تاريخچه مكتب قدرت
اين مكتب سابقه زيادي در دنيا دارد و سابقه آن به دوره قبل از سقراط مي رسد . سقراط در حدود چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح بوده است و از زمان او حدود 2400 الي 2500 سال مي گذرد . قبل از دوره سقراط گروهي بوده اند كه در مسائل فلسفي آنها را سوفسطائيان مي نامند و اينها در مسائل اجتماعي ، چنين نظري داشته اند و اين فكر در همان دنياي يونان ، با ظهور فيلسوفاني از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو منسوخ شد و بعد با آمدن مسيحيت هيچ جائي براي اين نوع افكار نبود ، چون مسيحيت درست در نقطه مقابل اين طرز فكر است ، يعني نه تنها از قدرت تبليغ نمي كند ، بلكه از ضعف تبليغ مي كند . اينكه در مسيحيت گفته مي شود اگر كسي به طرف راست صورت تو سيلي زد ، طرف چپ صورت خود را بياور و حتي از خودت دفاع نكن ، نوعي تبليغ ضعف است . بعد كه اسلام در دنيا ظهور كرد گواينكه يك منطق خاصي در مورد قوت و قدرت دارد كه توضيح خواهيم داد مسلم است كه مطلب را به اين صورت طرح نكرد كه زور مساوي با حق و عدالت است ، و حق و عدالت مساوي با زور ، خود فرنگيها [ به " حق " ] " حق زور " مي گويند يعني حقي كه مساوي با زور است .بار ديگر در مغرب زمين اين فكر زنده شد كه بله ، حق مساوي است با زور ، و اين فكر براي اولين بار در فلسفه سياسي يعني در حد سياست و نه بيش از آن ظهور كرد . ماكياول دانشمند و فيلسوف معروف ايتاليائي اساس فلسفه سياسي اش را بر سيادت گذاشت . او مي گويد در سياست تنها چيزي كه بايد ملحوظ شود ، سيادت است و هيچ اصل ديگري در سياست ، معتبر نيست ، براي رسيدن به هدفهاي سياسي كه همان سيادت است هر چيزي جايز است : دروغ ، فريب ، مكر ، قسمهاي دروغ ، خيانت كردن ، پا روي حق گذاشتن . مي گويد در سياست ، [ مذموم شمردن ] اين مسائل به هيچ نحو نبايد مطرح باشد . بعد از او فيلسوفان ديگري پيدا شدند كه نه تنها در سياست مطلقا اين مسأله را طرح كردند و به عنوان يك اخلاق عمومي ، چراغ سبزي به سياسيون دادند كه شما در سياست اين راه را در پيش بگيريد ، بلكه اساسا معتقد شدند كه اخلاق عالي و اخلاق انساني يعني همين [ سيادت و اقتدار ] . در اين جهت ، نيچه ( 1 ) فيلسوف معروف آلماني به طور عموم ، اصل قدرت را در اخلاق مطرح كرد .نظريه بيكن و تأثيرات آن
اينجا بايد مقدمه اي عرض كنم كه ذكر آن لازم است . مي دانيد كه در حدود چهار قرن پيش يعني در قرن شانزدهم ، تحولي در علم و منطق پيدا شد و دو نفر از فيلسوفان بزرگ جهان كه يكي انگليسي ( بيكن ) و ديگري فرانسوي ( دكارت ) است ، پيشرو علم جديد خوانده شدند . بالخصوص بيكن نظري درباب علم دارد كه اين نظر ، همه نظريات گذشته را دگرگون كرد . اين نظر كه منشأ ترقي علوم و تسلط زياد و فوق العاده انسان بر طبيعت شد ، عينا منشأ فاسد شدن انسانها گرديد ، يعني اين نظريه هم طبيعت را به دست انسان آباد كرد و هم انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد كرد . اين نظريه چيست ؟ قبل از بيكن ، اكابر بشر اعم از فلاسفه بالخصوص اديان علم را در خدمت حقيقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانائي ، يعني وقتي انسان را تشويق به فراگيري علم مي كردند ، تكيه گاه اين تشويق اين بود كه اي انسان ، عالم باش ! آگاه باش ! كه علم ، تو را به حقيقت مي رساند ، علم وسيله رسيدن انسان به حقيقت است ، و به1 او در آخر عمر ديوانه شد و به عقيده من آثار اين جنون در همان اوايل هم ظاهر بوده است . نيچه نويسنده بسيار مقتدري است كه قسمتهائي از عباراتش را براي شما خواهم خواند .