ستايش سلطان محمود - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ستايش سلطان محمود





  • جـهان آفرين تا جـهان آفريد
    چو خورشيد بر چرخ بـنـمود تاج
    چـه گويم كه خورشيد تابان كه بود
    ابوالـقاسـم آن شاه پيروزبخـت
    زخاور بياراسـت تا باخـتر
    مرا اخـتر خفـتـه بيدار گشـت
    بدانـسـتـم آمد زمان سـخـن
    بر انديشـه شـهريار زمين
    دل مـن چو نور اندر آن تيره شـب
    چـنان ديد روشن روانم بـه خواب
    هـمـه روي گيتي شـب لاژورد
    در و دشـت برسان ديبا شدي
    نشسـتـه برو شـهرياري چو ماه
    رده بر كشيده سـپاهـش دو ميل
    يكي پاك دستور پيشـش بـه پاي
    مرا خيره گـشـتي سر از فر شاه
    چو آن چـهره خـسروي ديدمي
    كـه اين چرخ و ماهست يا تاج و گاه
    يكي گفت كاين شاه روم است و هند
    بـه ايران و توران ورا بـنده اند
    بياراسـت روي زمين را بـه داد
    جـهاندار مـحـمود شاه بزرگ
    ز كـشـمير تا پيش درياي چين
    چو كودك لب از شير مادر بشسـت
    نـپيچد كـسي سر ز فرمان اوي
    تو نيز آفرين كـن كـه گوينده اي
    چو بيدار گشتم بجسـتـم ز جاي
    بر آن شـهريار آفرين خواندم
    به دل گفتم اين خواب را پاسخ است
    برآن آفرين كو كـند آفرين
    ز فرش جـهان شد چو باغ بـهار
    از ابر اندرآمد بـه هـنـگام نـم
    بـه ايران همه خوبي از داد اوست
    بـه بزم اندرون آسمان سخاسـت
    بـه تـن ژنده پيل و به جان جبرئيل
    سر بـخـت بدخواه با خشـم اوي
    نـه كـند آوري گيرد از باج و گنـج
    هر آنـكـس كـه دارد ز پروردگان
    شهـنـشاه را سربه سر دوستوار
    نخـسـتين برادرش كهتر به سال
    ز گيتي پرسـتـنده فر و نـصر
    كـسي كـش پدر ناصرالدين بود
    و ديگر دلاور سـپـهدار طوس
    بـبـخـشد درم هر چه يابد ز دهر
    بـه يزدان بود خلق را رهـنـماي
    جـهان بي سر و تاج خسرو مـباد
    هـميشـه تـن آباد با تاج و تخت كـنون بازگردم بـه آغاز كار
    كـنون بازگردم بـه آغاز كار



  • چـنو مرزباني نيامد پديد
    زمين شد بـه كردار تابـنده عاج
    كزو در جـهان روشـنايي فزود
    نـهاد از بر تاج خورشيد تـخـت
    پديد آمد از فر او كان زر
    بـه مـغز اندر انديشه بسيار گشت
    كـنون نو شود روزگار كـهـن
    بخفـتـم شـبي لـب پر از آفرين
    نخفـتـه گـشاده دل و بسته لب
    كـه رخشـنده شمعي برآمد ز آب
    از آن شمع گـشـتي چو ياقوت زرد
    يكي تـخـت پيروزه پيدا شدي
    يكي تاج بر سر بـه جاي كـلاه
    بـه دسـت چپش هفتصد ژنده پيل
    بداد و بدين شاه را رهـنـماي
    وزان ژنده پيلان و چـندان سـپاه
    ازان نامداران بـپرسيدمي
    سـتارسـت پيش اندرش يا سپاه
    ز قـنوج تا پيش درياي سـند
    بـه راي و بـه فرمان او زنده اند
    بـپردخـت ازان تاج بر سر نـهاد
    بـه آبشخور آرد همي ميش و گرگ
    برو شـهرياران كـنـند آفرين
    ز گـهواره محـمود گويد نخسـت
    نيارد گذشـتـن ز پيمان اوي
    بدو نام جاويد جوينده اي
    چـه مايه شب تيره بودم بـه پاي
    نـبودم درم جان برافـشاندم
    كـه آواز او بر جـهان فرخ اسـت
    بر آن بـخـت بيدار و فرخ زمين
    هوا پر ز ابر و زمين پرنـگار
    جـهان شد بـه كردار باغ ارم
    كـجا هست مردم همه ياد اوست
    بـه رزم اندرون تيز چنگ اژدهاست
    بـه كـف ابر بهمن بـه دل رود نيل
    چو دينار خوارست بر چـشـم اوي
    نـه دل تيره دارد ز رزم و ز رنـج
    از آزاد و از نيكدل بردگان
    بـه فرمان ببستـه كمر اسـتوار
    كـه در مردمي كس ندارد هـمال
    زيد شاد در سايه شاه عـصر
    سر تـخـت او تاج پروين بود
    كـه در جنگ بر شير دارد فـسوس
    هـمي آفرين يابد از دهر بـهر
    سر شاه خواهد كه باشد بـه جاي
    هـميشـه بـماناد جاويد و شاد
    ز درد و غـم آزاد و پيروز بـخـت سوي نامـه نامور شـهريار
    سوي نامـه نامور شـهريار


/ 675