شماره 28 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 28





  • زني بود گشـتاسـپ را هوشـمـند
    ز آخر چـمان باره يي برنـشـسـت
    از ايران ره سيسـتان برگرفـت
    نخـفـتي بـه مـنزل چو برداشـتي
    چـنين تا بـه نزديك گشتاسـپ شد
    بدو گـفـت چـندين چرا ماندي
    سـپاهي ز تركان بيامد بـه بـلـخ
    همـه بـلـخ پر غارت و كشتن است
    بدو گفت گشتاسپ كين غم چراسـت
    چو مـن با سـپاه اندرآيم ز جاي
    چـنين پاسـخ آورد كاين خود مـگوي
    شهـنـشاه لـهراسـپ را پيش بلخ
    هـمان دخـتران را بـبردند اسير
    اگر نيسـتي جز شكـسـت هـماي
    وز انـجا بـه نوش آذراندر شدند
    ز خونـشان فروزنده آذر بـمرد
    دگر دخـتر شاه بـه آفريد
    بـه خواري ورا زار برداشـتـند
    چو بشـنيد گشـتاسـپ شد پر ز درد
    بزرگان ايرانيان را بـخواند
    نويسـنده نامـه را خواند شاه
    سواران پراگـنده بر هر سوي
    كـه يك تـن سر از گل مـشوريد پاك
    بـبردند نامـه بـه هر كـشوري
    چو آگاه گـشـتـند يكـسر سـپاه
    هـمـه يكـسره پيش شاه آمدند
    چو گشتاسـپ ديد آن سپـه بر درش
    درم داد وز سيسـتان برگرفـت
    چو بـشـنيد ارجاسـپ كامد سـپاه
    ز دريا بـه دريا سـپـه گـسـتريد
    دو لـشـكر چو تنگ اندر آمد بـه گرد
    چو هر دو سـپـه بركـشيدند صـف
    ابر ميمـنـه شاه فرشيدورد
    ابر ميسره گرد بـسـتور بود
    جـهاندار گشـتاسـپ در قلـبـگاه
    وزان روي كـندر ابر ميمـنـه
    سوي ميسره كـهرم تيغ زن
    برآمد ز هر دو سـپـه بانـگ كوس
    تو گـفـتي كـه گردون بپرد هـمي
    ز آواز اسـپان و زخـم تـبر
    هـمـه دشـت سر بود بي تن به خاك
    درفـشيدن تيغ و باران تير
    سـتاره هـمي جـسـت راه گريغ
    سر نيزه و گرز خـم داده بود
    بـسي كوفـتـه زير باره درون
    تـن بي سران و سر بي تـنان
    پدر را نـبد بر پـسر جاي مـهر
    چو بگذشت زين سان سه روز و سه شب
    سراسر چـنان گـشـت آوردگاه
    ابا كـهرم تيغ زن در نـبرد
    ز كـهرم مران شاه تن خسـتـه شد
    از ايران سواران پرخاشـجوي
    فراوان ز ايرانيان كـشـتـه شد
    پـسر بود گشتاسپ را سي و هشـت بـكـشـتـند يكـسر بران رزمـگاه
    بـكـشـتـند يكـسر بران رزمـگاه



  • خردمـند وز بد زبانـش بـه بـند
    بـه كردار تركان ميان را بـبـسـت
    ازان كارها مانده اندر شـگـفـت
    دو روزه بـه يك روزه بـگذاشـتي
    بـه آگاهي درد لـهراسـپ شد
    خود از بـخـل بامي چرا راندي
    كـه شد مردم بـلـخ را روز تـلـخ
    از ايدر ترا روي برگـشـتـن اسـت
    بـه يك تاختـن درد و ماتم چراسـت
    هـمـه كـشور چين ندارند پاي
    كـه كاي بزرگ آمدسـتـت بـه روي
    بكـشـتـند و شد بـلـخ را روز تلخ
    چـنين كار دشوار آسان مـگير
    خردمـند را دل نرفـتي ز جاي
    رد و هيربد را بـهـم برزدند
    چـنين كار را خوار نـتوان شـمرد
    كـه باد هوا هرگز او را نديد
    برو ياره و تاج نـگذاشـتـند
    ز مژگان بـباريد خوناب زرد
    شـنيده سـخـن پيش ايشان براند
    بينداخـت تاج و بـپردخـت گاه
    فرسـتاد نامـه بـه هر پـهـلوي
    مداريد باك از بـلـند و مـغاك
    كـجا بود در پادشاهي سري
    برفـتـند با گرز و رومي كـلاه
    بران نامور بارگاه آمدند
    سواران جـنـگاور از كـشورش
    سوي بـلـخ بامي ره اندر گرفـت
    جـهاندار گـشـتاسـپ با تاج و گاه
    كـه جايي كـسي روي هامون نديد
    زمين شد سياه و هوا لاژورد
    هـمـه نيزه و تيغ و ژوپين بـه كـف
    كـه با شير درنده جـسـتي نـبرد
    كـه شاه و گـه رزم چون كوه بود
    هـمي كرد هر سو به لـشـكر نـگاه
    بيامد پـس پـشـت او با بـنـه
    بـه قـلـب اندر ارجاسـپ با انجمن
    زمين آهـنين شد هوا آبـنوس
    زمين از گراني بدرد هـمي
    هـمي كوه خارا برآورد پر
    سر گرزداران هـمـه چاك چاك
    خروش يلان بود با دار و گير
    سـپـه را هـمي نامدي جان دريغ
    هـمـه دشـت پر كشتـه افتاده بود
    كـفـن سينـه شير و تابوت خون
    سواران چو پيلان كـفـك افـگـنان
    هـمي گشـت زين گونه گردان سپهر
    ز بـس بانـگ اسپان و جنگ و جلـب
    كـه از جوش خون لعـل شد روي ماه
    برآويخـت ناگاه فرشيدورد
    بـه جان گرچه از دست او رستـه شد
    چـنان خـسـتـه بردند از پيش اوي
    ز خون يلان كـشور آغـشـتـه شد
    دليران كوه و سواران دشـت بـه يكـبارگي تيره شد بـخـت شاه
    بـه يكـبارگي تيره شد بـخـت شاه


/ 675