شماره 12 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 12





  • چو اندر گذشت آن شب و بود روز
    بـه زين بر نشستند هر دو سپاه
    چو از كوه ديد آن شـه بافرين
    سيه رنگ بهزاد را پيش خواسـت
    برو بر فـگـندند برگـسـتوان
    چو هر دو برابر فرود آمدند
    يكي رزمـگاهي بياراسـتـند
    بـكردند يك تيرباران نخـسـت
    بـشد آفـتاب از جـهان ناپديد
    بـپوشيده شد چشمـه آفـتاب
    تو گفـتي جهان ابر دارد هـمي
    وزان گرزداران و نيزه وران
    هوازي جهان بود شبـگون شده
    بيامد نـخـسـت آن سوار هژير
    بـه آوردگـه رفت نيزه به دست
    برين سان همي گشت پيش سپاه
    بيامد يكي ناوكـش بر ميان
    ز بور اندر افـتاد خـسرو نـگون
    دريغ آن نكو روي هـمرنـگ ماه
    بيامد بر شاه شير اورمزد
    ز پيش اندر آمد بـه دشـت اندرا
    خروشي برآورد برسان شير
    ابر كين آن شاهزاده سوار
    بـه هنگامـه بازگشتـن ز جنگ
    بيامد يكي تيرش اندر قـفا
    بيامد پسش باز شيدسـپ شاه
    يكي ديزه يي بر نشستـه چو نيل
    بـه آوردگه گشت و نيزه بگاشت
    كدامسـت گفـتا كـهرم سترگ
    بيامد يكي ديو گـفـتا مـنـم
    بـه نيزه بگشتـند هر دو چو باد
    ز باره در آورد و بـبريد سر
    هـمي گشت بر پيش گردان چين
    هـمانا چـنو نيز ديده نديد
    يكي ترك تيري برو برگـماشـت دريغ آن شـه پروريده بـه ناز
    دريغ آن شـه پروريده بـه ناز



  • بـتابيد خورشيد گيهان فروز
    همي ديد زان كوه گشتاسپ شاه
    كـجا برنشستـند گردان به زين
    تو گفتي كه بيستونست راسـت
    برو بر نشست آن شه خـسروان
    ابر پيل بر ناي رويين زدند
    يلان هم نبردان همي خواستـند
    بـسان تـگرگ بـهاران درست
    چه داند كسي كان شگفتي نديد
    ز پيكانـهاشان درفـشان چو آب
    وزان ابر الـماس بارد هـمي
    هـمي تاختـند آن برين اين بران
    زمين سربسر پاك گلـگون شده
    پـس شـهريار جـهان اردشير
    تو گفتي مگر طوس اسپهبدسـت
    نـبود آگه از بخش خورشيد و ماه
    گذارنده شد بر سـليح كيان
    تـن پاكـش آلوده شد پر ز خون
    كـه بازش نديد آن خردمـند شاه
    كـجا زو گرفـتي شهنـشاه پزد
    بـه زهر آب داده يكي خـنـجرا
    كـه آورد خواهد ژيان گور زير
    بكشـت از سواران دشمن هزار
    كـه روي زمين گشته بد لاله رنگ
    شد آن خـسرو شاهزاده فـنا
    كـه مانـنده شاه بد همچو ماه
    به تگ همچو آهو به تن همچو پيل
    چو لخـتي بگرديد نيزه بداشـت
    كـجا پيكرش پيكر پير گرگ
    كـه با گرسنه شير دندان زنـم
    بزد ترك را نيزه شاهزاد
    بـه خاك اندر افگنده زرين كـمر
    بـسان يكي كوه بر پشـت زين
    ز خوبي كجا بود چشمـش رسيد
    ز پشتش سر تير بيرون گذاشـت بـشد روي او باب ناديده باز
    بـشد روي او باب ناديده باز


/ 675