چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آدم خوش گمان هرگز نمی هراسد:


روزی ماءمون - خلیفه عبّاسی - به همراه برخی از اطرافیان خود به قصد شکار عزیمت کرد .
پیش از آن که آنان از شهر خارج شوند ، در مسیر راه به چند کودک برخورد کردند که مشغول بازی بودند .
همین که بچّه ها چشمشان به خلیفه عبّاسی و همراهانش افتاد ، همگی فرار کردند و کسی باقی نماند مگر یک نفر از آن ها که آرام در کناری ایستاد .
چون ماءمون چنین دید ، بسیار تعجّب کرد از این که تمامی بچّه ها هراسان فرار کردند و فقط یک نفرشان آرام ایستاده است و هیچ ترس و وحشتی در او راه نیافت .
پس با حالت تعجّب نزدیک آن کودک 9 ساله رفت و نگاهی به او کرد و گفت : ای پسر ! چرا این جا ایستاده ای ؟
و چرا همانند دیگر بچّه ها فرار نکردی ؟
آن کودک سریع امّا با متانت و شهامت پاسخ داد : ای خلیفه ! دوستان من چون ترسیدند ، گریختند و کسی که خوش گمان باشد هرگز نمی هراسد .
و سپس در ادامه سخن افزود : اساساً کسی که مرتکب خلافی نشده باشد ، چرا بترسد و فرار کند ؟ !
و ضمنا از جهتی دیگر ، راه وسیع است و خلیفه با همراهانش نیز می توانند از کنار جاده عبور می نمایند؛ و من هیچ گونه مزاحمتی برای آن ها نخواهم داشت .
خلیفه با شنیدن این سخنان با آن بیان شیرین و شیوا ، از آن کودک خوش سیما در شگفت قرار گرفت ؛ و چون نام او را پرسید ؟
جواب داد : من محمّد جواد ، فرزند علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام هستم .
ماءمون با شنیدن نام او بر پدرش درود و رحمت فرستاد و به راه خود ادامه داد و رفت .
و چون مقداری از شهر دور شدند ، ماءمون کبکی را دید؛ پس باز شکاری خود را - که همراه داشت - رهایش کرد تا کبک را شکار کند و بیاورد؛ و چون باز شکاری پرواز کرد و رفت بعد از لحظاتی بازگشت در حالتی که یک ماهی کوچکی را - که هنوز زنده بود - به منقار خود گرفته بود .
با مشاهده این صحنه ، خلیفه و همراهانش بسیار در تعجّب و حیرت قرار گرفتند .
و هنگامی که خلیفه ، ماهی را از آن باز شکاری گرفت ، از ادامه راه برای شکار منصرف گردید و به سمت منزل خود مراجعت کرد .
در بین راه ، دوباره به همان کودکان برخورد کرد و حضرت جواد علیه السلام نیز در جمع دوستانش مشغول بازی بود ، پس ماءمون جلو آمد و حضرت را صدا زد .
امام جواد سلام اللّه علیه پاسخ داد : لبّیک .
ماءمون از حضرت پرسید : این چیست که من در دست گرفته ام ؟
حضرت جوادالائمّه علیه السلام به اذن و قدرت پروردگار متعال لب به سخن گشود و اظهار نمود : خداوند متعال به واسطه قدرت بی منتها و حکمت بی دریغش ، آنچه را که در دریاها و زمین آفریده ، نیز در آسمان و هوا قرار داده است .
و این باز شکاری یکی از آن موجودات کوچک و ظریف را شکار کرده است تا خلیفه ، فرزندی از فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را آزمایش نماید و میزان اطّلاعات و معلومات او را بسنجد .
خلیفه پس از شنیدن چنین سخنانی ، شیفته او گردید و گفت : حقیقتا که تو فرزند رضا و از ذرّیه رسول خدا هستی ؛ و سپس آن حضرت را در آغوش خود گرفت و مورد دلجوئی و محبّت قرار داد . ( 20 )

/ 49