شماره 10 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 10





  • يكي مغفري خـسروي بر سرش
    بـه ارژنـگ سالار بنـهاد روي
    يكي نـعره زد در ميان گروه
    برون آمد از خيمـه ارژنـگ ديو
    چو رستم بديدش برانگيخت اسپ
    سر و گوش بگرفت و يالـش دلير
    پر از خون سر ديو كـنده ز تـن
    چو ديوان بديدند گوپال اوي
    نـكردند ياد بر و بوم و رسـت
    برآهيخـت شمـشير كين پيلتن
    چو برگـشـت پيروز گيتي فروز
    ز اولاد بگـشاد خـم كـمـند
    تـهـمـتـن ز اولاد پرسيد راه
    چو بشـنيد ازو تيز بنـهاد روي
    چو آمد به شهر اندرون تاجبخش
    بـه ايرانيان گفت پس شـهريار
    خروشيدن رخشم آمد بـه گوش
    بـه گاه قباد اين خروشش نكرد
    بيامد هـم اندر زمان پيش اوي
    بـه نزديك كاووس شد پيلتـن
    غريويد بـسيار و بردش نـماز
    گرفتـش به آغوش كاووس شاه
    بدو گفـت پنـهان ازين جادوان
    چو آيد بـه ديو سـپيد آگـهي
    كـه نزديك كاووس شد پيلتـن
    همـه رنـجـهاي تو بي بر شود
    تو اكـنون ره خانـه ديو گير
    مـگر يار باشدت يزدان پاك
    گذر كرد بايد بر هـفـت كوه
    يكي غار پيش آيدت هولـناك
    گذارت بران نره ديوان جـنـگ
    بـه غار اندرون گاه ديو سـپيد
    تواني مـگر كردن او را تـباه
    سپـه را ز غم چشمها تيره شد
    پزشـكان به درمانش كردند اميد
    چـنين گفت فرزانه مردي پزشك
    چكاني سه قطره به چشم اندرون
    گو پيلتـن جـنـگ را ساز كرد
    بـه ايرانيان گـفـت بيدار بيد
    يكي پيل جنگي و چاره گرسـت
    گر ايدونك پشت من آرد به خـم
    وگر يار باشد خداوند هور هـمان بوم و بر باز يابيد و تخت
    هـمان بوم و بر باز يابيد و تخت



  • خوي آلوده بـبر بيان در برش
    چو آمد بر لـشـكر نامـجوي
    تو گـفـتي بدريد دريا و كوه
    چو آمد بـه گوش اندرش آن غريو
    بيامد بر وي چو آذر گشـسـپ
    سر از تن بكندش بـه كردار شير
    بينداخـت ز آنسو كه بود انجمن
    بدريدشان دل ز چـنـگال اوي
    پدر بر پسر بر همي راه جسـت
    بـپردخـت يكـباره زان انجمن
    بيامد دمان تا بـه كوه اسـپروز
    نشسـتـند زير درخـتي بلند
    بـه شهري كجا بود كاووس شاه
    پياده دوان پيش او راهـجوي
    خروشي برآورد چون رعد رخـش
    كـه بر ما سرآمد بد روزگار
    روان و دلـم تازه شد زان خروش
    كـجا كرد با شاه تركان نـبرد
    يل دانـش افروز پرخاشـجوي
    هـمـه سرفرازان شدند انجمن
    بـپرسيدش از رنـجـهاي دراز
    ز زالـش بپرسيد و از رنـج راه
    هـمي رخـش را كرد بايد روان
    كز ارژنگ شد روي گيتي تـهي
    هـمـه نره ديوان شوند انجمن
    ز ديوان جهان پر ز لشـكر شود
    بـه رنـج اندرآور تن و تيغ و تير
    سر جادوان اندر آري بـه خاك
    ز ديوان بـه هر جاي كرده گروه
    چنان چون شنيدم پر از بيم و باك
    همـه رزم را ساخته چون پلنگ
    كزويند لـشـكر بـه بيم و اميد
    كـه اويست سالار و پشت سپاه
    مرا چشـم در تيرگي خيره شد
    بـه خون دل و مغز ديو سـپيد
    كه چون خون او را بسان سرشك
    شود تيرگي پاك با خون برون
    ازان جايگـه رفـتـن آغاز كرد
    كـه مـن كردم آهنگ ديو سپيد
    فراوان به گرداندرش لشكرسـت
    شـما دير مانيد خوار و دژم
    دهد مر مرا اخـتر نيك زور بـه بار آيد آن خسرواني درخت
    بـه بار آيد آن خسرواني درخت


/ 675