انسان ، طالب كمال مطلق - انسان کامل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان کامل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همين مسئله اي است كه در اين جلسات طرح كرده ايم : مسئله ارزشهاي انساني و به عبارت ديگر مسئله انسانيت انسان . عجيب است كه شما سراغ هر موجودي برويد ، مي بينيد خودش براي خودش به عنوان يك صفت انفكاك ناپذير است ، مثل صفت " پلنگي " براي پلنگ ، " سگي " براي سگ ، " اسبي " براي اسب . ما نمي توانيم اسبي پيدا كنيم كه " اسبي " نداشته باشد ، سگي پيدا كنيم كه " سگي " نداشته باشد ، پلنگي پيدا كنيم كه " پلنگي " نداشته باشد ، ولي ممكن است انساني منهاي انسانيت موجود باشد ، زيرا آن چيزهائي كه آنها را انسانيت انسان مي دانيم كه جلسه گذشته عرض كردم و آن چيزهائي كه به انسان شخصيت مي دهد نه آن چيزهائي كه ملاك شخص انسان است اولا يك سلسله چيزهائي است كه با اينكه بشري است و تعلق به همين عالم دارد ولي با ساختمان مادي انسان درست نمي شود ، غير مادي است ، محسوس و ملموس نيست و به عبارت ديگر از سنخ معنويات است ، نه ماديات ، و ثانيا اين چيزهائي كه ملاك انسانيت انسان است و ملاك شخصيت و فضيلت انساني انسان است ، به دست طبيعت ساخته نمي شود ، فقط و فقط به دست خود انسان ساخته مي شود .

غرضم اين كلمه بود كه انسان ، خودش دروازه معنويت است و از دروازه وجود خود ، به عالم معنا پي برده است ، [ چنانكه ] امام هشتم حضرت علي بن موسي الرضا ( ع ) مي فرمايد : " لا يعرف هنالك الا بما هيهنا " آنچه در [ عالم معنا ] هست از راه آنچه در [ درون انسان ] است ، شناخته مي شود كه اين خودش يك مسئله اي است . در جلسه پيش عرض كردم چيزهائي كه به آنها ارزشهاي
انساني گفته مي شود و معنويات انساني و ملاك انسانيت انسان است ، شامل خيلي چيزهاست ، ولي مي توان همه ارزشها را در يك ارزش خلاصه كرد و آن ارزش ، " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " است . هر مكتبي كه در دنيا راجع به ارزشهاي انساني بحث كرده است ، يك درد ماوراء دردهاي عضوي و دردهاي مشترك انسان با هر جاندار ديگر در انسان تشخيص داده است . آن درد انساني انسان چيست ؟ گفتيم بعضي فقط تكيه شان روي درد غربت انسان و درد عدم تجانس و بيگانگي انسان با اين جهان است ، چرا كه انسان حقيقتي است كه از اصل خود جدا شده و دور مانده ، و از دنياي ديگر براي انجام رسالتي آمده است و اين " دورماندگي از اصل " است كه در او شوق و عشق و ناله و احساس غربت آفريده است ، ميل به بازگشت به اصل و وطن ، يعني ميل بازگشت به حق و خدا را آفريده است . از بهشت رانده شده و به عالم خاك آمده است و مي خواهد بار ديگر به آن بهشت موعود خودش بازگردد .

البته آمدنش غلط نبوده ، براي انجام رسالتي بوده ولي به هر حال اين هجران ، هميشه او را در حال ناراحتي [ نگاه داشته است ] . درد انسان طبق اين مكتب فقط درد خداست ، درد دوري از حق است [ و ميل او ] . ميل بازگشت به قرب حق و جوار رب العالمين است ، و انسان به هر مقام و كمالي كه برسد ، باز احساس مي كند كه به معشوق خود ، نرسيده است .

انسان ، طالب كمال مطلق

نكته اي را مي گويند و آن اين است : " انسان هميشه طالب آن چيزي است كه ندارد " و اين خيلي عجيب است . هر چيزي را تا ندارد خواهان اوست ، وقتي همان چيز را دارا شد ، دلزدگي برايش پيدا مي شود ، چرا ؟ اين يك امر غير منطقي است كه در طبيعت يك موجود ، ميل به چيزي وجود داشته باشد ولي وقتي به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد كند . شخصي مي گفت : در يكي از موزه هاي خارجي كه مشغول تماشا بودم ، مجسمه يك زن جوا ن بسيار زيبايي را ديدم كه روي يك تختخواب خوابيده است و جوان بسيار زيبائي كه يك پايش روي تخت و پاي ديگرش روي زمين بود و رويش را برگردانده بود ، مثل كسي كه دارد فرار مي كند . مي گفت : وقتي من اين را ديدم ، معنايش را نفهميدم كه آن پيكرتراش از تراشيدن اين دو پيكر پيكرهاي زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلكه در حال گريز مرد جوان از زن چه مقصودي داشته است . از افرادي كه وارد بودند توضيح خواستم ، گفتند : اين تجسم فكر معروف افلاطون است كه مي گويد انسان هر معشوقي كه دارد ، ابتدا با يك جذبه و عشق و ولع فراوان به سوي او مي رود ولي همين كه به وصال رسيد ، " عشق " در آنجا دفن مي شود ، وصال ، مدفن عشق است و آغاز دلزدگي و تنفر و فرار . چرا اينطور است ؟ اين مسأله يك امر غيرطبيعي و غيرمنطقي
به نظر مي رسد ، اما آنهايي كه دقيقتر در اين مسئله فكر كرده اند ، آن را حل كرده اند ، گفته اند : مسئله اين است كه انسان آنچنان موجودي است كه نمي تواند عاشق محدود باشد ، نمي تواند عاشق فاني باشد ، نمي تواند عاشق شيئي باشد كه به زمان و مكان محدود است ، انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگري نيست ، يعني عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان كسي كه منكر خداست ، عاشق خداست ، حتي منكرين خدا كه به خدا فحش مي دهند ، نمي دانند كه در عمق فطرت خود ، عاشق كمال مطلقند ولي راه را گم كرده اند ، معشوق را گم كرده اند .

محي الدين عربي مي گويد : ما احب احد غير خالقه هيچ انساني غير از خداي خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنيا يك نفر پيدا نشده كه غير خدا را دوست داشته باشد . ولكنه تعالي احتجب تحت اسم زينب وسعاد وهند و غير ذلك لكن خداي متعال در زير اين نامها پنهان شده است ( 1 ) . [ مثلا ] مجنون خيال مي كند كه عاشق ليلي است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش بي خبر است . لهذا محي ا لدين مي گويد : پيغمبران نيامده اند كه عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان ياد دهند [ چون ] اين ، فطري هر انساني است بلكه آمده اند كه راههاي كج و راست را نشان دهند ، آمده اند بگويند اي انسان ! تو عاشق كمال مطلقي ، خيال مي كني كه پول براي تو كمال مطلق است ، خيال مي كني كه جاه براي تو كمال مطلق است ، خيال مي كني كه زن براي تو كمال مطلق است ، تو چيزي غير از كمال

1 او از اين قبيل حرفها زده و به همين دليل عده اي او را تكفير كرده اند .

/ 202