چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هنگام وداع پدر در مکّه:


امیّة بن علیّ حکایت می کند :
هنگامی که ماءمورین حکومت بنی العبّاس خواستند امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را از مدینه به خراسان منتقل نمایند ، حضرت جهت وداع با کعبه الهی به مکّه معظّمه آمده بود و من نیز همراه حضرت بودم .
وقتی حضرت طواف وداع را انجام داد ، نماز طواف را کنار مقام حضرت ابراهیم علیه السلام به جای آورد .
در این میان ، فرزند نوجوانش ، حضرت ابوجعفر ، امام محمّد جواد سلام اللّه علیه - که او نیز همراه پدر بزرگوارش بود - پس از آن که طواف خود را به پایان رسانید ، وارد حِجْر اسماعیل شد؛ و در همان جا نشست .
چون جلوس حضرت جواد علیه السلام به طول انجامید ، موفّق - خادم حضرت ، که او نیز از همراهان بود - جلو آمد و گفت : فدایت گردم ، برخیز تا حرکت کنیم و برویم .
حضرت فرمود : مایل نیستم حرکت کنم ؛ و تا زمانی که خدا بخواهد ، می خواهم همین جا بنشینم ، و تمام وجود حضرت را غم و اندوه فرا گرفته بود .
موفّق نزد پدرش ، امام رضا علیه السلام آمد و اظهار داشت : فدایت گردم ، فرزندت ، حضرت ابوجعفر ، محمّد جواد علیه السلام در حِجْر اسماعیل نشسته است و حرکت نمی کند تا برویم .
امام رضا علیه السلام شخصا نزد فرزندش حضرت جواد آمد و فرمود : اءی عزیزم ! برخیز تا برویم .
آن نور دیده اظهار داشت : من از جای خود بلند نمی شوم .
پدر فرمود : عزیزم ! باید حرکت کنیم و از این جا برویم .
حضرت جواد علیه السلام اظهار نمود : ای پدر ! چگونه برخیزم ؟ ! .
و حال آن که دیدم چگونه با خانه خدا وداع و خداحافظی می کردی ، که گویا دیگر به آن باز نخواهی گشت .
و در نهایت ، امام رضا علیه السلام فرزند و نور دیده اش را بلند نمود؛ و حرکت کردند و رفتند . ( 14 )

/ 49