شماره 3 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 3





  • چو يك چـند سالان برآمد برين
    در ايوان گشـتاسـپ بر سوي كاخ
    هـمـه برگ وي پـند و بارش خرد
    خجسـتـه پي و نام او زردهشت
    بـه شاه كيان گفـت پيغـمـبرم
    جـهان آفرين گـفـت بـپذير دين
    كـه بي خاك و آبـش برآورده ام
    نـگر تا تواند چـنين كرد كـس
    گر ايدونـك داني كه مـن كردم اين
    ز گوينده بـپذير بـه دين اوي
    نـگر تا چـه گويد بران كار كـن
    بياموز آيين و دين بـهي
    چو بـشـنيد ازو شاه به دين بـه
    نـبرده برادرش فرخ زرير
    ز شاهان شه پير گشته به بـلـخ
    شده زار و بيمار و بي هوش و توش
    سران و بزرگان و هر مـهـتران
    بر آن جادوي چارها ساخـتـند
    پـس اين زردهشت پيمبرش گفـت
    كـه چون دين پذيرد ز روز نخسـت
    شـهـنـشاه و زين پس زرير سوار
    هـمـه سوي شاه زمين آمدند
    پديد آمد آن فره ايزدي
    پر از نور مينو بـبد دخـمـه ها
    پـس آزاده گشتاسپ برشد به گاه
    پراگـنده اندر جـهان موبدان
    نـخـسـت آذر مـهربرزين نـهاد
    يكي سرو آزاده بود از بـهـشـت
    نـبـشـتي بر زاد سرو سـهي
    گوا كرد مر سرو آزاد را
    چو چـندي برآمد برين ساليان
    چـنان گـشـت آزاد سرو بلـند
    چو بـسيار برگشت و بـسيار شاخ
    چـهـل رش بـه بالا و پهنا چهـل
    دو ايوان برآورد از زر پاك
    برو بر نـگاريد جـمـشيد را
    فريدونـش را نيز با گاوسار
    همـه مهـتران را بر آن جا نگاشت
    چو نيكو شد آن نامور كاخ زر
    بـه گردش يكي باره كرد آهـنين
    فرسـتاد هرسو بـه كـشور پيام
    ز مينو فرسـتاد زي مـن خداي
    كـنون هرك اين پند من بـشـنويد
    بـگيريد پـند ار دهد زردهـشـت
    بـه برز و فر شاه ايرانيان
    در آيين پيشينيان مـنـگريد
    سوي گـنـبد آذر آريد روي
    پراگـنده فرمانـش اندر جـهان
    هـمـه نامداران بـه فرمان اوي
    پرستشكده گشت زان سان كه پشت
    بهـشـتيش خوان ار نداني همي چراكـش نـخواني نـهال بهشت
    چراكـش نـخواني نـهال بهشت



  • درخـتي پديد آمد اندر زمين
    درخـتي گـشـن بود بسيار شاخ
    كـسي كو خرد پرورد كي مرد
    كـه آهرمـن بدكـنـش را بكشت
    سوي تو خرد رهـنـمون آورم
    نـگـه كـن برين آسـمان و زمين
    نـگـه كـن بدو تاش چون كرده ام
    مـگر من كه هستم جهاندار و بس
    مرا خواند بايد جـهان آفرين
    بياموز ازو راه و آيين اوي
    خرد برگزين اين جـهان خوار كـن
    كـه بي دين ناخوب باشد مـهي
    پذيرفـت ازو راه و آيين بـه
    كـجا ژنده پيل آوريدي بـه زير
    جـهان بر دل ريش او گشته تـلـخ
    بـه نزديك او زهر مانـند نوش
    پزشـكان دانا و ناماوران
    نـه سود آمد از هرچ انداخـتـند
    كزو دين ايزد نـشايد نـهـفـت
    شود رستـه از درد و گردد درسـت
    هـمـه دين پذيرنده از شـهريار
    ببستـند كشـتي بـه دين آمدند
    برفـت از دل بد سـگالان بدي
    وز آلودگي پاك شد تـخـمـه ها
    فرسـتاد هرسو بـه كشور سـپاه
    نـهاد از بر آذران گـنـبدان
    بـه كشـمر نـگر تا چه آيين نهاد
    بـه پيش در آذر آن را بـكـشـت
    كـه پذرفـت گشتاسـپ دين بهي
    چـنين گـسـتراند خرد داد را
    مران سرو استبر گشـتـش ميان
    كـه برگرد او برنگشـتي كـمـند
    بـكرد از بر او يكي خوب كاخ
    نـكرد از بـنـه اندرو آب و گـل
    زمينـش ز سيم و ز عنـبرش خاك
    پرسـتـنده مر ماه و خورشيد را
    بـفرمود كردن برانـجا نـگار
    نـگر تا چنان كامگاري كه داشـت
    بـه ديوارها بر نـشانده گـهر
    نـشـسـت اندرو كرد شاه زمين
    كـه چون سرو كشمر به گيتي كدام
    مرا گـفـت زينـجا بـه مينو گراي
    پياده سوي سرو كـشـمر رويد
    بـه سوي بـت چين بداريد پشـت
    ببـنديد كشـتي هـمـه بر ميان
    برين سايه سروبـن بـگذريد
    بـه فرمان پيغـمـبر راسـت گوي
    سوي نامداران و سوي مـهان
    سوي سرو كـشـمر نـهادند روي
    بـبـسـت اندرو ديو را زردهشت
    چرا سرو كشـمرش خواني هـمي كـه شاه كيانش به كشمر بكشت
    كـه شاه كيانش به كشمر بكشت


/ 675