چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در یک شب اماکن متبرکه از شام تا مکه:


علیّ بن خالد - که یکی از راویان حدیث و از شخصیّت های معروف شهر بغداد است - حکایت کند :
شنیدم مردی از اهالی شهر شام به اتّهام آگاهی از علم غیب و غیب گوئی زندانی شده است ، من به همین جهت وقت ملاقات با آن زندانی را گرفتم ؛ و چون با او ملاقات کردم و جریان اتّهام و زندانی شدنش را از خودش سؤ ال کردم ، چنین اظهار داشت :
من در شهر شام سکونت دارم و در آن مکان معروف ، که سر مقدّس امام حسین علیه السلام را دفن کرده اند ، مرتّب عبادت می کردم و دعا می خواندم .
در یکی از شب ها که مشغول عبادت و راز و نیاز بودم ، ناگاه شخصی نزد من آمد و فرمود : برخیز و همراه من بیا .
و من نیز همراه وی حرکت کردم ، بعد از لحظه ای خود را در مسجد کوفه دیدم ، پس با یکدیگر نماز خواندیم و زیارت کردیم و چون برخاستیم و چند قدم حرکت نمودیم ، دیدم که در مسجدالنّبی صلی الله علیه و آله کنار قبر مطهّر آن حضرت هستیم ، پس سلام کردیم و زیارت خواندیم .
و چون نماز زیارت را به جا آوردیم ، قدمی برداشتیم که بیرون برویم ، ناگهان متوجّه شدم که در مکّه معظّمه می باشیم .
پس اعمال و مناسک خانه خدا را نیز انجام دادیم ؛ و چون از اعمال و زیارت کعبه الهی فارغ شدیم ، دوباره خود را به همراه آن شخص در همان مکان معروف در شهر شام دیدم .
چون یک سال از این قضیّه گذشت ، باز همان شخص ، نزد من آمد و به همراه یکدیگر مسافرت به اماکن متبرّکه را به همان شکل طیّ الا رض انجام دادیم .
و هنگامی که او خواست از نزد من برود و جدا شود ، پرسیدم : شما کیستی ؟
و گفتم : تو را به حقّ آن کسی که چنین قدرت و توان را به شما عطا نموده است ، قسم می دهم که مرا آگاه سازی ؟
آن شخص در جواب فرمود : من محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر علیهم السلام هستم .
و چون این خبر در شام منتشر گردید؛ و نیز محمّد بن عبدالملک زیّات این خبر را شنید ، دستور داد تا مرا دست گیر کردند و دست و پایم را با زنجیر بستند و سپس به عراق روانه ام ساختند؛ و اکنون این چنین در زندان به سر می برم .
علیّ بن خالد گوید : با شنیدن این جریان عجیب و حیرت انگیز ، نزد حاکم زمان رفتم و پی گیر قضیّه آن مرد شامی شدم .
در جواب گفته شد : به او بگوئید : هر که او را از شهر شام به کوفه و مدینه و مکّه برده است ، هم اینک آن شخص نیز بیاید و او را از زندان نجات دهد .
من خیلی ناراحت و افسرده شدم از این که نتوانستم کار مثبتی انجام دهم ، پس از گذشت چند روزی ، صبحگاهان سر و صدای بسیاری از مردم و نگهبانان و ماءمورین بلند شد؛ و چون علّت آن را جویا شدم ؟
گفتند : آن مرد شامی که متّهم به غیب گوئی بود ، شب گذشته مفقود شده است و معلوم نیست به زمین فرو رفته ، یا به آسمان عروج پیدا کرده است ؛ و هیچ اثری از او بر جای نمانده است . ( 33 )

/ 49