شماره 2 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 2





  • بـفرمود تا پيش او شد دبير
    نويسـنده از كلك چون خامـه كرد
    كـه يزدان ترا مزد نيكان دهاد
    نوشـتـم يكي نامه يي پيش ازين
    چو جـفـت ترا روز برگشتـه شد
    بر آيين شاهان كفـن ساخـتـم
    بـسي آشتي خواستم پيش جنگ
    ز خونـش بپيچيد هم دشمنـش
    نيابد كـسي چاره از چنـگ مرگ
    جهان يكسر اكنون به پيش شماست
    كـه او روشنك را به من داد و گفت
    كـنون با پرسـتـنده و دايگان
    فرسـتيد زودش بـه نزديك مـن
    بداريد چون پيش بود اصـفـهان
    هـمـه كارداران با شرم و داد
    وز آنـجا نخواهيد فرمان رواسـت
    دل خويش را پر مدارا كـنيد
    سوي روشنـك همچنين نامـه يي
    نـخـسـت آفرين كرد بر كردگار
    دگر گـفـت كز گوهر پادشا
    دلاراي با نام و با راي و شرم
    پدر مر ترا پيش ما را سـپرد
    چو آيي شبستان و مشكوي مـن
    سر بانواني و زيباي تاج
    نوشـتيم نامـه بر مادرت
    بـه آيين فرزند شاهـنـشـهان
    پرسـتـنده و تاج شاهان و مـهد
    بـه مشـكوي ما باش روشن روان
    هـميشـه دل شرم جفـت تو باد بيامد يكي فيلـسوفي چو گرد
    بيامد يكي فيلـسوفي چو گرد



  • قلـم خواست چيني و رومي حرير
    سوي مادر روشـنـك نامـه كرد
    بدانديش را درد پيكان دهاد
    نوشـتـه درو دردها بيش ازين
    بـه دسـت يكي بنده بر كشته شد
    ورا زين جـهان تيز پرداخـتـم
    نـكرد آشـتي چون نبودش درنگ
    بـه مينو رساناد يزدان تـنـش
    چو باد خزانست و ما همـچو برگ
    بر اندرز دارا فراوان گواسـت
    كـه چون او ببايد ترا در نهـفـت
    از ايران بزرگان پرمايگان
    زدايد مـگر جان تاريك مـن
    ز هر سو پراگـنده كارآگـهان
    كـه داراي دارابـشان كار داد
    همـه شـهر ايران پيش شماست
    مرا در جـهان نام دارا كـنيد
    ز شاه جـهاندار خودكامـه يي
    جـهاندار و دانا و پروردگار
    نزايد مـگر مردم پارسا
    سخـن گفـتـن خوب و آواي نرم
    وزان پـس شد و نام نيكي بـبرد
    بـبيني تو باشي جهانـجوي مـن
    فروزنده ياره و تـخـت عاج
    كـه ايدر فرسـتد ترا در خورت
    بـه پيش اندرون موبد اصـفـهان
    هم آن را كه خوردي ازو شير و شهد
    توي در شـبـسـتان سر بانوان
    شبـسـتان شاهان نهفت تو باد سخـنـهاي شاه جـهان ياد كرد
    سخـنـهاي شاه جـهان ياد كرد


/ 675