آیین تزکیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین تزکیه - نسخه متنی

محمد حسن رحیمیان، محمدتقی رهبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ب) ضرورت مجاهده

با توجه بدان چه از خطرات نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره كه در روايات با عنوان «جهاد اكبر» آمده، امرى است اجتناب ناپذير و تا آخرين مرز زندگى براى نوع بشر ادامه دارد و هرگز نمى توان سلاح را از كف نهاد همان گونه كه پيامبر اكرم(ص) در گفت وگو با گروهى از جنگ آورانِ مسلمان كه از جهاد با كفار برگشته بودند بر آن تأكيد فرمود. (9)

على(ع) جهاد نفس را بالاترين نوع جهاد خوانده است: «ما مِنْ جِهادٍ اَفْضَلُ مِنْ جِهادِ النَّفْسِ» (10)

راز مطلب اين است كه:

اولاً: اصلاح نفس كه اساس تربيت اخلاقى است جز از طريق مجاهده ميسر نيست؛ همان گونه كه حضرت على(ع) مى فرمايد: «فى مُجاهَدَةِ النَّفْسِ كَمالُ الصَّلاحِ» (11)

ثانياً: نيل به درجات عاليه و كمالات معنوى در پرتو مجاهده با نفس ميسر است، زيرا هواىِ نفس آدمى را از علم و كمال و كرامت و عزّت و تجلّى استعدادهاى انسانى بازمى دارد. اميرمؤمنان(ع) مى فرمايد: «مَن اَحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْيَغْلِبِ الْهَوى » (12)

ثالثاً: اگر انسان در جبهه نفس شكست خورد در همه جبهه ها شكست خورده است و اسارت نفس انسان را به هر نوع بردگى و انحطاط مى كشاند. به فرموده على(ع): «مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدَى نَفْسَهُ» (13)

بنابراين، اگر انسان بخواهد مالك خويشتن باشد و از اسارت طبيعت و اسارتِ خودِ مجازى و ديگران رهايى يابد، به ناچار بايد محدوديت هايى را بپذيرد تا از خودِ محدود، آزاد شود. اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر چنين مى نويسد: تو بايد مالك خود باشى و نسبت به خواسته هاى نامشروع نفس بخل ورزى، كه بخل ورزيدن نسبت به نفس، عين انصاف در حق آن است: «فَأَمْلِكْ هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْأِنصَافُ مِنْها فيما اَحَبَّتْ اَوْ كَرِهَتْ». (14)

رياضت مجاهده با نفس در پاره اى روايات با عنوان «رياضت» مطرح شده است. رياضت يعنى: جهت آرام ساختن نفس در برابر مشتهيات كه به بيان على(ع) از شريعت انفكاك ناپذير است: «الشَّرِيعَةُ رِياضَةُ النَّفْسِ» (15) و عالى ترين درجات آن براى اولياى خدا است. اميرالمؤمنين(ع) در نامه اى به عثمان بن حنيف انصارى فرماندار خود در بصره، مى نويسد: «همانا نفس خويش را با تقوا و رياضت تمرين مى دهم تا در روز هولناك قيامت در امان باشد و بر آن لغزش گاه ثابت و استوار بماند.» (16)

چنين برمى آيد كه رياضتِ قله برتر و مرتبه متعالى مجاهده است كه پوينده راه كمال نه تنها از محرمات و مكروهات پرهيز مى كند، بلكه از بسيارى امور مباح نيز خوددارى مى ورزد و بدين وسيله و در چارچوب شرع بر صفاى نفس و توان روحانى خود مى افزايد. (17) حكما، عرفا و مربيان اخلاق نيز از رياضت نفس و جايگاه آن در تربيت سخن گفته اند. خواجه طوسى گويد: «رياضت، رام كردنِ ستور باشد به منع او از آن چه قصد كند از حركات غيرمطلوب و ملكه گردانيدن او را اطاعت صاحب خويش در آن چه او را بر آن دارد از مطالب خويش. و در اين موضوع هم، مراد از رياضت منع نفس حيوانى بود از انقياد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آن چه بدان دو تعلق دارد و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حيوانى و از رذايل اخلاق و اعمال مانند: حرص بر جمع مال و اقتتاء جاه و توابع آن از حيلت و مكر و خديعت و غيبت و تعصب و غضب و حقد و حسد و فجور و انهماك در شرور و غىّ و آن چه او را حادث شود و ملكه گردانيدن نفس انسانى را به طاعت (عقل) و عمل بر وجهى كه رساننده او به كمالى كه او را ممكن است، باشد.»

«و غرض از رياضت سه چيز است:

يكى: رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه؛

دوم: مطيع گردانيدن نفس حيوانى مر عقل عملى را كه باعث باشد بر طلب كمال؛

سوم: ملكه گردانيدن نفس حيوانى را به ثبات بر آن چه معّد او باشد قبول فيض حق تعالى را تا به كمالى كه او را ممكن باشد، برسد.» (18)

بارى، جلوه هاى ملكوتى نفس ناطقه، ره يابى عقل به معارف الهيه و عروج روح در ملكوت اعلى و كسب عزت و كرامت انسان، نخستين گام براى پالايش روح و رياضت و مجاهده با نفس اماره است.

ج) حقيقت مجاهده

گفتنى است كه: مجاهده و رياضت در اسلام، نه به معناى محروميت از نعمت هاى الهى و سركوب تمايلات مشروع مادى است، آن گونه كه در پاره اى مسلك هاى افراطى ترويج شده است. بلكه به معناى محدود ساختن و مهار كردن و به كار گرفتن اين استعدادها در جهت مقاصد حيات و رشد و كمال و علم و عمل مى باشد. در واقع، محدوديت كه يك اصل منطقى در نظام آفرينش است و به طور خودكار و تحت تدبير وامر الهى، جريان دارد، رمز مصونيت يك موجود و از جمله انسان است؛ مثلاً: هرچند انسان با خصلت غريزى به خوردنى ها و آشاميدنى هاىِ مطبوع تمايل نامحدود دارد، اما در همين حال ارگانيزمِ فيزيولوژيكىِ بدن، آن را محدود مى سازد و آن گاه كه نياز بدن تأمين شد و به مرز طبيعى رسيد، آب و غذا را پس مى زند.

در باب كنترل شهوت و غضب و مسئله تربيت انتخاب و اختيار انسان است كه در قالب مقررات قانونى و شرعى و تحت نظر مربيان نقش مهاركننده دارد.

پيامبران خدا برانگيخته شدند تا كاروان انسانى را در مسير كمال همراهى كنند و محدوده هريك از قوا را مشخص نمايند تا انسان در پرتو عقل و شرع، شهوت و غضب را مهار كند، نه آن كه به تعطيل بكشاند.

به بيان حضرت امام: «هيچ يك از انبياء عظام(ع) جلوِ شهوت و غضب و وهم را به كلى نگرفته اند و هيچ داعى الى اللَّه تاكنون نگفته است بايد «شهوت» را به كلى كُشت و نائره «غضب» را به كلى خاموش كرد و تدبير «وهم» را از دست داد، بلكه فرموده اند: بايد جلو آن ها را گرفت كه تحت ميزان عقلى و قانون الهى انجام وظيفه كنند، زيرا اين قوا هريك مى خواهند كار خود را انجام و به مقصود خويش نائل شوند و اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... انبياء(ع) آمدند، قانون ها آوردند و كتاب هاى آسمانى بر آن ها نازل شد كه جلوگيرى از اطلاق و زياده روى طبيعت كنند و نفس انسانى را در تحت قانون عقل و شرع آورند و آن را مرتاض و مؤدب كنند كه خارج از ميزان عقل و شرع رفتارنكند.» (19)

و نيز ناگفته نماند كه اسارت و بردگى انسان در برابر اميال نفسانى نه تنها سد راه كمال و مقامات عاليه انسانى و به ركود و خمول كشيده شدن توان نامحدود معنوى اوست و سعادت ابدى آدمى را به مخاطره مى افكند، بلكه در همين جهان مادى و زندگى دنيوى نيز موجب فساد و ويرانى و هرج و مرج اخلاقى خواهد بود و ادامه حيات اجتماعى را در فضايى از عواطف انسانى و تعهدات اخلاقى ناممكن مى سازد.

به همين دليل است كه هيچ يك از جوامع، آزادى انسان را به طور مطلق نپذيرفته و آن را با هرج و مرج ملازم مى دانند، و هيچ يك از دانشمندان و مربيان بر آن نيستند كه انسان را بتوان بى مهار و مطلق العنان رها ساخت و بالأخره همه مكاتب، نوعى محدوديت را الزامى مى دانند.

دكتر آلكسيس كارل مى نويسد:

«انسانِ بى بند و بار هرگز به عقابى كه در فضاى بى كران آسمان در جولان باشد، شبيه نيست. بلكه بيشتر به سگى ماند كه از مسكنِ خود فرارى است و تصادف او را در ميان هياهوى اتومبيل ها، به هر طرف مى كشاند. بلاشك او نيز مانند اين سگ مى تواند به دلخواه خود رفتار كند و به هركجا مى خواهد برود ولى او گم گشته تر است، زيرا نمى داند به كجا برود و چگونه خود را از خطراتى كه در پيرامون دارد، حفظ كند.» (20)

اما نكته اساسى، تعيين مرزهاى محدوديت و آزادى است كه به دلايلى كه در جاى خود مبرهن است، جز در سايه شرع نمى توان به طريق مطمئنى در اين مطلب دست يافت.

د) مراحل عملى تهذيب

مربيان اخلاق و ارباب سلوك، براى تهذيب نفس و حركت از نقص به سوى كمال مراحلى ذكر كرده اند. اين مراحل بنابر آن چه در كتاب «چهل حديث» حضرت امام آمده است، عبارت اند از: «يقظه، تفكر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذكر».

1- يقظه يعنى بيدارى و تنبه و خروج از غفلت و خود فراموشى كه بدون آن آدمى هيچ گاه به فكر تزكيه نخواهد افتاد، همان گونه كه بيمار اگر به بيمارى خود توجه نكند به فكر درمان نخواهد بود. با اين تفاوت كه بيمارى جسم چون غالباً توأم با درد است، بدن حساسيت نشان داده و شخص به صدد معالجه برمى آيد، اما بيمارى هاى نفس ناپيدا است و اغلب توأم با لذت و در عين حالى كه تأثير آن عميق تر و خطر آن ديرپاى تر است، انسان به دليل گرايش شديد به ماديات و عرصه مادى كه در آن زندگى مى كند كمتر به فكر چاره برمى آيد. و اين خصلت طبيعى انسان است كه قرآن بدان اشاره مى كند: «اِنَّ هؤلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ و يَذَرُونَ وَرائَهُم يَوماً ثَقيلاً» (21)

از اين رو مربيان الهى برانگيخته شدند تا پرده هاى غفلت را كنار زده و انسان را به خدا و به خويش و به عوامل رشد و انحطاطش توجه دهند. رمز اين كه قرآن در نخستين آيات دعوت، از «انذار» سخن مى گويد، در همين نكته نهفته است:

«يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّر. قُمْ فَاَنذِرْ» (22) «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقرَبينَ» (23)

همچنان كه مسئوليتِ خودِ انسان را در اين بيدارى و تنبه نبايد ناديده گرفت. على(ع) مى فرمايد: سستى دل را با پايدارى و خواب غفلت را در ديده ات با بيدارى درمان كن:

«فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الفَترَةِ فى قَلْبِكَ بِعَزيمَةٍ وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فى ناظِرِكَ بِيَقَظَةٍ» (24)

و امام صادق(ع) خاطرنشان مى سازد كه هركس كه قلب خويش را از غفلت مراقبت كند و نفس را از شهوت باز دارد و عقل را از جهل برهاند نامش در ديوان آگاهان ثبت گردد.

حضرت امام در اين باره مى گويد:

«تمام صفات نفسانيه قابل اصلاح است ليكن در اوّل امر كمى زحمت دارد، آن هم بعد از ورود در اصلاح، سهل و آسان مى شود. عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خواب بيدار شدن. منزل اوّل انسانيت «يقظه» است و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است و فهميدن اين كه انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله مى طلبد و راحله انسان خصال خود انسان است.» (25)

2- تفكّر دومين مرحله تهذيب، تفكر است. تفكر «سير باطنى انسان است از مبادى به مقاصد» و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال جز به تفكر نتواند رسيد. (26) مبادى تفكر يعنى نقطه آغازين انديشه، عبارت است از نظر در آيات «آفاق و انفس»، تفكر در آثار خدا و نعمت هاى بى كران او كه توجه به آن ها نفس را به خضوع و سپاس وامى دارد و نيز انديشيدن انسان به سرنوشت خويش و وظيفه اى كه در برابر آفريدگار خود دارد، و اين كه هدف از اين زندگى دنيوى چيست؟ و مقصد نهايى حيات كجاست؟ و براى وصول به آن مقصد چه بايد كرد؟ و بالاخره آگاهى علم و عمل و پرهيزكارى.

آيات بسيارى از قرآن كريم، به تفكر و تدبر، نظر و اعتبار، توصيه مى كند، از جمله: «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوْا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إلّا بِالْحَقِّ...؛ (27) آيا با خود نمى انديشند كه خداوند آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، جز به حق نيافريده است.»

در روايات نيز از تفكر به عنوان بهترين عبادت و طريق علم و عمل و نيل به سعادت و درجات عاليه ياد شده است.

على(ع) مى فرمايد: «لاعِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ» (28)

و نيز در مقام نصيحت به فرزندش امام حسن(ع) خاطرنشان مى سازد: «لا عِبادَةَ كَالتّفَكُّرِ فِى صَنْعَةِاللَّهِ» (29)

و همچنين مى فرمايد: «ألتَّفَكُّرُ يَدْعُو إلَى البِّرِ وَ الْعَمَلِ» (30)

و نيز مى فرمايد: «اگر آنان در عظمت قدرت خداوند مى انديشيدند و نعمت هاى بى كران او را ياد مى كردند، به راه راست بازمى گشتند و از عذاب دردناك مى هراسيدند اما دلها بيمار و چشم ها معيوب است.» (31)

امام على بن موسى الرضا(ع) مى فرمايد:

عبادت به روزه و نماز بسيار نيست، بلكه عبادت به انديشيدن در امر خداست: «لَيْسَ الْعِبادَةُ كَثَرةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ، اِنّمَا الْعِبادَةُ التَّفَكُّرُ فى اَمْرِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (32) و در برخى روايات تفكر يك ساعت معادل هفتاد سال عبادت به شمار آمده (33) كه فلسفه آن سرنوشت ساز بودن تفكر است، بسا يك ساعت فكر كردن كه سرنوشت انسانى را تغيير مى داده و بسا عبادت هاى چندين ساله كه با غفلتى، به بى حاصلى انجاميده است.

حضرت امام در چهل حديث گويد:

«اگر انسان عاقل لحظه اى فكر كند، مى فهمد كه مقصود از اين نظام چيز ديگرى است و منظور از خلقت، عالم بالاتر و بزرگ ترى است و اين حياتِ حيوانى مقصود بالذات نيست. انسان عاقل بايد در فكر خود باشد و به حال بيچارگى خود رحم كند و با خود خطاب كند:

اى نفسِ شقى! كه سال هاى دراز در پى شهوات عمر خود را صرف كردى و چيزى جز حسرت نصيبت نشد، خوب است قدرى به خود رحم كنى، از مالك الملوك حقيقى حيا كن و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى كه آن موجب حيات هميشگى و سعادت دائمى است و سعادت هميشگى را مفروش به شهوات چند روزه فانى كه آن هم به دست نمى آيد، حتى با زحمت هاى طاقت فرسا.» (34)

3- عزم سومين مرحله تهذيب عزم است؛ يعنى: تصميم بر انجام فرائض و ترك محرمات و جبران مافات و پايدارى در راه حق. انسان بدون عزم و تصميم، به هيچ يك از مقامات نخواهد رسيد. خداوند پيامبران برگزيده خود را به عنوان «اولى العزم» نام برده و پيامبراكرم(ص) را به صبر و پايدارى چون آنان فراخوانده است: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...». (35)

على(ع) مى فرمايد: خداوند پيامبرانش را با نيروى تصميم و اراده قوى مجهز ساخت: «وَ لكِنَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِى قُوَّةٍ فى عَزائِمهِمْ» (36)

همچنين ضمن يك خطبه ارشادى و تربيتى مى فرمايد: سستى دل را با عزمى استوار درمان كن: «فَتَدَاوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ فى قَلْبِكَ بِعَزيمَةٍ» (37)

حضرت امام درباره عزم بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است:

«عزم، جوهره انسانيت و ميزانِ امتياز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است. و عزمى كه مناسب با اين مقام است عبارت است از تصميم بر ترك معاصى و فعل واجبات و جبران آن چه از او فوت شده در ايام حيات و بالاخره عزم بر اين كه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نمايد و انسان شرعى عبارت از آن است كه موافق مطلوبات شرع رفتار كند و ظاهرش ظاهر رسول اللَّه(ص) باشد و تأسى به آن بزرگوار بكند در جميع حركات و سكنات و در تمام افعال و تروك...»

«پس اى عزيز بكوش تا صاحب عزم و اراده شوى، كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى، انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زيرا آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم مى كند و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد.» (38)

نكته شايان ذكر، عواملِ تقويت عزم و يا سستى اراده است. به طور خلاصه تملك نفس و اتكال به حق و پرهيز از معاصى مى تواند عزم را قوت بخشد و سستى اراده را درمان كند، زيرا براى تضعيف اراده و سستى عزمِ آدمى هيچ عاملى همانند گناه نيست و تا انسان درهاى گناه را به روى خود نبندد و هواهاى نفسانى را به بند نكشد، داراى عزمى استوار نخواهد شد. قدرت روحى و ارادى انسان هنگامى بروز مى كند كه اميال نفسانى را مهار كنند تا استعدادهاى معنوى او متجلى گردد. به همان مقياس كه مجاهده در تقويت اراده نفسانى مؤثر است، گناه و معصيت عزم و اراده را از انسان سلب مى كند و او را به موجودى سست و بى اراده بدل مى سازد.

هرچند عوامل تضعيف و سستىِ اراده به حسب حالات روانى و حساسيت هاى افراد مختلف است، اما همچنان كه در روايات نيز اشاراتى وجود دارد، از چشم و گوش كه دريچه ارتباطى انسان به جهان خارج اند به عنوان عامل بسيار مؤثرتر مى توان ياد كرد.

جوانى و نيروى اراده

همان گونه كه در جوانى، نيروهاى جسمانى فعال و با نشاط است و مى تواند بر مشكلات فايق آيد، نيروهاى روانى جوان نيز قوى تر از دوران كودكى و پيرى است، چه بسيار مشكلاتى كه جوان با اراده آهنين خود آسان مى كند و چه بسا ره آوردهاى زيبايى كه به بار مى آورد؛ همان گونه كه آسيب پذيرى جوان نيز قابل انكار نيست. از اين رو بر مربيان است كه زمينه هاى درخشان استعدادهاى روانىِ جوانان را بشناسند و در تربيت آنان بكوشند و جوانان نيز از سرمايه سرشار جوانى بهره گيرند و پيش از آن كه به پيرى برسند در اصلاح و تهذيب نفس بكوشند.

حضرت امام مى فرمايد: «جوانان ننشينند كه گرد پيرى، سر و روى آنان را سفيد كند. شما تا جوان هستيد مى توانيد كارى انجام دهيد، تا نيروى جوانى داريد مى توانيد هواهاى نفسانى، مستتهيات دنيايى و خواسته هاى حيوانى را از خود دور سازيد، ولى اگر در جوانى به فكر اصلاح و ساختن خود نباشيد، ديگر در پيرى كار از كار گذشته است. تا جوانيد فكرى كنيد، نگذاريد پير و فرسوده شويد.» (39)

4- مشارطه مشارطه كه آن را معاهده نيز مى گويند، عبارت است از شرط و تعهد انسان بر ترك معصيت و پاى بندى به عهد و ميثاقى كه در اين خصوص بسته است. در قرآن كريم به التزام تعهدات كه بالاترين آن ها تعهد با خدا است تأكيد فراوان شده است، از جمله:

«وَ اَوْفُوا بِعَهْدِاللَّهِ اِذا عاهَدْتُّمْ...» (40) «...و أَوفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ العَهْدَ كانَ مَسْئُولاً» (41) چون با خدا عهد و پيمان بستيد، وفا كنيد. وفا كنيد به عهد خدا كه عهد مورد سؤال است.

على(ع) مى فرمايد: هرگاه بر كار نيك عزم كرديد، بدان عمل كنيد: «اِذا عَقَدْتُمْ على عَزائِمِ خَيْرٍ فَامْضؤُها» (42)

حضرت امام در مشارطه، گفتارى دارد كه بخشى از آن چنين است:

«مشارطه آن است كه در اوّل روز مثلاً با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده حق تبارك و تعالى رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد و معلوم است كه يك روز خلاف نكردن امرى است خيلى سهل و انسان به آسانى مى تواند از عهده به درآيد...» (43)

5- مراقبه مراقبه آن است كه در تمام مدتى كه شرط كرده است خلاف نكند، مراقب خود باشد و بر عهد و پيمان بايستد و به وسوسه هاى شيطان و نفس دل نسپارد و از شر آن ها به خدا پناه برد، و خدا را مراقبِ خود بداند: «إنّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً» (44)

على(ع) مى فرمايد: «اِجْعَل لِنَفْسِكَ على نَفْسِكَ رَقيبا...» (45)

حضرت امام مى گويد: «انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد و مهار نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرد غفلت مهار بگسلد و انسان را به خاك مذلت و هلاك كشاند و در هرحال به خداى تعالى پناه برد از شر شيطان و نفس اماره.» (46)

حافظ گويد:

پاسبانِ حرمِ دل شده ام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم

6- محاسبه محاسبه آن است كه انسان هر روز از خود حساب گيرد كه چه طاعتى يا معصيتى مرتكب شده است، اگر طاعتى داشته بر آن بيفزايد و اگر گناهى مرتكب شده در جبران آن بكوشد و بداند كه خداوند از اعمال و اسرار نهان او آگاه است و آن را حساب رسى خواهدكرد: «...وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» (47)

على(ع) مى فرمايد: آن كس كه نفس را حساب رسى كند بر عيب ها و گناهانش واقف گشته از گناهان پوزش طلبد و در اصلاح عيب هايش بكوشد. «مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ على عُيوبِهِ وَ اَحاطَ بِذُنوبِهِ وَ استَقالَ الذُّنُوبَ وَ اَصْلَحَ العُيوُبَ» (48)

امام موسى بن جعفر(ع) مى فرمايد:

از ما نيست كسى كه هر روز نفس خود را محاسبه نكند و اگر عمل نيك انجام داده بر آن بيفزايد و اگر بد كرده از آن استغفار كند: «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِ يَوْمٍ...» (49)

7- تذكر تذكر يعنى متذكر عظمت خداوند بودن و نعمت هاى او را ياد كردن و توجه داشتن به اين كه انسان در محضر خدا است و بايد از گناه بپرهيزد. آيات در باب ذكر و تذكر بسيار است. از جمله: در سوره مباركه «احزاب» مؤمنان را به ذكر بسيار توصيه مى كند: «يااَيُّهَاالَّذِينَ آمَنوُا اذْكُرُوْاللَّهَ ذِكْرًا كَثيراً» (50)

و در سوره «اعراف» در وصف پرهيزكاران آمده است كه: آنان با تذكر و تنبه، وساوس شيطانى را دفع كرده و با بصيرت ايمانى از گناه اجتناب ورزند:

«اِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوْا فاِذاهُمْ مُبصِرُونَ». (51)

نقطه مقابل تذكر، فراموشى و غفلت است كه در آيات و روايات مورد نكوهش قرارگرفته است.

قرآن كريم هشدار مى دهد: از كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند خودشان را از يادشان برد و به ورطه فسق و فجور كشيده شدند: «وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوااللَّهَ فَاَنْسَيهُمْ اَنْفُسَهُم أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ». (52)

و در جاى ديگر مى فرمايد: و شيطان بر آنان مسلط شده و ذكر خدا را از يادشان برده است: «اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيطانُ فَأَنَسيهُم ذِكْرَاللَّهِ» (53)

على(ع) غفلت را زيان بارترين دشمنان و نوعى بيمارى و بدترين مستى ها و عامل كوردلى و مرگ قلب خوانده است:

«الغَفْلَةُ اَضَرُّ الأَعْداءِ» (54)

«اِحْذَرُوَا الْغَفْلَةَ فَاِنَّها مِنْ فِقدانِ الْحِسِّ» (55)

سُكْرُ الغَفْلةِ وَ الغُرُورِ أبَْعْدُ أِفاقَةً مِنْ سُكْرِ الخُمُورِ» (56)

«دَوامُ الْغَفْلَةِ يُعْمِى البَصيرَةَ» (57)

«مَنْ غَلَبَتْ عَلَيه الغَفْلَةُ ماتَ قَلْبُهُ» (58)

حضرت امام مى فرمايد:

«اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از يادحق وعذاب و عقاب اوست. غفلت از حق، كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان رابر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و يادآورى از حق دل را صفادهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كندو از قيد اسارت برهاند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيأت است از دل بيرون كند.» (59)

ضبط خيال

در زمره شرايط تزكيه نفس، از ضبط خيال نيز نام برده اند. چه نيروى تخيل همانند مرغى به هر سوى پرواز مى كند و گاه در دام اوهام فاسد و خيالات باطل مى افتد و سبب انحراف فكر و اعتقاد و آلودگى روح و فساد در عمل مى گردد. از اين رو مهاركردن نيروى خيال و هدايت آن در قلمرو شرع و عقل براى رهروان طريق كمال ضرورى است.

ه) ره توشه مجاهده (تقوا)

در منابع اسلامى از تقوا و ورع به عنوان توشه سير و سلوك و تهذيب نفس به طور گسترده و مكرر سخن به ميان آمده است. قرآن كريم، تقوا را بهترين توشه انسان در سفر الى اللَّه دانسته: «وَ تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَالزَّادِ التَّقْوى » (60) و صدها مورد از آن سخن گفته است و مواعظ رهبران دين از توصيه به ورع و تقوا و بيان صفات متقّين آكنده است كه نمونه آن نهج البلاغه مى باشد. اميرالمؤمنين(ع) تقوا را سرسلسله اخلاق خوانده و مى فرمايد: «التُّقى رَئيسُ الْأخلاقِ». (61)

تقوا از «وقايه» به معناى نگاهداشتن است و در اين جا صيانت نفس و خويشتن دارى و اطاعتِ اوامر الهى و اجتناب از نواهى او است. از موارد استعمال اين دو واژه چنين به دست مى آيد كه مفهوم تقوا از مفهوم ورع گسترده تر است و شامل فعل واجبات و ترك محرمات مى شود، در حالى كه ورع بيشتر به جنبه منفى يعنى اجتناب از حرام و شبهه ناظر است كه به دلالت التزامى فعل واجبات را نيز دربر مى گيرد.

برخى روايات به مفهوم مشترك و نقش مشابه اين دو اشاره دارد. در سخنان على(ع) آمده است:

«اَلْوَرْعُ اِجْتِنابٌ» (62) ، «التَّقوى اِجْتِنابٌ» (63) و همچنين در تأثير اين دو بر صلاح و اصلاح نفس مى فرمايد: «سَبَبُ صَلاحِ النَّفسِ الوَرَعُ» (64) ، «أََلتَّقْوى مِفْتاحُ الصَّلاحِ». (65)

به هرحال آن چه مسلم است، حقيقت تقوا و ورع با مفهومى كه بدان اشاره شد، زاد و توشه انسان در سير و سفر روحانى و يكى از اركان پيمايش مدارج كمال است كه بدون آن به هيچ يك از مقامات نتوان رسيد. پيامبر اكرم(ص) به ابوذر غفارى فرمود: بر تو باد به تقواى الهى كه آن سرسلسله همه امور است: «عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّه فَاِنَّهُ رَأسُ الْأمْرِ كُلِّهِ». (66)

گفتنى است كه تقوا مدارج و مراحلى دارد كه از آن در سخن پيشوايان دين به تقواىِ «عام» يعنى پرهيز از محرمات، تقواى «خاص» يعنى پرهيز از حلال و تقواى «خاص الخاص» يعنى روى برتافتن از غير خدا، تعبير شده است. (67)

همچنان كه از مراحل و درجات قلبى و عملى تقوا نيز سخن به ميان آمده و در قرآن به اين مراتب و مراحل اشاراتى وجود دارد. نظير اين آيات:

«... و مَن يُعَّظِمْ شَعائِرَاللَّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلوُبِ» (68) ، «اِتَّقُوااللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (69) ، «فَاتَّقُواللَّهَ مَااستَطَعْتُم...». (70)

كه آيه نخستين به تقواى قلب نظر دارد و آيه دوم به كامل ترين مرحله تقوا و آيه سوم به مراحل آن ناظر است و با توجه به اين نكته مى توان گفت برخى از مراحل تقوا هدف و برخى ديگر مقدمه است، يعنى از مرحله ذاتى به مرحله عالى رسيدن و اختلاف اين مراتب به درجات ايمان افراد بستگى دارد كه در اين جا به صدد تفصيل آن نبوده و تنها به بيان زيربناى تقوا و طريق تحصيل آن و تأثيرى كه در تهذيب نفس و كمال انسانى دارد و ثمراتى كه برجاى مى نهد، اشاره مى كنيم.

تحصيل تقوا و آثار آن پيدايش ملكه تقوا، جز در پرتو ايمان و خوفِ خدا امكان پذير نيست.

قرآن كريم تصريح مى كند كه ترس از مقام ربوبى و عقوبت الهى تنها عامل بازدارنده از گناه يعنى ركن اصلى تقوا است:

«وَ اَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَوى . فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ المَأوى .» (71)

هرگاه انسان خداوند را بر سرّ و نهان و افعال و كردار خويش ناظر بداند و خود را در محضر ربوبى ببيند و به كيفر و پاداش او مؤمن باشد، بى ترديد، در پيراستن نفس از آلودگى ها خواهد كوشيد.

على(ع) مى فرمايد: پروا گيريد از خداوندى كه اگر بگوييد مى شنود و اگر پنهان كنيد، مى داند: «اِتَّقُوااللَّهَ الَّذِى اِنْ قُلْتُم سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُم عَلِمَ». (72)

و نيز با اشاره به تأثيرى كه اعتقاد به بهشت و دوزخ در كنترل اميال نفسانى دارد، مى فرمايد: «مَنْ اشْتاقَ اِلَى الجَنَّةِ سَلاعَنِ الشَّهَواتِ» (73) ، «مَنْ اَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجتَنَبَ الُمحَرَّمات.» (74)

همچنين تمرين بر ترك معاصى نقش مؤثرى در دستيابى به تقوا و پرهيزكارى دارد، همان گونه كه در روايات بر آن تأكيد شده است. امام صادق(ع) مى فرمايد:

درهاى گناه را بر اعضا و جوارح خود ببند كه اثر گناه به قلب تو نفوذ مى كند و آبرويت را نزد خدا مى برد و در قيامت حسرت و پشيمانى و شرمسارى ببار مى آورد: «اَغْلِقْ اَبوابَ جَوارِحِكَ عَلى ما يَقَعُ ضَرَرُهُ اِلى قَلْبِك...» (75)

از على(ع) پرسيدند: به چه وسيله مى توان از گناه چشم پوشيد؟

فرمود: با آرامش گزيدن در سايه سلطنت خداوندى كه بر اسرار نهان آگاهى دارد، همانا چشم، جاسوس قلب و پيك عقل است. پس از آن چه شايسته دين تو نيست و جان از آن بيزار است و عقل آن را نمى پذيرد، ديده فرو بند. (76)

و در سخن ديگر با اشاره به تبعاتِ معاصى، خاطرنشان مى سازد كه: گناه لذتى زودگذر دارد اما عقوبتى پايدار و مقتضاى عقل نيست كه آدمى با لذّت زودگذر، عقوبت ابدى را براى خود فراهم مى سازد: «أُذكُرُوا انْقِطاعَ اللَّذَّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.» (77)

از جمله عواملى كه راه را براى سلطه شيطان و بى تقوايى هموار مى سازد نگاه نامشروع است كه آيات و روايات نسبت به آن هشدار داده و از آن برحذر داشته است. لذا در راه تهذيب و تزكيه نفس، نگهدارى چشم از اهميت بسيارى برخوردار است. همچنان كه قرآن بيانگر آن است: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبصارِهِم وَ يَحْفَظُوا فُرُوُجَهُم ذلِكَ اَزْكى لَهُم...». (78)

على(ع) مى فرمايد: «چشم ناسپاس ترين اعضا و جوارح است، پس به خواهش آن توجه نكنيد كه شما را از ياد خدا بازمى دارد.» (79)

امام صادق(ع) مى فرمايد: «النَّظرُ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبليسَ مَسْمُومٌ و كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ اَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلةً.» (80)

امام در اين روايت، نگاه را به تيرى زهرآگين تشبيه مى كند كه مسموميت و آلودگى را به سراسر وجود انسان مى گستراند.

عيسى بن مريم(ع) با حواريين خود گفت: «اِيّاكُم وَ النَّظَرَ اِلَى الَمحْذُوراتِ فَاِنَّها بَذْرُ الشَّهَواتِ وَ نَباتُ الفِسْق.» (81)

از نظر كردن به موارد حرام بپرهيزيد، زيرا نگاه بذر شهوات و نهال فسق و فجور است.

حضرت امام در بيان تحصيل تقوا مى فرمايد:

«و پاك شدن از اين كثافات و رهايى از قيد خوارى و مذلت به معالجه اساس نفس است و آن با علم و عمل نافع صورت گيرد. اما عمل، پس با رياضات شرعيه و مخالفت نفس است در مدتى كه آن را از محبت مفرط به دنيا و تبعيت از شهوات و هواهاى نفسانيه منصرف كند، تا آن كه عادت به خير و كمالات كند.» (82)

ثمرات تقوا چنان كه از آيات و روايات برمى آيد: تقوا زمينه تجليات معنوى و ايمانى و دستيابى به صفاىِ نفس و روشن بينى و كمال هرچه بيشتر انسان و رهايى از چنگال مشكلات و اسارت هاى مادى و سلامت دين و دنياست. قرآن كريم در مقام بيان نقش تقوا در روشن بينى و تحصيل نور بصيرت مؤمنان مى فرمايد: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقانا...» (83) و همچنين تأثير تقوا را در رهايى از مشكلات و فراهم آوردن رزق مادى و معنوى از سوى خداوند خاطرنشان مى سازد: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخرَجاً. و يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِب...» (84)

على(ع) تقوا را به دژ استوار و نفوذناپذيرى مانند مى كند كه هركس بدان پناه برد از وساوس شيطان و خطرات نفس و آثار زهرآگين گناه مصون مى ماند. (85)

و در سخن ديگر، گناه را به توسن چموش لجام گسيخته اى مانند فرموده كه سواره اش را به آتش دوزخ درافكند و تقوا را به مركب آرام و رهوارى كه زمامش در كف سواره اش باشد و او را به بهشت برين برساند. (86)

همچنين تقوا عامل مؤثرى است جهت تثبيت عقايد و پرورش فضايل و قبولى اعمال صالحه. قرآن با تأكيد بر اين مطلب مى فرمايد: «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ». (87)

به گفته حضرت امام(ره):

«خشيت از حق را كه مؤثر تام در تقواى نفوس است يكى از عوامل اصلاح نفس و دخيل در اصابه اعمال و حسن و كمال آن ها بايد شمرد. زيرا تقوا علاوه بر آن كه خود از مصلحات نفس است، مؤثر در تأثير اعمال قلبيه و قالبيه انسان و موجب قبولى آن ها نيز هست. چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقينَ؛ خداوند از پرهيزكاران قبول مى كند و بس.» (88)

و نيز تقوا ره توشه آخرت است. آراستن نفس به تقوا همان تزكيه و رشد دادن آن مى باشد كه بقاى آن را به صورتى سالم و فطرى و به دور از آفات تضمين كرده و نهال سعادت آخرت را در نفس بارور سازد. قرآن مى فرمايد:

«...و تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَالزَّادِ التَّقوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِى الأَلْباب.» (89)

1. سوره انفال، آيه 29.

2. سوره يوسف، آيه 53.

3. نهج الفصاحه، ص 66: عن الصادق(ع): «احذرو لاهوائكم كما تحذرون اعدائكم فليس شى ء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائدالسنتهم» (كافى، ج 2، ص 235).

4. تصنيف غرر، ص 234.

5. سوره جاثيه، آيه 23.

6. مصباح الشريعة، ص 169.

7. سوره روم، آيه 10.

8. چهل حديث، ص 220.

9. گلستان سعدى.

10. ابى عبداللَّه(ع): ان النبى بعث بِسَرِيّةٍ فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر قيل يا رسول اللَّه و ما الجهاد الاكبر؟ قال جهاد النفس» (فروع كافى، ج 5، ص 12).

11 12 13 14-. تصنيف غرر، ص 243.

15. نهج البلاغه، نامه 53، ص 326.

16. تصنيف غرر، ص 243.

17. نهج البلاغه، نامه 45.

18. در فرهنگ امروز عرب از ورزش به عنوان رياضت بدنى تعبير مى شود. بدين ترتيب بى تناسب نيست گفته شود: همان گونه كه ورزش جسمانى بر قواى بدن مى افزايد، ورزش روحى (رياضت) نيز قدرت نفسانى بشر را بالا مى برد و هر اندازه با تمايلات تن مبارزه شود روح قوى تر شده و اعمال خارق العاده انجام مى دهد. راز اعمال غيرعادى مرتاضان را در همين قدرت روحى بايد جست هرچند مشروع بودن برخى رياضت ها جاى گفت وگو است و رياضت شرعى با رياضت هاى غيرشرعى تفاوت بارز دارد.

19. اوصاف الاشراف، صص 25 - 26.

اين نفس خود بين گر بميرد زنده گردد جانى كه در خود بنگرد نور خدا را ويران كن اين خاكى سراى تن كه جانت منزل كند كاخ سماوات علا را مهدى الهى قمشه اى 20. چهل حديث، ص 15.

21. انسان موجود ناشناخته، ص 14.

22. سوره انسان، آيه 27.

23. سوره مدثر، آيات 1 و 2.

24. سوره شعراء، آيه 214.

25. نهج البلاغه، خطبه 223، ص 257.

26. چهل حديث، ص 86 - 85.

توصيه هايى كه در خصوص «سير فى الارض» و عبرت از سرنوشت گذشتگان و تفكر در عواقب اعمال و زيارت اهل قبور و عيادت بيماران و تشييع جنائز و امثال آن شده علاوه بر بعد اخلاقى و اجتماعى، عامل تنبه و بيدارى است: پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: «كفى بالموت واعظا».

27. اوصاف الاشراف، ص 33.

28. سوره روم، آيه 8.

29. نهج البلاغه، قصار 113، ص 380.

30. سفينه البحار، ماده فكر.

31. همان.

32. نهج البلاغه، خطبه 185.

33. اصول كافى، ج 2، ص 55.

34. «تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة» اوصاف الا شراف، ص 43.

35. چهل حديث. ص 6.

36. سوره احقاف، آيه 35.

37. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 215.

38. همان، خطبه 223، ص 257.

39. چهل حديث، ص 8 - 7.

حضرت امام از استاد خود «مرحوم شاه آبادى» نقل مى كند كه: «بيش تر از هرچه، گوش كردن به تَغنيات سلب اراده و عزم از انسان مى كند.» مقصود از تغنيات، همان غنا و لهو و لعب است كه در شرع مقدس حكم به تحريم آن شده است.

40. جهاد اكبر، ص 60.

41. سوره نحل، آيه 91.

42. سوره اسراء، آيه 34.

43. تصنيف غرر، ص 476.

44. چهل حديث، ص 8.

45. سوره نساء، آيه 1.

46. تصنيف غرر، ص 235.

47. چهل حديث، ص 238.

48. سوره بقره، آيه 284.

49. تصنيف غرر، ص 236.

50. محاسبة النفس، ص 13.

51. سوره احزاب، آيه 41.

52. سوره اعراف، آيه 201.

53. سوره حشر، آيه 19.

54. سوره مجادله، آيه 19.

55. تصنيف غرر، ص 265.

56. همان، ص 266.

57. همان، ص 265.

58. همان، ص 265.

59. همان، ص 266.

60. چهل حديث، ص 249.

61. سوره بقره، آيه 197.

62. نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت 410.

63. تصنيف غرر، ص 268.

64. همان، ص 268.

65 66. همان، ص 271.

67. همان، ص 271.

68. ميزان الحكمه، ج 10، ص 619 و بحارالانوار، ج 70، ص 282.

69. ر.ك: سفينة البحار، ماده «وقى».

70. سوره حج، آيه 32.

71. سوره آل عمران، آيه 102.

72. سوره تغابن، آيه 16.

73. سوره النازعات، آيات 41 - 40.

74. تصنيف غرر، ص 269.

75. همان، ص 146.

76. همان، ص 146.

77. مصباح الشريعه، ص 77.

78. بحارالانوار، ج 104، ص 41.

79. نهج البلاغه، حكمت 433.

80. سوره نور، آيه 30.

81. بحارالانوار، ج 104، ص 36.

82. بحارالانوار، ج 104، ص 40.

83. همان، ص 42.

84. چهل حديث، ص 279.

85. سوره طلاق، آيات 3 - 2.

86. «اعلموا عبادَاللَّه! اَنَّ التقوى دارحصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل لايمنع اهله و لايحرز من لجأ اليه. الا و بالتقوى تقطع حُمَةُ الخطايا و باليقين تدرك الغاية القصوى.» (نهج البلاغه، خطبه 157).

87. نهج البلاغه، خطبه 16.

88. سوره مائده، آيه 27.

89. چهل حديث، ص 279.

90. سوره بقره، آيه 197.


/ 68