شماره 2 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 2





  • بـه مرد اندرون چند گه فيلـقوس
    سكـندر بـه تخت نيا برنشست
    يكي نامداري بد آنـگـه بـه روم
    حـكيمي كـه بد ارسطاليس نام
    بـه پيش سكندر شد آن پاك راي
    بدو گـفـت كاي مهـتر شادكام
    كـه تخت كيان چون تو بسيار ديد
    هرانگـه كه گويي رسيدم به جاي
    چـنان دان كه نادان ترين كس توي
    ز خاكيم و هـم خاك را زاده ايم
    اگر نيك باشي بـماندت نام
    وگر بد كـني جز بدي ندروي
    بـه نيكي بود شاه را دسـت رس
    سكـندر شـنيد اين پسند آمدش
    بـه فرمان او كرد كاري كـه كرد
    بـه نو هر زمانيش بـنواخـتي
    چـنان بد كه روزي فرسـتاده يي
    ز نزديك دارا بيامد بـه روم
    بـه پيش سكندر بگفت آن سخن
    بدو گـفـت رو پيش دارا بـگوي
    كه مرغي كه زرين همي خايه كرد
    فرسـتاد پاسخ بدان سان شنيد
    سكـندر سپـه را سراسر بخواند
    چـنين گفـت كز گردش آسمان
    مرا روي گيتي بـبايد سـپرد
    شـما را بـبايد كنون ساختـن
    سر گـنـجـهاي نيا باز كرد
    بـه شبـگير برخاست از روم غو
    برون آمد آن نامور شـهريار
    درفـشي پـس پشت سالار روم
    هـماي از برو خيزرانش قـضيب
    بـه مصر آمد از روم چندان سپاه
    دو لشكر بـه روي اندر آورده روي
    به هشتم به مصر اندر آمد شكست
    ز يك راه چـندان گرفـتار شد
    ز گوپال و از اسپ و برگـسـتوان
    كـمرهاي زرين و زرين سـتام
    ز ديبا و دينار چـندان بيافـت
    بـسي زينـهاري بيامد سوار
    وزان جايگـه ساز ايران گرفـت
    چو بشـنيد دارا كه لشـكر ز روم
    برفـتـند ز اصطخر چندان سپاه
    هـمي داشت از پارس آهنگ روم
    چو آورد لـشـكر بـه پيش فرات بـه گرد لـب آب لشكر كـشيد
    بـه گرد لـب آب لشكر كـشيد



  • بـه روم اندرون بود يك چـند بوس
    بهي جست و دست بدي را ببست
    كزو شاد بد آن هـمـه مرز و بوم
    خردمـند و بيدار و گسـترده كام
    زبان كرد گويا و بـگرفـت جاي
    هـمي گـم كني اندرين كار نام
    نـخواهد هـمي با كسي آرميد
    نـبايد بـه گيتي مرا رهنـماي
    اگر پـند دانـندگان نـشـنوي
    بـه بيچارگي دل بدو داده ايم
    بـه تـخـت كيي بر بوي شادكام
    شـبي در جهان شادمان نغنوي
    بـه بد روز گيتي نجستست كس
    سـخـن گوي را فرمـند آمدش
    ز بزم و ز رزم و ز نـنـگ و نـبرد
    چو رفـتي بر تخت بنـشاخـتي
    سـخـن گو و روشن دل آزاده يي
    كـجا باژ خواهد ز آباد بوم
    غـمي شد سكـندر ز باژ كهـن
    كـه از باژ ما شد كنون رنگ و بوي
    بـه مرد و سر باژ بي مايه كرد
    بـترسيد وز روم شد ناپديد
    گذشتـه سخن پيش ايشان براند
    نيابد گذر مرد نيكي گـمان
    بد و نيك چـندي بـبايد شـمرد
    دل از بوم و آرام پرداخـتـن
    بـفرمود تا لـشـكرش ساز كرد
    ز شـهر و ز درگاه سالار نو
    بره بر چـنان لـشـكر نامدار
    نوشـتـه برو سرخ و پيروزه بوم
    نوشـتـه بر او بر محب صـليب
    كـه بستـند بر مور و بر پشه راه
    بـبودند يك هفتـه پرخاشـجوي
    سـكـندر سر راه ايشان ببست
    كـه گيرنده را دسـت بيكار شد
    ز خـفـتان وز خنـجر هـندوان
    هـمان تيغ هندي بـه زرين نيام
    كـه از خواسته بارگي برنتافـت
    بزرگان جـنـگاور و نامدار
    دل شير و چنـگ دليران گرفـت
    بـجـنـبيد و آمد برين مرز و بوم
    كـه از نيزه بر باد بسـتـند راه
    كز ايران گذارد بـه آباد بوم
    سـپـه را عدد بود بيش از نبات ز جوشـن كـسي آب دريا نديد
    ز جوشـن كـسي آب دريا نديد


/ 675