شماره 8 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 8





  • سـخـنـهاي آن نامور پيشگاه
    بـپوشيد زربفـت شاهنشـهي
    خرامان بيامد ز پرده سراي
    جهانـجوي بگذشـت بر هيرمند
    هـم اندر زمان ديده بانـش بديد
    كـه آمد نـبرده سواري دلير
    پـس پشـت او خوار مايه سوار
    هـم اندر زمان زال زر برنشسـت
    بيامد ز ديده مر او را بديد
    چـنين گفت كين نامور پهلوست
    ز لـهراسـپ دارد هـمانا نژاد
    ز ديده بيامد بـه درگاه رفـت
    هـم اندر زمان بهـمـن آمد پديد
    ندانـسـت مرد جوان زال را
    چو نزديكـتر گـشـت آواز داد
    سرانجمـن پور دستان كجاست
    كـه آمد بـه زاول گو اسفـنديار
    بدو گفت زال اي پـسر كام جوي
    كـنون رسـتـم آيد ز نخچيرگاه
    تو با اين سواران بباش ارجـمـند
    چـنين داد پاسخ كه اسفـنديار
    گزين كـن يكي مرد جوينده راه
    بدو گفت دستان كه نام تو چيست
    برآنـم كـه تو خويش لهراسپي
    چـنين داد پاسخ كه من بهمنـم
    چو بشـنيد گـفـتار آن سرفراز
    بـخـنديد بهـمـن پياده بـبود
    بسي خواهشش كرد كايدر بايست
    بدو گـفـت فرمان اسـفـنديار
    گزين كرد مردي كه دانسـت راه
    هـمي رفت پيش اندرون رهنمون بـه انگشـت بنـمود نخچيرگاه
    بـه انگشـت بنـمود نخچيرگاه



  • چو بشـنيد بهمن بيامد بـه راه
    بـسر بر نـهاد آن كلاه مـهي
    درفـشي درفشان پس او به پاي
    جواني سرافراز و اسپي بـلـند
    سوي زاولسـتان فغان بركـشيد
    بـه هر اي زرين سياهي بـه زير
    تـن آسان گذشـت از لب جويبار
    كمندي به فتراك و گرزي به دست
    يكي باد سرد از جـگر بركـشيد
    سرافراز با جامه خـسروسـت
    پي او برين بوم فرخـنده باد
    زماني به انديشه بر زين بخفـت
    ازو رايت خـسروي گـسـتريد
    بيفراخـت آن خـسروي يال را
    بدو گفـت كاي مرد دهـقان نژاد
    كـه دارد زمانه بدو پشت راست
    سراپرده زد بر لـب رودبار
    فرود آي و مي خواه و آرام جوي
    زواره فرامرز و چـندي سـپاه
    بياراي دل را به بـگـماز چـند
    نـفرمودمان رامـش و ميگـسار
    كـه با مـن بيايد به نخـچيرگاه
    هـمي بگذري تيز كام تو چيست
    گر از تخمه شاه گشـتاسـپي
    نـبيره جـهاندار رويين تـنـم
    فرود آمد از باره بردش نـماز
    بـپرسيدش و گفت بهمن شنود
    چـنين تيز رفتن ترا روي نيسـت
    نشايد گرفتن چنين سست و خوار
    فرسـتاده با او به نـخـچيرگاه
    جـهانديده يي نام او شيرخون هـم اندر زمان بازگشـت او ز راه
    هـم اندر زمان بازگشـت او ز راه


/ 675