شماره 16 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 16





  • بدو گفـت رستـم كـه آرام گير
    دلـت بيش كژي بـپالد هـمي
    تو آن گوي كز پادشاهان سزاست
    جـهاندار داند كه دسـتان سام
    هـمان سام پور نريمان بدسـت
    بزرگسـت و گرشاسپ بودش پدر
    هـمانا شـنيدسـتي آواز سام
    بكشتـش به طوس اندرون اژدها
    بـه دريا نهنگ و به خشكي پلنگ
    بـه دريا سر ماهيان برفروخـت
    هـمي پيل را دركشيدي بـه دم
    و ديگر يكي ديو بد بدگـمان
    كـه درياي چين تا ميانـش بدي
    هـمي ماهي از آب برداشـتي
    بـه خورشيد ماهيش بريان شدي
    دو پتياره زين گونـه پيچان شدند
    هـمان مادرم دخت مـهراب بود
    كـه ضـحاك بوديش پنجـم پدر
    نژادي ازين نامورتر كراسـت
    دگر آنـك اندر جـهان سربـسر
    هـمان عهد كاوس دارم نخست
    هـمان عـهد كيخـسرو دادگر
    زمين را سراسر همه گشتـه ام
    چو من برگذشتـم ز جيحون بر آب
    ز كاوس در جـنـگ هاماوران
    نـه ارژنـگ ماندم نه ديو سـپيد
    هـمي از پي شاه فرزند را
    كـه گردي چو سهراب هرگز نبود
    ز پانـصد همانا فزونسـت سال
    هـمي پهـلوان بودم اندر جهان
    بـه سام فريدون فرخ نژاد
    ز تـخـت اندرآورد ضـحاك را
    دگر سام كو بود ما را نيا
    سه ديگر كه چون من ببستم كمر
    بران خرمي روز هرگز نـبود
    كـه مـن بودم اندر جهان كامران
    بدان گفتـم اين تا بداني همـه
    تو اندر زمانـه رسيده نوي
    تـن خويش بيني همي در جهان چو بسيار شد گفتـها مي خوريم
    چو بسيار شد گفتـها مي خوريم



  • چـه گويي سخنـهاي نادلـپذير
    روانـت ز ديوان بـبالد هـمي
    نـگويد سخن پادشا جز كه راست
    بزرگـسـت و بادانش و نيك نام
    نريمان گرد از كريمان بدسـت
    بـه گيتي بدي خـسرو تاجور
    نـبد در زمانـه چـنو نيك نام
    كـه از چنـگ او كـس نيابد رها
    ورا كـس نديدي گريزان ز جنـگ
    هـم اندر هوا پر كرگس بسوخـت
    دل خرم از ياد او شدم دژم
    تنش بر زمين و سرش به آسمان
    ز تابيدن خور زيانـش بدي
    سر از گنـبد ماه بـگذاشـتي
    ازو چرخ گردنده گريان نـشدي
    ز تيغ يلي هر دو بيجان شدند
    بدو كـشور هـند شاداب بود
    ز شاهان گيتي برآورده سر
    خردمـند گردن نپيچد ز راسـت
    يلان را ز من جسـت بايد هـنر
    كـه بر من بهانه نيارند جسـت
    كه چون او نبست از كيان كس كمر
    بـسي شاه بيدادگر كشـتـه ام
    ز توران بـه چين آمد افراسياب
    بـه تنـها برفتـم بـه مازندران
    نـه سنجه نه اولاد غندي نه بيد
    بـكـشـتـم دلير خردمـند را
    بـه زور و بـه مردي و رزم آزمود
    كه تا من جدا گشتم از پشت زال
    يكي بود با آشـكارم نـهان
    كـه تاج بزرگي به سر بر نـهاد
    سـپرد آن سر و تاج او خاك را
    بـبرد از جـهان دانـش و كيميا
    تـن آسان شد اندر جـهان تاجور
    پي مرد بي راه بر دز نـبود
    مرا بود شـمـشير و گرز گران
    تو شاهي و گردنكشان چون رمـه
    اگر چـند با فر كيخـسروي
    نـه اي آگـه از كارهاي نـهان بـه مي جان انديشه را بشكريم
    بـه مي جان انديشه را بشكريم


/ 675