معامله با خدا
«اى ابوذر!...خداى متعال مىفرمايد: به عزت و جلالم سوگند! هيچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خود برنمى گزيند و ترجيح نمى دهد، مگر آنكه بى نيازى او را در جانش قرار مىدهم، وغم وغصه هايش را براى آخرتش مىگردانم و آسمانها و زمين را عهده دار روزى او مىسازم، در تنگناها، به كفاف و امدادش مىپردازم و در پى هر تجارت پيشه اى، به نفع او مىكوشم.اى ابوذر!... اگر آدميزاد، از روزيش فرار كند، آن گونه كه از مرگ مىگريزد، رزق او به او خواهد رسيد، آن چنان كه مرگ، به او فرا مىرسد!» (51)چه بزرگ توصيه اى! و چه شگفت نتيجه و دستاوردى!...بسيارند آنان كه با يك دنيا ثروت، باز هم گدا و حريص و محتاجند. بى نيازى، آن بهتر كه در دل و جان انسان باشد؛ وگرنه چشم، سيرى پذير نيست!
چشم تنگ مرد دنيا دوست را
يا قناعت پر كند، يا خاك گور!
يا قناعت پر كند، يا خاك گور!
يا قناعت پر كند، يا خاك گور!