شماره 6 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 6





  • بـه شبـگير هنگام بانگ خروس
    چو پيلي بـه اسـپ اندر آورد پاي
    هـمي رفت تا پيشش آمد دو راه
    دژ گـنـبدان بود راهـش يكي
    شـترانـك در پيش بودش بخفت
    هـمي چوب زد بر سرش ساروان
    جـهان جوي را آن بد آمد بـه فال
    بدان تا بدو بازگردد بدي
    بريدند پرخاشـجويان سرش
    غـمي گشت زان اشتر اسفنديار
    چنين گفت كانكس كه پيروز گشت
    بد و نيك هر دو ز يزدان بود
    وزانـجا بيامد سوي هيرمـند
    بر آيين بـبـسـتـند پرده سراي
    شراعي بزد زود و بنـهاد تـخـت
    مي آورد و رامشـگران را بـخواند
    بـه رامش دل خويشتن شاد كرد
    چو گل بشكفيد از مي سالـخورد
    بـه ياران چنين گفت كز راي شاه
    مرا گـفـت بر كار رستم بـسيچ
    بـه كردن برفـتـم براي پدر
    بـسي رنـج دارد به جاي سران
    هـمـه شـهر ايران بدو زنده اند
    فرسـتاده بايد يكي تيز وير
    سواري كـه باشد ورا فر و زيب
    گر ايدونـك آيد بـه نزديك ما
    بـه خوبي دهد دسـت بـند مرا
    نـخواهـم مـن او را بجز نيكويي پـشوتـن بدو گفـت اينست راه
    پـشوتـن بدو گفـت اينست راه



  • ز درگاه برخاسـت آواي كوس
    بياورد چون باد لـشـكر ز جاي
    فرو ماند بر جاي پيل و سـپاه
    دگر سوي ز اول كـشيد اندكي
    تو گفتي كه گشتست با خاك جفت
    ز رفـتـن بـماند آن زمان كاروان
    بـفرمود كـش سر بـبرند و يال
    نـباشد بـجز فره ايزدي
    بدو بازگشـت آن زمان اخـترش
    گرفـت آن زمان اخـتر شوم خوار
    سر بخـت او گيتي افروز گشـت
    لـب مرد بايد كـه خـندان بود
    هـمي بود ترسان ز بيم گزند
    بزرگان لـشـگر گزيدند جاي
    بران تخـت بر شد گو نيك بخـت
    بـسي زر و گوهر بريشان فشاند
    دل راد مردان پر از ياد كرد
    رخ نامداران و شاه نـبرد
    نـپيچيدم و دور گـشـتـم ز راه
    ز بـند و ز خواري مياساي هيچ
    كـنون اين گزين پير پرخاشـخر
    جـهان راسـت كرده به گرز گران
    اگر شـهريارند و گر بـنده اند
    سـخـن گوي و دانـنده و يادگير
    نـگيرد ورا رسـتـم اندر فريب
    درفـشان كـند راي تاريك ما
    بـه دانـش بـبـندد گزند مرا
    اگر دور دارد سر از بدخويي برين باش و آزرم مردان بـخواه
    برين باش و آزرم مردان بـخواه


/ 675