چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تشخیص نامه های بی نشان و استخدام ساربان:


یکی از اصحاب و شیعیان حضرت ابوجعفر ، امام جواد محمّد علیه السلام به نام ابوهاشم حکایت کند :
روزی به قصد زیارت و دیدار آن حضرت ، رهسپار منزلش شدم ، در بین راه سه نفر از دوستان ، هر یک نامه ای به من دادند که به دست حضرت برسانم ؛ ولی چون نامه ها نشانی نداشت ، من فراموش کردم که کدام از چه کسی است .
وقتی خدمت امام علیه السلام وارد شدم و نامه ها را جلوی آن حضرت نهادم ، یکی از نامه ها را برداشت و بدون آن که نگاهی به آن نماید ، فرمود : این نامه زید بن شهاب است .
سپس دوّمین نامه را برداشت و بدون نگاه در آن ، فرمود : این نامه محمّد بن جعفر است ؛ و چوم سوّمین نامه را برداشت ، نیز بدون نگاه فرمود : و این نامه هم از علیّ بن الحسین است ؛ و آن گاه هر کدام را با نام و نسب معرّفی نمود و آنچه نوشته بودند ، مطرح فرمود .
بعد از آن ، حضرت جواب هر یک از نامه ها را زیر نوشته هایشان مرقوم داشت و امضاء کرد؛ و سپس تحویل من داد .
وقتی برخاستم که از حضور مبارکش مرخّص شوم و بروم ، امام علیه السلام نگاهی محبّت آمیز به من نمود و تبسّمی کرد؛ و سپس مبلغی معادل سیصد دینار به عطا نمود و فرمود : این پول ها را تحویل علیّ بن الحسین بن ابراهیم بده و بگو که تو را بر خرید اجناس راهنمائی کند .
پس هنگامی که نزد علیّ بن الحسین رفتم و پیام حضرت را رساندم ، مرا راهنمائی کرد و اجناسی را خریداری کردم ؛ و سپس آن ها را به وسیله شتر برای امام علیه السلام آوردم .
همین که به همراه صاحب شتر جلوی درب منزل حضرت رسیدیم ، صاحب شتر از من تقاضا کرد که از حضرت بخواهم تا او را جزء افراد خدمت گذار خود قرار دهد .
وقتی بر امام جواد علیه السلام وارد شدم و خواستم تقاضای صاحب شتر را مطرح کنم ، دیدم حضرت کنار سفره طعام نشسته و به همراه عدّه ای مشغول تناول غذا می باشد .
و بدون آن که من حرفی زده باشم ، فرمود : ای ابوهاشم ! بنشین و به همراه ما از این غذا میل کن و ظرف غذائی را با دست مبارک خویش جلوی من نهاد؛ و چون از آن غذای لذیذ خوردم ، حضرت به غلام خود فرمود : ای غلام ! صاحب شتر را که همراه ابوهاشم آمده و جلوی منزل ایستاده است ، بگو وارد شود و در کنار شما مشغول خدمت و انجام وظیفه گردد . ( 13 )

/ 49