شماره 4 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 4





  • گامي پشوتـن كـه دسـتور بود
    بـه پيش جهاندار بر پاي خاسـت
    اگر كينـه بودت به دل خواسـتي
    كنون غارت و كشتن و جنگ و جوش
    ز يزدان بـترس و ز ما شرم دار
    يكي را برآرد بـه ابر بـلـند
    پدرت آن جهانـگير لـشـكر فروز
    نـه رستـم به كابل به نخچيرگاه
    تو تا باشي اي خـسرو پاك و راد
    چو فرزند سام نريمان ز بـند
    بـپيچي ازان گرچه نيك اخـتري
    چو رستـم نگـهدار تخـت كيان
    تو اين تاج ازو يافـتي يادگار
    ز هـنـگامـه كي قـباد اندرآي
    بزرگي بـه شمشير او داشتـند
    ازو بـند بردار گر بـخردي
    چو بشنيد شاه از پشوتن سخـن
    خروشي برآمد ز پرده سراي
    بـسيچيدن بازگشـتـن كـنيد
    بـفرمود تا پاي دسـتان ز بـند
    تـن كشتـه را دخمه كردند جاي
    ز زندان بـه ايوان گذر كرد زال
    كـه زارا دليرا گوا رسـتـما
    تو تا زنده بودي كـه آگاه بود
    كـنون گنـج تاراج و دستان اسير
    مـبيناد چشـم كـس اين روزگار
    ازان آگـهي سوي بهمـن رسيد
    پـشوتـن ز رودابـه پردرد شد
    بـه بهمن چنين گفت كاي شاه نو
    بـه شبـگير ازين مرز لشكر بران
    ز تاج تو چـشـم بدان دور باد
    بدين خانـه زال سام دلير
    چو شد كوه بر گونـه سـندروس
    بـفرمود پـس بهمـن كينه خواه
    هـم انـگـه برآمد ز پرده سراي
    از آنـجا بـه ايران نـهادند روي
    سـپـه را ز زابل به ايران كشيد
    برآسود و بر تخت بنشسـت شاد
    بـه درويش بخشيد چـندي درم جـهانا چـه خواهي ز پروردگان
    جـهانا چـه خواهي ز پروردگان



  • ز كشتن دلش سخت رنـجور بود
    چنين گفت كاي خسرو داد و راست
    پديد آمد از كاسـتي راسـتي
    مـفرماي و مپسند چندين خروش
    نـگـه كـن بدين گردش روزگار
    يكي زو شود زار و خوار و نژند
    نـه تابوت را شد سوي نيمروز
    بدان شد كه تا نيست گردد به چاه
    مرنـجان كـسي را كه دارد نژاد
    بـنالد بـه پروردگار بـلـند
    چو با كردگار افـگـند داوري
    هـمي بر در رنج بـسـتي ميان
    نـه از راه گشتاسپ و اسفـنديار
    چـنين تا بـه كيخـسرو پاك راي
    مـهان را همـه زير او داشتـند
    دلـت بازگردان ز راه بدي
    پـشيمان شد از درد و كين كهـن
    كـه اي پـهـلوانان با داد و راي
    مـبادا كـه تاراج و كشتن كـنيد
    گـشادند و دادند بـسيار پـند
    بـه گـفـتار دسـتور پاكيزه راي
    برو زار بـگريسـت فرخ هـمال
    نـبيره گو نامور نيرما
    كـه گشتاسپ اندر جهان شاه بود
    پـسر زار كشتـه بـه پيكان تير
    زمين باد بي تخـم اسـفـنديار
    بـه نزديك فرخ پـشوتـن رسيد
    ازان شيون او رخـش زرد شد
    چو بر نيمـه آسـمان ماه نو
    كـه اين كار دشوار گشت و گران
    هـمـه روزگاران تو سور باد
    سزد گر نـماند شهـنـشاه دير
    ز درگاه برخاسـت آواي كوس
    كزانـجا برانـند يكـسر سـپاه
    تـبيره ابا بوق و هـندي دراي
    بـه گـفـتار دسـتور آزاده خوي
    بـه نزديك شـهر دليران كـشيد
    جهان را همي داشت با رسم و داد
    ازو چـند شادان و چـندي دژم چـه پروردگان داغ دل بردگان
    چـه پروردگان داغ دل بردگان


/ 675