شماره 5 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 5





  • برين ايسـتادند تركان چين
    يكي نام او بيدرفـش بزرگ
    دگر جادوي نام او نام خواسـت
    يكي نامه بنوشـت خوب و هژير
    نوشتـش بـه نام خداي جهان
    نوشـتـم يكي نامه اي شهريار
    سوي گرد گشتاسـپ شاه زمين
    گزين و مهين پور لهراسـپ شاه
    ز ارجاسـپ سالار گردان چين
    نوشـت اندران نامه خـسروي
    كـه اي نامور شـهريار جـهان
    سرت سبز باد و تن و جان درست
    شـنيدم كـه راهي گرفتي تباه
    بيامد يكي پير مـهـتر فريب
    سخن گفتنش از دوزخ و از بهشت
    تو او را پذيرفـتي و دينـش را
    برافـگـندي آيين شاهان خويش
    رها كردي آن پـهـلوي كيش را
    تو فرزند آني كـه فرخـنده شاه
    ورا برگزيد از گزينان خويش
    بران سان كه كيخسرو و كينه جوي
    بزرگي و شاهي و فرخـندگي
    درفـشان و پيلان آراسـتـه
    هـمي بودت اي مهتر شـهريار
    هـمي تافـتي بر جهان يكسره
    زگيتي ترا برگزيده خداي
    نـكردي خداي جهان را سـپاس
    ازان پـس كـه ايزد ترا شاه كرد
    چو آگاهي تو سوي مـن رسيد
    نوشـتـم يكي نامه دوست وار
    چو نامه بخواني سر و تن بشوي
    مران بـند را از ميان باز كـن
    گرايدونـك بـپذيري از من تو پند
    زمين كـشاني و تركان چين
    بـه تو بخشم اين بي كران گنجها
    نـكورنـگ اسـپان با سيم و زر
    غـلامان فرستمـت با خواسته
    و ايدونـك نپذيري اين پند مـن
    بيايم پـس نامـه تا چـندگاه
    سـپاهي بيارم ز تركان چين
    بينـبارم اين رود جيحون به مشك
    بـسوزم نـگاريده كاخ ترا
    زمين را سراسر بسوزم هـمـه
    ز ايرانيان هرچ مردسـت پير
    ازيشان نيابي فزوني بـها
    زن و كودكانـشان بيارم ز پيش
    زمينـشان همـه پاك ويران كنم بگفتـم همـه گفتني سر بسر
    بگفتـم همـه گفتني سر بسر



  • دو تـن نيز كردند زيشان گزين
    گوي پير و جادو ستنبه سـترگ
    كه هرگز دلش جز تباهي نخواست
    سوي نامور خـسرو و دين پذير
    شـناسـنده آشـكار و نـهان
    چـنانـچون بد اندر خور روزگار
    سزاوار گاه كيان بـه آفرين
    خداوند جيش و نـگـهدار گاه
    سوار جـهان ديده گرد زمين
    نـكو آفريني خـط يبـغوي
    فروزنده تاج شاهـنـشـهان
    مـبادت كياني كمرگاه سسـت
    مرا روز روشـن بـكردي سياه
    ترا دل پر از بيم كرد و نـهيب
    به دلت اندرون هيچ شادي نهشت
    بياراسـتي راه و آيينـش را
    بزرگان گيتي كـه بودند پيش
    چرا نـنـگريدي پـس و پيش را
    بدو داد تاج از ميان سـپاه
    ز جمشيديان مر ترا داشـت پيش
    ترا بيش بود از كيان آبروي
    توانايي و فر و زيبـندگي
    بسي لشكر و گنج و بس خواسته
    كـه مـهـتران مر ترا دوستدار
    چو ارديبهـشـت آفـتاب از بره
    مهانـت همـه پيش بوده به پاي
    نـبودي بدين ره ورا حق شناس
    يكي پير جادوت بي راه كرد
    بـه روز سـپيدم سـتاره بديد
    كه هم دوست بوديم و هم نيك يار
    فريبـنده را نيز مـنـماي روي
    بـه شادي مي روشن آغاز كـن
    ز تركان ترا نيز نايد گزند
    ترا باشد اين همـچو ايران زمين
    كـه آورده ام گرد با رنـجـها
    بـه اسـتامـها در نشانده گهر
    نـگاران با جـعد آراسـتـه
    بـبيني گران آهـنين بند مـن
    كنـم كـشورت را سراسر تباه
    كـه بنـگاهـشان بر نتابد زمين
    به مشك آب دريا كنم پاك خشك
    ز بـن بركـنـم بيخ و شاخ ترا
    كتـفـتان بـه ناوك بدوزم همه
    كـشان بـنده كردن نباشد هژير
    كنمـشان همه سر ز گردن جدا
    كنمـشان همه بنده شهر خويش
    درخـتانـش از بيخ و بن بركنـم تو ژرف اندرين پـند نامـه نـگر
    تو ژرف اندرين پـند نامـه نـگر


/ 675