شماره 2 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 2





  • چو رسـتـم بديد آنك قارن چـه كرد
    بـه پيش پدر شد بـپرسيد از وي
    كـه افراسياب آن بد انديش مرد
    چـه پوشد كـجا برافرازد درفـش
    مـن امروز بـند كـمرگاه اوي
    بدو گـفـت زال اي پـسر گوش دار
    كـه آن ترك در جنـگ نر اژدهاسـت
    درفشـش سياهست و خفتان سياه
    هـمـه روي آهـن گرفتـه بـه زر
    ازو خويشـتـن را نگـه دار سخـت
    بدو گفـت رستـم كـه اي پهـلوان
    جـهان آفرينـنده يار مـنـسـت
    برانـگيخـت آن رخـش رويينه سم
    چو افراسيابـش بـه هامون بديد
    ز تركان بـپرسيد كين اژدها
    كدامـسـت كين را ندانـم بـه نام
    نـبيني كـه با گرز سام آمدسـت
    بـه پيش سـپاه آمد افراسياب
    چو رسـتـم ورا ديد بـفـشارد ران
    چو تـنـگ اندر آورد با او زمين
    بـه بـند كـمرش اندر آورد چنـگ
    هـمي خواسـت بردنـش پيش قباد
    ز هنـگ سـپـهدار و چنـگ سوار
    گسـسـت و به خاك اندر آمد سرش
    سپـهـبد چو از جنگ رستم بجست
    چرا گفـت نگرفـتـمـش زيركـش
    چو آواي زنـگ آمد از پـشـت پيل
    يكي مژده بردند نزديك شاه
    چـنان تا بر شاه تركان رسيد
    گرفتـش كـمربـند و بفگـند خوار
    ز جاي اندر آمد چو آتـش قـباد
    برآمد خروشيدن دار و كوب
    بران ترگ زرين و زرين سـپر
    تو گـفـتي كـه ابري برآمد ز كنـج
    ز گرد سواران در آن پـهـن دشـت
    هزار و صد و شـصـت گرد دلير
    برفـتـند تركان ز پيش مـغان
    وزانـجا بـه جيحون نـهادند روي شكسـتـه سـليح و گسسته كمر
    شكسـتـه سـليح و گسسته كمر



  • چـه گونـه بود ساز نـنـگ و نـبرد
    كـه با مـن جـهان پهـلوانا بـگوي
    كـجا جاي گيرد بـه روز نـبرد
    كـه پيداسـت تابان درفش بنفـش
    بـگيرم كـشانـش بيارم بروي
    يك امروز با خويشـتـن هوش دار
    در آهـنـگ و در كينه ابر بـلاسـت
    ز آهـنـش ساعد ز آهـن كـلاه
    نـشاني سيه بـسـتـه بر خود بر
    كـه مردي دليرسـت و پيروز بخـت
    تو از مـن مدار ايچ رنـجـه روان
    دل و تيغ و بازو حـصار مـنـسـت
    برآمد خروشيدن گاو دم
    شـگـفـتيد ازان كودك نارسيد
    بدين گونـه از بـند گـشـتـه رها
    يكي گـفـت كاين پور دسـتان سام
    جوانـسـت و جوياي نام آمدسـت
    چو كشـتي كـه موجـش برآرد ز آب
    بـگردن برآورد گرز گران
    فرو كرد گرز گران را بـه زين
    جدا كردش از پشـت زين پـلـنـگ
    دهد روز جنـگ نخـسـتينـش داد
    نيامد دوال كـمر پايدار
    سواران گرفـتـند گرد اندرش
    بـخائيد رستـم هـمي پشت دست
    هـمي بر كـمر ساختم بـند خوش
    خروشيدن كوس بر چـند ميل
    كـه رسـتـم بدريد قلـب سـپاه
    درفـش سـپـهدار شد ناپديد
    خروشي ز تركان برآمد بزار
    بـجـنـبيد لـشـگر چو دريا ز باد
    درخـشيدن خـنـجر و زخـم چوب
    غـمي شد سر از چاك چاك تـبر
    ز شـنـگرف نيرنـگ زد بر ترنـج
    زمين شش شد و آسمان گشت هشت
    بـه يك زخم شد كشته چون نره شير
    كـشيدند لـشـگر سوي دامـغان
    خـليده دل و با غم و گـفـت وگوي نـه بوق و نه كوس و نه پاي و نه سر
    نـه بوق و نه كوس و نه پاي و نه سر


/ 675