آفات روح انسان - انسان کامل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان کامل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنكه بخواهيم توقع اين را داشته باشيم كه انسان كامل باشيم يا به انسان كامل نزديك باشيم ، بايد خود را از اين نظر كه اساسا " انسان سالم " يا " انسان معيوب " هستيم ، [ به خوبي بشناسيم ] .

آفات روح انسان

به طور اجمال ريشه هاي اصلي آنچه كه روح انسان را آفت زده مي كند برايتان عرض مي كنم . از نظر روانشناسي ، محروميتها منشأ بيماريهاي رواني مي شود ، يعني منشأ بسياري از عقده هاي رواني و بيماريهاي رواني انسان ، احساس مغبونيتها و محروميتهاست .

مي دانيد كه فرويد به طور افراط تكيه اش روي اين موضوع است ، خصوصا در امر جنسي . به هر حال اين خود يك مسئله اساسي است كه محروميتهاي انسان در او ايجاد بيماريهائي مي كند . اين كينه چيست كه وقتي انسان احساس مي كند نسبت به كسي حقد و كينه دارد ، دلش مي خواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاك و خون نكشد نمي تواند آرام گيرد ؟ اين حس انتقامجويي در انسان چيست ؟ آدم حسود وقتي خير و نعمتي را در ديگران مي بيند ، همه آرزويش اين است كه از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فكر نمي كند . انسان سالم ، " غبطه " دارد نه " حسد " . او هميشه درباره خودش فكر مي كند كه جلو بيفتد . اگر يك انسان هميشه در فكر اين باشد كه خودش جلو بيفتد ، سالم است ، اين ، دليل بر عيب نيست ، اما اگر كسي هميشه در اين انديشه است كه ديگري عقب بيفتد بيمار
است ، مريض است . حتي شما مي بينيد كه گاهي آدمهاي حسود به مرحله اي مي رسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند ، بلكه به ديگري پنجاه درجه صدمه وارد شود .

نمونه اي از بيماري حسد

داستان خيلي معروفي در كتب تاريخ نقل مي كنند : در زمان يكي از خلفا ، مرد ثروتمندي غلامي خريد . از روز اولي كه او را خريد ، مانند يك غلام با او رفتار نمي كرد ، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مي كرد . بهترين غذاها را به او مي داد ، بهترين لباسها را برايش مي خريد ، وسائل آسايش او را فراهم مي كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار مي كرد ، گوئي پرواري براي خودش آورده است . غلام مي ديد كه اربابش هميشه در فكر است ، هميشه ناراحت است .

بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمايه زيادي هم به او بدهد . يك شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت : من حاضرم تو را آزاد كنم و اين مقدار پول هم بدهم ، ولي مي داني براي چه اينهمه خدمت به تو كردم ؟

فقط براي يك تقاضا ، اگر تو اين تقاضا را انجام دهي هر چه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد ، و بيش از اين هم به تو مي دهم ولي اگر اين كار را انجام ندهي من از تو راضي نيستم . غلام گفت : هر چه تو بگوئي اطاعت مي كنم ، تو ولي نعمت من هستي و به من حيات دادي . گفت : نه ، بايد قول قطعي بدهي ، مي ترسم اگر پيشنهاد كنم ، قبول نكني . گفت : هر چه مي خواهي پيشنهاد كني بگو ، تا من بگويم " بله " . وقتي كاملا قول گرفت ، گفت : پيشنهاد من اين است كه در
يك موقع و جاي خاصي كه من دستور مي دهم ، سر مرا از بيخ ببري . گفت : آخر چنين چيزي نمي شود . گفت : خير ، من از تو قول گرفتم و بايد اين كار را انجام دهي . نيمه شب غلام را بيدار كرد ، كارد تيزي به او داد ، و با هم به پشت بام يكي از همسايه ها رفتند .

در آنجا خوابيد و كيسه پول را به غلام داد و گفت : همينجا سر من را ببر و هر جا كه دلت مي خواهد برو . غلام گفت : براي چه ؟ گفت : براي اينكه من اين همسايه را نمي توانم ببينم . مردن براي من از زندگي بهتر است . ما رقيب يكديگر بوديم و او از من پيش افتاده و همه چيزش از من بهتر است .

من دارم در آتش حسد مي سوزم ، مي خواهم قتلي به پاي او بيفتد و او را زنداني كنند . اگر چنين چيزي شود ، من راحت شده ام . راحتي من فقط براي اين است كه مي دانم اگر اينجا كشته شوم ، فردا مي گويند جنازه اش در پشت بام رقيبش پيدا شده ، پس حتما رقيبش او را كشته است ، بعد رقيب مرا زنداني و سپس اعدام مي كنند و مقصود من حاصل مي شود ! غلام گفت : حال كه تو چنين آدم احمقي هستي ، چرا من اين كار را نكنم ؟ تو براي همان كشته شدن خوب هستي . سر او را بريد ، كيسه پول را هم برداشت و رفت . خبر در همه جا پيچيد .

آن مرد همسايه را به زندان بردند ، ولي همه مي گفتند اگر او قاتل باشد ، روي پشت بام خانه خودش كه اين كار را نمي كند ، پس قضيه چيست ؟ معمائي شده بود . وجدان غلام او را راحت نگذاشت ، پيش حكومت وقت رفت و حقيقت را اينطور گفت : من به تقاضاي خودش او را كشتم . او آنچنان در حسد مي سوخت كه مرگ را بر زندگي ترجيح مي داد . وقتي مشخص شد قضيه از اين قرار است ، هم غلام و هم مرد زنداني را آزاد كردند .

پس اين يك حقيقتي است كه واقعا انسان به " بيماري حسد " بيمار مي شود . قرآن مي فرمايد : " قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها " ( 1 ) . اولين برنامه قرآن تهذيب نفس است ، تزكيه نفس است ، پاكيزه كردن روان از بيماريها ، عقده ها ، تاريكيها ، ناراحتيها ، انحرافها و بلكه از مسخ شدنهاست .

انسان مسخ شده

مسئله مسخ شدن خيلي مهم است . مسخ يعني چه ؟ شنيده ايد كه مي گويند در ميان امم سالفه مردمي بودند كه در اثر اينكه مرتكب گناهان زياد شدند ، مورد نفرين پيغمبر زمان خود واقع ، و مسخ شدند ، يعني به يك حيوان تبديل شدند ، مثلا به ميمون ، گرگ ، خرس و يا حيوانات ديگر . اين را " مسخ " مي گويند . حال ، اين مسخ به چه صورت است ؟ آيا " انسانها مسخ شدند " . يعني واقعا حيوان شدند ؟ توضيحش را عرض مي كنم : يك مطلب [ مسلم است ] و آن اين است كه انسان اگر فرضا از نظر جسمي مسخ نشود تبديل به يك حيوان نشود به طور يقين از نظر روحي و معنوي ممكن است مسخ شود تبديل به يك حيوان شود و بلكه تبديل به نوعي حيوان شود كه در عالم ، حيواني به آن بدي و كثافت وجود نداشته باشد . قرآن از " بل هم اضل " ( 2 ) سخن مي گويد ، يعني از مردمي كه از چهارپا

1. سوره شمس ، آيات 9 و . 10

2.سوره اعراف ، آيه . 179

/ 202