهاي چندي وجود پيدا كرد، كه هر
چند خود جزء امپراتوريهاي نيرومند فوفاني و سري ويجايا بودند، اما از مراكز مهم
تمدن آن روز به شمار ميرفتند. از آن جمله بايد از بندر لاموري يا رامين نام برد كه
در آثار جغرافيايي اسلامي سدة 3ق/9م هم از آنها ياد شده است. دو تن از جغرافيدانان
چيني هم از لاموري به عنوان مركز مهم بازرگاني سوماترا نام بردهاند (تورين، 15).
تمام اين مدارك و شواهد گواه بر آن است كه در سوماتراي شمالي مراكز مهم بازرگاني
وجود داشته است.
پس از استقرار مسلمانان عرب در شمال سوماترا يعني آچه، اوله بالانگها به دين اسلام
گرويدند. دين اسلام نه تنها پيوند اين فرمانروايان را با بازرگانان عرب و هند
استوارتر كرد، بلكه در مبارزه از براي وحدت اوله بالانگها و ايجاد مراكز مهم
بازرگاني هم به عنوان سلاح ايدئولوژيك نيرومندي به كار گرفته شد (همو، 16).
در آغاز سدة 8ق/14م در شمال خاوري سوماترا دولت بندر پاسي به وجود آمد كه از مراكز
مهم بازرگاني و نشر دانش و هنر در حوزة مالزي بود، ولي در اوايل سدة بعد اهميت و
اعتبار خود را به مالاكا واگذار كرد و اين دولت هم در 917ق/1511م در اثر فشار
پرتقاليها كه دو سال قبل از آن تاريخ به منطقه آمده بودند، سقوط كرد.
استقرار پرتقاليها و سياستهاي انحصارطلبي آنان در بازرگاني منطقه موجبات تشكيل
سلطاننشين آچه را فراهم ساخت. تا قبل از سقوط مالاكا نام آچه تنها به بندر
بياهميتي در محل كوتاراجة امروزي اطلاق ميشد كه از خود استقلالي نداشت و به حكومت
پاسه (پاسي) وابسته بود. پرتقاليها در همه جا و از جمله در پاسه جلو بازرگاني آزاد
را گرفتند و در نتيجه اهالي محل احساس كردند كه بايد از خود مركز بازرگاني داشته
باشند و اين مركز در آچه به وجود آمد.
آچه در 931ق/1525م نه فقط پاسه را در جنگ مغلوب كرد، بلكه موفق شد كه پرتقاليها را
نيز از منطقه بيرون براند و به صورت سلطاننشين مستقلي درآيد. اين سلطاننشين داراي
اين ويژگي بود كه به عنوان يك مركز ضدپرتقالي شناخته شد و زمامداران آن در خصومت با
استعمارگران پرتقالي با بازرگانان هندي هم گام و همسو بودند.
دولت آچه در محل لاموري باستاني به وجود آمد. مركز آن بندر دارالسلام آچه در مصب
رود آچه قرار داشت. نخستين سلطان آن علي مُغايَت شاه بود كه موفق شد سرزمينهاي
مجاور خود يعني لامْبْري (لاموري) و ناحية بيار واقع ميان آچه و پيديه (به آچهاي:
بيهوئيه ) را مسخر كند. او متعاقباً توانست دايا و پيديه و پاسه را به تصرف درآورد
و پرتقاليها را از سوماتراي شمالي بيرون براند. او مؤسس واقعي مملكت آچه محسوب
ميگردد (دانشنامة ايران و اسلام).
علي مغايت شاه در 937ق/1531م در گذشت و بعد از او دو فرزندش صلاحالدين (937ـ
944ق/1531ـ1537م) و علاءالدين رعايت شاه معروف به قهار (944ـ979ق/1537ـ1571م) در
تحكيم حكومت آچه كوشش فراوان كردند. علاءالدوله رعايت شاه قهار، سلطاني فوقالعاده
مقتدر بود. او ناوگان نيرومندي به وجود آورد و توانست اوله بالانگهاي ساحلي سوماترا
را در برابر پرتقاليها متحد سازد. چندين بار به قصد تصرف مالاكا اقدام كرد، ولي هر
بار پرتقاليها با دشواري توانستند جلو حملات او را بگيرند و مالاكا را نجات دهند
(تورين، 17). وي در 973ق/1563م سفيري به استانبول فرستاد و از سلطان عثماني بر ضد
پرتقاليها ياري خواست و پيغام داد كه اگر دولت عثماني به ياري فرمانروايان كافر
جنوب شرقي آسيا در برابر پرتقاليها برخيزد، بسياري از ايشان بنابر قولي كه دادهاند
اسلام را خواهند پذيرفت. فرستادة آچه دو سال در استانبول ماند و در نتيجة اقدامات
او دو كشتي با ساز و برگ و كارشناسان نظامي از عثماني به آچه رفت. چنين به نظر
ميرسد كه اينان به خدمت سلطان آچه درآمدند و در آنجا ماندند (دانشنامة ايران و
اسلام).
امپراتوري آچه: در دوران شكوفايي و عظمت سلطاننشين آچه نيمة اول سدة يازدهم
ق/هفدهم م و اوج آن مقارن با سلطنت اسكندر مودا (جوان) (1016ـ1064ق/1607ـ1636م) بود
كه پس از مرگش به او لقب «موكاتا عالم» يعني «تاج جهان» دادند (همانجا). در زمان
اين سلطان استعمارگران هلندي و انگليسي در منطقه حضور پيدا كردند و رقابت بازرگاني
شديدي بين اين تازه واردان و استعمارگران پرتقالي و اسپانيايي درگرفت و حكام محلي
از اين رقابت به نفع خود بهرهگيري كردند (تورين، 18). در زمان اسكندر مودا و
جانشين او اسكندر ثاني (1064ـ1074ق/ 1636ـ1663م) آچه به اوج قدرت خود رسيد. در اين
دوره سلطان آچه قدرت و تسلط خود را بر كرانههاي خاوري و باختري سوماترا گسترش داد
و تقريباً تا انتهاي جنوبي جزيره را زير نفوذ خود درآورد در حالي كه فرمانرويان شبه
جزيرة مالاكا هم جزو دست نشاندگان وي بودند (همانجا). در اين سالها سلاطين آچه
توليد فلفل و زيتون را كه مهمترين محصولات صادراتي سوماترا و مالاكا بود، در
اختيار داشتند. دولت آچه به صورت دولت بازرگاني مهمي درآمده بود. كشتيهاي آچهاي تا
هندوستان و حتي كرانههاي درياي احمر رفت و آمد داشتند. علاوه بر تجار جاوهاي و
مالاكايي كه محلي به شمار ميرفتند، بازرگانان ايراني و هندي و حبشي و ترك و عرب و
چيني و جز آنان نيز در آچه با هم ديدار ميكردند. از مكه نيز فرستادگاني به آچه
ميآمدند و هداياي فراوان براي سلاطين آچه ميآوردند. اين سلاطين علاوه بر
امپراتوري عثماني با امپراتوري مغولهاي كبير هم مناسبات حسنه برقرار كرده بودند و
اين مناسبات در تشريفات خاص درباري و در روحيات حكومتي آچه تأثير ميگذاشت
(همانجا).
اهميت روزافزون بازرگاني و رشد و قدرت نظامي و رفت و آمد با كشورهاي اسلامي موجبات
اعتلاي روحي مردم آچه را فراهم ميساخت و اين اعتلاي روحي به نوبة خود در ادبيات و
معتقدات اسلامي اهالي منعكس ميگرديد. حجاج مسلمان آچه كه به زيارت مكه مشرف
ميشدند، در مراجعت به تحكيم مباني اسلامي ميپرداختند تا حدي كه حمايت از اسلام و
تبليغ آن در شكلگيري عقايد سياسي سلاطين آچه در سدة 11ق/17م كاملاً نمايان بود.
سلاطين مزبور با بيدينان و مسيحيان و مشركان و حتي با مسلمانان غير متعصب و
بيبندوبار مبارزه ميكردند. آنها حتي در تضعيف دستنشاندگان خود كوشا بودند و در
انجام مقاصد خود از احكام ديني به جاي عرف و عادت بهره ميگرفتند و صلاحيت و نفوذ
روحانيون را در حدّ عمال و نمايندگان حكومت مركزي بالا ميبردند (همو، 19).
انحطاط امپراتوري: دولت آچه از اختلاط ناهمگون سرزمينهايي به وجود آمده بود كه هر
يك داراي بافت اجتماعي و حتي طرز حكومت خاص خود بودند و آن را حتي در زمان قدرت و
وسعت آچه كم و بيش حفظ كرده بودند و تنها مالياتي به دولت مركزي ميپرداختند. چنين
دولتي طبعاً نميتوانست مدت زيادي پايدار بماند. رونق و عظمت امپراتوري آچه معلول
شرايط سياسي مساعدي بود كه بدان اشاره رفت و همين كه آن شرايط دستخوش تغيير شد،
انحطاط و افول دولت آچه كه پايگاه اقتصادي منسجمي نداشت، آغاز گرديد.
در 1051ق/1641م استعمارگران هلندي در شبه جزيرة مالاكا جاي پرتقاليها را گرفتند و
كمپاني هلندي هند شرقي تسلط خود را بر آن شبه جزيره و همچنين مجمعالجزاير هند شرقي
استوار ساخت. انحصار گران هلندي كه دولت آچه را مانع بسط سلطة اقتصادي خود در منطقه
ميديدند به مبارزه با آن پرداختند. ابتدا آنها نفوذ آچه را بر فرمانروايان مغرب
شبه جزيرة مالاكا (مركز تهية زيتون) از بين بردند، سپس در 1073ق/1663م ضربة مهلكي
بر پيكر آچه وارد ساختند، بدين ترتيب كه با عدهاي از اوله بالانگهاي سوماتراي
باختري قراردادي منعقد ساختند و طبق آن انحصار فلفل را به چنگ آوردند و از پرداخت
عوارض در املاك آچه آزاد شدند. آچه كه نتوانست حكومت خود را بر سوماتراي باختري حفظ
كند، تسلط خود بر نواحي كشت و توليد فلفل را هم از دست داد (تورين، 20). مقارن اين
زمان (دهة آخر قرن 11ق/17م) سلطنت آچه به دست 4 شاهزاده خانم افتاد كه يكي بعد از
ديگري بر آچه حكومت كردند. اين زنان، قدرت ادارة كشور را نداشتند و حتي از عهدة
جلوگيري از سركشيهاي داخلي هم بر نميآمدند. علاوه بر اين، بسياري از مردم آچه از
حكومت آنها ناراضي بودند و به حكم فتوايي كه از مكه گرفته بودند، فرمانروايي آنان
را نامشروع اعلام ميكردند. در سالهاي آخر اين قرن و اوايل قرن بعد يك رشته جنگهاي
سلسلهاي در آچه بروز كرد و كار كشمكشهاي داخلي در سلطاننشين بالا گرفت به گونهاي
كه در آن سالها عملاً در هر گوشة آچه سلطاني مستقل حكومت ميكرد (همانجا).
بعضي از مدعيان تاج و تخت ساداتي از اولاد امام حسين(ع) بودند كه در آچه به دنيا
آمده بودند. معروفترين آنان جمال (1115ـ1139ق/1703ـ1627م) بود كه پس از خلع، مدت
درازي در برابر سلاطين بعدي از جمله احمد و همچنين پسرش جهان شاه
(1148ـ1174ق/1735ـ1761م) مقاومت كرد.
استعمارگران اروپايي از اين نابساماني آچه سود فراوان ميبردند و همواره ميكوشيدند
تا آتش اختلاف را دامن بزنند و از آب گلآلود ماهي بگيرند. از طرف ديگر، كمپاني
انگليسي هند شرقي كه در هندوستان ريشه دوانده بود، به فكر ايجاد پايگاهي در مشرق
خليج بنگاله افتاد و در 1178ق/1764م كاپيتان انگليسي به نام فورست براي مذاكره در
اين زمينه به آچه آمد. در 1186ق/1772م حكمران مدرس سفيري به نام مُنكتون را به همان
نيت روانة آچه كرد و بالاخره هيستينگز فرماندار كل معروف هندوستان در 1199ق/1785م
يك هيأت نظامي به منطقه اعزام كرد و جزيرة پينانگ را به تصرف درآورد. سپس متجاوزان
انگليسي شبه جزيرة مالاكا را نيز از اختيار هلنديها خارج ساختند و موقتاً از آچه
چشم پوشيدند.
تلاش مجدد استعمارگران انگليسي براي تسلط بر آچه با نام توماس استامفورد رافلز
بستگي دارد كه به دستور دولت متبوع خود به قصد ايجاد مستعمرهاي در كنار خليج
مالاكا به منطقه اعزام گرديد. ابتدا در 1235ق/1820م سنگاپور را تصرف كرد و سپس در
همان سال قراردادي با علاءالدين جوهرالعالم شاه (1210ـ1240ق/1795ـ 1825م)، سلطان
وقت آچه، منعقد ساخت كه به موجب آن در واقع آچه را تحت اختيار انگليس درآورد.
براساس اين قرارداد انگليسيها به علاءالدين وعدة مساعدت دادند و او مقابلاً متعهد
گرديد كه اتباع ديگر كشورهاي اروپايي را به آچه راه ندهد. استعمارگران انگليسي به
اتكاي همين قرارداد، نفوذ خود را بر كرانة باختري سوماترا گسترش دادند و حتي در
1239ق/1824م افسر عاليرتبهاي را بدانجا اعزام كردند، ولي تفاهمهاي قبلي انگليسيها
و هلنديها دربارة تقسيم مناطق نفوذ در آسياي جنوب شرقي مانع تحكيم بلامنازع موقعيت
انگلستان در آچه گرديد (همو، 21).
در 1240ق/1825م بين دو دولت انگليس و هلند قرارداد مجددي منعقد گرديد كه به موجب آن
انگليسيها متصرفات خود را در سوماترا به هلند واگذاردند و تعهد كردند كه با حكام
محلي قرارداد تنظيم نكنند. هلند متقابلاً اطاق بازرگاني خود در هند را به انگليسيها
واگذار كرد و از مالاكا و سنگاپور هم به نفع انگلستان چشم پوشيد. در اين ميان
انگلستان موفق شد از هلند تعهد بگيرد كه استقلال آچه را به رسميت بشناسد و برضد آن
اقدام خصمانه به عمل نياورد.
آشفتگي و نابساماني كماكان در آچه ادامه داشت و سلاطين ضعيف يكي بعد از ديگري بر
تخت سلطنت نشستند، در حالي كه اقرباي سلاطين و فئودالهاي مناطق كرانة باختري و
خاوري و كوهستانها عملاً از كنترل دولت مركزي خارج بودند و دولت مركزي در نتيجه روز
به روز ضعيفتر ميشد (همو، 22). از زماني كه علي مغايت شاه به عنوان اولين سلطان
آچه بر اريكة سلطنت نشست تا اوايل سدة 14ق/20م، 34 سلطان، از جمله 4 ملكه، در آچه
سلطنت كردند. مقتدرترين اين سلاطين اسكندر مودا و جانشين او اسكندر ثاني بودند و در
زمان آنها بود كه سلطاننشين آچه به اوج عظمت و وسعت خود رسيد.
جنگ آچه: در سدة سيزدهم 13ق/19م فعاليتهاي دريايي مردم آچه و تسلط آنها بر درياها و
هجوم آنها به سرزمينهاي مجاور و دخالت آنها در امر تجارت، مزاحمتهايي براي
استعمارگران اروپايي به وجود آورد. در ابتدا دولت هلند كه به موجب پيمان
1240ق/1825م با انگلستان تعهد كرده بود، متصرفات سوماترايي خود را به سمت شمال
گسترش ندهد، در وضعي نبود كه با آچه روبهرو گردد، ولي با عقد قرارداد جديدي كه در
1288ق/1871م با انگلستان منعقد ساخت، اين وضع تغيير كرد و هلند توانست نيروهاي خود
را به منطقه بياورد و با اين عمل هلند در 1290ق/1873م در منطقه جنگي آغاز شد كه به
جنگ آچه معروف گرديد و با كمي فترت از همان سال تا 1328ق/1910م تقريباً مدت 30 سال
به درازا كشيد. جنگ آچه نمونة بارزي از روح سركش و اطاعت ناپذير مردم آچه بود كه در
ميان اقوام ديگر كمتر نظير داشته است (اسميت، 97). عامل اصلي جنگ آچه از يك طرف
سياست استعماري هلند بود كه ميخواست تسلط خود را بر سوماترا و آزادي تجارت خود را
در تنگة مالاكا تضمين كند (اينترنشنال) و از طرف ديگر مقاومت و سرسختيي بود كه
آچهايها در مقابل چنين سياستي از خود نشان ميدادند. اين مقاومت از 3 مركز مشخص
اعمال ميگرديد: مجتهدان و اوله بالانگها و سلطان. از اين ميان مجتهدان از همه
نيرومندتر بودند و دستگاه سلطنتي از همه ضعيفتر بود.
هلنديها پس از اعلان جنگ، كوتاراجه را كه قلعة مستحكم سلطنتي به شمار ميرفت، به
تصرف خود درآوردند و با اين عمل حكومت سلطان را تمام شده گرفتند. اين واقعه در زمان
حكومت محمودشاه (1287ـ1291ق/1870ـ1874م) رخ داد. ولي پس از مرگ محمود شاه، محمد
داود شاه نوة سلطان منصور شاه، كه قبل از محمود شاه 34 سال بر اريكة سلطنت آچه تكيه
كرده بود، به سلطنت انتخاب شد. او به دربار خود در كومالا در پيديه پناه جسته بود و
همواره مورد تعقيب هلنديان بود و از نهانگاهي به نهانگاه ديگر ميگريخت و بالاخره
در 1321ق/1903م خود را تسليم كرد و در 1336ق/1918م هلنديها به علت فعاليتهاي
پنهانيش او را از آچه تبعيد كردند. مجتهدان و اولهبالانگها مبارزة ممتدي را در
برابر بيگانگان و به ويژه هلنديها آغاز كردند، اما مجتهدان كه رهبران روحاني مردم
آچه بودند الهامبخش اصلي مخالفت و مبارزه با استعمارگران بودند. آنها در سراسر
كشور سفر ميكردند و مردم را به جهاد ميخواندند. مخارج جهاد از زكاتي تأمين ميشد
كه از مردم ميگرفتند و در چنين وضعي جنگ آچه به خاطر احساسات و تعصبات ديني كه
همراه داشت، از همة خصوصيات يك جهاد واقعي برخوردار بود. اين جهاد كه از زمان آغاز
به صورت مبارزات چريكي با هلنديها درآمده بود، با تمام تحولات همواره ادامه داشت تا
اينكه در سالهاي اول سدة 14ق/20م در اثر نبردهاي نظامي فرمانداران هلندي منطقه
مانند فان هوتس (1316ـ1322ق/1898ـ1904م) و فان دالن (1323ـ1336ق/1905ـ 1918م) و
سوارت (1326ـ1337ق/1908ـ1919م) و تحولات ناشي از جنگ جهاني اول به پايان رسيد.
سوارت آخرين كسي بود كه در آچه هر دو منصب فرماندهي نظامي و فرمانروايي كشوري را
تواماً عهدهدار بود (دانشنامة ايران و اسلام).
وضع آچه بعد از جنگ آچه تا استقلال اندونزي: با از ميان رفتن دستگاه سلطنت آچه
ادارة كشور را هلنديها به نواب سلطان يعني اوله بالانگها سپردند و اين طرز اداره كه
از عرف و «عادت» محلي گرفته شده بود، وارد نظام اداري هلنديان گرديد. سرزمينهاي
اوله بالانگها به عنوان تحتالحايه شناخته شد و روابط آنها با هلند از طريق
«قرارداد كوتاه» تنظيم گرديد.
در اين ميان حكومت يا والي نشين آچة بزرگ و توابع آن كه توسط يك والي اداره ميشد،
به 4 بخش تقسيم گرديد كه هر يك را يك معاون يا نايب والي اداره ميكرد. اين 4 بخش
عبارت بودند از آچه بزرگ، كرانة شمالي، كرانة شرقي و كرانة غربي كه هر يك به نوبة
خود به 21 ناحية جزء تقسيم شده بودند كه به وسيلة بخشداران يا مديران ناحيه اداره
ميشدند.
دستگاه سلطنت به كلي اهميت خود را از دست داده بود و آخرين سلطان ادعايي كه تبعيد
شده بود، در 1358ق/1939م در باتاويا در حال تبعيد درگذشت و به پسرش اجازه داده شد
كه به آچه بازگردد.
افكار ملتخواهي جديد در ميان مردم آچه نفوذي نداشت، ولي كينه نسبت به كافران و
انديشة جهاد در آنها جاي خود را به وطندوستي مثبت و محلي آچهاي داد كه تجلي آن
ميل شديد به در اختيار گرفتن سرنوشت خود بود. در اين ميان نهضت ديني جديد «محمديه»
كه هدف آن ترقي حيات ديني بود، در جاوه به وجود آمد و به سراسر مجمعالجزاير سرايت
كرد، ولي در آچه واكنش چنداني نداشت. در مقابل اين نهضت در آچه در 1358ق/1939م پوسا
با رهبري برجستهترين مجتهدان، تشكيل شد و اين دستگاه كه عضويت آن منحصر به مجتهدان
بود وسيلة انتقال حيات ديني كاملاً سنتي آچه گرديد. به دنبال آن نهضتي از جوانان با
عنوان پمودا پوسا تشكيل شد كه مركز آن در ايدي بود. عناصر پيشرفتهتر و مبارزتر كه
در مقابل فشار «عادت» عكسالعمل نشان ميدادند، اين نهضت جوانان به سرعت رنگ
مبارزهجويي و تخريب پيدا كرد و بدين ترتيب پوسا رفته رفته در دست مجتهدان و
روحانيون به صورت سلاحي نيرومند بر ضد حكومت هلنديها و اوله بالانگها در آمد
(دانشنامة ايران و اسلام). با كشيده شدن جنگ جهاني دوم به مشرق آسيا در ربيعالاول
1361ق/ مارس 1942م آچه به تصرف نيروهاي ژاپني درآمد و شورش در برابر هلند كه قبلاً
در آچة بزرگ و نواحي شمالي و غربي شروع شده بود با ورود ژاپنيها به سرعت گسترش
يافت. در اين انقلابات هم مانند جنگ آچه، مهمترين عامل نهضت مجتهدان و رهبر نهضت
محمد داوود بوروئه، رئيس پوسا و پمودا پوسا بود كه اين هر دو در اين زمان به صورت
سازمان واحدي درآمده و در سراسر آچه گسترش يافته بود و مركز مناسبي براي تبليغ جهاد
به شمار ميرفت. اين بار انقلاب در بعضي نواحي مانند ساگي «22 مكيم» رنگ نهضت ملي و
در برخي ديگر از قبيل پالانگ رنگ بازگشت سلطنت به خود گرفته بود.
ژاپنيها كه در تشديد نهضت دخالت داشتند، در بدو اشغال آچه نسبت به اوله بالانگها و
مجتهدان سياستي متفاوت با هلنديها اختيار كردند. به طور خلاصه، سياست آنها اين بود
كه نظم اجتماعي موجود مبتني بر «عادت» و «حكم» را از بين نبرند تا بتوانند از
همكاري جميع مردم استفاده كنند (دانشنامة ايران و اسلام). در نتيجه قدرت اوله
بالانگها نه فقط محفوظ ماند بلكه استحكام بيشتري هم پيدا كرد، چون در بسياري موارد
اينان خود يا اولاد آنان جاي مأموران هلندي را گرفتند و در انجمن مشورتي كه در
1363ق/1943م براي آچه تشكيل شد، اكثريت اعضاي آن از اوله بالانگها بودند. در آغاز
سال 1362ق/1943م عبدالعزيز به عنوان مشاور ديني سراسر آچه برگزيده شد و چند ماه بعد
به رياست شوراي امور ديني كه تازه تأسيس شده بود رسيد. محمد داود بوروئه نايب رئيس
اين شورا بود. او و عدهاي ديگر از مجتهدان در شوراي اول و دوم عضويت داشتند.
در سالهاي اشغال ژاپن مجتهدان و اوله بالانگها در كشمكش و ستيز شديد با يكديگر
بودند. در اين ميان فشار ژاپنيها كه ناچار بودند براي رفع نيازمنديهاي خوراكي و
نيروي انساني براي راهسازي و ايجاد استحكامات از نواحي تحت اشغال استفاده كنند روز
به روز شديدتر ميشد و اين فشار با مقاومت شديد مردم آچه مواجه ميگرديد. در
1361ق/1942م عبدالجليل كه رياست يك مدرسة ديني را برعهده داشت مردم را به جهاد در
برابر ژاپنيها دعوت كرد و در مبارزة خونيني كشته شد. در 1362ق/1943م بازداشتهاي
جمعي در آچه صورت گرفت كه عدهاي از اولهبالانگها هم جزء بازداشت شدگان بودند. در
1363ق/1944م چند اوله بالانگ به اتهام فعاليت زيرزميني و همكاري با هلنديها اعدام
شدند.
اشغال آچه كه در بدو امر كينه نسبت به كافران را در اهالي برانگيخته بود، به حسّ
وطندوستي محلي تبديل شد و موجب پيدايش اين فكر شد كه زمام امور آچه بايد به دست
مردم آچه باشد و بالاخره اين حسّ وطندوستي به فكر وحدتي مبتني بر دين اسلام كه
سراسر مجمعالجزاير را شامل شود، انجاميد.
با شكست نهايي ژاپن در جنگ جهاني دوم هلنديها نتوانستند به متصرفات خود برگردند و
تنها يك جزيرة سابانگ را در اختيار داشتند. اكنون راه براي تسويه حسابها باز شده
بود و علماها و اولهبالانگها در يك جنگ داخلي سه ماهه (از محرم تا ربيعالاول
1365ق/ دسامبر 1945 تا فورية 1946م) به جان همديگر افتادند. اين جنگ موجب از بين
رفتن قدرت اوله بالانگها و كشته شدن گروهي از خانوادهها تا آخرين فرزند ذكور آنها،
چه در حين مبارزه و چه در اردوگاهها، شد. به محض اينكه پوسا يعني روحانيون در اين
جنگ پيروز شدند، رهبر آنان يعني محمد داود بوروئه فرماندار نظامي آچه شد و طرفداران
وي مناصب اداري و امنيتي و دادگستري را كه در دست اولهبالانگها بود اشغال كردند.
با اين عمل كمتجربگي و فساد فرمانروايان جديد كه تنها اقليت ناچيزي از آنها
پشتيباني ميكردند به زودي ناامني را افزون كرد. پس از انتقال قدرت از هلنديها به
جمهوري جديدالتأسيس اندونزي در پايان 1369ق/1950م دولت مركزي توانست در امور آچه
دخالت كند. در اين موقع آچه از نظر اداري به صورت جزئي از ايالت سوماتراي شمالي
درآمد. محمد داود بوروئه مقام فرمانداري خود را از دست داد. وي در 1373ق/1954م به
همراهي پيروانش برضد حكومت مركزي قيام كرد و نبرد چريكي خونيني درگرفت كه تا نيمة
1377ق/1957م دوام يافت و در آن سال به صلح غير رسمي ميان محمد داود بوروئه و دولت
مركزي انجاميد. يك سال پيش از اين تاريخ يعني در 1376ق/ اكتبر 1956 آچه بار ديگر به
صورت ايالتي خودمختار درآمده بود (دانشنامة ايران و اسلام).
ايالت خودمختار آچة امروزي: در تقسيمات اداري كشور اندونزي، سرزمين آچه در
1376ق/1956م به عنوان يك ايالت خودمختار پذيرفته شده است. وسعت آچه 390،55 كم 2
است و جمعيت آن در 1980 بالغ بر 271،315،1 نفر مرد و 809،295،1 نفر زن) يعني 47 نفر
در كم 2 بوده است. مسلمانان 66/97% جمعيت آچه را تشكيل ميدهند و در ميان مابقي
64/1% پروتستان و 55/0% بودائي و 14/0% كاتوليك و 01/0% هندو سرشماري شدهاند.
ساكنين سرزمين آچه به چند زبان صحبت ميكنند كه با الفباي عربي نوشته ميشد. آچه
داراي 9 دانشگاه است كه 2 دانشگاه به دست دولت اداره ميشود. فرآوردههاي مصرفي
كشاورزي شامل برنج، ذرت، كاساوا، سيبزميني شيرين، لوبياي سويا، پستة زميني، انواع
سبزيجات و ميوههاي استوايي و محصولات صنعتي كشاورزي آن شامل كائوچو، روغن نخل،
نارگيل، فلفل، نيشكر، توتون و انواع دانههاي استوايي است.
در آچه انواع دام شامل گاو، گاوميش، اسب، بز، گوسفند، خوك و طيور اهلي نگاهداري
ميشود و ماهيگيري و صيد ميگو نيز اهميت زياد دارد. مصنوعات آن شامل الوار، تخته
سهلايي، لاستيك، سيگار، انواع روغنهاي نباتي و البسة دوخته است. در آچه مقداري گاز
طبيعي و نفت نيز به دست ميآيد. اين ايالت داراي 945،6 كم جادة اصلي و بنادر
متعددي است كه در ميان آنها ميتوان بندر آزاد سابانگ و مالاهاياتي كرونگ رايا و
كوالالنگسا و سينگ كيل را كه مخصوص صادرات الوار است نام برد «سالنامة رسمي
اندونزي»، 79).
مآخذ: آزياتيكا؛ آمريكانا، اسميت دينوس، سرزمين و مردم اندونزي، ترجمة پرويز
داريوش، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350ش، اينترنشنال؛ بائوزاني، الساندرو،
«تأثير فرهنگ و زبان فارسي در ادبيات اندونزي»، مجلة دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران،
س 14، شم 1 (مهر 1345ش)، ص 2ـ 15؛ بريتانيكا؛ دائرهالمعارف الاسلاميه،
دائرهالمعارف فارسي؛ دانشنامة ايران و اسلام؛ قاموس الاعلام(تركي)؛ نيز:
Hordjono, J., Indonesia, Land and People, 1970; Republic of Indonesia, 1985;
Loeb, Edwin M., Sumatra, its History and People, Kualalumpur, 1972; Turin, V.
A., Achekhskaya Voyna, Moscow, 1970.
محمدحسن گنجي