شماره 8 - شاهنامه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
شماره 8
چو نامـه بر كيد هـندي رسيد
فراوانـش بسـتود و بنواختش
بدو گـفـت شادم ز فرمان اوي
وليكـن برين گونـه ناساختـه
نـباشد پسـند جـهان آفرين
هم انگـه بـفرمود تا شد دبير
مران نامه را زود پاسخ نوشـت
نخـسـت آفرين كرد بر كردگار
خداوند بـخـشـنده و دادگر
دگر گـفـت كز نامور پادشا
نـشايد كـه داريم چيزي دريغ
مرا چار چيزسـت كاندر جـهان
نباشد كسي را پس از من به نيز
فرستم چو فرمان دهد پيش اوي ازان پـس چو فرمايدم شـهريار
ازان پـس چو فرمايدم شـهريار
فرسـتاده پادشا را بديد
بـه نيكي بر خويش بنشاختش
زماني نـگردم ز پيمان اوي
بيايم دمان گردن افراخـتـه
نـه نزديك آن پادشاه زمين
قلم خواست هندي و چيني حرير
بياراسـت بر سان باغ بهشـت
خداوند پيروز و بـه روزگار
خداوند مردي و هوش و هـنر
نـپيچد سر مردم پارسا
ز دارنده لـشـكر و تاج و تيغ
كـسي را نبود آشكار و نـهان
بدين گونه اندر جـهان چار چيز
ازان تازه گردد دل و كيش اوي بيايم پرستـش كنـم بـنده وار
بيايم پرستـش كنـم بـنده وار