شماره 3 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 3





  • غـم آمد همـه بـهره گرگـسار
    يكي خوان زرين بياراسـتـند
    بـفرمود تا بسـتـه را پيش اوي
    سه جام ميش داد و پرسش گرفت
    چـنين گـفـت با نامور گرگسار
    دگر منزلـت شيري آيد به جنـگ
    عـقاب دلاور بران راه شير
    بـخـنديد روشـن دل اسفـنديار
    بـبيني تو فردا كـه با نره شير
    چو تاريك شد شب بـفرمود شاه
    شـب تيره لشـكر هـمي راندند
    چو خورشيد زان چادر لاژورد
    سپـهـبد بـه جاي دليران رسيد
    پـشوتـن بـفرمود تا رفت پيش
    بدو گـفـت كاين لشـكر سرافراز
    بيامد چو با شير نزديك شد
    يكي بود نر و دگر ماده شير
    چو نر اندرآمد يكي تيغ زد
    ز سر تا ميانش به دو نيم گشـت
    چو جفتـش برآشفـت و آمد فراز
    بـه ريگ اندر افگند غلـتان سرش
    بـه آب اندر آمد سر و تن بشست
    چـنين گفـت كاي داور داد و پاك
    هـم اندر زمان لشكر آنـجا رسيد
    بر اسـفـنديار آفرين خواندند
    وزانـجا بيامد كي رهـنـماي نـهادند خوان و خورشـهاي نـغز
    نـهادند خوان و خورشـهاي نـغز



  • ز گرگان جـنـگي و اسـفـنديار
    خورشـها بخوردند و مي خواستند
    بـبردند لرزان و پرآب روي
    كه اكنون چه گويي چه بينم شگفت
    كـه اي نامور شيردل شـهريار
    كـه با جـنـگ او برنتابد نهنـگ
    نـپرد وگر چـند باشد دلير
    بدو گـفـت كاي ترك ناسازگار
    چـگونـه شوم من به جنگش دلير
    ازان جايگاه اندر آمد سـپاه
    بروبر هـمي آفرين خواندند
    يكي مـطرفي كرد ديباي زرد
    بـه هامون و پرخاش شيران رسيد
    ورا پـندها داد ز اندازه بيش
    سـپردم ترا مـن شدم رزمـساز
    چـهان بر دل شير تاريك شد
    برفـتـند پرخاشـجوي و دلير
    بـبد ريگ زيرش بـسان بـسد
    دل شير ماده پر از بيم گـشـت
    يكي تيغ زد بر سرش رزمـساز
    ز خون لعل شد دست و جنگي برش
    نـگـهدار جز پاك يزدان نجسـت
    بـه دستم ددان راتو كردي هلاك
    پـشوتـن سر و يال شيران بديد
    ورا نامدار زمين خواندند
    بـه نزديك خرگاه و پرده سراي بياورد سالار پاكيزه مـغز
    بياورد سالار پاكيزه مـغز


/ 675