شماره 10 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 10





  • چو بشنيد رستم ز بهمن سخـن
    چـنين گفـت كاري شنيدم پيام
    ز مـن پاس اين بر به اسفـنديار
    هرانكـس كـه دارد روانش خرد
    چو مردي و پيروزي و خواسـتـه
    بزرگي و گردي و نام بـلـند
    به گيتي بران سان كه اكنون تويي
    بـباشيم بر داد و يزدان پرسـت
    سخن هرچ بر گفتنش روي نيست
    وگر جان تو بـسـپرد راه آز
    چو مهتر سرايد سخن سخته بـه
    ز گفـتارت آنگه بدي بـنده شاد
    بـه مردي و گردي و راي و خرد
    پديدسـت نامـت به هندوستان
    ازان پـندها داشتم من سـپاس
    ز يزدان هـمي آرزو خواسـتـم
    كـه بينـم پسـنديده چـهر ترا
    نـشينيم با يكدگر شادكام
    كـنون آنـچ جستم همه يافتم
    بـه پيش تو آيم كنون بي سـپاه
    بيارم برت عـهد شاهان داد
    كـنون شـهريارا تو در كار مـن
    گر آن نيكويها كـه مـن كرده ام
    پرسـتيدن شـهرياران هـمان
    چو پاداش آن رنـج بـند آيدم
    هـمان به كه گيتي نبيند كسي
    بيابـم بـگويم همـه راز خويش
    بـه بازو بـبـندم يكي پالهنـگ
    ازان سان كه مـن گردن ژنده پيل
    چو از مـن گـناهي بيابد پديد
    سخنـهاي ناخوش ز من دور دار
    مـگوي آنچ هرگز نگفتست كس
    بزرگان بـه آتـش نيابـند راه
    هـمان تابـش مهر نتوان نهفت
    تو بر راه مـن بر سـتيزه مريز
    نديدسـت كـس بند بر پاي من
    تو آن كن كه از پادشاهان سزاست
    به مردي ز دل دور كن خشم و كين
    بـه دل خرمي دار و بـگذر ز رود
    گرامي كـن ايوان ما را بـه سور
    چـنان چون بدم كهـتر كيقـباد
    چو آيي به ايوان مـن با سـپاه
    برآسايد از رنـج مرد و سـتور
    همـه دشت نخچير و مرغ اندر آب
    بـبينـم ز تو زور مردان جنـگ
    چو خواهي كه لشكر به ايران بري
    گـشايم در گنجـهاي كـهـن
    بـه پيش تو آرم همه هرچ هست
    بـخواه آنچ خواهي و ديگر ببخش
    درم ده سپـه را و تندي مـكـن
    چو هـنـگام رفـتـن فراز آيدت
    عـنان با عـنان تو بندم بـه راه
    بـه پوزش كنـم نرم خشـم ورا
    بـپرسـم ز بيدار شاه بـلـند هـمـه هرچ گفتـم ترا ياد دار
    هـمـه هرچ گفتـم ترا ياد دار



  • پرانديشـه شد نامدار كـهـن
    دلـم شد بـه ديدار تو شادكام
    كـه اي شيردل مـهـتر نامدار
    سر مايه كارها بـنـگرد
    ورا باشد و گـنـج آراسـتـه
    بـه نزد گرانـمايگان ارجـمـند
    نـبايد كـه داري سر بدخويي
    نـگيريم دسـت بدي را به دست
    درخـتي بود كش بر و بوي نيست
    شود كار بي سود بر تو دراز
    ز گـفـتار بد كام پردختـه بـه
    كـه گفتي كه چون تو ز مادر نزاد
    هـمي بر نياكان خود بـگذرد
    بـه روم و به چين و به جادوستان
    نيايش كنم روز و شب در سه پاس
    كـه اكـنون بـتو دل بياراستم
    بزرگي و گردي و مـهر ترا
    بـه ياد شهـنـشاه گيريم جام
    بـه خواهشـگري تيز بشتافتم
    ز تو بـشـنوم هرچ فرمود شاه
    ز كيخـسرو آغاز تا كيقـباد
    نگـه كـن بـه كردار و آزار من
    هـمان رنجـهايي كه من برده ام
    از امروز تا روز پيشي هـمان
    كـه از شاه ايران گزند آيدم
    چو بيند بدو در نـماند بـسي
    ز گيتي برافرازم آواز خويش
    بياويز پايم بـه چرم پـلـنـگ
    ببستـم فگـنده بـه درياي نيل
    ازان پـس سر مـن بـبايد بريد
    بـه بدها دل ديو رنـجور دار
    بـه مردي مكن باد را در قفـس
    ز دريا گذر نيسـت بي آشـناه
    نـه روبـه توان كرد با شير جفت
    كـه من خود يكي مايه ام در ستيز
    نـه بگرفـت پيل ژيان جاي من
    مـگرد از پي آنك آن نارواسـت
    جـهان را به چشم جواني مبين
    ترا باد از پاك يزدان درود
    مـباش از پرستـنده خويش دور
    كـنون از تو دارم دل و مـغز شاد
    هـم ايدر به شادي بباشي دو ماه
    دل دشمنان گردد از رشـك كور
    اگر دير ماني بـگيرد شـتاب
    بـه شمشير شير افگني گر پلنگ
    بـه نزديك شاه دليران بري
    كـه ايدر فگندم به شمشير بـن
    كه من گرد كردم به نيروي دست
    مـكـن بر دل ما چنين روز دخش
    چو خوبي بيابي نژندي مـكـن
    بـه ديدار خـسرو نياز آيدت
    خرامان بيايم بـه نزديك شاه
    بـبوسـم سر و پاي و چشم ورا
    كـه پايم چرا كرد بايد بـه بـند بـگويش بـه پرمايه اسفـنديار
    بـگويش بـه پرمايه اسفـنديار


/ 675