شماره 9 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 9





  • فرسـتاده آمد بـه كردار باد
    سـكـندر فرسـتاده از گفـت رو
    بـگويش كه آن چيست كاندر جهان
    بديدند خود بودني هرچ بود
    بيامد فرسـتاده را نزد شاه
    چـنين گفـت با كيد كاين چار چيز
    همي شاه خواهد كه داند كه چيست
    چو بشـنيد كيد آن ز بيگانـه جاي
    فرسـتاده را پيش بنـشاخـتـند
    ازان پـس فرستاده را شاه گفـت
    كـه گر بيندش آفـتاب بـلـند
    كمـندسـت گيسوش همرنگ قير
    خـم آرد ز بالاي او سرو بـن
    ز ديدار و چهرش سـخـن بـگذرد
    چو خامش بود جان شرمست و بس
    سپـهـبد نژادسـت و يزدان پرست
    دگر جام دارم كـه پر مي كـني
    بـه ده سال اگر با نديمان به هـم
    هـمـت مي دهد جام هم آب سرد
    سوم آنـك دارم يكي نو پزشـك
    اگر باشد او ساليان پيش گاه
    چـهارم نـهان دارم از انجـمـن
    هـمـه بودنيها بـگويد بـه شاه
    فرسـتاده نامور بازگـشـت
    بيامد چو پيش سكندر بـگـفـت
    بدو گفت اگر باشد اين گفته راسـت
    چو اينـها فرسـتد به نزديك مـن بر و بوم او را نـكوبـم بـه پاي
    بر و بوم او را نـكوبـم بـه پاي



  • بگفـت آنـچ بـشـنيد و نامه بداد
    بـه نزديك آن نامور بازشو
    كـسي را نـبود آشـكار و نـهان
    سـپـهر آفرينـش نـخواهد فزود
    بـه كردار آتـش بـپيمود راه
    كـه كـس را به گيتي نبودست نيز
    كـه ناديدني پاك نابود نيسـت
    بـپردخـت و بنشست با رهنماي
    ز هر در فراوانـش بـنواخـتـند
    كـه مـن دخـتري دارم اندر نهفت
    شود تيره از روي آن ارجـمـند
    هـمي آيد از دو لـبـش بوي شير
    گلـفـشان شود چو سرايد سخن
    هـمي داسـتان را خرد پرورد
    چـنو در زمانـه نديدسـت كـس
    دل شرم و پرهيز دارد بـه دسـت
    وگر آب سر اندرو افـگـني
    نـشيند نـگردد مي از جام كـم
    شگفـت آنـك كمي نگيرد ز خورد
    كـه علـت بگويد چو بيند سرشك
    ز دردي نـپيچد جـهاندار شاه
    يكي فيلسوفـسـت نزديك مـن
    ز گردنده خورشيد و رخـشـنده ماه
    پي باره با باد انـباز گـشـت
    دل شاه گيتي چو گل بر شگـفـت
    بدين چار چيز او جهان را بـهاسـت
    درخـشان شود جان تاريك مـن برين نيكويي باز گردم بـه جاي
    برين نيكويي باز گردم بـه جاي


/ 675