شماره 7 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 7





  • ز دشـت اندر آمد يكي اژدها
    بدان جايگـه بودش آرامـگاه
    بيامد جـهانـجوي را خفـتـه ديد
    پر انديشـه شد تا چـه آمد پديد
    نيارسـت كردن كـس آنـجا گذر
    هـمان نيز كامد نيابد رها
    سوي رخـش رخشنده بنـهاد روي
    هـمي كوفـت بر خاك رويينه سم
    تهـمـتـن چو از خواب بيدار شد
    بـه گرد بيابان يكي بـنـگريد
    ابا رخـش بر خيره پيكار كرد
    دگر باره چون شد بـه خواب اندرون
    بـه بالين رستـم تگ آورد رخـش
    دگرباره بيدار شد خـفـتـه مرد
    بيابان هـمـه سر به سر بنـگريد
    بدان مـهربان رخـش بيدار گفـت
    سرم را هـمي باز داري ز خواب
    گر اين بار سازي چنين رسـتـخيز
    پياده شوم سوي مازندران
    سيم ره بـه خواب اندر آمد سرش
    بـغريد باز اژدهاي دژم
    چراگاه بـگذاشـت رخـش آنزمان
    دلـش زان شگفتي بـه دو نيم بود
    هـم از بـهر رستم دلـش نارميد
    خروشيد و جوشيد و بركـند خاك
    چو بيدار شد رستـم از خواب خوش
    چـنان ساخـت روشن جهان آفرين
    برآن تيرگي رسـتـم او را بديد
    بـغريد برسان ابر بـهار
    بدان اژدها گـفـت بر گوي نام
    نـبايد كـه بي نام بر دسـت مـن
    چـنين گـفـت دژخيم نر اژدها
    صداندرصد از دشت جاي منـسـت
    نيارد گذشتـن بـه سر بر عـقاب
    بدو اژدها گـفـت نام تو چيسـت
    چـنين داد پاسخ كه من رستمـم
    بـه تـنـها يكي كينـه ور لشكرم
    برآويخـت با او بـه جـنـگ اژدها
    چو زور تـن اژدها ديد رخـش
    بـماليد گوش اندر آمد شگـفـت
    بدريد كـتـفـش بدندان چو شير
    بزد تيغ و بـنداخـت از بر سرش
    زمين شد بـه زير تـنـش ناپديد
    چو رسـتـم برآن اژدهاي دژم
    بيابان هـمـه زير او بود پاك
    تهـمـتـن ازو در شگفـتي بماند
    بـه آب اندر آمد سر و تن بشسـت
    بـه يزدان چنين گفـت كاي دادگر
    كه پيشم چه شير و چه ديو و چه پيل بدانديش بـسيار و گر اندكيسـت
    بدانديش بـسيار و گر اندكيسـت



  • كزو پيل گـفـتي نيابد رها
    نـكردي ز بيمـش برو ديو راه
    بر او يكي اسـپ آشـفـتـه ديد
    كـه يارد بدين جايگاه آرميد
    ز ديوان و پيلان و شيران نر
    ز چـنـگ بدانديش نر اژدها
    دوان اسـپ شد سوي ديهيم جوي
    چو تـندر خروشيد و افـشاند دم
    سر پر خرد پر ز پيكار شد
    شد آن اژدهاي دژم ناپديد
    ازان كاو سرخـفـتـه بيدار كرد
    ز تاريكي آن اژدها شد برون
    هـمي كند خاك و همي كرد پخش
    برآشـفـت و رخـسارگان كرد زرد
    بـجز تيرگي شـب بـه ديده نديد
    كـه تاريكي شب بخواهي نهفـت
    بـه بيداري مـن گرفتـت شـتاب
    سرت را بـبرم به شـمـشير تيز
    كشـم بـبر و شمشمير و گرز گران
    ز بـبر بيان داشـت پوشـش برش
    هـمي آتـش افروخت گفتي بدم
    نيارسـت رفـتـن بر پـهـلوان
    كـش از رسـتـم و اژدها بيم بود
    چو باد دمان نزد رسـتـم دويد
    ز نعلش زمين شد همـه چاك چاك
    برآشـفـت با باره دسـتـكـش
    كـه پـنـهان نـكرد اژدها را زمين
    سـبـك تيغ تيز از ميان بركـشيد
    زمين كرد پر آتـش از كارزار
    كزين پـس تو گيتي نبيني بـه كام
    روانـت برآيد ز تاريك تـن
    كـه از چنـگ من كـس نيابد رها
    بلـند آسـمانـش هواي منست
    سـتاره نـبيند زمينـش به خواب
    كـه زاينده را بر تو بايد گريسـت
    ز دسـتان و از سام و از نيرمـم
    بـه رخـش دلاور زمين بـسـپرم
    نيامد بـه فرجام هـم زو رها
    كزان سان برآويخت با تاجبـخـش
    بـلـند اژدها را بـه دندان گرفـت
    برو خيره شد پـهـلوان دلير
    فرو ريخـت چون رود خون از برش
    يكي چشـمـه خون از برش بردميد
    نـگـه كرد برزد يكي تيز دم
    روان خون گرم از بر تيره خاك
    هـمي پـهـلوي نام يزدان بخواند
    جـهان جز به زور جهانبان نجسـت
    تو دادي مرا دانـش و زور و فر
    بيابان بي آب و درياي نيل چو خشم آورم پيش چشمم يكيست
    چو خشم آورم پيش چشمم يكيست


/ 675