چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ظهور نهمین نور ولایت:


حکیمه - دختر حضرت موسی بن جعفر و عمّه امام محمّد جواد علیهم السلام ، حکایت کند :
چون هنگام ولادت حضرت جواد الا ئمّه علیه السلام نزدیک شد ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا علیه السلام مرا به همراه همسرش ، خیزران مادر حضرت جواد علیه السلام با یک نفر قابله ( ماما ) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست .
وقتی نیمه شب فرا رسید ، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت ؛ و ما ناراحت و متحیّر شدیم که در آن تاریکی ، در چنین موقعیّتی حسّاس چه کنیم ؟
در همین تشویش و اضطراب به سر می بردیم که ناگاه درد زایمان بر خیزران عرض شد؛ و اندکی بعد وجود مبارک و نورانی حضرت ابوجعفر ، محمّد جواد علیه السلام از مادر تولّد یافت و با ظهور طلیعه نورش تمام اتاق روشن گشت .
حکیمه گوید : به مادرش ، خیزران گفتم : خداوند کریم به واسطه وجود مبارک و نورانی این نوزاد عزیز ، تو را از روشنائی و نور چراغ بی نیاز گردانید .
پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت ، نشست و نور تشعشع انوار الهی ، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت ، تا آن که صبح شد و پدر ، بزرگوارش حضرت ابوالحسن ، علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام تشریف آورد؛ و با لبخندی نوزاد عزیز را در آغوش گرفت ؛ و پس از لحظه ای او را در گهواره نهاد و به من فرمود : ای حکیمه ! سعی کن که همیشه کنارش باشی .
حکیمه در ادامه حکایت چنین گوید : چون روز سوّم مولود فرا رسید ، آن نوزاد عزیز چشم های خود را به سوی آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهی به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت :
( أ شهد أ ن لا إ له إ لاّ اللّه ، وحده لا شریک له ، و اءنّ محمّدا عبده و رسوله ) .
و هنگامی که شهادت بر یگانگی خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله بر زبان جاری کرد ، بسیار تعجّب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جای خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم : صحنه ای بسیار عجیب و شگفت آوری را دیدم !
امام علیه السلام فرمود : چه چیزی را مشاهده کرده ای ؛ که باعث شگفتی تو گشته است ؟
در جواب حضرت گفتم : این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت ، و تمام جریان را برایش بازگو کردم .
همین که امام رضا علیه السلام سخن مرا شنید ، تبسّمی نمود و سپس فرمود : چیزهای معجزه آسا و حیرت انگیز بیشتری را نیز مشاهده خواهی کرد . ( 8 )

/ 49