شماره 2 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 2





  • دو فرزند بودش بـه كردار ماه
    يكي نام گشـتاسـپ و ديگر زرير
    گذشـتـه بـه هر دانشي از پدر
    دو شاه سرافراز و دو نيك پي
    بديشان بدي جان لـهراسـپ شاد
    كـه گشتاسـپ را سر پر از باد بود
    چـنين تا برآمد برين روزگار
    چـنان بد كه در پارس يك روز تخت
    بـفرمود لـهراسـپ تا مهـتران
    بـه خوان بر يكي جام مي خواستند
    چو گشتاسپ مي خورد برپاي خاست
    بـه شاهي نشست تو فرخنده باد
    ترا داد يزدان كـلاه و كـمر
    كـنون مـن يكي بـنده ام بر درت
    ندارم كـسي را ز مردان بـه مرد
    مـگر رسـتـم زال سام سوار
    چو كيخسرو از تو پر انديشه گشـت
    گر ايدونـك هـسـتـم ز ارزانيان
    چـنين هـم كه ام پيش تو بنده وار
    به گشتاسپ گفت اي پسر گوش دار
    چو اندر كيخـسرو آرم بـه ياد
    مرا گـفـت بيدادگر شـهريار
    كـه چون آب بايد بـه نيرو شود
    جواني هـنوز اين بلـندي مـجوي
    چو گشتاسب بشـنيد شد پر ز درد
    هـمي گـفـت بيگانـگان را نواز
    ز لـشـكر ورا بود سيصد سوار
    فرود آمد و كـهـتران را بـخواند
    كـه امشـب همه ساز رفتن كنيد
    يكي گفت ازيشان كه راهت كجاست
    چـنين داد پاسـخ كه در هـندوان
    يكي نامـه دارم من از شاه هـند
    كـه گر زي من آيي ترا كـهـترم
    چو شب تيره شد با سپه برنشست
    بـه شبـگير لهراسـپ آگاه شد
    ز لشـكر جـهانديدگان را بـخواند
    بـبينيد گفت اين كه گشتاسپ كرد
    بـپروردمـش تا برآورد يال
    بدانگـه كـه گفتـم كه آمد به بار
    برفـت و بر انديشـه بر بود دير
    بدو گفـت بـگزين ز لشـكر هزار
    برو تيز بر سوي هـندوسـتان سوي روم گستـهـم نوذر برفـت
    سوي روم گستـهـم نوذر برفـت



  • سزاوار شاهي و تـخـت و كـلاه
    كـه زير آوريدي سر نره شير
    ز لـشـكر بـه مردي برآورده سر
    نـبيره جـهاندار كاوس كي
    وزيشان نـكردي ز گشتاسـپ ياد
    وزان كار لـهراسـپ ناشاد بود
    پر از درد گشـتاسـپ از شـهريار
    نـهادند زير گـل افـشان درخـت
    برفـتـند چـندي ز لشـكر سران
    دل شاه گيتي بياراسـتـند
    چنين گفت كاي شاه با داد و راست
    هـمان جاودان نام تو زنده باد
    دگر شاه كيخـسرو دادگر
    پرسـتـنده اخـتر و افـسرت
    گر آيند پيشـم بـه روز نـبرد
    كـه با او نـسازد كـسي كارزار
    ترا داد تخـت و خود اندر گذشـت
    مرا نام بر تاج و تـخـت و كيان
    هـمي باشـم و خوانمت شهريار
    كـه تـندي نه خوب آيد از شهريار
    تو بشـنو نـگر سر نـپيچي ز داد
    يكي خو بود پيش باغ بـهار
    هـمـه باغ ازو پر ز آهو شود
    سـخـن را بسنج و به اندازه گوي
    بيامد ز پيش پدر گونـه زرد
    چـنين باش و با زاده هرگز مـساز
    هـمـه گرد و شايسـتـه كارزار
    هـمـه رازها پيش ايشان براند
    دل و ديده زين بارگـه بركـنيد
    چو برداري آرامگاهـت كـجاسـت
    مرا شاد دارند و روشـن روان
    نوشـتـه ز مشـك سيه بر پرند
    ز فرمان و راي تو برنـگذرم
    همي رفت جوشان و گرزي به دست
    غـمي گشت و شاديش كوتاه شد
    هـمـه بودني پيش ايشان براند
    دلـم كرد پر درد و سر پر ز گرد
    شد اندر جـهان نامور بي هـمال
    ز باغ مـن آواره شد نامدار
    بـفرمود تا پيش او شد زرير
    سواران گرد از در كارزار
    مـبادا بر و بوم جادوسـتان سوي چين گرازه گرازيد تـفـت
    سوي چين گرازه گرازيد تـفـت


/ 675